پاورپوینت کامل به پروانه ها گفتم ۱۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل به پروانه ها گفتم ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل به پروانه ها گفتم ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل به پروانه ها گفتم ۱۹ اسلاید در PowerPoint :
احمد جان! داشتی می رفتی توی تاریکی. ساکَت را هم دستت گرفته بودی. پوتین هایت را هم پایت کرده بودی. داد زدم: «احمد جان! برگرد، نرو!» اما تو می رفتی. نمی دانم کجا. کاش بچه بودی! از تاریکی می ترسیدی. نمی رفتی جلو. کاش مثل بچگی، تفنگت چوبی بود.
ـ احمد! برگرد. حرف مادرت را گوش بده!
انگار نه انگار که فریاد می زدم. گریه ام گرفت. کاش فقط یک لحظه برمی گشتی و اشک های مادرت را می دیدی. آن وقت می آمدی جلو و با پَر چفیه ات اشک هایم را پاک می کردی و می گفتی: «مادر گریه ندارد. همه ی این ها را در راه خدا تحمل می کنم.»
از آن حرف های گنده گنده می زدی که من می ماندم به تو جواب بدهم. آخر مثل بچگی هایت که حرف نمی زدی، تفنگت هم که چوبی نبود. دلم می خواست شانه هایت را می گرفتم و سرم را جلو می بردم و پیشانی ات را می بوسیدم. اگرچه قبل از من سربند یا الله پیشانی ات را بوسیده بود.
آرپی جی ام را انداختم تو کانال. شلپی صدای آب بلند شد و به دنبالش صدای رگ بار. از وسط نیزار شروع کردم به دویدن. چند تا خمپاره در چند قدمی ام شلیک شد.
ـ ای بی دین ها! آخر چند نفر به یک نفر؟
نی ها زیر پایم ناله می کردند: خش خش.
ـ آاااخ.
تمام استخوان های بدنم قفل شد و صدایی شبیه صدای دستی که سیلی بزند، از استخوان هایم بلند شد. افتادم روی زمین. نی ها سر و صورتم را خراشیدند. یک تیر خورد به ران چپم. از شدت درد چشم هایم را بستم. چند تا تیر دیگر زوزه کشان از کنارم گذشت. صدای عراقی ها هر لحظه واضح تر می شد. اگر سرم را برمی گرداندم، پشت سر با لباس های پلنگی شان به خوبی پیدا بودند. باید خودم را به کانال می رساندم. بدنم را روی زمین می کشیدم. درد در تمام بدنم می پیچید. خودم را روی نی ها قل دادم و رسیدم به کنار کانال. صدای پای چند عراقی نزدیک و نزدیک تر می شد. برای این که راحت تر باشم، تا کمر رفتم توی آب کانال. آب سرد و گِل آلود کانال هم با فروتنی آغوشش را برایم باز کرد. عراقی ها رسیده بودند به چند قدمی ام. تند و تند، عربی حرف می زدند و می خندیدند. انگار نه انگار که چندتایی از رفیق هایش را با آرپی جی فرستاده بودم جهنم.
عراقی ها دور شدند و من نفس راحتی کشیدم. هنوز چیزی نشده که یک دسته عراقی دیگر از بین نی ها پیدا شدند. خدا خدا می کردم این بار هم مرا نبینند و زود بروند. برای احتیاط، سریع دکمه ی جیبم را باز کردم. کارت شناسایی و عکس کوچکی از امام را که همیشه همراهم بود، بیرون کشیدم و کناره ی گل آلود کانال را چنگ زدم. به اندازه ی کف دست فرو رفت. وقتی عکس و کارت را تو گودال گذاشتم و با گِل پوشاندمشان، تازه یادم افتاد که خون دارد هم چنان از پایم می ریزد. خون می زد بیرون و توی آب و دور کمرم را می گرفت. انگار به جای چفیه، یک شال قرمز دور کمرم بسته باشم. احساس درد هم نمی کردم.
خدایا! یعنی دارم شهید می شوم؟ احساس کردم دارم سبک می شوم. زیر لب شروع کردم به خواندن آیهالکرسی. یاد مادرم افتادم که
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 