پاورپوینت کامل نسیم مرتضی علی ۴۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نسیم مرتضی علی ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نسیم مرتضی علی ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نسیم مرتضی علی ۴۱ اسلاید در PowerPoint :

۴۳

نزدیک غروب است و من تازه ازخواب برخاسته ام. هنوز هم حال و هوای رویدادهای چند روز
پیش در ذهنم موج می زند. کمی خسته ام. برمی خیزم و از پارچ کنار تختم مقداری آب
می خورم و به اتفاق هایی فکر می کنم که مثل برق و باد گذشته بود. روی تخت دراز
می کشم، خوابم نمی آید، ولی چشمانم را می بندم تا خوب به گذشته فکر کنم. انگار همین
دیروز بود. تازه از مدرسه رسیده بودم. ثریا خانم صدایم زد و بعد نهارم را روی میز
گذاشت.

ـ مینا خانم! مادرتون امروز صبح بعد از رفتن شما زنگ زدن. گفتن که دوباره تماس
می گیرن. فکر می کنم می خوان برگردن!

جوابش را ندادم؛ یعنی میل زیادی به حرف زدن نداشتم. او هم به کج خلقی های من عادت
داشت. نهارم را با بی میلی خوردم. بلند شدم تا به اتاقم بروم و مثل همیشه درس هایم
را مرور کنم و اگر فرصتی مانده بود به قدم زدن و گردش بپردازم. وقتی پدر و مادرم به
مسافرت می رفتند، زندگی برایم آسان تر بود. دیگر مجبور نبودم به میل آن ها غذا
بخورم، بخوابم و لباس بپوشم. مادر همیشه نگران وضیعت ظاهرم بود که جلوی دوستان و
اقوامشان حفظ آبرو کنم. پدر بیش تر به فکر حساب و کتابش بود تا چیزی جا به جا نشده
باشد و به قول خودش، مو را از ماست می کشید. گاهی اوقات هم اگرمبلغ کمی جا به جا
می شد، پدر نمی گذشت و سعی می کرد هرطوری شده قضیه را پی گیری کند. این در حالی بود
که شاید هزار برابر این پول ها را در جایی که اصلاً مهم نبود، خرج کرده بود.

تلفن زنگ زد و ثریا خانم صدایم زد تا گوشی را بردارم. مادر بود و بعد از احوال پرسی
گفت که فردا صبح پرواز دارند و می آیند. صدای مادر نگران بود، شاید نتوانسته بودند
آن طور که دوست داشتند، خرید کنند. شاید هم… به هرحال چاره ای نبود و باید تا فردا
منتظر می ماندم. بعد از ظهر بود. بدون این که لای کتاب هایم را باز کنم، از خانه
بیرون آمدم. شروع به قدم زدن کردم. هنوز از بابت امتحان ریاضی ناراحت بودم.
نتوانسته بودم به یکی از پرسش ها، جواب بدهم و این موضوع ناراحتم کرده بود.
همین طور جلو می رفتم و با خستگی قدم برمی داشتم. شاید دلم می خواست از آخرین
لحظه های تنهایی ام آن طور که دلخواهم هست، لذت ببرم.

سر خیابان یک ساختمان نیمه کاره بود. برایم جالب بود. تا به حال به آن دقت نکرده
بودم و حالا هم به طور اتفاقی آن را می دیدم. تعجب کردم که چرا پدر در مورد این
ساختمان نیم کاره حرفی نزده است. پدر همه ی ساختمان ها را زیر نظر می گرفت و از
روش ساخت و دیگر موارد آن صحبت می کرد و ایراد می گرفت، ولی تا به حال نشنیده بودم
که در مورد ساختمان سر خیابان حرفی زده باشد. نزدیک ساختمان رفتم و پارچه ای را که
روی دیوار نصب شده بود، خواندم: «مسجد مرتضی علی». آن وقت علت رفتار پدر را فهمیدم.
شاید هم دلیلی نداشته تا در مورد ساختمان جدید حرفی بزند.

به خانه برگشتم، در حالی که کم تر احساس خستگی می کردم و کمی سرحال شده بودم. بعد
از ظهر روز بعد بود که پدر و مادر آمدند و من به علت آن همه نگرانی که در صدای مادر
موج می زد، پی بردم. پدر به شدت رنگ پریده و ضعیف شده بود آن قدر که مادر زیر
بازوانش را گرفته بود و او را به اتاق آورد. من هم جلو رفتم و به مادر کمک کردم و
پدر را به اتاق خوابش رساندیم. مادر با اشاره به من فهماند که دنبالش بروم. من هم
به همراه او به اتاق پذیرایی رفتم. نگران بود و خستگی در صورتش موج می زد. اولین
بار بود که می دیدم او نگران حال پدر است. بعد هم در حالی که پشت میز می نشست، گفت:
«هفته ی پیش یکی از دوستای بابا معامله رو به هم زد، خیلی با بابا جر و بحث کردن.»
تازه فهمیده بودم که قضیه چیست و از کجا آب خورده است. طبیعی بود، پدر هروقت که از
معامله ای ناراحت بود، همین حال را پیدا می کرد. به مادر گفتم: «مگه سودش خیلی
بوده». مادر هم با تأسف سرش را تکان داد: «می دونی بابات می گفت اگه این معامله سر
بگیره، بهترین معامله ای یه که تا به حال انجام داده.»

شام را با مادر خوردیم در حالی که هیچ حرفی بین ما رد و بدل نشد. من هم به اتاقم
رفتم تا به درس هایم رسیدگی کنم.

از این طور کارها و سفرها بدم می آمد. دلم می خواست زندگی عادی داشتم و این قدر
خرید و فروش و نرخ ها تعیین کننده ی شادی ها و غم های زندگی مان نباشند مثل «ثریا»
خانم که راحت زندگی می کرد.

به درس های فردا فکر کردم، تازه یادم آمد که فردا امتحان «بینش» دارم، کاملاً
فراموش کرده بودم. بلند شدم، کتاب را برداشتم و شروع به خواندن کردم. امتحانی که
قرار بود فردا برگزار شود، در مورد آثار «ما تقدم» و «ما تأخر» بود. شاید تا به حال
پدر چنین چیزی نشنیده باشد، شاید هم اگر برایش در این مورد توضیح بدهم فکر کند که
آیا این آثار را می شود خرید یا سودی دارد یا نه؟ خود من هم تا به حال در این مورد
چیزی نشنیده بودم و شاید تنها کسی بودم که در مورد مسایل دینی خودم در کلاس آگاه
می شدم و در خانه جایی برای این مطالب نمی یافتم. گریه ام گرفته بود، اگر همه
این ها راست بود، اگر آخرت و حساب و کتابی باشد…! تمام تنم مورمور شد. یادم می آید
که ماه رمضان سال پیش وقتی مادرم عازم رفتن به سفر بود، از او پرسیدم که اگر بخواهم
روزه بگیرم چه ساعتی باید بیدار شوم و او هم جوابی داد که برای مدت ها ذهنم را از
این طور مسایل خالی کرد.

ـ تو ضعیفی! این مسایل هم برای تو نیست، فعلاً به فکر درسات باش!

در مقابل دوستان مدرسه ام که روزه می گرفتند، سکوت می کردم. خودم را با این فکر که
شاید آن ها بیش تر از من توان جسمی دارند، راضی کرده بودم.

کتاب بینش را بستم و روی تختم دراز کشیدم. صبح با سرو صدایی که از پایین می آمد،
بلند شدم. هنوز تا وقت مدرسه رفتن خیلی مانده بود. صدای فریاد مادر را از پایین
شنیدم. با عجله به سمت پایین دویدم. پدر به شدت بد حال بود و کاری از دست مادر
برنمی آمد. ساعتی بعد صدای آمبولانس بود که آژیرکشان خیابان خلوت ما را می شکافت و
می آمد.

پدر را بردند. مادر هم همراهشان رفت. من هم وحشت زده و سرگردان در خانه بودم. به
ناچار آماده شدم و راه مدرسه را در پیش گرفتم. سرم به شدت درد می کرد. گذشت زمان را
حس نمی کردم و تا ظهر باخستگی و کسالت، دست و پنجه نرم کردم. هرطور که بود خودم را
به خانه رساندم. جلوی در خانه شلو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.