پاورپوینت کامل یک روز برفی ۲۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک روز برفی ۲۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک روز برفی ۲۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک روز برفی ۲۱ اسلاید در PowerPoint :

پرده را کنار زدم و از شیشه ی قدی اتاق، حیاط را نگاه کردم که پوشیده از برف بود. برفِ سفیدِ یک دست. از همان برف هایی دست نخورده که آدم هوس می کند مشت کند و بگذارد توی دهانش. فقط برف های مسیر اتاق به طرف در حیاط لگد خورده بودند. دلم گرفته بود. دوست داشتم بروم بیرون، ولی در این روز برفی کجا می توانستم بروم؟ بیرون خلوت بود. خلوت خلوت، پر از برف. آدم دلش می گرفت، اما خانه هم دلگیر بود. غیر از من که همیشه می خزیدم در اتاقم همه در هال جمع شده بودند دور بخاری. چه حرفی با آن ها داشت. چه قدر از زمستان بدم می آمد. روزهای برفی چه قدر بد بود. نه، نمی توانستم در خانه بمانم. دلم گرفته بود. باید جایی می رفتم. از خانه زدم بیرون. چشم نداشتم. برف ها کرت کرت زیر پایم صدا می کرد. در کوچه تک و توک آدم بود و صدایی که گاهی در فضا می پیچید: برفی! برفی!

نمی دانستم کجا می روم. کوچه پس کوچه ها را پشت سر می گذاشتم تا به خیابان برسم. آن جا حتماً شلوغ بود. سر کوچه ای که به خیابان می رسید، لبوفروشی با گاری اش ایستاده بود. از لبوها بخار بلند می شد. آن قدر که فکر می کردم خیابان شلوغ نبود. آدم ها تند تند در پیاده رو راه می رفتند و همه پالتو ها و کاپشن پوشیده بودند و چترهای سیاه داشتند. احساس کردم چون چتر ندارم، همه نگاه ها به من است. معلوم بود همه ی آن ها که تند تند در پیاده رو راه می رفتند کارهای مهمی دارند. آرزو کردم جای آن ها باشم. بی هدف در پیاده رو راه افتادم. در پیاده رو خیابانی که دفتر مجله آن جا بود. همان مجله ای که برایش داستان درباره ی انتظار می نوشتم. دوست داشتم به آن جا بروم، اما خجالت می کشیدم. حتماً می گفتند: توی این روز برفی پا شده آمده مجله. کار مهمی هم نداشتم. اگر داستانی نو نوشته بودم یک چیزی! از جلوی دفتر مجله رد شدم. درش باز بود. نگاه کردم. یک گونی خیس انداخته بودند جلو درش تا گِل کفش ها را بگیرد. کاش می توانستم بروم داخل، اما خجالت می کشیدم. آدم ها تند تند از کنارم می گذشتند. همه عجله داشتند. همه به من تنه می زدند، اما من آرام راه می رفتم. انگشت های پاهایم از سرما می سوخت. کجا بروم؟ کیوسک تلفن برخلاف روزهای گذشته خلوتِ خلوت بود. چه طور بود یک زنگ می زدم به سیمین و می گفتم بیاید بیرون و در برف قدم بزنیم. سکه را انداختم و زنگ زدم. گفت: مگر دیوانه شده ای؟ توی این سرما یخ می زنم. الآن نشسته ام کنار بخاری و دارم داستانم را پاک نویس می کنم.

ـ عصر چی؟ کلاس داستان داریم می آیی؟

ـ توی این برف هیچ کس نمی آید کلاس داستان. اگر می خواهی آبرویت برود برو!

ـ خیلی دلم گرفته!

ـ بنشین کتاب بخوان! داستان بنویس!

ـ نمی توانم دلم خیلی گرفته، بیایم خانه تان؟

ـ نه، الان حوصله ات را ندارم. دارم داستانم را پاک نویس می کنم.

ـ من آمدم!

ـ نه!

گوشی را گذاشتم. رفتم تو ایستگاه اتوبوس. اتوبوس زود آمد. سوار شدم. تک و توکی مسافر در اتوبوس بود. نشستم و دستم را کشیدم روی شیشه ی بخار گرفته. به اندازه ی کف دستم پاک شد. خیره شدم به پشت بام ها و درخت های برف گرفته. اگر او در این روز برفی می آمد، حتماً همه ی برف ها آب می شد و خورشید گرم تر از همیشه می تابید.

سیمین کنار بخاری داشت داستانش را پاک نویس می کرد. من هم جوراب هایم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.