پاورپوینت کامل شنبه اول هفته(اتوبوس سوارها بخوانند! ) ۴۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شنبه اول هفته(اتوبوس سوارها بخوانند! ) ۴۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شنبه اول هفته(اتوبوس سوارها بخوانند! ) ۴۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شنبه اول هفته(اتوبوس سوارها بخوانند! ) ۴۳ اسلاید در PowerPoint :
۱۶
تا به حال به شنبه ها دقت کرده ای؛ به روز اوّل هفته که همیشه ترافیکْ به اوج خود
می رسد و هر رئیسی به سرکشی نیروهایش می پردازد. اگر اهل خرید نیازمندی روزنامه ها
هم باشی، می دانی که شنبه ها روز استخدام است!
امروز شنبه و اوّل هفته بود و مثل هر شنبه دیگر، صبح باید زودتر از بقیه روزها از
خانه خارج می شدم. روز شنبه، حتّی ثانیه ها هم مهم می شوند، اگر شش بشود شش و یک
ثانیه، اتوبوس می رود و باید منتظر اتوبوس بعدی باشی و هیچ تضمینی وجود ندارد که
اتوبوس بعدی، دقیق سر شش و ده دقیقه برسد. تازه اگر هم بیاید، باز، شانس نشستن را
از دست داده ای؛ چون در ایستگاه های قبلی، مردم صندلی های اتوبوس را برای خودشان
کرایه کرده اند و سهم تو از اتوبوس ۴۱ صندلی ای، فقط یک راهروی باریک است، آن هم به
قصد ایستادن! تکیه دادن یا نشستنْ در کار نیست! باید مثل کوه بِایستی و به میله ها
بچسبی تا در ترمزهای ناگهانی آقای راننده، خدای نکرده، مسیر زندگی ات عوض نشود و سر
از بیمارستان در نیاوری!
امروز هم مثل هر شنبه، به موقع رسیدم: اتوبوس خلوت، با یک دنیا صندلی خالی و تمیز!
در کمال آرامش، صندلی مورد علاقه ام را یافتم و نشستم کنار پنجره باز، که نسیم
صبحگاهی، خواب را از چشمانم ببرد! البته شنبه ها بر عکس هر روز هفته، اصلاً خوابم
نمی اید (جمعه، هم جبران کم خوابی هفته قبل است و هم باقیات صالحات روز شنبه) و از
این فرصت، استفاده کرده، به بیرون نگاه می کنم، به مغازه هایی که هفته قبل باز
شده اند یا دکورشان را عوض کرده اند و من اصلاً ندیده بودم! به درختانی که هیچ روزی
عین روز قبل نیستند و به انسان ها، به مردمی که در حال دویدن هستند، بلیط به دست،
پی اتوبوس یا کیف به دست، پی مینی بوس و تاکسی و وجه اشتراک همه آنها «دویدن» است.
هر روز صبح می دوند، ظهر می دوند و شب باید بدو بدو بخوابند، وگرنه فردا نمی توانند
بدوند!
راستی! تا به حال، فکر کرده ای که چرا مردم این قدر می دوند؟ چه هدفی دارند؟ تا کی
باید بدوند؟ و … این قبیل سؤالات، به ذهن ما جوان ها می رسند، امّا میان سال ها
که در حال دویدن هستند و نمی توانند به این مسائل فکر کنند و پیرها (سن دارها) هم
آن قدر دویده اند که اگر کسی ندود، به چشم حقارت نگاهش می کنند و متعجب می پرسند:
چرا نمی دود؟
در همین افکار بودم که تقدیر، مسیر حرکتم را عوض کرد و مثل هر از گاهی که نتیجه
می گیرم واقعاً زندگی، مثل الّاکلنگ است و وقتی که می روی بالا باید منتظر پایین
آمدن هم باشی، دوباره این نتیجه گیری تکرار شد!
زیاد اتفاق می افتد که به یک چشم به هم زدن، زندگی، زیر و رو می شود: «شاهی به شبی
گدا و زیبایی به تبی زشت!» و خوشی دائمی نیست و این شنبه از همان روزها بود!
اتوبوس قشنگِ من، هنوز سه چهار ایستگاه نرفته بود که به زمین میخکوب شد و آقای
راننده به طرفه العینی، درها را بازکرد و از اوج خوشی، به حضیض سختی رسیدیم! و
چاره ای جز اطاعت نبود، باید پیاده می شدیم و منتظر اتوبوس بعدی می ماندیم! نه،
اتوبوس کمکی ای در کار نبود! مایه دارها دربست گرفتند و ما… .
تا به حالْ شده که در اتوبوس شلوغی گیر کنی و ته کیفت آن قدری پول نباشد که حتی
بتوانی اتوبوست را عوض کنی و مجبور باشی یک مسیر طولانی را در یک اتوبوس شلوغ، با
کلی وسایل در دستت، آن هم سرپا، یک دنیا پشت چراغ قرمز بمانید و سر هر ایستگاه هم،
آقای راننده، اوّل بلیت بگیرد بعد در را بزند و همه به جای پیاده شدن، سوار شوند و
چاره ای جز تحمّل نداشته باشی؟ آن موقع برای گذران وقت چه می کنی؟ و من خوش اقبال،
به چنین بلایی مبتلا شدم!
همیشه در این شرایط، به در خروجی نگاه می کنم! به این که در این ایستگاه، چه کسی
بین درها گیر می کند و چه کسی به خاطر جاماندن از ایستگاهش فریاد سر می دهد! امّا
این دفعه، به کار دیگری مشغول شدم: فکر کردن! مُفت بود و کسی هم بابتش از آدم، پول
مطالبه نمی کرد. تازه، هیچ امکاناتی هم لازم نداشت!
در افکارم، رفتم به زمان قدیم؛ به گذشته ها. نه، تولّدم را نمی گویم، خیلی قدیم تر!
نه، خیلی زیاد رفتی، منظورم زمان انسان های اوّلیه نبود، زمان جاهلیت را می گویم.
به مردم آن موقع فکر کردم؛ به این که آن زمان، چگونه فکر و عمل می کردند؟ به چه
حسابی، روز را شب می کردند و شب را روز و ماه را سال؟ به نظر تو، آن موقع، مردم چه
طوری زندگی می کردند؟!
اگر از سر خیرخواهی، نظر من را بخواهی، به عقیده من، در عصر جاهلیت، هر کس پی کار
خودش بود! مردها در پی تهیه غذا برای خانواده و زن ها در صدد رتق و فتق امور منزل.
البته این طور به مطلبم نگاه نکنید، هر چند که می گویم عصر جاهلیت، امّا آنها این
قدر اطلاعات و آگاهی داشتند که اگر عصای پیری می خواهند، باید خورد و خوراک بچه ها
تأمین باشد، باید آداب جنگ را به آنها یاد بدهند تا در مقابل حملات و تجاوزات دشمن،
از خود و چه بسا از آنها محافظت کنند و زنده بمانند. دختران باید بدانند چگونه در
منزل مدیر باشند، اوضاع خانه را به دست بگیرند و کاری کنند که حتی آب هم در دل اهل
خانه، تکان نخورد. حالا درست است که خبرهایی از ناسازگاری عده ای از آنها به گوش
شما رسیده است، امّا نکته قابل توجّه، این است آنها هم مثل زنان این زمان، نه فقط
زنان که مردان نیز، به جمع کردن پول و مال و زن و همسر علاقه داشتند. اگر جز این
بود، دیگر تولّدی نبود تا نوبت به ما برسد که بنشینیم زیر باد کولر و در مورد آنها
قضاوت کنیم!
پس با این وضع، چه فرقی میان من و زن عصر جاهلیت است؟ من هم که به این مسائل اهمیت
می دهم، که اگر ندهم، زندگی از روال عادی خود خارج می شود.
در این افکار بودم که بی هوا، اتوبوس، به آخر خطر رسید و خیل عظیم جمعیت، با سرعت
هر چه تمام تر، اتوبوس را ترک کردند؛ چون باید می دویدند! شنبه بود و همه دیرشان
شده بود!
راستی، تا به حال شده در این عمر نصفه و نیمه تان، از وسیله نقلیه که پیاده می شوید
وکرایه را می پردازید، هنوز چند قدم نرفته اید، بمانید که: ای بابا! مسیر را زود
پیاده شدم! و حالا که در مسیر خیابان یک طرفه قرار گرفته اید، نه تاکسی خطّی یا
غیرخطّی وجود دارد و نه اتوبوس یا حتی موتور. راهی جز ادامه مسیر تا رسیدن به مقصد
را ندارید! در این حال، چه می کنید؟ شما را نمی دانم، امّا من با خیال راحت، به
مسیرم ادامه می دهم؛ چون یادگرفته ام جایی که نه راه پس دارم و نه پیش، بهترین راه،
بی خیالی است، و این شنبه، از همان روزها بود. دیر پیاده شده بودم و باید چندین و
چند متر، قبل تر پیاده می شدم؛ امّا چاره ای نبود، باید به راهم ادامه می دادم.
به ساعت اول کلاس که نرسیدم! به ساعت دوم یا شاید هم به ساعت سوم که می رسیدم! پس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 