پاورپوینت کامل هنرت را نشان بده ۳۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل هنرت را نشان بده ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل هنرت را نشان بده ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل هنرت را نشان بده ۳۰ اسلاید در PowerPoint :
۸۲
ـ منوچهر جان!
پاهایم را روی مبل، دراز کردم و گفتم: «ها؟».
دوباره صدای خانم به گوشم خورد: «منوچهر، صدایم را نمی شنوی؟».
صدای تلویزیون را کم کردم و گفتم: «کر که نیستم. بگو، چیه؟».
خانم با آه بلند و کشداری گفت: «خیلی دلم گرفته. پاشو برویم بیرون. نمی دانی چه قدر هوس پیتزای قارچ و مرغ کردم».
ـ ببین خانم! من یکی حال بیرون رفتن ندارم. بگذار این عصر پنج شنبه به دلم بچسبد.
خانم، بلند شد و با خشم به طرف من آمد. کنترل تلویزیون را از دستم قاپید. تلویزیون را خاموش کرد و گفت: «تو خجالت نمی کشی روی مبل، دراز کشیدی و مثل بچه ها
تلویزیون تماشا می کنی. مبل را درست کرده اند برای نشستن، نه خوابیدن…».
مثل برق از جا کنده شدم و روی مبل نشستم. حرف های خانم، مثل سیلی های مکرر به گوشم می خورد:
ـ یک بار، ما هوس کردیم برویم بیرون. آقا حال ندارد.
خودش را انداخت روی مبل و تلویزیون را روشن کرد:
ـ پاشو. حالا که حال بیرون رفتن نداری، زحمت بکش و ظرف های آشپزخانه را آب بزن. بعد میوه بیاور تا مثلاً توی این خانه دلگیر، خوش بگذرانیم.
در این مواقع، بهترین راه حل اختلاف، گوش دادن به حرف خانم است. ظرف های آشپزخانه را که صفا دادم، برای خشنودی خانم، یک جاروی درست و حسابی هم کف
آشپزخانه کشیدم. آخر سر، میوه های رنگارنگ را جلو خانم گذاشتم. خانم، همان طور که غرق تماشای تلویزیون بود، میوه هم میل می کرد.
تکه ای خیار به مونا دادم و رو به خانم گفتم: «واقعا مینا جان، حیف نیست گرمای پُر از محبت خانه را رها کنیم و بچسبیم به سرمای جانکاه بیرون. بیرون که خبری نیست.
خودم برای شما یک پیتزا درست کنم که انگشت هایت را قطع… ببخشید، گاز بزنی».
خانم چشم از تلویزیون برداشت و نگاهش را با ابروهای درهم تقدیم من کرد: «کارت تو آشپزخانه تمام شد؟».
ـ بله همسر عزیزم. علاوه بر اوامر سرکار علّیه، آشپزخانه را جارو زدم و دست و صورت مونا را هم شستم.
حرف های دلنشین من، تأثیر بر خانم نگذاشت. دستش را به طرفم پرتاپ کرد و دستور جدیدش را صادر کرد: «پاشو، پاشو، اتاق پذیرایی را جارو بزن. قرار است زنگ بزنم به
پدر و مادرم که شب بیایند این جا».
خانم، دست بردار نبود. فکر کردم اگر این کار را انجام دهم، کارهای بعدی هم هست که روی سرم بریزد. به همین خاطر، تصمیم عاقلانه ای گرفتم. بلند شدم و قاطعانه گفتم:
«پاشو خانم، پاشو برویم بیرون که خیلی دلم گرفته. واقعا امروز خیلی دلگیر است».
این حرف ها هر خانمی را ذوق زده می کند؛ الا مینا خانم را. اصلاً به روی خودش نیاورد. حرفم را تکرار کردم و جوابم را گرفتم: «نه، بیرون برویم چه کار کنیم. تو که حال
نداری».
ـ ای بابا، خانم گیر نده. حالا یک چیزی گفتیم. تو هم آن را هی چماق کن و بزن توی سرم. خواهش می کنم پاشو برویم بیرون.
شلوار تازه و اتو کشیده ام را از کمد، بیرون آوردم و پوشیدم. جلو آینه ایستادم و خودم را مرتب کردم. حسابی از دست خانم، کفری بودم. حیف که بهانه ای نداشتم. بُرُسم را
برداشتم تا موهای کم پشتم را مرتب کنم که دیدم آینه بُرُس شکسته. بهانه برای نرفتن به بیرون جور شد. داد زدم: «این چه وضع برس نگه داشتن است. چرا آینه اش را
شکستی؟».
خانم در حالی که لباس مونا را می پوشاند، با خون سردی گفت: «این را به مونا بگو. تقصیر خودت است که صبح ها بُرُست را روی مبل می اندازی».
ـ خب عیبی ندارد. زود آماده شو برویم بیرون.
دست بردم توی جیب شلوارم که چیزی مچاله شده را توی جیبم حس کردم. آن را درآوردم. یک اسکناس صدتومانی ته جیبم مثل تکه سنگی جا خوش کرده بود. آن را به
خانم نشان دادم و گفتم: «خانم جان! لباس بلد نیستی بشوری، نشور. این چه وضع لباس شستن است».
ـ چی شده؟ بازهم چه بهانه ای داری؟
اسکناس مچاله شده را به طرفش گرفتم: «چیزی نشده. فقط موقع لباس شستن، سعی کن جیب ها را وارسی کنی تا این جوری بدبخت نشوم».
با دیدن پول مچاله شده، قیافه حق به جانبی گرفت و گفت: «واه واه، گفتم چی شده؟! آخه صدتومان چی هست که به خاطرش جوش می زنی. بعدش هم، تو که همیشه
جیب هایت را خالی می کنی؛ دیگر من چرا این کار را بکنم؟».
اسکناس را پرت کردم طرفش: «تو این زمانه، صد تومان هم صد تومان است. برای تو ارزش ندارد؛ اما برای من که زحمت می کشم ارزش دارد».
ـ حالا چی شده مگر. صد تومان را خودم بهت می دهم. صدهزار تومان که نیست.
ـ من محتاج صدتومان تو نیستم. فهمیدی.
خانم بلند شد و گفت: «ببین منوچهر، نمی خواهی بیرون بروی، نرو. چرا این همه بهانه می آوری؟».
ـ بهانه نمی آورم. اصلاً لباس شستن، هنر می خواهد. حالا صد تومانی به درک. نگاه کن شلوارم را تازه شستی، اما انگار با خاک شستی. ببین
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 