پاورپوینت کامل تا جمکران ۲۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تا جمکران ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تا جمکران ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تا جمکران ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

هر هفته، سه شنبه ها، سوار اتوبوس می شد و می رفت جمکران. آن سال که به قول خودش آقا یک بار دیگر سارا را به دنیا برگردانده بود، این نذر را کرد. سوز و سرما، رو پوست سفیدش نشست. دستش را بوسیدم و گفتم: نگران من نباشین. شما فقط مواظب بابا باشین. اشک از روی چین و چروک زیر چشمش راه باز کرد و سُر خورد پایین.

ـ برین تو. سردتون می شه تا اتوبوس نرفته منم برم.

منتظر رفتنش نشدم و پله های ایوان را یکی در میان آمدم پایین. ابرها تو هم قفل شده بودند. باد دانه های ریز باران را می پاشید تو صورتم. خیابان ها خلوت بود. انگار شهر رفته بود به خواب. از دور اتوبوس را دیدم. جمعیت تو هم وول می خوردند و مثل گنجشک های زیر باران دنبال پناه گاه می گشتند. باریک شدم و از لای جمعیت پریدم تو اتوبوس. دانه های باران به تاق اتوبوس می خوردند و صدا می دادند. راننده تندی آمد تو. از موهایش آب می چکید. صدای کِش دار ماشین با صدای رعد و برق که تو سینه ابرهای سیاه خط می انداخت، یکی شد. باد دانه های آب دار باران را لوله می کرد و می کوبید به شیشه اتوبوس. اتوبوس راه افتاد. به پشتی صندلی ام تکیه دادم. ردیف جلو پیرزنی نشسته بود. صدایش را بلند کرد و گفت: بر جمال محمد صلوات. آدم ها از صدای صلوات جان گرفتند. پشت بندش یکی از ته اتوبوس داد زد، برای فرج و سلامتی آقا، صلوات. جمعیت یک صدا صلوات فرستادند. کم کم صدای چند نفر که آن جلو دعا می خواندند، با صدای زن های مُسن قاطی شد. از وقتی که سوار اتوبوس شدم، بغل دستی ام نگاهش را انداخته بود بیرون. انگار جسمش آهنی بود، اما نه فکرش و نه روحش، هیچ کدام با او نبودند. نقاب کلاه سیاهش را کشید روی چشم هایش و بین شیشه بخار کرده و پشتی صندلی اش لم داد. زیر لب چیزهایی گفت که نشنیدم، اما نمی دانم، شاید هم به عمد جمله آخرش را بلند گفت: اینا هم دلشون خوشه!

نفهمیدم منظورش آن هایی است که مشکلات و گرفتاری های زندگی شان زبان باز کرده یا آن ها که دعا می خواندند و ذکر می گفتند. چند لحظه گذشت. باران روی کشت زارهای زرد کنار جاده، نرم و آرام می بارید.

چشم هایم داشت گرم می شد که صدای بَم مرد پیچید تو گوشم: تو از کدوم دسته ای؟ نگاهم تیز شد رو صورتش.

ـ با من بودین؟

مرد نقاب کلاهش را بالا آورد. یک هو دو تا چشم سیاه افتاد تو قاب نگاهم.

ـ از اونایی که به بهانه دل تنگی سوار اتوبوس شدند یا….

حرفش را بریدم و گفتم: به جای مادرم اومدم. هر هفته نذر جمکران داره. بابام قراره فردا صبح عمل بشه. واسه همین نتونست این هفته بیاد.

مرد خنده اش را زیر دندان هایش له کرد و گفت: پس به اجبار اومدی. این جمله را آن قدر تلخ گفت که تمام تنم لرزید.

ـ منظورتون چیه؟

نگاهش را از من گرفت و دوباره به بیرون زل زد. باران کم کم بند آمد، اما آسمان پر بود از ابر.

ـ چند سال پیش به هر دری زدم که خدا زنم رو ازم نگیره. آخه غیر اون هیچ کس برام نمونده بود. درست همون شبی که جمکران بودم، زنم واسه همیشه از این دنیا رفت و من رو با یک بچه چند ماهه تنها گذاشت.

مرد این را که گفت و صدای رعد و برق تن ماشین را لرزاند.

ـ اما… اما حتماً مصلحت نمی دونسته که….

چهره مرد درهم رفت. خودش را روی صندلی جمع و جور کرد و گفت: بد مصب، از لای درز پنجره چه سوزی میاد.

ـ شما که این طوری فکر می کنین، پس الان واسه چی دارین میاین جمکرا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.