پاورپوینت کامل نفی بلند ۳۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نفی بلند ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نفی بلند ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نفی بلند ۳۳ اسلاید در PowerPoint :
یک
با فتوکپی یک نامه ی دو خطی شروع شد. دست خط کودکانه بود و خیلی ریز. به نظر می آمد نویسنده تلاش کرده خطش، مثل خط کتاب، چاپی باشد. نامه، پاکت سفید تمیزی داشت و از زیر در تو آمده بود. مضمون نامه این بود: «همسایه ی خوبم سلام! من می خواهم در این کوچه برای روز تولد امام زمان(عج) یک آب نما درست کنم. اگر دوست داشتید، پانصد تومان پول توی این پاکت بگذارید و آن را به من پس بدهید!»
من نامه را پای پله ها خواندم؛ چون بالا رفتن از پله ها نفس می خواست و من در آن لحظه نداشتم. سینه ام مثل همیشه می سوخت و خس خس می کرد. راستش، از این نامه حسابی تعجب کردم. با خودم گفتم این کیه که بلند شده تک و تنها این نامه را نوشته؟ تازه، مگر نمی داند که بچه های محل هر سال دسته جمعی این کار را می کنند؟ بعد فکر کردم لابد کاسه ای زیر نیم کاسه است و یک نفر می خواهد بین بچه ها تفرقه بیندازد. تو این فکرها بودم که حالم کمی جا آمد. رفتم بالا و وارد هال شدم. نامه هنوز توی دستم بود. مامان در آشپزخانه داشت ظرف می شست. رفتم ایستادم کنار دیوارک و سلام دادم. مامان تا برگشت جوابم را بدهد، نامه را دید و گفت: «نامه ی چیه مصطفی؟»
گفتم: «هیچی بابا!»
گفت: «بخوونش!»
نامه را انداختم روی دیوارک و گفتم: «پول می خواد!»
گفت: «کی؟»
گفتم: «نمی دونم!»
یک دفعه دست از شستن کشید و به نقش کاشی های دیوار روبه روش نگاه کرد. حالت آدم های سرِ کار رفته را به خودش گرفت و گفت: «باز من از این پسره یک چیز خواستم ها! ببین چه طور با اعصاب آدم بازی می کنه!»
دست بردم و نامه را از روی دیوارک برداشتم. جوری این کار را کردم که برای مامان معلوم باشد، نامه ی مسخره ای است و من هم می دانم که او به این نامه خواهد خندید. کاغذ را از داخل نامه در آوردم و شروع کردم به خواندن: همسایه ی خوبم سلام….
نامه که تمام شد، به مامان نگاه کردم تا عکس العملش را ببینم. برگشته بود رو به من و همین طور مانده بود. چند لحظه که گذشت، کم کم لب هایش به لبخند کشید و بعد پرسید: «کی این را نوشته؟»
گفتم: «نمی دانم. از زیر در انداخته بود تو!»
گفت: «چه قدر قشنگ نوشته. مصطفی حتماً پیداش کن ببینیم کیه!»
گفتم: «از کجا پیداش کنم. این آدم بی فکر، نکرده دست کم یک نام و نشانی از خودش روی پاکت بنویسد!»
مامان برگشت و دوباره مشغول ظرف ها شد. گفت: «لابد خودش می آد سراغش!»
گفتم: «پس دیگه نگو برو پیداش کن!» و بعد همین طور که از دیوارک آشپزخانه دور می شدم، پرسیدم: «جواد کجاست؟ خبری ازش نیست!»
ـ نمی دانم. تا همین نیم ساعت پیش تو اتاق بود!
صدای در آمد. بابام بود؛ مثل همیشه با دست های پر. مستقیم رفت به آشپزخانه. پاکت ها را داد دست مامان و خودش گرفت نشست روی صندلی آشپزخانه ی مامان. مامان اول سلام داد. بعد «خسته نباشی» گفت و وقتی یک لیوان شربت داد دستش، پرسید: «چی کار کردی؟»
بابا لیوان را سر کشید. بعد نفسی تازه کرد و گفت: «دیگه هر کاری از دست من برمی آمد، کردم. بقیه اش با خداست!»
مامان گفت: «تا خاک این کوچه جمع نشه، حال این بچه هم خوب بشو نیست!»
بابا نگاهم کرد و گفت: «ان شاءالله خوب می شه.»
دو
جواد رسید جلوی در. همین که مرا دید، سلام داد. جوابش را دادم و پرسیدم: «کجا بودی؟»
گفت: «هیچ جا. همین جا، تو کوچه!»
نامه را که تو دستم دید، چند لحظه نگاهم کرد. پرسیدم: «چیه؟»
انگار ترسیده باشد، گفت: «هیچی. نامه است؟»
گفتم: «می بینی که!»
گفت: «می خواهی چه کارش کنی؟»
گفتم: «می خوام ببینم کی نوشته. اگه پیداش کنم، یک حال درست و حسابی ازش می گیرم!»
فکر می کنم خیلی بد گفتم که طفلک حسابی جا خورد و پرسید: «چرا؟»
گفتم: «به تو مربوط نیست!»
بادی تو کوچه افتاد و حسابی گرد و خاک کرد. جواد دستم را گرفت و کشید داخل: «بیا تو داداش الآن نفست می گیره!»
دستم را از تو دستش کشیدم بیرون و گفتم: «ولم کن، خودم می آم!»
سه
روز سوم رسیدن نامه بود که هر کس را توی کوچه می دیدم، می گفت پدر و مادرش یک پول حسابی برای نویسنده ی نامه کنار گذاشته اند. من بچه ها را جمع کردم و بهشان حالی کردم که این طرف هر کسی هست، دنبال این است که برنامه ی هر سال ما را خراب کند. بیایید پیداش کنیم و با یک گوشمالی بهش بفهمانیم دیگر نباید سر خود دست به این کار بزند. بچه ها هم که با این نامه احساس می کردند نادیده گرفته شده اند، قول دادند او را پیدا کنند و درسی به یادماندنی بهش بدهند. این قول بچه ها، خیال مرا کمی آسوده کرد و چون حالم داشت دوباره خراب می شد، با جواد برگشتیم خانه. مامان تو هال بود. تا ما را دید، گفت: «بچه ها، من کمی پول گذاشتم تو این نامه. اگه کسی آمد دنبالش، بدید بهش!»
از تعجب کم مانده بود داد بزنم. به جواد نگاه کردم. او انگار از این اتفاق خیلی هم بدش نیامده بود.
چهار
پنج روز مانده بود به نیمه ی شعبان و روز میلاد، اما هنوز از نویسنده ی نامه خبری نبود. با خودم می گفتم یا این آدم از تأثیری که نامه اش روی مردم گذاشته بی خبر است یا این که اصلاً اهل محل ما نبوده. نامه را انداخته و رفته و دیگر پشت سرش را هم نگاه نخواهد کرد. دوست دا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 