پاورپوینت کامل من و شب پانزدهم ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل من و شب پانزدهم ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من و شب پانزدهم ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل من و شب پانزدهم ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
کودکان دورگرد خیابان انتظار برای چراغانی پول جمع می کردند. یکی از آن ها می گفت: برای کمک به امام زمان (عج) پول نمی دهید؟
خوب بچه بود دیگر. مگر امام زمان(عج) نیازی به پول دارد؟ دلم نیامد این حرف را به او نزنم. این را گفتم و رفتم و کنار حسن و اکبر، برادرانم و کریم، پسر همسایه و بابام ایستادم تا اتوبوس جمکران از راه برسد. اتوبوس از راه رسید. مسافران جمکران گوش تا گوش اتوبوس را پر کرده بودند. اتوبوس از خیابان های شلوغ عبور می کرد تا به خیابان منتهی به جمکران رسید. آن جا که ایستاد، یک ربعی بی حرکت ماند. ازدحام ماشین های شخصی و اتوبوس هایی که همگی به مسجد می رفتند، ترافیک چند کیلومتری را تا نزدیکی مسجد ایجاد کرده بود. من و رفقا هم که در این شلوغی نفس مان بند آمده بود، با اصرار از ماشین پیاده شدیم. انگار باید تمام این سه ـ چهار کیلومتر را پیاده برویم که البته از سر پا ایستادن بهتر بود.
با اصرار من، پدرم هم از ماشین پایین آمد و پیاده به سمت مسجد جمکران حرکت کردیم. راستش را بخواهید من برای خواندن نماز امام زمان (عج) در شب نیمه شعبان، بهانه خوبی داشتم، چون نتیجه امتحاناتم را هنوز نگرفته بودم و می ترسیدم امتحان ریاضی کار دستم بدهد. اشتیاق عجیبی داشتم برای نماز. فکر می کردم حتماً اگر نماز امام را بخوانم، نمره قبولی ریاضی را که همیشه در زندگی ام از آن متنفر بودم، می گیرم. در دلم می گفتم این بچه ها هم حتماً برای نمره هایشان آمده اند جمکران. چون آن ها هم مثل من مضطرب به نظر می رسیدند.
از همان جایی که پیاده شدیم، جمعیت بود تا دم در مسجد. دروغ نگفته باشم، یکی، دو میلیون نفری بودند، البته چون همیشه ریاضی ام ضعیف است، نمی توانم از راه ریاضی برای شما جمعیت را تخمین بزنم، کنار من سه دانش آموز بودند که حتماً آن ها هم مثل من از ترس نمره ریاضی یا علوم به جمکران پناه آورده بودند. برای این که سر حرف را باز کنم، گفتم شما هم اتوبوس تان تو راه گیر کرد؟ یکی از آن ها گفت نه. گفتم چرا پس پیاده می آیید که همان پسر گفت که اگر خدا قبول کند، نذر کردیم سه نفری پیاده بیاییم جمکران. وای که چه پسرهای خوبی. گفتم: کارنامه های شما را داده اند؟ همگی با هم گفتند آره. همه مان قبول شدیم. این را که گفتند، پیش خودم گفتم: عجب، این ها که قبول شدند، حالا چرا آمدند از امام زمان(عج) تشکر کنند. این را که گفتم به یکی از آن ها خیلی برخورد و گفت: نه عزیزم. اگر درست درس بخوانی، نیازی نیست که به خاطر این چیزهای کوچک، نذر کنی. ما آمدیم نذر کنیم که. ..، اصلاً مگر نذر هر کس مال خودش نیست؟ این را که گفت، فهمیدم نمی شود زیاد سر به سرشان گذاشت. از آن ها جدا شدم و رفتم جلوتر که پدرم گفت: حسین، زیاد این ور و آن ور نرو. گم می شوی و دیگر پیدا کردنت با خداست.
کمی جلوتر، یک مرد میان سال روی یک ویلچر نشسته بود و به سختی در این گرما، خود را به مسجد نزدیک می کرد. دلم سوخت. گفتم بد نیست این شب نیمه شعبانی یک ثواب سوپر دولوکس هم انجام بدهیم تا نمره ریاضی مان هم تضمینی بالای ده باشد. با اجازه پدرم از مرد درخواست کردم تا در کشیدن ویلچر به او کمک کنم. اولش گفت نه، بعدش که کمی اصرار کردم، قبول کرد تا کمکش کنم. بنده خدا می گفت، جانباز است و دو پا و یک چشمش را در جنگ از دست داده است. می گفت هر سال برای زیارت مسجد در نیمه شعبان، با ویلچر به جمکران می آید. سؤال کردم، چرا با این حال این جا آمدید، خٌب در منزل می نشستید و استراحت می کردید. آن مرد گفت که با امام زمان (عج)، یک قرارهایی دارم که نمی توانستم تو خانه بنشینم. با خودم گفتم شاید اگر چیز بیش تری بپرسم، او هم ناراحت شود که دیگر چیزی نگفتم اما خودش به حرف آمد و چفیه ای به من داد و گفت که عرق هایت را با آن پاک کن. نگران نباش تمیز است. تازه از کربلا آوردم. این را که گفت، چفیه را گرفتم و بوسیدم و انداختم دور گردنم. مرد جانباز تا این صحنه را دید، گفت که این چفیه مال خودت. اصلاً قسمت تو بود. تازه از این که کمکم هم کردی، ممنونم. می گفت در این سال ها آن قدر درد کشیده که نا ندارد، ولی همین نیمه جان را هم می خواهم در وقت قیام حضرت فدا کند.
بنده خدا خیلی درد داشت، اما درد او بیش تر از دلش بود که پر می کشید برای آقا. تو دلم یک دفعه خالی شد. از خودم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 