پاورپوینت کامل مهربان تر از یونس ۳۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مهربان تر از یونس ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهربان تر از یونس ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مهربان تر از یونس ۳۴ اسلاید در PowerPoint :

۲۲

یونس با بی تابی راه را در پیش گرفته بود و با شتاب به پیش می رفت. انگار از چیز
مرموزی واهمه داشت. ترس ناشناخته ای در دلش چنگ انداخته بود. گویی کسی را که نمی
دید و نمی شناخت در گوشش زمزمه می کرد، پس از او همه چیز در هم فرو خواهد
ریخت.شاید زلزله ای همه خانه ها را در کام خود فرو بَرَد، شاید گوشه ای از آسمان
شکاف بردارد و سنگ های گداخته اش همه شهر«موصل» را بپوشاند. چنانکه یونس در کتاب
های آسمانی گذشته خوانده بود.

هنوز از دشت گسترده ای که پیش رو داشت نگذشته بود که ناگهان آسمان صدایی کرد و
غرّید. هولناک بود و وهم انگیز . یونس انتظار بارانی را داشت؛ امّا هیچ نبارید.

سال ها بود که نباریده بود. گامهایش را تندتر کرد. هوا تاریک شد. یونس یک دم ایستاد
و به آسمان نگریست. گله گله ابرهای تیره از مقابل چشمانش می گریختند. انگار گرگی به
آنها چنگ و دندان نشان داده بود. یونس دوباره با شتاب به راه افتاد.خوش نداشت در
میان هلاک شدگان باشد؛ امّا صدای رعدی دیگر او را از رفتن بازداشت. یونس بار دیگر
رو به آسمان کرد و با لحنی پر گلایه گفت:میان آسمان و زمین پیوندی ناگسستنی برقرار
است. بارها با استغفار مردم، آسمان بر زمین لبخند زده، جویبارها جاری گشته،
لاله ها و سبزه زارها روییده و درختان بی بار، میوه داده؛ امّا این بار با همیشه
فرق داشت. حتی یونس با آن همه عشقی که به آنها داشت، نتوانسته بود از عمق دل
برایشان دعا کند و اگر می کرد شاید کبوتران دعایش، هرگز دل به آسمان نمی دادند؛
زیرا دل های مردم سیاه بود و وعده عذاب قطعی! ناگهان چیزی از مقابل چشمانش گریخت.
سوسمار درشتی بود که با آمدن یونس از جایش پرید و چند قدم آن سوتر در شکاف قاچ
خورده زمین لای بوته خشکی پنهان شد. یونس اندیشید:

ـ اگر گناهان زیاد شده، اگر آسمان نمی بارد و جویبارها جاری نمی گردد، امّا مرغان
هوا و حشرات زمین چه گناهی دارند؟! یا آنها هم باید حساب ناسپاسی آدمیان را پس
دهند؟!

بغض گلویش را فشرد. آه سردی کشید! آنگاه ایستاد و به عقب رو کرد و با یک دنیا حسرت،
شهر «موصل» زادگاهش و مردم آن را از نظر گذراند.

ـ چقدر میان شما ماندم و نصیحتتان کردم.وعده عذاب آسمانی دادم؛ امّا نپذیرفتید و
یات الهی را به بازی گرفتید. یا آن روزها و شب های بلند را به یاد می آورید؟
شب ها و روز هایی که گفتار خداوند را در گوش جانشان زمزمه کردم؟ امّا چه سود؟ انگار
همه دود شد و هوا رفت! خدیا! خسته ام، بسیار خسته! اینک این تو و این بندگانت؛
ناسپاسانی که تو را به خدایی نمی پذیرند و نشانه های تو در آسمان و زمین را به بازی
می گیرند.

پاهایش لرزید، خسته و بی رمق بر زمین نشست، سر را میان دو دست گرفت و بغضش ترکید،
آسمان دوباره رعدی زد و بیابان را آذرخشی در خود فرو برد. بی هیچ بارانی.(از شهر
گریخته بود. اکنون در بیابان حیران و سرگردان با بار سنگینی از تمسخرها و طعن های
مردم به فکر فرو رفته بود. حال بی خبری خوشی به او دست داد؛ امّا آن حال خوش دیری
نپایید.)

ناگاه نا باورانه صدایی شنید:

ـ برخیز یونس، بزودی عذاب سختی؛ موصل را در کام خود فرو خواهد برد.

یونس وحشتزده برخاست، جامه تکاند و به افق تیره گون نگریست؛ امّا هیچ کس را ندید.
یکباره قلبش لرزید. یا براستی موصلیان نابود خواهند شد؟ یا آن خانه ها، برج ها
در هم فرو خواهد ریخت؟ یا آن بتکده های عظیم ویران خواهد شد؟

یونس پرشتاب تر از پیش به راه افتاد، بیابان فرا رویش بود و او نفس نفس زنان به پیش
می رفت،گاه می ایستاد و به پشت سر می نگریست و شبح شهر موصل را از نظر می
گذراند.گرد و غبار فضا را پوشانده بود. دیگر موصل به درستی پیدا نبود. ابرهای تیره
همچنان به سوی شهر می گریختند.

یکباره خبری در میان شهر پیچید. خبری که مردم را در بهت و حیرت فرو برد.

ـ یونس ناپدید شده است!

خبر ناگهانی و سهمگین بود. هیچکس ندانست که چه کسی اولین بار خبر را آورد؛ امّا
بزودی همه موصل را فرا گرفت. گر چه مردم یونس ر دشمن می داشتند؛ امّا عاشق و
شیفته اخلاق، برخوردها و صمیمیت هایی بودند که گل ها را با رور می کرد؛ امّا او
میان مردم نبود. از دست نافرمانی و کج اندیشی های آنها به تنگ آمده و گریخته بود.

ولوله ای میان مردم افتاد، همه جا سراغش را گرفتند؛ امّا همه جا، جایش خالی
بود.مدتی گذشت ـ شاید یکی دو روز ـ جای خالی یونس همه جا احساس می شد. دیگر کسی در
بازارها نمی ایستاد و با فریاد بلند از گرانفروشی و کم فروشی بازشان نمی داشت. دیگر
زمزمه های هر روزی،عدالت و انصاف را در گوششان طنین نمی انداخت. هر کس با خاطری
آسوده سر در کار خود داشت، در بازارها هنوز خرید و فروش رواج داشت، قصابها مثل هر
روز لاشه گوسفندها را به قلاب می کشیدند. ماهی فروشان فریادشان محلّه را پر می
کرد. امّا ترس و واهمه ناشناخته ای در میان مردم احساس می شد. ترسی که عده ای آن
را بیشتر احساس می کردند. گویی حادثه ای در حال اتفاق افتادن بود. آسمان و زمین دست
به دست هم داده تا آن حادثه هر چه زودتر اتفاق بیفتد. امّا کودکان هیچ باکشان نبود،
مثل هر روز در پی بازی بودند.

ـ براستی یونس کجاست؟!

پنج روز می گذشت؛ امّا کسی در شهر از یونس خبری نداشت. گویی چون عیسی به آسمان ها
پر کشیده بود.

دریا توفا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.