پاورپوینت کامل ایستگاه اول؛ ایستگاه آخر! ۴۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل ایستگاه اول؛ ایستگاه آخر! ۴۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ایستگاه اول؛ ایستگاه آخر! ۴۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل ایستگاه اول؛ ایستگاه آخر! ۴۷ اسلاید در PowerPoint :
۶۴
زندگی چه قدر قشنگ است!
زندگی خیلی قشنگ است؛ خیلی قشنگ و دوست داشتنی. چه قدر
لمس کردن ثانیه ثانیه اش لذّت دارد. چه قدر هیجان انگیز است
پیاده روهای شلوغ بعد از ظهرهایش، درخت های صبور لب جوی
خیابان هایش … چه قدر قشنگ است داربست انگور که تا چند ماه
دیگر از انگور، چراغانی می شود. نشستن لب باغچه و مجله ورق
زدن و در همان حال، تخمه آفتاب گردان خوردن چه لذتی دارد.
کتاب خواندن با تخمه خوردن، یک لذت دیگری دارد. چه قدر
قشنگ است پنجره های اتوبوس های مسافرتی در باد، وقتی از
میان درختان جادّه پیچ در پیچ می گذرد. چه قدر چای خوردن بعد از
خواب بعد از ظهر، آن هم جلوی کولر گازی لذّت دارد. چه قدر شعر
خواندن، آدم را دیوانه وار عاشقِ زندگی می کند. چه قدر قشنگ است
کشف هایی که یک شاعر کرده و فقط متعلق به خود اوست و کسی
قبل از او نگفته. چه قدر داستان نوشتن باور نکردنی است، آن هم
وقتی شخصیت ها و مکان ها و … همه چیز به دست تو خلق شود.
چه قدر فکر کردن به خدا آدم را شگفت زده و پر از نیرو می کند.
چه قدر زندگی قشنگ است وقتی یک نفر همه جا هوایِ تو را دارد.
کسی که تو را و همه لذت های زندگی تو را دوست دارد …
چه قدر اخبار ساعت نُه شب تلویزیون، دل انگیز است، آن هم
سر سفره شام … چه قدر پشت بام خنکِ خواب شیرین است.
چه قدر آواز خواندن در اتاقی خالی که صدای آدم می پیچد دوست
داشتنی است؛ وقتی زیر و بم های یک آواز را خوب یاد گرفته باشی و
خودت هم از صدایِ خودت شگفت زده شوی.
چه قدر لذت بخش است مامان هیِ دستور بدهد و تو انجام بدهی
و او اطمینان کند که هر چه بخواهد تو حاضری انجام بدهی.
چه قدر میز تحریر دوست داشتنی است وقتی تو یک عالم حرف
برای گفتن داشته باشی. چه قدر سالگرد تولّد زیباست وقتی شمع
تولد، یک شماره بزرگ تر شود.
چه قدر …
چه قدر …
آدم های مهربان توی قصّه ه
پس آن آدم های مهربانی که کتاب قصه های کودکی وعده داده
بودند کجا هستند؟
آن معلّم های مهربان که با یک نگاه به چهره شاگردهایشان غم
را می خواندند و زنگ تفریح از آنها می خواستند در کلاس بمانند تا
به زودی مشکل آنها را حل کنند کجا هستند؟ آنها علاوه بر خواندنِ
کوکب خانم، دهقان فداکار و حسنک کجایی، خواندن غم از چهره
دیگران را نیز به شگردهایشان یاد می دادند و … .
آدم های مهربانی در قصّه های کودکی بودند که تمام پول تو
جیبی شان را با این که می خواستند یک کتاب بخرند، یا یک کیلو
سیب برای خانواده یا … می دادند به اوّلین فقیری که جلویشان سبز
می شد.
آدم های مهربانی که پاروی مورچه ها نمی گذاشتند، آدم های
مهربانی که … .
آدم های مهربان در قصّه ها زیاد بودند، آن قدر زیاد که فکر
می کردم دنیا پر از آدم های مهربان است؛ پر از آدم های مهربانی که
اگر یک روز یک لانه گنجشک از درخت بیفتد، همه بسیج می شوند؛
آدم های مهربانی که برای تمام بچّه های دنیا حاضرند بستنی قیفی
بخرند؛ آدم های مهربانی که برای پاک کردن اشک های دیگران،
حاضرند یک عالم لبخند خرج کنند … .
بزرگ شدم، همه آدم های دنیا مهربان نبودند. گشتم و گشتم.
گاهی به چهره هایی اعتماد کردم که شبیه چهره آدم های مهربان
تویِ کتاب قصه های کودکی بود؛ امّا هنوز قصه من و آن آدم ها به
پایان نرسیده بود که فهمیدم چه قدر با آدم های مهربان توی قصه ها
فاصله دارند. برای همین، تصمیم گرفتم سراغِ آدم های مهربان را
فقط در قصّه ها بگیرم، حتّی تصمیم گرفتم خودم تا می توانم در
قصه هایی که می نویسم، تعداد آدم های مهربان دنیا را زیاد کنم؛ امّا
اینها باعث نشد که در دنیای بیرون از قصّه ها دنبال آدم های مهربان
نباشم. دوباره گشتم، گشتم آدم های مهربانی هم پیدا کردم و امّا در
آخر تصمیم گرفتم که خودم هم مهربان باشم؛ آن قدر مهربان که
جای خالیِ تمام آدم های مهربانی که باید باشند و نیستند پر کنم.
آدم ها و شماره تلفن ه
آدم ها مثل شماره تلفن هستند. بعضی هایشان فقط یک بار در
زندگی ما نقش پیدا می کنند و فراموش می شوند. از آن شماره هایی
هستند که آدم فوری از رادیو، تلویزیون و یا کسی می شنود و تند و
تند روی یک تکه کاغذ کوچک و حتّی کفِ دستش یادداشت می کند
و به همان سرعتی که نوشته هم فراموش می کند. شماره هایی که در
دفترچه تلفن ثبت نمی شوند و اگر ثبت شوند زود پاک می شوند. و
برعکس، بعضی از آدم ها از آن شماره هایی هستند که همیشه در
ذهن ما هستند، از بس با آنها ارتباط برقرار کرده ایم. مثل آن
شماره هایی که از بس آنها را گرفته ایم انگشتان ما آنها را از حفظ
شده اند، اصلاً نیازی به یادداشت کردن آنها در دفترچه تلفن نیست.
و بعضی دیگر از آدم ها شبیه آن شماره هایی هستند که نه آنها را
کاملاً از حفظیم و نه کاملاً از یاد برده ایم. گاه گاهی با آنها سلام
علیک داریم و شاید بود و نبودشان به حال ما هیچ فرقی نداشته
باشد.
بعضی دیگر از آدم ها هم مثل آن شماره هایی هستند که آنها را
گم کرده ایم و برای پیدا کردنشان همه جا جستجو می کنیم. معلوم
نیست آنها را روی یک تکه کاغذ نوشته ایم و گم کرده ایم؟ معلوم
نیست بالای صفحه یک کتاب آنها را نوشته ایم؟
و باز داریم بعضی دیگر از آدم ها هم که مثل آن شماره هایی
هستند که نوشته ایم، امّا نمی دانیم شماره چه کسی هستند و هر چه
فکر می کنیم یادمان نمی آید. معمولاً جلوی این شماره تلفن ها
علامت سؤال می گذاریم؛ امّا گاهی اوقات به این، قانع نیستیم،
وسوسه می شویم و زنگ می زنیم به آن شماره و می گوییم: ببخشید!
این جا منزل چه کسی هست؟ و آن که پشت گوشی هست می گوید:
«به تو چه؟».
و آدم هایی هم هستند که خیلی اتفاقی با آنها روبه رو می شویم،
درست مثل وقتی که می خواهیم شماره ای را بگیریم و اتفاقی
عددها را اشتباه و یا پس و پیش می گیریم.
بعضی دیگر از آدم ها بوق بوق بوق … آره همیشه اشغال هستند؛
همیشه سرشان شلوغ است.
بعضی از آدم ها را هیچ وقت نمی بینی، اجازه ملاقات به تو
نمی دهند، باید با منشی شان حرف بزنی، درست مثل همان
شماره هایی که تا می گیری می شنوی: با سلام. لطفاً پس از شنیدن
صدای بوق، پیام خود را بگذارید.
بعضی از آدم ها هیچ وقت خانه نیستند، مثل بعضی از شماره ها که
هیچ وقت خانه نیستند.
بعضی از آدم ها هیچ وقت در دسترس نیستند، درست
مثل آن شماره هایی که با صفر شروع می شوند و …
بعضی از آدم ها هم مثلِ …
راستی شما جزو کدام شماره ها هستید؟
قانون دیوار
زندگی با دیگران، زیباست. در ارتباط با دیگران است
که ما با خودمان آشنا می شویم و وقتی ارتباط را با
خودمان آغاز کردیم، پنجره تازه ای باز می شود برای
ارتباط با دیگران.
زندگی با دیگران زیباست. اگر زندگی با دیگران معنا
نداشت، آن وقت پنجره ها معنا نداشتند؛ پنجره هایی
که برای ارتباط همیشه از دلِ دیوارها می رویند؛
پنجره هایی که قانون دیوار را زیر پا گذاشته اند و سلامِ
گشوده دیوارها هستند، لبخند دیوارها هستند و … .
همه زندگی خودمان را داریم؛ امّا روح های ما در
اتحادی شگفت آور، جهان را تسخیر کرده اند. ما با هم،
نفس می کشیم، با هم، لبخند می زنیم، با هم، گریه
می کنیم و با هم، جهان را ترک می کنیم … بنی آدم
اعضای یک دیگرند … .
ارتباط، کامل شدن است؛ کامل شدن یک دست
است وقتی با دستی دیگر می پیوندد، و کامل شدن
نگاه، وقتی با نگاهی دیگر م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 