پاورپوینت کامل متن عاشورایی ۳۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل متن عاشورایی ۳۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل متن عاشورایی ۳۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل متن عاشورایی ۳۹ اسلاید در PowerPoint :

خشکسالی غریبی بود. روزها می گذشت و حتی تکه ابری در آسمان سوزان نمی ماند. مردم کوفه رو به خانه علی آوردند: علیکم بالحسین!

امام حسین بیرون آمد. پیشاپیش مردم به سوی بیابان های اطراف کوفه می رفت تا نماز باران بخواند. دست هایش را بلند کرد و دعا خواند: اللهم اسقنا الغیث…

آسمان ابری شد. باران چنان تند بود که به چشم هم زدنی بیابان را آب گرفت.

بحبوحه جنگ صفین بود. سپاه معاویه آب را بر لشکریان علی (ع) بسته بودند. سپاه کوفه تشنه بود و به سختی می جنگید. سرانجام جنگ مغلوبه شد و لشکریان معاویه عقب رانده شدند. اصحاب به علی گفتند ما نیز آب بر معاویه می بندیم. امام گفت: نه، خبر دهید هر وقت، هر قدر که می خواهند بیایند و آب بردارند.

سپاه هزار نفره حر به کاروان امام رسید، تشنه، خسته و گرمازده، پیش از هر گفتگویی، امام جوانان بنی هاشم را گفت: سیرابشان کنید، خود و اسبانشان را.

خیمه ها را بر بلندی زده بودند، میدان جنگ، زمینی گودتر بود. از کنار خیمه ها بخشی از فرات پیش چشم تشنگان زیر آفتاب برق می زد. آب بر اهل بیت بسته بود، امام تشنه بود.

«عبدالله بن حصین ازدی» فریاد کرد: حسین! آب را می بینی؟ می بینی مانند شکم ماهیان می درخشد؟ قطره ای از آن را نخواهی نوشید تا بمیری.

۲

امام برای همسرش رباب و دخترش سکینه شعری سروده بود. دو بیتش را بسیار دوست می داشت و زیاد می خواند:

لعمرک انّنی لاحب داراً تکون بها سکینه و الرّباب

أحبهما و أبذل کلّ مالی و لیس لعتاب عندی عتاب

به جان تو سوگند، خانه ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند.

آن دو را دوست دارم و هرچه دارم نثارشان می کنم و بر من سرزنش روا نیست.

رباب این شعرها را می شنید. دلش پر از شادمانی و غرور می شد و می خندید.

رباب، شاعر بود. بعد از کربلا زیر سایه نشست و تنها کسی این را می فهمد که آفتاب عربستان را دیده باشد. می گویند حتی هرگز از کربلا نرفت مثل عاشقان افسانه ای و همان جا بر مزار حسین ماند تا جان داد. گویند می گریست و شعر می گفت، با چنان دردی که رنج آشکار صدایش، هر رهگذری را از رفتن بازمی داشت. رباب با غمگینانه ترین صدا می خواند:

ان الذی کان نور اسیقنا، به بکربلا، قتیل غیر مدفون

سبط النبی جزاک الله صالحه عنا جنبت خسران الموازین

والله لا أبتغی صهراً بصهرکم حتّی أغیب بین الرّمل و الطین

آن کسی که خود نور بود و از او روشنایی می گرفتند، در کربلا شهید شده است، بی آن که دفنش کنند.

پسر پیامبر، خداوند تو را پاداش نیک دهد از طرف ما و از کمی میزان در قیامت دور دارد.

بعد از تو همیشه تنها خواهم ماند تا آن که در میان خاک و گل پنهان شوم.

سکینه بزرگ شده بود و خانه اش محفل شاعران عرب بود که شعرهایشان را می خواندند تا او نظر بدهد. قصیده هایی بلند و محکم می گفت. همیشه اشاره ای به کربلا داشت. شعرهایش دست به دست می چرخید، می گفتند مرثیه هایش لطیف و بی نظیر است. می گفتند آزادگی، شجاعت و شعر میراث خانوادگی اوست.

۳

خیمه جنگ آوران جلو بود و خیمه های زنان در پناه آن ها، و پشت آن خندقی که هیزم هایش را آتش زده بودند تا دشمن از پشت حمله نکند. کسی با صورتی برص گرفته داد زد: حسین! پیش از روز رستاخیز و در همین جا به سوی آتش شتاب گرفته اید!

امام نگاهش کرد، آرام پرسید: او کیست؟ گفتند: شمر، امام گفت: آری! خود اوست. پیش از این خواب دیده بود سگی سیاه و سفید بر او حمله آورده و او را می دزد، پیش از این پدرش، برادرش و جدّش خبر داده بودند در کربلا چه خواهد شد.

مسلم بن عوسجه کنار امام آمد: اجازه بدهید همین الان شمر را با تیر بزنم او از بدکارترین مردمان این گروه است. امام به شمر نگاه کرد، خوابش را به یاد آورد و آن همه خبرها و پیش گویی ها را.

مسلم گفت: نگذارید به تیری او را از زمین بردارم، امام گفت: نه، تیری نیانداز، من از این که شروع کننده جنگ باشم بیزارم.

۴

با هم آمده بودند، شبانه و از بیراهه. کوفه حکومت نظامی بود، راه ها را بسته بودند مبادا کسی از آن بسیار که نامه نوشته بودند و با مسلم سوگندها خورده بودند، به یاری امام بروند. بیهوده بود. کسی از آن بسیار نبود، همه با سپاه ابن سعد به کربلا رفته بودند. «عمیر» به همسرش گفته بود برای جنگ با حسین تدارک می بینند گفته بود آرزوی جهاد با مشرکین داشته و حالا یاری پسر پیامبر، کم از جهاد نیست. همسرش موافق بود، اما شرط داشت: مرا هم با خودت ببر، همان شب راه افتاده بودند، شبانه و از بیراهه ها با پسرشان «وهب»، اسبی و شمشیری.

عمیر با دو غلام ابن زیاد همزمان می جنگید. مشغول یکی بود که دیگری به ضربه ای انگشتانش را قطع کرد. عمیر دندان بر دندان فشرد و شمشیر را محکم تر گرفت و همان طور که می جنگید رو به خیمه ها با بلندترین صدا چنان که همسرش بشنود خواند:

إنّی زعیم لک ام وهب

بالطعن فیهم مقدماً و الضّرب

ضّرب غلامٍ بالرّب

ای ام وهب به تو قول می دهم در ضربت زدن بر آن ها پیش دستی کنم.

ضرباتی از جوانی که به پروردگار مؤمن است.

حریفانش به خاک افتادند، کسی فریاد زد همه با هم بر او حمله کنید.

ام وهب، عمیر را نمی دید. فقط شمشیرهایی بود که بالا می رفتند و همه بر یک جا، یک تن فرود می آمدند. بی طاقت شد. عمود خیمه را از جا کند و به سوی لشکر ابن زیاد دوید، امام متوجه همه گوشه های میدان بود. او را دید و زینب را خواند تا او را از میدان دور کند.

وهب، کمی، فقط کمی بعد از پدر کشته شد، سرش را به سمت خیمه مادر انداختند تا روحیه زنان حرم را بشکنند. ام وهب سر را از زمین برداشت، خاک صورتش را پاک کرد، چشمان بسته اش را بوسید و به سینه چسباند، بعد آن را به طرف لشکر عمر سعد پرتاب کرد! ما چیزی را که در راه خدا دادیم، پس نمی گیریم.

۵

گفته بود تاریکی را مرکب خود سازید و بروید، هرکدام از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و برود، به رضا و خشنودی من و چراغ را خاموش کرده بود. چشم، چشم را نمی دید. سایه ای می جنبید، پرده خیمه کمی کنار می رفت و فرو می افتاد، سکوت شد. چراغ را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.