پاورپوینت کامل وقت توت بود ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل وقت توت بود ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل وقت توت بود ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل وقت توت بود ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
۹۶
پاورپوینت کامل وقت توت بود ۳۸ اسلاید در PowerPoint. باد می افتاد تو درختها و ناله یک فاخته گم شده در هوهوی باد. شبح پسربچه ای هفت – هشت ساله جلوی تابوت انگار که می دوید. فانوس دستش که لبْ پر می خورد خرمن سبزی آن پایین تل، تاریک و روشن می شد. توی مهتاب سایه چهار مرد زیر تابوت قد می کشید و می افتاد پایین تل، درست پای درخت گل محمدی.
سحر بود و انگار یکی داشت میان تاریکی، توی صحرا مناجات می کرد. بچه که زمین خورده بود، فانوس، پت پت کنان خاموش شده بود…
ناله فاخته ای بود همراه عطر گل محمدی. صدای کشدار یکی از پشت تابوت گفته بود: «به عزت و شرف لا اله إلّا اللَّه…» و بعد صداها درهم شده بود: «لا إله إلّا اللَّه… محمد رسول اللَّه…».
داشتیم زمین می کندیم که خبر آوردن برامون. اوّلش گفتیم شاید دروغ باشه. کی باورش می شد؟ من خودم دیروزش دیده بودمش. کلّی هم با هم اختلاط کردیم ؛ اما خوب دیگه، مرگ دست خداست…
چی بگم ننه؟ میرزا جواد را پا به ماه بودم. باباشون رفته بود شهر. هفت ماه آزگار بی خبری؛ نه کاغذی، نه پیغمومی، نه یک پول سیاه خرجی. ابوالفضل خان، تازه راه افتاده بود. سر حوض، رخت می شستم که صدای جیغ، بلند شد. بی بی اشرف دوید لب بوم که می گن…
سالش درست یادم نیست. گندمها سِنی شده بود. همه رفته بودن شهر، غربت بد دردیه عمو! آب قنات شده بود یک شیر سماور، بلکه هم کمتر. تو کاریز بودیم با داش رضا. محمدعلی بالا سر قنات وایساده حالا هِی نعره می زنه: اُهوی اُهوی. یکی نیست بگه اُهوی و مرگ، اُهوی و بلا مرتیکه خر. بالا که اومدیم گفت….
بابات اوّلِ همه دیده بودش. بعدش هم من و چند تای دیگه رسیدیم سر نعشش. تا چند ماه دست و دلم به کار نمی رفت. همه اش صورتش جلوم بود. حالا از بابات بپرسی بهتر می دونه ؛ یعنی می دونی، من دل و قلب نداشتم که، اصلاً خوب نگاهش نکردم. آخه صورتش…
آره، دم دمای صبح بود که رسیدیم سر جنازه، بستیمش گرده قاطر و یالا…
همون سالِ وبایی بود. چند تا را گور و کفن کرده باشیم خوبه؟ هان؟ چند تا جوون داده باشیم دهنِ قبرستون خوبه؟ هان؟ اما اون، یک شیون و شینی افتاد تو مردم که نگو. نمی دونم تقاص کدوم گناه را پس می دادیم. اون سال یک وقت می دیدی صبح تا پسین یک خونه، خالی می شد. بیچاره محمود کلّه پز صبح که جنازه شو از خونه بیرون آوردیم سر صلاه ظهر خبرمون کردن که زنش هم…
پاورپوینت کامل وقت توت بود ۳۸ اسلاید در PowerPoint، اما چه توتی! بیچاره پسر محمود کلّه پز تا صبح نکشید همون سحر چونه انداخت…
اما این بچّه عموت، کاشکی اونهم وبایی شده بود! کاشکی…
من بودم و بابات با حسنِ حاجی رضا. شب عینهو ظلمات. لا مصّب چشم، چشمو نمی دید. حالا هِی جنازه از رو قاطر می افته، هی تو این سنگ و کلوخها…
گمونم سر تل، جنّی بود پا قاطر رفته بود تو چاله. پاش قلم شده بود زبون بسته! جنازه هم پرت شد پایین. من که دل نکردم برم پایین. گفتم جنازه افتاده تو چاه…
نشستم سر تل و زار زار گریه کردم. قربون صلاحش برم خدا! اون از مردنش، اون هم از مرده کشی اش. نمی دونم واللَّه!
جنازه را پشت کردیم و یا علی. بابات می گفت زبون بسته زجرکش می شه. می خواست کارد بذاره بیخ گلوش. حسن حاجی رضا گفت: «من اینجا می مونم صبح حیوون را می برم مزراع ملّاکریم…».
اینقده خود زده بودم عمه، اصلاً حالیم نبود که جلوی چشام سیاهی بود. همین جور دنبال جمعیت می دوئیدم. نوروزمون عزا شده بود اون سال ؛ گمونم سه سال بعدی که شاه را تیرش زدن. آره همون دور و برها بود…
بابات خوبه عمه؟ می خوای شب بیام خونه تون پهلوش؟
بیچاره مادرش! بیچاره برادرم! برادرم پیر شد. این عموت را این جوری نبین عمه. داغ جوون پیرش کرد. کمرش شکست. می گم اگه بابات بدحاله… تو رو حضرت عباسی طوریش نشده که؟
برف چهارم افتاده بود یا… دروغ نگم خدا، برف سومی بود ؛ اما ای بسوزه پدر حواس پرتی! یادم نیست حالا…
زیر لحاف کرسی بودم که دیدم در می زنند. مجتبی را فرستادم دم در. بابات بود. یک چراغ دستی برداشتم و همراهش شدم. همون شب شُستیم و کفن کردیم. آخه می گن خوبی یت نداره جنازه، رو زمین بمونه ؛ اما حیف! حیف تنِ جوون و دلِ پُر آرزو که رفت زیر گل…
سرشب با بچه هامون دعوام شده بود. حالا تقصیرم نداشت بیچاره! باباش مریض بود. این بود که…
نمی دونم چه مرگم شده بود که هی تشنه ام می شد. چند روز بود مثل سگ، له له می زدم…
یک اشنو پیچیدم و طاقباز شروع کردم به کشیدن. اولش، به گمونم گرازها زدن به حاصل. پریدم تفنگ را از تو اتاق برداشتم و…
مادرت بود و یک مشت از این زنهای در و همسایه. چی می گم من. زن و مرد مثل دیوونه ها نعره می زدند. مادرت بدجوری سر می کوبید به دیوار. عمو و زن عموت هنوز نفهمیده بودن. خواب آلود بودم. دهنم مثل کبریت لامصّب…
خودم شستم و کفن کردم. وقتی تو گور، سرکفن را باز کردن، دلم نمی اومد صورتش را بذارم تو لحد…
سرم را گذاشتم سینه دیواره قبر و حالا گریه نکن، کی بکن…
اینقده خدا و یارب و یا امام رضا بچه پیدا کردیم، هی گفتیم نگید بابا، نگید بهش ؛ اما مگه می شد. راستش تقصیری هم نداشتن.
عمه ات پشت قالی بود. رفتم تو که پرسید: «داداشم چطور بود؟». دیدم نمی تونم. دویدم بیرون نشستم سر حوض و های های گریه کردم. آخه چی می گفتم بهش؟ حالا عمه ات هی قسمم می ده تو را به اباالفضل، تو را به فاطمه زهرا، بگو داداشم طوریش شده؟
نه بچه نیفتاد، به دنیا اومد، اما چه اومدنی، مرده بود. خوب دیگه، بعد هم خدا نخواست که بچه دار بشیم.
خوشگل که بود ؛ عین اون برادر آخریش هست. اسمش چیه؟
بارون می اومد. از اون بارونهای دیوونه. انگاری می خواست زمین را جاکن بکنه! آب افتاده بود تو طویله. شوم بچه ها را دادم و خوابوندمشون. عبدالرضا دیر کرده بود. نمی دونم کدوم گوری بود. حالا دستِ تنها، سطلْ سطلْ آب می بردم بیرون…
خفه شده بود زبون بسته. مادرشو بگو یک بع بعی می کرد که جگر شمر کباب می شد. بره سیاهه مال بچه ام بود، اومده بود رو آب…
عبدالرضا هم ن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 