پاورپوینت کامل یک روز متفاوت ۱۵ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک روز متفاوت ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک روز متفاوت ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل یک روز متفاوت ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

۹۲

آن روز تصمیم گرفته بود، روز متفاوتی داشته باشد. صبح که از خواب
بلند شده بود، به خودش گفته بود، امروز روز متفاوتی است و قول داده
بود به خودش که امروزش حتماً با روزهای دیگرش فرق اساسی
داشته باشد. برای همین، زودتر از روزهای قبل از رخت خواب بیرون
آمده بود، دوش گرفته بود، لباس تازه به تن کرده بود، صبحانه مرتبی
خورده بود و سرحال بیرون زده بود تا به استقبال پاورپوینت کامل یک روز متفاوت ۱۵ اسلاید در PowerPoint
رفته باشد. دوست داشت چهره اش نهایت یک آدم سرحال و شاداب
را برساند که به جستجوی تازگی هاست. برای همین، سعی می کرد
در مسیر راه همیشگی اش به قیافه آدم ها بیشتر دقت کند؛ به
تابلوها، مغازه ها، خیابان ها، ماشین ها، پیاده روها.

با خود فکر کرد امروز با همه روزها فرق دارد و چیزهایی هم که
امروز خواهد دید با همه چیزهایی که هر روز می دیده فرق اساسی
دارد. فقط باید چشم هایش را باز کند و مثل احمق ها به چیزهای
تکراری زل نزند و توجهش را به تازگی ها معطوف کند.

عادتش بود به صورت آدم ها و چیزهایی که کمی برایش عجیب و
ناشناخته بود تا ساعت ها زل بزند و البته چندین بار چوبش را خورده
بود، مثلاً یک بار توی پیاده رو می رفت که چشمش به مردی خورد که
سه چشم داشت و همین طور که به مرد سه چشم زل زده بود و بی هوا
می رفت، به پیرمردی برخورد که تویِ بغل، خروس داشت و خروس
ناگهان از دستش رها شد و بی هوا به پر و بالِ زنی شیک پوش با
پیراهن سفید پیچید و زن از این که آن شب باید با پیرهن سفید
کثیف به میهمانی برود، جیغ بلندی کشید و همان لحظه، مرد باربر
فروشگاهی که شانه های تخم مرغ به دست داشت، به خیال این که
حادثه ای رخ داده، دستپاچه شانه های تخم مرغ را رها کرد کف
خیابان، تا زنی را از مرگ رهانده باشد و بعد پای چند عابر که
ناغافل روی تخم مرغ های شکسته، لیز خورد و بعد …

البته این که چیز مهمی نبود، یک بار وقتی می خواست سفارش
خریدش را به صندوق واریز کند، مردِ صندوقدار را دیده بود که به
اندازه یک موش، کوچک شده بود و در سوراخی گوشه دیوار ناگهان
ناپدید شد و بعد چون نتوانسته بود این مسئله را به مسئول فروشگاه
ثابت کند، مجبور شده بود بابت لیست اجناسش دوباره پول واریز
کند و موقع خداحافظی، مرد موش شده را دیده بود که بیرون آمد و
برایش چشمکی زد و بلافاصله ناپدید شد، و …

امّا امروز، روز متفاوتی بود و به خود قول داده بود ذهنش را از وقایع
لوس و بی مزه و تکراری بر