پاورپوینت کامل مهمان های اتو کشیده ۵۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مهمان های اتو کشیده ۵۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مهمان های اتو کشیده ۵۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مهمان های اتو کشیده ۵۱ اسلاید در PowerPoint :

۷۸

روزهای ساده یک خانواده سه نفری(۷)

غذا را ریخت توی کاسه و گذاشت جلوم. یک ماهی کوچک، لای رشته های ماکارونی بود که در دهانش یک پای مرغ، جاخوش کرده بود. انگاری ماهی کوچک، مرغ را درسته
قورت داده بود و تنها همین یک پایش مانده بود تا قورت بدهد. پرسیدم: «این دیگر چه جور غذایی است؟»

خانم لبخندی زد و گفت: «اسم این غذا، سوپ ماهی پامرغی است. دستور پختش را از بنفشه خانم گرفتم. خیلی خوشمزه است. به جای رشته سوپی، از ماکارونی استفاده
می شود و به جای مرغ، چند تا ماهی می ریزیم. ماهی ها هم باید طوری باشد که راحت بشود پای مرغ را در دهانش بگذاریم».

ـ ببینم، این پاها خوردنی است؟

خانم مکثی کرد. بعد گفت: «نمی دانم. صبر کن الان جوابت را می دهم». و رفت سراغ تلفن.

ـ الو. سلام بنفی جون. ببخشید بد موقعی مزاحم شدم. می خواستم ببینم پاهای مرغ را باید بخوریم یا نه».

گوشی تلفن را گذاشت و جوابم را داد: «نه عزیزم، این پاها فقط برای تزئین است. البته خاصیت دارد».

بدون آن که دست به غذا بزنم تکه نانی در دهان گذاشتم و گفتم: «پس به جای پای مرغ، پاچه گوسفند توی دهان ماهی می گذاشتی. لااقل آنها را می شد خورد».

خانم در جواب گفت: «تا یادم نرفته بگویم که فردا شب مهمان داریم».

ـ مهمان! حتما پدر و مادرجونت هستند.

ـ لوس نشو، بنفشه خانم با شوهرش می خواهند بیایند خانه ما. خیلی کارها باید انجام دهیم.

دو دستم را حواله سرم کردم: «وای خودش کم بود، شوهرش هم بیاید! شام دعوتشان کردی؟».

یک قاشق سوپ را به مونا خوراند و گفت: «نه، بعد از شام می آیند. منوچ جان، دستم به دامنت! برو یک دست مبل تر و تمیز بخر بیاور».

ـ مبل؟ پولم کجا بود!

ـ ببین، از همین حالا می خواهی نسازی ها! منوچم، بنفشه خانم خیلی با کلاس است. شوهرش همیشه کراوات می زند. تازه، ادکلن مد روز هم استفاده می کند. اگر خانه، مبل
نداشته باشد، آبرویمان می رود.

دستم را بردم توی جیب شلوارم: «پول ندارم. حالا کلاس داشته باشند، به من چه! به خاطر آنها که نمی توانم خودم را بکشم».

خانم با مهربانی گفت: «ببین شوهر گلم. دیگر امروز مبل، توی هر خانه ای هست. من تا حالا زندگی را سخت نگرفتم. گفتم کمی دستت باز شود. وگرنه، از همان اوّل زندگی
وظیفه داشتی مبل بخری». و بعد با تندی ادامه داد: «حتما حتما باید بخری. من به پولش کاری ندارم. اگر تا فردا ظهر مبل توی این خانه نباشد، دیگر نه من، نه تو».

تهدیدهای خانم شروع شد. لیوانی آب سرکشیدم و گفتم: «فرمایش دیگری نداری؟».

نفس راحتی کشید و گفت: «راستی کت و شلوار و پیراهنت را ببر اتوشویی. یک ادکلن زنانه جدید برای من و یک ادکلن هم برای خودت باید بخری». و به دیوار اشاره کرد:
«آن قاب عکست را هم از دیوار بردار. قیافه که نداری!».

ـ باباجان، مگر می خواهند به خواستگاری من بیایند.

قاشق را محکم کوبید به بشقاب: «همین که گفتم! نگاه کن؛ عکست دکور خانه را به هم زده. لب و لوچه ات را ببین چه آویزان شده. انگار عکس را توی مجلس ختم
انداختی».

ـ نه. مگر یادت نیست روز عروسی مان این عکس را با دست مبارک خودت انداختی. حالا عکس گل و گلاب که نداریم سرجایش بگذاریم، بگذار باشد!

ـ نه منوچ جان، فکر این جایش را هم کرده ام. به پدرم گفتم آن قاب عکس بزرگ منبّت کاری را که عکس خودش تویش است برایم بیاورد، بزنم جای قاب عکس تو.

غذا که نخوردم هیچ، اشتهایم بدتر کور شد. خدا بگویم این بنفشه خانم را چه کار کند که همه زندگی ما را به هم ریخت. حالا کار به جایی رسیده که باید عکسم را از روی
دیوار خانه بردارم. بلند شدم بروم استراحت کنم که آخرین حرف خانم بدرقه راهم شد: «ده ـ بیست هزار تومان پول هم بگذار روی تاقچه، می خواهم برای خودم و مونا لباس
بخرم».

ـ مگر می خواهی عروسی بروی؟

ـ نه، گفتم که فردا شب، یک مهمانی با شکوه و با کلاس داریم. فهمیدی!

با پول کارمندی، مگر می شد مبل خرید. باید دو ماه حقوقم را روی هم می گذاشتم تا یک دست مبل ارزان قیمت می خریدم. چند تا مبل فروشی را زیر و رو کردم تا مبل
ارزان، گیر بیاورم. آخر سر یکی از مبل فروش ها به دادم رسید و گفت: «ببین! مبل ارزان اگر می خواهی، برو سمساری؛ همه جور قیمتی می توانی پیدا کنی».

دوتا ماچ گُنده از صورت مبل فروش گرفتم. خدا را شکر کردم که خانم همراهم نبود. پرسان پرسان به یک سمساری رسیدم. مغازه ای درب و داغون که از شیر مرغ تا جان
آدمی زاد را می شد آن جا پیدا کرد.

هنوز وارد مغازه نشده بودم که پیرمرد، دماغش را بالا کشید و گفت: «سلام از ماست. بفرما. درخدمتم».

ـ ببخشید، سلام. یک دست مبل می خواستم.

پیرمرد از اوّل مغازه شروع کرد به توضیح دادن: «این مبل رویه اش از مخمل اعلاست با قیمت صد و هفتاد هزار تومان. این مبل از چوب گردوست. این پایه اش را که می بینی
شکسته، به خاطر این بود که مرد خانه، یک روز عصبانی می شود و پایش را محکم به پایه مبل می کوبد. اگر طالب این مبل باشی، می توانم با چسب چوب، کار خوبی از آن
دربیاورم. قیمتش هم صد و پنجاه هزار تومان است. این مبل از یک نوع چوب درختی در افریقای مرکزی است. روکش آن تترون مایل به مخمل لاجوردی است. مال یک خانم
دکتر بوده. صبح می رفته مطب و شب برمی گشته».

خندیدم و گفتم: «پدرجان، من که ماشین نمی خواهم. این حرف را اتومبیل فروش ها می زنند».

پیرمرد عصبانی شد. خم به ابرو آورد و گفت: «چه فرقی می کند آقا؟ وقتی خانم دکتر، صبح تا شب مطب باشد، به این معناست که اصلاً از مبل استفاده نکرده».

پیرمرد را به آرامش دعوت کردم: «آقا ببخشید. ارزش ندارد که به خاطر مبل مردم، عصبانی شوید».

ـ این یکی هم مبل اسپانیولی است. به گفته صاحبش روکش آن از جنس پارچه ماتادورهاست.

ـ ماتادور یعنی چه؟

ـ ماتادور به گاوبازهای اسپانیایی می گویند. اگر گاو به این مبل شاخ بزند، روکشش پاره نمی شود. تازه، گاو جرئت نمی کند به این مبل نزدیک شود ؛ چون به رنگ قرمز،
حساسیت دارد».

دیگر نتوانستم تحمل کنم. پیرمرد با آن خرفتی اش چه حرف های کلاس بالایی تحویلم می داد: «پدرجان، من که مبل برای گاو نمی خواهم. این مبل برای دامدارها خوب
است».

پیرمرد، دوباره آتشی شد: «این چه مزخرفاتی است که سرهم می کنی! مگر در اخبار نشنیدی که می گویند بیماری جنون گاوی آمده. آمد و یک مهمان داشتی که به جنون
گاوی مبتلا بود، وقتی این مبل را ببیند، آرام می گیرد».

به آخرین مبل رسیدیم: «ببین، این مبل از بهترین جنس است. برای خانواده های بچه دار مناسب است. مثل پارچه برزنت عمل می کند. اگر بچه روی مبل کثیف کند، این
مبل اصلاً نم به خودش نمی گیرد. حتی اگر یک قطره آب روی آن بریزد، به خاطر خاصیت ضدآبی و سطح شیب دار بودنش آن قطره آب به پایین سرازیر می شود. تازه، ضد
آتش هم هست. اگر آتش روی آن بیفتد، اصلاً نمی سوزد. تصورش را بکن. یک روز اگر خانه ات آتش گرفت، تا آخر آتش سوزی، خیالت از بابت مبل راحت است. قیمت این
مبل، صد و سی هزار تومان است. حالا کدامش را برایت بیاورم».

سرم را انداختم پایین که از مغازه بیرون بروم. پیرمرد دنبالم آمد و گفت: «کجا با این عجله».

ـ آقاجان با این قیمت ها نمی توانم مبل بخرم.

پیرمرد دوباره تند شد: «مرا مسخره کردی! مشتری نیستی چرا آمدی مغازه. اوّل به جیبت نگاه کن، بعد بیا تو».

ـ آقاجان ببخشید. پولم کم است. اگر کارمندی حساب کنی می توانم یکی از اینها را بخرم.

پیرمرد رفت روی صندلی نشست: «ببین پسرم. تو انتخاب کن. با تو راه می آیم. معلوم است پسر خوبی هستی. من از آدم های سر به زیر و محجوب خوشم می آید».

در حالی که از خجالت، لبو شده بودم به مبل آخری اشاره کردم: «این را آخرش چند حساب می کنی؟» .

بلند شد و رفت سراغ مبل آخری: «باور کن جان نوه هایم، این مبل چیزی برایم ندارد. حالا که کارمندی این را به قیمت خرید به تو می فروشم. بدون استفاده، آخرش صد و ده
هزار تومان». چاره ای نبود. مبل ها را آوردم بیرون از مغازه. همه را به دقت نگاه کردم. تمیز بودند؛ اما روی دسته یکی از مبل ها جای سوختگی بود: «آقای عزیز! صد و ده هزار
ت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.