پاورپوینت کامل جغله های جهاد، شعر چفیه ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جغله های جهاد، شعر چفیه ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جغله های جهاد، شعر چفیه ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جغله های جهاد، شعر چفیه ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
چه بچه های باحالی، چه روزهای باصفایی و چه شب های قشنگی بود، سرزمینی در یه قدمی بهشت. نه روستایی بودند و نه شهری، از سرزمین ملائک بودند و چند روزی مهمون این کره خاکی. بیش ترشون چهارده ساله بودند و راننده لودر و بلدوزر. بهشون می گفتند: سنگرسازان بی سنگر، معروف به جغله های جهاد.
مهر، همیشه برای من ماه پُرکاری است، آن قدر که فکر می کنم هر روزش، شنبه است و من هستم و کلی کار و برنامه. فکر نمی کردم بین این همه درس و مشغله، بتونم کتاب غیردرسی بخونم. مجموعه خاطراتی که به صورت کارت هایی کوچک درآمده بود، به دستم رسید، به نام «جغله های جهاد».
چند روز بود گوشه کیفم جا خوش کرده بود. تو سرویس نشسته بودم که یادش افتادم. بغل دستی ام، کتاب درسی اش رو دست گرفته بود و تندتند مرور می کرد. جعبه ای کوچک و سبز بود. عکس چند نوجوان که مشغول ساخت و ساز بودند، به عنوان طرح روی جلد آن خودنمایی می کرد. بلند خواندم: «مجموعه خاطرات طنز دفاع مقدس (۱)؛ نویسنده و راوی: محسن صالحی حاجی آبادی.»
بغل دستی ام چپ چپ نگاهم کرد، یعنی آهسته تر. سرم را به علامت پوزش کج کردم. جعبه را باز کردم و اولین کارت را برداشتم. عکس یه گروه بیست نفره روی کارت بود. سادگی و صفایِ خاصی تو نگاه شون موج می زد. کارت را برگرداندم: «سنگرسازان بی سنگر»، شروع کردم به خواندن: کارت اول، کارت دوم و…. گاه گاهی، بی اختیار صدای خنده ام بالا می رفت. بغل دستی ام زد به شانه ام و گفت: «چی می خونی؟»
یکی از کارت ها را به او دادم و گفتم: «بخون!»
با تعجب و بلند خواند: آبروی ما رو بُردین! بعد از عملیات کربلای پنج، جغله های جهاد رو بردن برای آموزش نظامی. گفتند: لازمه! چهارمین شب آموزشی بود. گفته بودند که امشب، شبِ سختی داریم. شام مونو خوردیم. کفشامونو گذاشتیم زیر پتو و خوابیدیم.
ساعت دو نصف شب بود که پاسدارا با یه سر و صدای عجیب و غریبی ریختند تو سالن. هرچه گاز اشک آور داشتند، زدند و هرچه تیر مشقی بود، شلیک کردند، اما کسی کَکش هم نگزید. این قدر گلوله خمپاره و کاتیوشا دورمون خورده بود که چشم و دل مون پُر بود. دیدن فایده نداره، شروع کردن به زدن بچه ها و از تخت انداختن شون پایین و هل شون دادن بیرون. منصور داد زد: «چرا می زنید؟ چرا هُل می دید؟»
یکی شون داد زد: «خُب، برید بیرون! آبرمونو بردید، شما اومدین آموزش نظامی!»
هنوز حرفش تموم نشده بود که بچه ها از خنده ریسه رفتند و ولو شدند وس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 