پاورپوینت کامل سیاهی لشکر ۱۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سیاهی لشکر ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سیاهی لشکر ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سیاهی لشکر ۱۲ اسلاید در PowerPoint :
۱۰۴
آن روز صبح خروسخوان از خواب بیدار شدم و زنبیل را برداشتم تا برای خرید شیر، به بازار بروم. در را باز کردم و بیرون رفتم که با صحنه عجیبی روبه رو شدم. پسرم بهادر، جلوی در خانه به
دیوار تکیه داده بود و درحالی که ساکش را روی زانوهایش گذاشته و سرش را روی آن قرار داده بود، به خواب رفته بود. از دیدن این صحنه، یکّه خوردم. او بعد از مدتها دوری از منزل به
مرخصی آمده بود.
بیدارش کردم و سرش را در آغوش گرفتم و بی اختیار، گریستم. دلم برایش تنگ شده بود. بعد از اینکه بر خودم مسلّط شدم، گفتم: مادرجان! چرا پشت در خوابیده بودی؟ چرا کوبه در را
نکوبیدی تا در را باز کنم؟…
خندید و گفت: «دیشب ساعت دو رسیدم. چراغها خاموش بودند و حدس زدم باید خواب باشید. کلید خانه را هم گم کرده بودم. دلم نیامد از خواب، بیدارتان کنم. پشت در نشستم و به خواب
رفتم…».
این حرف را که زد، دوباره بغض، گلویم را فشرد. او را در آغوش فشردم و گفتم: بهادر جان! تو با این نازک دلی، چطور در جبهه ها با دشمن می جنگی؟
با دست، اشکهای مرا پاک کرد و گفت: «جنگ؟ من که در جبهه جنگ نمی کنم. فقط برای رزمنده ها چای می ریزم و ظرفها و لباسهایشان را می شویم! من آنجا کاره ای نیستم. فقط
پاورپوینت کامل سیاهی لشکر ۱۲ اسلاید در PowerPointم».
بهادر، بعد از ماهها که به مرخّصی نیامده بود، فقط چهار روز ماند و با عجله رفت. موقع خداحافظی درحالی که سعی می کردم گریه نکنم، گفتم: مادر! تو که به قول خودت آنجا کاره ای
نیستی، پس چرا با این همه عجله می روی؟
خندید و گفت: «مادرجان! بالاخره ما هم وظیفه ای داریم. بر فرض، کوچک، اما به قول شما مهم…».
صورتش را بوسیدم و گفتم: برو مادر جان! اما باید قول بدهی، دفعه بعد که به مرخصی آمدی، هر موقع شب که بود، حتی اگر کلید هم داشتی، مرا بیدار کنی! لااقل این طور چند ساعت
زودتر، روی ماهت را می بینم… .<
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 