پاورپوینت کامل یک روز تعطیل ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک روز تعطیل ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک روز تعطیل ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک روز تعطیل ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

۴۰

خانم حوصله نداشت. من هم از ایشان بی حوصله تر بودم. وقتی که ما دو تا حوصله نداشته باشیم، آرامش
خاصی بر خانه حکمفرماست. اشیای زیادی از جمله کیف و کفش و دمپایی، لوازم آشپزخانه و سایر لوازم پرتاب
شدنی، از دست ما (منظور خانم) در امان است ؛ چون بی حوصلگی باعث رکود دعوا در خانه می شود. البته هنگام دعوا
من هم از آلات پرتابی استفاده می کنم ؛ اما نمی دانم چرا هنگام پرتاب، دستم قفل می شود و یا شیی ء پرتابی به
دستم می چسبد.

مونا کوچولو تنها فرزند خانواده، گوشه ای خوابیده بود و داشت خواب بزرگ شدنش را می دید. البته اگر زبان
داشت، قادر به تفسیر خوابش بود. خانم سپس با یک خمیازه کوتاه و آمرانه با زبان خوش بر بنده امر کرد که: «پاشو
بریم شهر! ناسلامتی امروز تعطیله. بریم هم گردش کنیم و هم کمی خرید».

خانم کمی به خودش زحمت داد و رفت طرف کمد لباس. از باب مزاح گفتم: «مگر اینجا دهاته که بریم شهر؟».

خانم برگشت: «چی گفتی؟».

سرجایم خشکم زد: «هیچی! منظورم این است که اینجا هم شهر است و ما در شهر زندگی می کنیم».

خانم دست به کمر ایستاد. کم کم داشت در اتاق، نشانی یک شیی ء پرتابی را می گرفت که توضیح دادم: «آهان،
فهمیدم! منظورت اینه که بریم بازار و پارک و این حرفها».

خانم رفت و درحالی که لباسهای نُوَش را پوشیده بود، گفت: «خوب، بسه! مزّه پرانی را بزار کنار. پاشو بریم».

به کتم که مثل جسدِ مرده روی جالباسی آویزان بود، نگاه کردم و گفتم: «حال ندارم. می خواهم کمی استراحت
کنم».

بعد دراز کشیدم. به طرف دیگر غلتیدم تا چشمم به نگاه خانم نیفتد ؛ چون در این مواقع، جرئت نگاه کردن به
چشمهای خانم را از دست می دهم. خانم به طرفم آمد. خودش را در مسیر چشمهایم قرار داد. ناخودآگاه چشمم به
صورت خانم افتاد. خَم به ابروهای مبارک خانم افتاده بود. دست به کمر زد و گفت: «حال نداری؟ الان یک حال
ندارمی بهت نشون بدم که…».

بعد درحالی که ادای بی حالی مرا درمی آورد رفت سراغ کمد. خوشحال شدم. گفتم لابد از پوشیدن لباس نو
پشیمان شده و می خواهد لباسش را عوض کند، بعد با اشیای خانه به جانم بیفتد. این کار، بهتر از هر کار دیگری
است ؛ چون جهیزیه خودش از بین می رود.

طولی نکشید که برخلاف تصوّرم، خانم را با همان لباس نو جلو چشمانم دیدم. این بار، با یک کیف دستی و
ساک، جلو رویم بود. دستهایم را سپر کردم تا مبادا کیف، مرا ناکار کند ؛ اما او چادرش را سر کرد و گفت: «حالا که حال
نداری می رم خونه مادرم. دیگه هم برنمی گردم. بچه هم مال خودت!».

همین جمله کافی بود که مرا مثل برق گرفته ها از زمین جدا کند. رفتم جلو خانم را گرفتم و گفتم: «بابا! سر یه
مسئله کوچک که به خانه مادر نمی روند. تازه بچه خواب است. من به خاطر بچه گفتم حال ندارم. می دانی که، بچه
در خواب، سنگین می شود و حمل و نقلش مشکله. وگرنه من کی باشم که پاسخ منفی به شما بدهم. حالا اگر
می خواهی برویم، شهر، چشم! من گوش به فرمانم».

خانم ساکش را روی زمین گذاشت. انگار که جنگ را برده باشد، به طرف بچه یا همان مونا رفت. مونا از ترس
مادرش بلند شد. خانم به من نگاه کرد و گفت: «حالا چی؟ حالا هم حال نداری یا بچه خوابه؟».

این طور شد که تهدید خانم، مثمر ثمر واقع شد و در پاورپوینت کامل یک روز تعطیل ۲۹ اسلاید در PowerPoint، بدون جنگ و جدال رفتیم شهر.

آب آناناس

خانم احساس تشنگی کرد. آن قدر که نزدیک بود دور از جان، از تشنگی هلاک شود. انگار چند روزی را در کویر
طی کرده، گفت: «وای چقدر هوا گرمه! حسابی تشنه شدم».

خانم به موقع تقاضای آب کرده بود ؛ چون من هم تشنه ام بود. جالب تر اینکه صد قدم جلوتر کنار پیاده رو، آب
سردکن قرار داشت. خوب شد ؛ چون دعوای ما فقط به اندازه صد قدم بود. ذوق زده لب تر کردم و گفتم: «چشم! آب در
همین نزدیکی است. جستجو باید کرد. راه باید رفت. زیر باران باید…».

در پیاده رو، یک هیسِ ممتد و آرام، کافی بود تا طبع شاعرانه ام را زیر پا له کنم. پرسیدم: «ببخشید خانم، لیوان
آب آوردی یا مثل همیشه باید دستهایم را برایت لیوان کنم؟».

کمی به انحنای ابروی خانم اضافه شد و گفت: «لیوان برای چی؟».

ای کاش، خانم این سؤال را محبت آمیز از من می پرسید! به صورت عبوسش(۱) با گشاده رویی نگاه کردم و گفتم:
«خوب، مگر تشنه نیستی، می خواهم بروم آب بیاورم و بخوری دیگر».

همزمان با حرف زدنم صورت خانم دگرگون شد و ابروهایش بیشتر به هم گره خورد. همان طور زل زده بود که
من کمی خودم را ورانداز کردم تا مبادا لَکْ مَکی روی کت و شلوارم باشد ؛ اما همه چیز مرتب بود. با این حال، خانم
حرف نمی زد. وای که چقدر در پیاده رو خجالت زده شدم. به دور و بر نگاه کردم که چشمم به آب م

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.