پاورپوینت کامل !مصدوم ۸۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل !مصدوم ۸۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل !مصدوم ۸۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل !مصدوم ۸۲ اسلاید در PowerPoint :

۷۰

– گیل، حسابی خسته شدی، برو استراحتی کن و قهوه ای بنوش.

گیل، به دور و برش نیم نگاهی انداخت. دکتر کندی درست پشت سرش بود. و گفت: گیل! حال بیمار، کاملاً رو به راه است. من هم حالا در بخش هستم. تو برو که حسابی خسته شدی.

گیل لبخندی زد و پرسید: شما مطمئن هستید دکتر؟

دکتر آمرانه گفت: تو پنج ساعت مدام سرپا بودی و کار کردی. تو که نمی تونی تمام شب را کار کنی. برو و ظرف بیست دقیقه برگرد.

– امّا امشب شنبه شب است و می دانید که شنبه شب ها سرِ ما خیلی شلوغ است.

دکتر با صدای محکم و بمی گفت: برو گیل، برو!

گیل به چهره دکتر، نگاهی موشکافانه انداخت. از چهره دکتر هم خستگی می بارید. یکشنبه ها در بخش سوانح بیمارستان، غوغا بود؛ از مصدومان حوادث و تصادفات جاده ها گرفته تا درگیری ها و حوادث غیر مترقّبه و اضطراری همگی به چشم می خوردند.

گیل، آرام گفت: بسیار خوب دکتر، من دارم می رم!

و به طرف دستگاه قهوه سازی کنار سالن رفت. سکّه ای انداخت و منتظر شد تا دستگاه، قهوه را آماده کند. بعد به طرف دفتر کوچک پرستاران رفت. روی مبلی

لمید و قهوه را جرعه جرعه نوشید. طعم قهوه زیاد عالی نبود. گیل قهوه های ماشینی را دوست نمی داشت. از روی میز، روزنامه ای برداشت و شروع به خواندن کرد. مطالب روزنامه زیاد جالب نبود. تصویر بزرگی از «آلکس هیل» روی صفحه اوّل روزنامه چاپ شده بود. گیل، کاست تازه او را خیلی دوست داشت. بعداز خودش پرسید: راستی نوار راجع به چی بود؟ آهان! راجع به مهمانی شبانه.

و بعد ادامه مطلب روزنامه را خواند.

آلکس هیل امشب در میدهورست کنسرت اجرا می کند. آلکس، خواننده گروه راک با نام «چهره جدید» بود. چهره جدید شش اجرای موفق در بریتانیا داشت و بیش از بیست میلیون فروش در امریکا داشت. آلکس، گروه راک را به خاطر تک خواندن و اجرای یک نفره در سپتامبر ترک کرد و از آن به بعد سه کار ارائه کرده است. بزرگ ترین و مشهورترین ستاره سال ما، بیست و سه سال بیش ندارد. کنسرت امشب او در میدهورست (استادیوم فوتبال امریکا) رأس ساعت نه اجرا می شود.

گیل به ساعتش نگاهی کرد. کنسرت، نیمه شب تمام می شد و حالا درست دوازده و نیم بود؛ در حقیقت بامداد یکشنبه.

گیل صفحه بعد روزنامه را می خواند که ناگهان صدای زنگ را شنید. زنگِ «شرایط اضطراری» بود. گیل، با عجله به بخش سوانح برگشت. دکتر کندی به سمت در ورودی – خروجی بیمارستان دوید. در همین حین، آمبولانس از راه رسید. مورد اورژانسی، مصدوم تصادف یک اتومبیل بود. دکتر فریاد زد: زود باشید.

گیل به دنبال او دوید. راننده و کمک راننده آمبولانس، با برانکارد از آمبولانس بیرون دویدند. گیل به مصدوم نگاه کرد. مردی روی برانکارد بود که به خاطر شدّت خونریزی و جراحات، چهره اش پیدا نبود. راننده آمبولانس گفت: عجله کنید! فکر می کنم کمر بیمار، آسیب جدی دیده باشد. احتمال می دهم حتّی شکسته باشد و چند جای صورتش نیز بریده است.

یکی از راننده ها فریاد زد: سریع، چند واحد خون بیاورید!

آنها برانکارد را به سمت آسانسور بردند. دکتر کندی به طرف گیل برگشت و گفت: با دکتر کیزی تماس بگیر؛ چون کمر مصدوم آسیب دیده و ما حتماً به او نیاز داریم.

گیل به طرف تلفن دوید و با دکتر کیزی تماس گرفت. آنها برانکارد را به طبقه بالای بیمارستان – به طرف اتاق عمل – بردند. دکتر کندی گفت: گیل! راجع به بیمار، اطّلاعاتی کسب کن. دوستانش آن طرفند.

گیل از دکتر پرسید: در اتاق عمل به من نیازی نیست؟

دکتر گفت: نه، فقط اطلاعات جمع کن!

گیل به سمت در رفت. دو مرد آن جا ایستاده بودند. یکی از آنها کوتاه قد و چاق بود و سیگار می کشید و مرد دیگر، قد بلند و کشیده بود و کت سیاه رنگی به تن داشت. گیل گفت: ببخشید! شما در این جا نباید سیگار بکشید. این جا بیمارستان است.

مرد کوتاه قد، لحظه ای به گیل خیره شد و گفت: چی گفتی؟

– متأسفم! این جا نباید سیگار بکشید.

مرد، سیگار را به زمین انداخت و با پا آن را له کرد و گفت: خوبه پرستار؟

گیل به سیگار نگاه کرد. صورتش از لحن بی ادبانه مرد، قرمز شده بود. بعد پرسید: می توانم چند سؤال بپرسم؟

– سؤال؟ تا چه سؤالی باشد!

– اوّل از همه نام بیمار؟

مرد، به گیل زُل زد و گفت: تو نمی دونی؟ سال قبل کجا بودی؟

گیل گفت: من نمی دونم؛ چون مشغله کاری زیادی دارم. حالا با همه این حرف ها اسم بیمارتان چیست؟

مرد کوتاه قد به مرد دیگر خیره شد و با لحن مسخره ای گفت: او آلکس را نمی شناسد. مرد دیگر گفت: همه آلکس را می شناسند!

مرد، به گیل نگاه کرد. گیل از نگاه مرد، به شدت در عذاب بود؛ نگاهی سرد و تحقیرآمیز. مرد گفت: شازده آلکس هیل.

بعد نام مصدوم را هجی کرد.

گیل گفت: متشکّرم.

ناگهان به یاد مطلبی افتاد که در روزنامه خوانده بود: آلکس هیل، خواننده مشهور. بعد پرسید: او چند سال دارد.

مرد خندید و گفت: بیست و نه ساله است.

– امّا در روزنامه خواندم که بیست و سه ساله است.

– بله! در مجلّات و روزنامه ها، بیست و سه ساله است؛ امّا در بیمارستان، بیست و نه ساله؛ یعنی مطابق با سنّ واقعی اش.

– او کجا زندگی می کند؟

– آلکس، این جا، آن جا.

گیل کلافه شده بود و گفت: امّا من باید آدرسی از او داشته باشم.

– بنویس: هتل ماربل. او دیروز آن جا بود. امشب هم به آن جا می رفت.

گیل آدرس را نوشت و پرسید: نزدیک ترین فامیل او چه کسی است؟

مرد کوتاه گفت: چی؟

– نزدیک ترین خویشاوند به هیل کیست: همسرش، پدرش و یا مادرش؟ ما نیاز داریم که بدانیم؛ چون…

– او هنوز ازدواج نکرده. پدر و مادرش هم مرده اند. اسم منو بنویس؛ مدیرش هستم.

– خواهر و برادر چی؟ ما نیاز داریم که اسم یکی از اقوام او را داشته باشیم.

– ببین شازده، اون فامیل نداره. حالیت شد! اسم منو بنویس.

سر تا پای مرد، بوی سیگار می داد. گیل گفت: بسیار خوب! اسم و آدرستون؟

– کلارنس تاکر. کمپانی بزرگ تاکر، لندن…

و بعد کلمه لندن را برای گیل هجی کرد.

گیل گفت: خیلی مسخره است که شما رئیس او هستید!

– من رئیسشم! حالا کارت تمام شد؟

– فقط یک سؤال دیگر. مذهبش؟

– مذهبش؟ مذهب آلکس؟

– بله، او به کدام کلیسا می رود؟

– من نمی دونم. حالا برو دنبال کارت!

– بله! متشکرم آقای تاکر. راجع به آقای هیل هم نگران نباشید. دکتر کیزی، پزشک معالج او، دکتر فوق العاده ای است.

– او خوب است؛ ولی من بهترین پزشک را می خوام! آلکس در میانه راه یک تور ده میلیون پوندی است. من به دنبال یک پزشک معمولی در بیمارستان کوچکی مثل این جا نیستم!

گیل پرسید: مگر چه اتفاقی برای آلکس افتاده؟

مرد بلند قد گفت: آلکس از کنسرت برمی گشت. او تمام شب را برنامه اجرا کرده بود. کلارنس به او گفت که با ما برگرده؛ امّا او قبول نکرد. بعد با اتومبیلش تصادف کرد و…

تاکر گفت: ساکت شو راجر! نیازی نیست که او بداند.

بعد رو کرد به گیل و گفت: حالا برو دکتر را بیاور! من باید از دکتر مواردی را بپرسم.

گیل دست دست کرد و گفت: من می تونم…

تاکر فریاد زد: صدای منو شنیدی؟ من همین حالا می خوام دکترو ببینم.

گیل رفت.

تاکر و دوستش نگران هیل نبودند. نگران تور ده میلیون پوندی بودند.

گیل به طرف آسانسور رفت. در آسانسور باز شد و دکتر کندی بیرون آمد. گیل پرسید: بیمار چه طوره؟

– زیاد تعریفی نداره. دو مردی که همراهش بودند کجا هستند؟

– رفتار خوب و مناسبی ندارند.

دکتر گفت: «باشه» و به طرف آنها رفت.

تاکر پرسید: شما پزشک هستید.

– بله من دکتر کندی هستم.

– خوب، من یک بیمارستان خصوصی می خوام، نه این جا. ما کی می تونیم حرکتش بدیم؟

دکتر کندی با آرامش گفت: شما نمی توانید او را حرکت دهید. کمر او آسیب جدی دیده و در حالت اغماست. شما به هیچ وجه نمی توانید او را جابه جا کنید.

– امّا او آلکس هیل است. نباید در بیمارستانی که خدمات عمومی ارائه می کند، بماند. ما بهترین پزشکان را احتیاج داریم. پس به یک بیمارستان خصوصی می رویم!

دکتر کندی گفت: حالا هم بهترین پزشکان در حال معالجه او هستند. خانم دکتر کیزی فوق العاده است. او…

تاکر، حرف او را قطع کرد و گفت: و او در یک بیمارستان کوچک، در یک شهر کوچک، کار می کند. ببین رفیق! آلکس هیل یک ستاره بین المللی است و هر سال، میلیون ها نوار کاست می فروشد.

این بار، دکتر بود که حرف تاکر را قطع می کرد: و او در حال اغماست و حالا هم در این بیمارستان است. شما هم نمی توانید او را حرکت دهید. شب به خیر!

تاکر پرسید: کجای کار اشتباه بود؟

بعد داد زد: هی پرستار؟ ما قهوه ای، چیزی می خواهیم.

گیل در حال بردن فنجان قهوه ای برای خانم مسنّی در اتاق بعدی بود. رو کرد به آقای تاکر و گفت: آقای تاکر! این جا بیمارستان است، نه رستوران! ماشین قهوه سازی آن جاست.

گیل می بایست تا ساعت شش فردا، سر کار می ماند. وقتی به اتاق استراحت پرستاران برگشت، دوستانش در حال خوردن صبحانه بودند. گیل برای آنها جریان تصادف اتومبیل را تعریف کرد.

پنی گفت: واه! آلکس هیل. من تمام آلبوم هایش را دارم. او در کدام اتاق بستری است.

– من نمی دونم. می رم بخوابم. شب به خیر یا روز به خیر؟

حدود عصر بود که گیل از خواب بیدار شد. او باید رأس ساعت ده روز یکشنبه سرکارش حاضر می شد. تلویزیون را روشن کرد و مشغول خوردن شد. در اخبار ساعت پنج، خبری راجع به آلکس هیل گفته شد. گیل با هیجان صدای تلویزیون را بلند کرد.

ابتدا آلکس را در حال خواندن نمایش دادند و بعد گوینده گفت: او در بیمارستانی در میدهورست بستری است؛ چون بعد از اجرای کنسرت دیشب، در خیابان تصادف کرد. ما با رئیسش در بیرون بیمارستان گفتگو کردیم.

گیل روی صندلی اش نیم خیز شد. تاکر بود که مصاحبه می کرد.

– من با آلکس بودم. حالش رو به بهبودی است. او حالا در تختش می نشیند و لبخند می زند. او نمی تواند تور کنسرتی اش را به پایان ببرد؛ امّا نگران نباشید، سال آینده، تور دیگری را برنامه ریزی و اجرا می کند. من به خاطر گل ها و نامه های پر محبّت شما سپاسگزارم. آلکس هم همین طور. در پایان از همه متشکرم.

گیل با عصبانیت تلویزیون را خاموش کرد.

– آلکس رو به بهبود است! کمرش شکسته است و در حال اغماست. او نمی توانست حتّی جملات تاکر را هضم کند و بفهمد. پس چگونه روی تخت می نشیند؟

در همین اوضاع پنی به اتاق گیل وارد شد

و گفت: هی گیل! من آلکس را دیدم. او در اتاق ۱ / ۵۳۴ بستری است و من هم در طبقه پنجم کار می کنم. آلکس هیل…

گیل، وسط حرفش پرید و گفت: روی تخت می نشیند و لبخند می زند؟

پنی نشست و گفت: چی؟ او در تختخواب می نشیند و لبخند می زند! او در حالت اغماست. دکتر کیزی امروز با ما حرف زد و گفت که ما نباید به مطبوعات یا صدا و سیما چیزی درباره آلکس بگوییم. تاکر، این مطلب را به رئیس بیمارستان، گوشزد کرده است. صورت آلکس قابل رؤیت نیست. او قادر به حرکت نیست. این خیلی وحشتناکه!

عصر یکشنبه زیاد شلوغ نبود. رأس ساعت یازده، گیل می بایست به طبقه پنجم بیمارستان برود و مقداری دارو برای دکتر کیزی بگیرد. وقتی داروها را گرفت به طرف آسانسور رفت. در همین حین، چشمش به مرد بلندقد که کت سیاه پوشیده بود افتاد. او بیرون اتاق ۵۳۴ ایستاده بود. گیل لحظه ای مکث کرد و بعد به طرف مرد رفت. سلام کرد و پرسید: این جا چه می کنید؟

– آه شما هستید. من این جا منتظر هستم. آقای تاکر مایل نیست خبرنگاران تلویزیون دور و بر آلکس باشند و فیلم و گزارش تهیه کنند.

– آه! ببخشید. من می رم که نگاهی به آلکس بیندازم.

در همین حین، خیلی سریع فکری کرد و گفت: دکتر کندی از من خواسته ساعت یازده، وضعیتش را چک کنم. تا حالا هم چند دقیقه ای تأخیر کردم.

– امّا پرستار این بخش، ده دقیقه قبل، او را معاینه کرد.

– می دونم؛ ولی مرا ببخشید، چون من هم وظیفه ای دارم.

و بعد در اتاق را باز کرد و داخل شد. مرد، در را پشت سر گیل با دقت بست. آلکس در تختخواب بود و همچنان در حالت اغما. صورتش پیدا نبود؛ چون دور تا دور صورتش باندپیچی شده بود. گیل به دستگاه های دور و بر تخت، نگاهی انداخت. تماماً کار می کردند. بعد در اتاق را باز کرد و بیرون رفت. سرپرستار طبقه پنجم را دید.

سرپرستار گفت: پرستار، می تونم با شما در دفترم صحبت کنم؟

گیل به مرد کت مشکی، نگاه کرد. او لبخند زد.

صدای گیل لرزید و گفت: بله.

وقتی وارد اتاق شدند، سرپرستار با لحن خشکی گفت: بشین! تو در اتاق ۵۳۴ چه کار می کردی؟

گیل پرسید: چه طور مگه؟

– تو در این بخش کار نمی کنی. آقای هیل هم ممنوع الملاقات است. امروز بعد از ظهر، حدود بیست پرستار به این بخش آمدند و همه می خواستند که او را ببینند.
این جا بیمارستان است، نه کنسرت راک.

گیل گفت: من

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.