پاورپوینت کامل کاش می دانستم ۴۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کاش می دانستم ۴۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کاش می دانستم ۴۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کاش می دانستم ۴۱ اسلاید در PowerPoint :

۳۸

در سالن انتظار مطب نشسته بود و می خواست نتیجه ی آزمایش را بگیرد. عجله داشت، ولی
نه برای نتیجه ی آزمایش، بلکه برای این که به یک جشن دعوت شده بود! به اندازه ای که
به جشن و وقتی که از آزمایشگاه گرفته بود فکر می کرد، در فکر نتیجه ی آزمایش نبود؛
زیرا او این آزمایش را به اصرار خانواده انجام داده بود و جز کمی احساس درد، عوارضی
از بیماری احساس نمی کرد. به همین دلیل چیزی نبود که از آن بترسد.

بالاخره نوبتش رسید. با عجله وارد اتاق دکتر شد؛ چون برای بیرون رفتن عجله داشت.
هنگامی که هاله ای از اندوه و ناراحتی را در چهره ی دکتر دید، شوکه شد. به همین
دلیل، در پاسخ به پرسش دکتر که از او پرسیده بود:آیا آزمایش مال شما است؟ گفت: نه،
آزمایش مال دختر من است. او می خواست واقعیت را بداندو شاید اگر دکتر بفهمد که او
صاحب آزمایش است، واقعیت را از او پنهان می ساخت. در حالت انتظار، روبه روی دکتر
ایستاده بود. او نیز به صندلی اشاره کرد و از او خواست بنشیند. ناگهان اضطراب وجودش
را فرا گرفت. با دلواپسی به دکتر نگاه کرد، ولی این بار نه برای رفتن، بلکه برای
شنیدن واقعیت.

دکتر گفت: چرا یک مرد برای گرفتن نتیجه ی آزمایش نیامد؟

او پاسخ داد: مسیر من از این جا می گذشت و ضرورتی برای آمدن فرد دیگری ندیدم. به
علاوه من آماده ی شنیدن حقیقت هستم، هرچه باشد.

دکتر در حالی که با جدیت و تأسّف به او نگاه می کرد، گفت: این نشان می دهد که شما
خانمی با فرهنگ و با شعور هستی و حقیقت زندگی را آن طور که باید و شاید، درک
می کنی.

سپس ساکت شد، ولی با این سخن، موجی از ترس و اضطراب به درون مُنا سرازیر شد. پرسید:
چگونه؟ منظورت چیست دکتر؟

دکتر پاسخ داد: نتیجه ی آزمایش نشان می دهد که یک بیماری در خون وجود دارد. این را
گفت. سپس با نارحتی سرخود را به زیر انداخت.

مُنا دیگر به توضیح بیشتری نیاز نمی دید. پس آشفته پرسید: سرطان؟! دکتر سرخود را
بالا نیاورد و هم چنان ساکت ماند. این سکوت برایش به مثابه حکم اعدام بود. پس با
ناله گفت: به پایان خط رسیدم….

در این جا دکتر فهمید که مُنا به او دروغ گفته بود… آری این را فهمید، ولی دیر.
سرخود را بلند کرد و با مهربانی از او پرسید: من متأسّفم دخترم، ولی چرا به من دروغ
گفتی؟ به هرحال، مرگ و زندگی در دست خداوند است. چه بسیار بیمارانی که زنده ماندند
و چه بسیار انسان های سالمی که مردند.

مُنا احساس می کرد که روحش به ژرفا می رود و یک دست فولادی، قلبش را گرفته است و به
شدّت فشار می دهد. با این حال، او تمام نیروی خود را جمع کرد و گفت: ببخشید آقای
دکتر، متشکرم….

دکتر پاسخ داد: قوی و امیدوار باش. علم پزشکی در حال پیشرفت است، شاید یک بیماری
امروز درمان نداشته باشد، ولی فردا درمانش کشف شود. من در جدیدترین نظریه های پزشکی
تحقیق خواهم کرد و اگر خدا بخواهد، داروی مناسب پیدا خواهد شد. خواهش می کنم
شماره ی تماست را به من بده تا با تو تماس بگیرم. منا شماره اش را به دکتر داد بدون
این که اصلاً حواسش به سخنان دکتر باشد. به شدّت شوکه شده بود. دوباره از دکتر
تشکّر کرد و بیرون رفت.

در خانه زبان به سخن نگشود. اصلاً نتوانست چیزی بگوید. خانواده برای رفتن به جشن در
حال آمده شدن بودند. مادرش از او پرسید: مُنا! مگر به مطب دکتر سر نزدی؟ پس چرا به
آرایشگاه نرفتی؟ این پرسش مادر گذرا بود و منتظر جواب نماند. منا کوتاه گفت: من به
جشن نمی روم. این را گفت و به اتاقش رفت و در را از پشت قفل کرد. سپس خود را روی
تخت انداخت، در حالی که هنوز لباس هایش را از تن در نیاورده بود. صدای خانواده به
گوشش می رسید. گویا صدایشان از فاصله ی بسیار دور می آمد. صدای باد زوزه کشان از
لای پنجره شنیده می شد. انگار آهنگ تشییع جنازه است، گویی باد به سوگ جوانی اش
نشسته بود….

حتّی در اتاق دوست داشتنی اش احساس غربت می کرد؛ زیرا تا چند وقت دیگر می بایست با
آن خدا حافظی کند. او در این خانه، مهمانی است که باید آن را ترک کند. دیگران جایش
را پر خواهند کرد. تا مدّتی به یاد او خواهند بود، ولی بعد به فراموشی سپرده خواهد
شد. می خواست گریه کند، ولی اشک ها با او همراهی نمی کردند. می خواست فکر کند،
اطراف خود را با غصّه نگریست…. این پرده ها که با زحمت فراوان آن ها را به دست
آورده بود و برای دوختنشان به زیباترین صورت و جدیدترین مُد، چقدر پول خرج کرده
بود. آن ها می مانند، ولی او خواهد رفت و دیگر باز نخواهد گشت. پس چه فرقی می کرد
که جنس آن ها چه باشد؟ او خواهد رفت و آن ها را برای دیگران خواهد گذاشت. کاش
این همه برای آن ها وقت صرف نکرده بود. کاش این همه پول خرج آن ها نکرده بود. کاش
آن پول و زمان را خرج کاری می کرد که امروز به دردش می خورد. او در حافظه اش به
دنبال چیزی می گشت که شاید امروز برای او سودی داشته باشد. من همه چیز دارم: جوانی،
زیبایی، فرهنگ، تحصیل، ثروت، اثاث. وای! آیا این ها به درد من خواهند خورد؟ آیا مرگ
را از من دور خواهند کرد؟ آرزو داشتم کارمند بشوم و ماهانه حقوق خوبی به دست آورم…
به آرزویم رسیدم. هم کارمند هستم و هم حقوق بالایی دریافت می کنم، ولی آیا این
حقوق، خطر مرگ را از من دور خواهد ساخت؟ فکری به ذهنش رسید. به سوی تلفن شتافت. همه
خانواده به جشن رفته بودند. در خانه تنها مانده بود. گوشی را برداشت و با عجله به
مطب زنگ زد: الو، آقای دکتر! اگر به خارج بروم، آیا آن جا می توانم بیماری ام را
درمان کنم؟

دکتر پاسخ داد: خیر، در آن جا چیز جدیدی نخواهی یافت. فقط انرژی و پولت را بیهوده
خرج می کنی.

گوشی را گذاشت و با اندوه روی صندلی کنار تلفن نشست… حتّی حقوق هم نمی تواند چیزی
از حقیقت را تغییر دهد… برخاست. در خانه شروع به قدم زدن کرد. گویا می خواهد با همه
چیز خدا حافظی کند. نگاهی به باغچه افکند و با خود گفت: کاش این باغچه و این
درخت ها می دانستند که من خواهم رفت، من مسافرم. کاش این سنگ ها می فهمیدند که من
رفتنی هستم. کاش این دیوارها می دانستند که من دیگر در میان آن ها نخواهم بود. کاش
این درها می دانستند که من خواهم رفت و دستم دیگر آن ها را باز نخواهد کرد. این
گل ها که آن ها را با دستانم کاشتم، بدون این که به خار و خاشاکی که به دستانم فرو
می رفت و آن سنگ هایی که در برخورد با آن ها، دستانم زخمی می شدند، توجّه داشته
باشند، با عرق جبین به آن ها آب می دادم و آن هنگام که رو به پژمردگی می

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.