پاورپوینت کامل داستان قرآنی;پرندگان ابراهیم ۴۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان قرآنی;پرندگان ابراهیم ۴۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان قرآنی;پرندگان ابراهیم ۴۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان قرآنی;پرندگان ابراهیم ۴۰ اسلاید در PowerPoint :
۴۶
نخستین بار که او را دیدم، تندتند پلک های خود را به هم می زد. از خدا ممنونم که او
را برای من آفرید؛ همان کبوتر سفیدی که نام خود را «ناشا» گذاشته بود. پیش از این
که دوستی من با او آغاز گردد، نام دیگری داشت. کبوترها هنگامی که دوست پیدا می کنند
و عاشق می شوند، نام خود را عوض می کنند؛ زیرا نام قدیمی، بر ذات جدیدی که پس از
عشق متولد می شود، دلالت ندارد.م بر این باوریم که با عشق، ذاتی نو متولد
می شود.
به یاد دارم هنگامی که مادرم از دنیا رفت، تمام مصیبت های دنیا بر سر پدرم فرو
ریخت. او که همواره با نشاط و شاداب بود،هیچ نمی گفت و سر به زیر افکنده بود. روز
اول کاملاً ساکت بود؛ نه پرواز می کرد، نه می خورد و نه می آشامید. فقط نوک خود را
باز و بسته می کرد، گویا می خواهد چیزی بگوید. روز دوم، بر روی شکم خود خوابید. باز
هم ساکت بود؛ نه چیزی می خورد، نه چیزی می آشامید، حتّی نوک خود را باز نمی کرد.
روز سوم به پهلو خوابید، گویا کوهی بر سینه اش سنگینی می کرد. سحرگاه روز چهارم در
حالی که صورتش را با بال خود پوشانده بود، از دنیا رفت. بالش خیس بود؛ حتماً بسیار
گریه کرده بود.
… هنگامی که ناشا را به یاد می آورم، دلم به تپش می افتد. او سفید و لاغر اندام بود
و نوکی معمولی داشت و بیش از آن و هیچ مشخصه ی دیگری در بدنش وجود نداشت. هیچ
موجودی شبیه موجود دیگری نیست.ناشا نیز شبیه هیچ کبوتر دیگری نبود، ولی با رفتارش،
اعتماد به نفس خاصی به من می داد.
باری، در نخستین دیدارم، پلک هایش را تندتند به هم می زد؛ چون گرد و خاک در
چشم هایش فرورفته بود. بال خود را باز کردم و جلوی صورت او گذاشتم تا جلوی باد وگرد
و خاک را بگیرم. او نیز با تکان دادن پرهای دم خود، از من تشکّر کرد. صحبتی نکردیم،
سر خود را بالا آوردم و دور او گشتم و گشتم. بال های خود را به هم زدم، پرواز کردم،
به زمین آمدم و هم چنان دور او گشتم و گشتم. سرم می گشت، دلم می گشت، ولی او سرجای
خود ایستاده بود و مرا تماشا می کرد. نمی دانم… آیا قدرت و سبک بالی ام را به او
نشان می دادم یا عشق و دوستی خود را؟ آیا با زبان سکوت که می گویند صدایش بیش از
سخن است، با او سخن می گفتم؟ نمی دانم… شاید همه این ها را انجام می دادم، ولی
بی آن که چیزی بدانم، دور او می گشتم… در عشق همیشه یک «نمی دانم» بزرگ وجود دارد.
عاشق تنها چیزی را که می داند، همان تصویری است که از معشوق در درون خود
می سازد،ولی حقیقت را تنها خدا می داند.
کمی با هم سخن گفتیم… خیال می کردم واژه ها مانند سروده های بلبل از نوک او بیرون
می ریزند. هنگامی که او سخن می گفت، واژه ها معنای دیگری می یافتند. دمی احساس
می کردم همان چشمه ی صلح و محبّت که یکی از نیاکانم هنگام حمل «شاخه ی زیتون» بنا
نهاده بود، به جنبش در آمده است.تمام یخ ها در بالای قلّه ی کوه ها آب شدند،ابرها
به سوی گل های بهاری سرخم کردند،به نوازش آن ها پرداختند و آن ها را بوسیدند و به
این گونه فصل بهار دلم آغاز شد… آیا این عشق بود؟
از او پرسیدم: نامت چیست؟پاسخ داد: نوشکا. گفتم:لحظاتی دیگر این نام قدیمی خواهد
شد. دیگر سخن نگفتیم و من هم چنان دورش می گشتم. بال هایم را باز می کردم و
می بستم. به بالا پریدم و فرود آمدم و با دلی سرشار از محبت و روحی آکنده از عطوفت
بازگشتم و دورش گشتم. اعتراف من به عشق پایان گرفت.احساس می کردم که دوباره متولد
شده ام.
در حیاط خانه ی ابراهیم، همدیگر را بسیار می دیدیم. آن جا تنها خانه ای بود که
صاحبش برای کبوترها دانه می پاشید و به مورچه ها غذا می داد.هم چنین در را برای
میهمانان می گشود و هنگام مهمانی برای فرشتگان، فربه ترین قوچ خود را سر می برید و
از آن ها پذیرایی می کرد، در حالی که می پنداشت انسانند…
چهار کبوتر بودیم که به خانه ی ابراهیم پناه برده بودیم؛ او، من و دوتای دیگر.
نوشکای قدیمی، ناشای امروزی شد. روزی نزد من آمد و گفت: می خواهی چگونه باشم؟
گفتم: کسی جز تو را نمی خواهم؛ تو را همان گونه می خواهم که هستی. گفت: ولی من زیبا
نیستم. دیگر کبوترها مرا دوست ندارند، آن ها به من غذا نمی دهند. گفتم: نیمی از
قلبم رابه تو می دهم. گفت: نیمه ی دیگر چطور؟ گفتم: شاید دوباره گرسنه شوی. سر خود
را با خوشحالی تکان داد و به پرواز در آمدیم. بالا و پایین رفتیم وبازی کردیم و بر
شاخه ی درختی فرود آمدیم. آن گاه سرم را پایین آوردم و به زمین نگاه کردم. به
هر دویمان فکر می کردم و این که آیا این عشق ودوستی ما درد وغمی را نیز در پی دارد
و کدام یک از ما پیش از دیگری می میرد. دلم گرفت.
ناشا به من نگاه کرد و گفت: می خواهم هنگام مرگم در کنار من باشی. گفتم:امّا زندگی
هنوز آغاز نگشته است.گفت: پیش از آن که تو را بشناسم، مرگ برای من اندوهناک نبود.
خورشید به سمت غرب متمایل شد؛ گویی افق را با خون کبوترها رنگ کرده بودند. نماز
خواندیم، خداوند را تسبیح گفتیم و به لانه باز گشتیم و در آن جا خوابیدیم.خواب
می دیدم؛ دیدم که در میان آسمانی سفید وزمینی آبی رنگ پرواز می کردم. در ارتفاع
بالایی پرواز می کردم، بالاتر از عقاب ها و شاهین ها، به گونه ای که ابرها زیر پایم
بودند. ناشا را دیدم که بالای ابری خوابیده بود. به سوی او رفتم. خواب نبود؛ بدنش
پاره پاره بود. می خواستم فریاد بکشم که ابر سرخ رنگ شد. خون او را مکید و باریدن
گرفت؛ خون می بارید. ابر تکه تکه شد و ناشا را دیدم که هر تکه ای از بدنش بالای
کوهی قرار دارد. من نیز چنین بودم؛ در کنار او بر بالای قلّه ی کوه ها، پرواز
می کردم، در حالی که بدنم تکه تکه بود و هرتکه ی بدنم در کنار تکه ای از بدن او
افتاده بود.
پریشان از خواب بیدار شدم، صبح شده بود. ناشا کنارم خوابیده بود؛ سالم بود، ولی من
به دلیل خواب های پریشان دیشب، بی حال افتاده بودم. پرواز کردم تا حالم جا بیاید.
به اطراف نگاه نمی کردم. هنوز همان تصاویر در ذهنم بود؛ هر گوشه ای از بدن مان
بالای کوهی قرار داشت. ناگهان دیدم که از خانه بسیار دور شده ام.
در کوهستانی بودم که عقاب ها در آن جا لانه کرده بودند.می خواستم برگردم. به همین
دلیل، پایین آمدم و نفس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 