پاورپوینت کامل شور هستی ۱۷ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شور هستی ۱۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شور هستی ۱۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل شور هستی ۱۷ اسلاید در PowerPoint :

۷۶

کودک روی قالی افتاده بود و با جغجغه اش بازی می کرد.
مادرش کنار او در صندلی راحتی لمیده بود و کتاب
می خواند. همین که صدای جغجغه بلند می شد، کودک
از خوش حالی جیع می کشید. ناگهان جغجغه از دستش
رها شد، چرخی خورد و روی قالی افتاد. کودک به روی
شکم افتاد تا خود را به جلو بکشد و جغجغه را بردارد.

از افتادن روی زمین احساس درد کرد و چیزی نمانده
بود که فریاد بزند و مادرش را به کمک بخواند؛ اما
فریادش را فروخورد. درست همان موقعی که سرش را
بالا گرفته بود و با سینه، روی زمین می خزید چیز
عجیبی دید که گونه های تُپلش به لرزه درآمد.

کمی آن طرف تر پرتوِ آفتاب از پنجره بلندی که رو به
باغ گشوده می شد، درون اتاق افتاده بود ؛ طوری که
انگار پرده ای از سقف تا کف اتاق کشیده باشند ؛
پرده ای که در آن، جواهرهای کوچک بی شماری
می درخشید.

بدون آن که حرکتی کند، مدتی به آن چیز عجیب
خیره شد. آب از گوشه دهانش سرازیر شده بود و روی
دستمالی که زیر گردنش گره زده بودند می ریخت.
آهسته فریادی کشید و دست راستش را جلو برد تا آن
پرده زیبای درخشان را بگیرد؛ اما وقتی دستش را باز
کرد چیزی در آن نبود. در این موقع، ناگهان تعادلش را از
دست داد و یک وَری روی زمین افتاد. این بار که به
زمین افتاد یادش رفت که فریاد بزند. پرده جواهرنشان
نوری که به آن خیره شده بود چنان او را از خود بی خود
کرده بود که به درد اعتنایی نکرد. روی دست ها و
زانوهایش و چهاردست و پا خودش را به طرف پرتو
آفتاب کشاند.

اولین بار بود که به این صورت راه می رفت .
غصه هایش منقبض شد و قلبش با صدای بلند شروع
به تپیدن کرد. از حرکتی که کرده بود سرش گیج رفت. به
پاهایش فشار آورد و کمی خودش را به طرف جلو
کشید. اما دست هایش تحمل وزن او را نیاورد و دوباره
روی زمین غلتید.

باز، ناخودآگاه دهانش باز شد تا فریاد بزند و کمک
بخواهد؛ اما این بار هم صدایش درنیامد. از گرفتن آن
جواهری های درخشان چنان به وجد آمده بود که
ترسش را فراموش می کرد. به قالی چنگ زد و با
دست های کشیده شده اش کمی دیگر به چیزی که او را
چنین مسحور خود کرده بود نزدیک شد. بعد، لحظه ای
درنگ کرد و نیرویش را جمع کرد. در این مدت، محو
تماشای پرتو جواهرنشان نور شده بود و لذت می برد.
دوباره، شوق گرفتن جواهرها او را برانگیخت تا روی
دست های لرزانش برخیزد و جلو برود.

این بار، قبل از آن که به زمین بیفتد، راه درازی را
طی کرد. اکنون دست ها و پاهایش از درد، تیر
می کشیدند. نفسش تنگ شده بود؛ اما همچنان به
دردی که می کشید و ترسی که بیشتر می شد توجهی
نمی کرد. فکر کرد از این سفر طولانی بگذرد و با
فریادی مادرش را