پاورپوینت کامل آتش برای من! ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل آتش برای من! ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آتش برای من! ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل آتش برای من! ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

۲۰

باران افتاد، امّا همه آتشها خاموش شده بود! یک روز، دو روز، یک هفته و… نه! بی آتش
نمی شد. زندگی گرما و نور می خواست. باید عده ای برای پیدا کردن آتش راه
می افتادند.

ـ ده مرد قوی و آتشدل می خواهم که از جستجو و نیافتن دلسرد نشوند. و فردا ده مرد
راه افتادند. هرکدام رو به سویی.

قراری برای زمان بازگشت نبود. امّا یکی یکی برگشتند. آتش امید همه خاموش شده بود.
همه آمدند جز یکی؛ همان که رو به سوی رعد کرده بود و آتش برق را جستجو می کرد.

با اینکه کمتر از دیگران جستجو کرده بود، زودتر یافت: آنجا صاعقه به درختی خورده
بود. درخت شعله می کشید و باران می کوشید تا خاموشش کند. آخرین مرد رسید و آخرین
شعله سوزان را برگرفت. از تن خویش چیزی برروی آتش ساخت و دوید.

آتش که به زیر آسمان بی باران رسید، همچنان آتش بود و شعله داشت.

آخرین مرد، گرم از گرمای آتش به سوی مردمانی که چشم انتظارش بودند، رفت.

ـ شعله ای به تنور گرسنگان خواهم داد، و شعله ای برسقف خانه های تاریک خواهم آویخت.

سنگی پیش پایش سبز شد. سکندری خورد، افتاد. به هنگام افتادن نیز هوای آتش را داشت
که خاموش نشود. برخاست. خوشحال از اینکه هنوز شعله آتش برپاست، به راهش ادامه داد.

ـ باید بیشتر مواظب باشم. نکند بی خبری کنم و آتشم خاموش شود. مردم باید بدانند که
من با چه سختی آتش را به میان آنها باز گردانده ام. وقتی خانه هاشان گرم شد، همه
مرا سپاس خواهند گزارد. ستایشم خواهند کرد. به همه آتش خواهم داد. در خانه ها، وقتی
همه گرما و نور را دیدند، خود را مدیون من خواهند یافت. در میان رقص شعله های آتش،
چهره مرا خواهند دید. قهرمان خواهم شد! و سکندری دیگری خورد. چرا که چاله ای در
سر راهش بود و ندید. امّا این بار نیفتاد.

ـ باز هم بی خبری داشت کار دستم می داد. چشم همه مردم در انتظار دیدن من است، نکند
دیگران پیش از من آتش را به خانه مردم برده باشند؟ نه! فقط من بودم که به سوی برق
رفتم و گوش به رعد سپردم. فقط من باید قهرمان شوم. راستی نکند مردم بعد از اینکه
شعله ها را به خانه خود بردند، فراموشم کنند. نکند آتش را که یافتند و گرمایش را که
چشیدند، مرا از یاد ببرند.

دل مَرد سرد شد. خستگی را بهانه کرد و گوشه ای نشست. به آتشی که همراه داشت خیره شد
و اندیشید:

ـ مگر قبلاً که خانه هامان آتش داشت، کسی از آورنده آتش حرفی می زد. حتماً یک روز،
یک نفر مثل من، آتش افروخته و شعله هایش را میان نیاکان من تقسیم کرده است. امّا
چرا هیچ کسی درباره او حرفی نمی زد؟ چرا مادربزرگها افسانه آن قهرمان قدیمی را
برای بچه ها نمی گفتند؟ حتماً من نیز به سرنوشت او دچار خواهم شد. هیچ کس مرا
قهرمان نخواهد خواند و هیچ کس ماجرای تلاش مرا برای دیگران باز نخواهد گفت. آه! چه
سرنوشت غم انگیزی! من برای چه کسی سختی می کشم؟

تردید به دلش چنگ انداخت:

ـ کاش آتشم را خاموش کنم و دست خالی برگردم.

به خودش فکر کرد:

ـ آن وقت خانه خودم هم سرد خواهد بود.

به فکر چاره افتاد:

ـ می گذارم که شب شود و همه بخوابند. آن وقت آتش را به خانه خودم خواهم برد. وقتی
مردم بزودی مرا فراموش خواهند کرد، بگذار فقط خانه خودم گرم باشد. امّا این نشدنی
است. نورِ آتش در تاریکی شب همه را بیدار خواهد کرد.

تردید و چاره اندیشی، او را آن قدر به خود کشید که از آتش غافل شد. آتش با آخرین
ناله های پت پت، رو به خاموشی داشت که مرد به خود آمد. از جا پرید و شاخه خشکی
یافت. هر طور بود آخرین رمقهای آتش را به شاخه خشک داد. شاخه خشک جان گرفت و
شعله ور شد. مرد خندید و برخاست.

ـ یا همه مرا قهرمان افسانه های خود خواهند کرد و یا این آتش را فقط به خانه خود
خواهم برد. آتش، برای من. فقط برای من! تا آنجا که مردمی بی آتش و سرما کشیده زندگی
می کردند، راه زیادی نمانده بود. هنوز آفتاب غروب نکرده بود که به میان مردم رسید.
سرما کشیدگان به استقبالش آمدند، هرکدام شاخه خشکی در دست داشتند. همه آماده بودند
تا شعله ای بگیرند و به خانه های سرد خود بشتابند.

مرد وسط مردم ایستاد. بر سکّویی نه چنان بلند: «این من! و این هم آتش».

ـ خوب شد که آتش آوردی، تنورهایمان خاموش بود.

ـ دستهامان به کار نمی رفت، باید گرمشان می کردیم.

ـ شب ها چقدر تاریکتر شده بود.

ـ از امشب غذاهامان هم گرم خواهد بود.

هیچ کس از قهرمانی او قصه ای نمی گفت. لبی به ستایش او گشوده نمی شد. پیر پیش آمد و
گفت: «خدای آفریننده نور و گرما را ستایش کنیم و سپاس گوییم که دوباره نعمت نور و
گرما را به ما ارزانی داشت.

ـ خدا؟ پس من چه؟ مگر من آن را نیاورده ام؟ چرا هیچ کس مرا ستایش نمی کند؟ بارها
افتاده ام، ساعتها دویده ام….

پیر، همچنان می گفت: « ده مَرد فرستادم و یکی، تنها یکی با آتش بازگشت. خدا او را

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.