پاورپوینت کامل نیکبختی در سیره اسوه های دین مدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نیکبختی در سیره اسوه های دین مدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نیکبختی در سیره اسوه های دین مدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نیکبختی در سیره اسوه های دین مدار ۳۳ اسلاید در PowerPoint :
۲۸
روزی پنجاه ضربه شلاق
یکی از علمای گیلان در مراسم سالگشت دکتر شریعتی نقل می کرد:
نیم سالی که با او (شریعتی) هم سلّول بودم، روزی پنجاه ضربه شلاق جیره داشت.
پاهایش ورم می کرد. شبی که شلاق دیرتر به سراغش آمده بود، از او سهال کردم: امشب
چگونه فکر می کنی؟ دکتر جواب داد: «من امشب نسبت به دیشب، خدا را کمتر لمس
می کنم».
من او را در تنهاییهایش می دیدم که در نماز، با پای ورم کرده، با خدایش خلوت کرده
است و چه زیبا با او سخن می گوید.
روزنامه جمهوری اسلامی، ۳۱ خرداد ۱۳۵۸
مدرّس، کارگری می کند
مدرّس، درس کفایه را در مدرسه سپهسالار تدریس می کرد. من مدتی به درس ایشان
می رفتم. گاهی اوقات اتفاق می افتاد که مدرّس هفته ای دو روز (روزهای پنجشنبه و جمعه)
غیبت می کرد و ما فکر می کردیم که به دهات موقوفه می رود. اتفاقا دوستی داشتم که ساکن
شهریار بود و از من دعوت کرد که به ده آنها بروم. دعوتش را پذیرفتم و رفتم. او ضمن
صحبت گفت: «سیدی هست که گاه هفته ای یک روز به ده ما می آید و سرقنات می رود و با
مقنّیها کار می کند. بیشتر از همه آنها هم کار می کند».
یک روز عصر پنجشنبه به همراه میزبان از ده بیرون رفتیم و به طور اتفاق از کنار قنات
عبور کردیم. مقنّیها مشغول به کار بودند. وقتی دقت کردم دیدم مدرّس نیز بالای چاه،
مشغول کشیدنِ سطل از چاه است. دیگر نزدیک نشدم و سخنی نگفتم.
روز شنبه در مدرسه گفتم: آقا! شبیه شما را در فلان محل دیدم. فرمود: «اولاً کار برای
کسی عار نیست؛ ثانیا پولی که من از این راه می گیرم، پاک تر از هر پولی است. مگر
نشنیده ای که جدّم فرمود: به نزد من، کشیدن سنگ از کوه، بِهْ از منّت ز مردان زمان است».
دیدار با ابرار (ماه مجلس)، غلامرضا گلی زواره، ص۷۷
مرد خاکی ناشناس
یکی از افراد خیّر نقل می کند: شاید سال ۴۷ یا ۴۸ بود، یک روز قرار بود مقداری از
خواربار و پوشاکِ جمع شده را در جنوب شهر، بین محرومان تقسیم کنم. در خیابان پامنار،
داشتم این وسایل را در یک موتور سه چرخه (که به مبلغ سه تومان کرایه کرده بودم)
بارگیری می کردم. در حین بارگیری، در چند قدمی ما نگاه صمیمانه و معنادار جوانی توجه
مرا جلب کرد. ابتدا به نظرم رسید منتظر کسی است؛ اما ظاهرِ ساده او مرا کنجکاو و راغب
ساخت که از او کمک بخواهم. پرسیدم: مایلی ما را کمک دهی؟ او که ظاهرا از غرض ما آگاه
بود از پیشنهاد ما استقبال کرد. چون در اتاقک راننده، جا برای سه نفر نبود، بدون هیچ
درنگی از پشت موتور سه چرخه بالا رفت و روی بارها نشست تا اینکه به کمک او در محلّه
فقیرنشینی وسایل را توزیع کردیم.
ابتدا تصمیم داشتم دو تومان حق الزحمه به او بدهم؛ اما شکل همکاری و شیوه
کمک رسانی دلسوزانه او مرا مجذوب ساخت و من جرئت نکردم این قصدِ خود را اظهار کنم
و بدون گرفتن هیچ نام و نشانی ای با او خداحافظی کردم. ده سال بعد، وقتی انقلاب پیروز
شد، یک شب مردی را در تلویزیون دیدم که درباره مسائل انقلاب و خصوصا آموزش و
پرورش با مردم حرف می زند. چهره او آشنا بود. خوب دقت کردم. همان ناشناس خاکی و
خاکساری است که در آن روز، بدون مزد، مرا یاری داد. آری، او آقای رجایی بود.
خاطراتی از شهید رجایی، حسن عسگری راد، ص ۴۳
خداوندِ روزی رسان
فرزند بزرگ مرحوم حاج شیخ عباس قمی (صاحب مفاتیح الجنان)، تعریف می کرد که
روزی قند و چای در منزل نداشتیم و پولی هم که بتوان آنها را تهیّه کرد در اختیار ما نبود. با
این حال، به خانم گفتم: سماور را روشن کنید. ایشان خبر از نداشتن قند و چای داد و بنده به
اعتبار اینکه معتقد بودم خداوند بنده اش را فراموش نمی کند و رازق همه انسانهاست، عرض
کردم: قند و چای که نیست، آب سماور که هست. سماور را روشن کنید، خدا بزرگ است!
آب سماور هنوز جوش نیامده بود که صدای در خانه را شنیدم. چون در را گشودم مردی را
دیدم که پانصد تومان در دست دارد. سلام کرد و احوالپرسی نمود. به من گفت: «این پول را
بگیرید». گفتم: مربوط به چیست؟ امانت است؟ وجوهات شرعی است؟ یا…؟ گفت:
«نمی دانم! بنده حواله ای از طرف پدرتان مرحوم حاج شیخ عباس داشتم، آمدم تا تقدیم کنم
و بروم».
خداحافظی کردیم و داخل خانه شدم. ناگاه به فکر فرو رفتم: پدر ما سالهاست از دنیا رفته
است و خداوند به خاطر مقام او و قلب الهی اش او را واسطه قرار داده است تا زندگی ما اداره
شود.
آیت بصیرت، سید حسن شفیعی، ص ۸۳
شما خیر می بینید
یک وقتی، در محضر مبارک جناب «آقا محیی الدین الهی قمشه ای» بودم. ایشان فرمود:
«آقا، شما خیر می بینید!». من عرض کردم: الهی آمین! اما آقا، شما روی چه لحاظی، این
بشارت را به من دادید که من خیر می بینم؟ ایشان فرمود: «چون شما را زیاد نسبت به
اساتید، متواضع می بینم. خیلی مراعات ادب با اساتیدت می کنی و آنها را در نام بردن، نیک
نام می بری. این ادب و تواضع، سبب می شود که شما خیر می بینید».
جمال السالکین، عبدالرحمن باقرزاده بابلی، ص ۴۲
آزاد، همچو سرو
در سفری که مرحوم سیدحسن مدرّس به استانبول داشت، دولت عثمانی برای احترام به
ایشان، دستور داد یک واگن اختصاصی در اختیارش گذاشته شود، تا اگر در بین راه خ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 