پاورپوینت کامل خورشید درخشان ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خورشید درخشان ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خورشید درخشان ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خورشید درخشان ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۳۵

خورشید می درخشید و نورانی بود ؛ نورانی تر از هر زمانی که تاکنون
دیده بود. البته دلیلش این بود که قبلاً هرگز درخشش خورشید را ندیده بود. می درخشید
و می درخشید و خانه ها با تلألؤ نارنجی رنگی برق می زدند و درختها (همان تعداد
بسیار کمی که مانده بودند) سایه می انداختند و روشنایی لرزان چاله های آب در تمام
مکانهای تاریکی که مدتها در ظلمت مانده بودند منعکس می شدند.

همه اینها بسیار غریب بود. گیج شده بود. اصلاً نمی دانست چه اتفاقی دارد می افتد و
چرا خورشید، همیشه مانند توپ عظیم خاکستری رنگی در آسمان بود. قرنها بود که
تقریباً مرده بود ؛ اما با کمال تعجّب به شکلی زندگیِ تازه ای یافته بود.
کَلَکی در کار بود؟ خیال باطل بود؟ دیوانه شده بود و دچار توّهم؟ اگر این طور
بود، اگر او این طور شده بود، اطرافیانش هم با او شریک بودند.

در اطراف، مردم یکه خورده، متعجّب و بعضی هم با ترس در جای خود خشک شده بودند. یک
طرف پدری بچه اش را روی شانه هایش گذاشته بود که بهتر ببیند. آن طرف، پیرمرد
مفلوکی زانو زده بود و مثل موجود مقدّسی ستایشش می کرد. عدّه ای سلاح دست گرفته
بودند. بعضی از ترس اینکه نمی دانستند چه شده و بقیه، یعنی کسانی که سنشان قد
می داد که به یاد بیاورند، از ترس آنکه این حادثه ممکن است دامی باشد که به
آنها حس دروغین امنیت و امید بدهد. دام همان نسل شروری که سیصد سال قبل از
آسمان آمده بودند و… حالا برگشته بودند کاری را که آغاز کرده بودند، تمام
کنند.

همه جا پر بود از جنب و جوش، شادی، ترس، گیجی و بی نظمی. همه عکس العمل نشان
می دادند ؛ اما عکس العملهایی بسیار متفاوت.

پالمر نمی دانست در آن حال که ایستاده و خیره شده و محو منظره بالاست چه احساسی
دارد. فقط می دانست که این چیزی است که می خواهد، نه، احتیاج دارد با «آن» شریک
شود.

خود را وادار کرد برای لحظه ای چشم بردارد تا وضعیت خیابان را بررسی کند: مملو از
جمعیت بود. هر دقیقه مردم بیشتر و بیشتر پیدایشان می شد. اصلاً نمی شد تا جایی
رانندگی کند. پس پیاده به سمت خانه راه افتاد.

همان طور که از خیابان پایین می رفت و راهش را از بین جمعیت بهت زده می گشود، فکرش
به مکالمه ای که شب قبل از آن داشتند برگشت. «آن» ظاهراً بی مقدمه از او پرسیده
بود: «چرا باور نمی کنی؟».

در تختخواب دراز کشیده بود و نیمه بیدار به موسیقی گوش می داد.

پاسخ داده بود: «ها؟». کاملاً مطمئن نبود او دارد راجع به چه صحبت می کند.

دوباره پرسید: «چرا باور نمی کنی؟».

– چی را باور کنم؟

– هر چیزی را باور کنی. چرا که نه؟

– چون دیگر چیزی نیست که باور کنم.

– خدا چطور؟ چرا به خدا اعتقاد نداری؟

– خدا؟ چه دلیلی دارد خدا را باور کنم؟

به نظر می رسید این حرف خیلی به «آن» برخورده باشد: «چه دلیلی داری که به خدا
اعتقاد نداشته باشی؟».

گاهی وقتها به خاطر اینکه «آن» خیلی باهوش بود از او بدش می آمد. او همیشه دقیقاً
می دانست چه بگوید که بی دفاع گیرش بیندازد، حتی اگر آگاهانه این کار را
نمی کرد.

او عقیده داشت:

«هیچ وقت چیزی در زندگی ام نبوده که متقاعدم کند جایی قدرت برتری هست. به چند صد
سال اخیر دنیا دقیق شده ای؟ تاریک است. مرده است. نه خورشیدی، نه گیاهی، نه
غذایی. هوایی را که در آن نفس می کشیم، ماشینها تولید می کنند.

چقدر دیگر داریم؟ آن یک ذره ای که قرار است عمر کنیم چقدر دیگر طول می کشد؟ اگر
نیروی برتر قادر مطلق و عالم مطلق و مهربان مطلقی هست، چرا باید در چنین دنیایی
زندگی کنیم؟ جوابش راحت است: چنین چیزی نیست و ما این طوری زندگی می کنیم».

کاملاً به این حرف اعتقاد نداشت ؛ اما به هر حال آن را گفت. راحت تر بود این طور
فکر کند. همیشه برای او راحت تر بود که اعتقاد نداشته باشد.

«آن» نشست و به چشمهای او زُل زد: «پس من چی؟ ما چی؟ اگر هیچ قدرت برتری نیست که
زندگی ما را هدایت کند، چطور با هم هستیم؟ واقعاً فکر می کنی اتّفاقی با هم
آشنا شدیم یا اعتقاد داری که تقدیر بود که ما را به هم نزدیک کرد؟ من اعتقاد
دارم. نمی شود چیز دیگری باشد».

«نمی دانم که آیا اولین دیدارمان اتفاقی صورت گرفت؟ انگار فقط اتفاقی نبود. اما
اصلاً نمی دانم می توانم باور کنم چیز بیشتری هم بود یا نه. خیلی خوب، شاید
قدرت برتری هم وجود داشته باشد، مثل بخت و اقبال. ممکن است بتوانم این را قبول
کنم ؛ اما با همه این چیزهایی که در زندگی من اتفاق افتاده و همه چیزهایی که
برای دنیای ما پیش آمده اصلاً نمی توانم باور کنم که خدایی هست. فکر نمی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.