پاورپوینت کامل دوم شخص اوّل ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دوم شخص اوّل ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دوم شخص اوّل ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دوم شخص اوّل ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
۳۱
ذهن، همیشه بهانه ای برای مشغول شدن داره؛ همیشه یه موضوع پیدا می کنه و بر اون
اساس، سؤال های متنوّعی می سازه و در درونت به سؤال و جواب سرگرم می شه. این منادی
درونی که یه وقت نمی دونی منم یا یکی در درون من، سؤالات مختلفی می پرسه که می شه
با یه محاسبه آماری سرانگشتی، دامنه اش رو از بسیار ساده تا بسیار پیچیده، تخمین
زد!
سؤالات بسیار ساده، گاهی آن قدر معمولی هستن که بیشتر وقت ها ما اصلاً متوجّهشون
نمی شیم، مثل این که: گرسنه ام؟ تشنه ام؟
سؤالات ساده، در مورد امور روزمرّه اند، مثل این که از خودمون می پرسیم: صبح باید
کجا برم؟ چه کار بکنم؟
سؤالاتی که در ارتباط با دیگران شکل می گیره و کمی پیچیدن، در دو وجه، قابل تقسیمن:
تفسیر کارهای خودمون و تفسیر کارهای دیگرون. مثل این که از خودت بپرسی: چرا این رو
گفتم؟ چرا اون، این طوری کرد؟ که می شه یه جور دیگه حساب کرد و اسمش رو بذاریم نوعی
بازخواست شخصی!
و سؤالاتی که از نظر پیچیدگی، بسیار متفاوت از انواع قبلی هستن و عمق مطالبشون،
گاهی گستره زمان و مکان فعلی رو طی می کنن! سؤالاتی که نمی دونی از کجا آمدن، امّا
وقتی می یان، دیگه نمی تونی تعجّب نکنی! سؤالاتی از قبیل: ایا رفتن به سر این کار
برای من، مفیدتر بود یا ادامه تحصیلم؟ ایا من از زندگی، همین آپارتمان پنجاه متری
رو می خواستم؟
این سؤال ها همون سؤالات اساسی ای هستن که همیشه توجّه به اون ها می تونه مسیر
زندگی آدم رو تغییر بده. این همه پیشرفت و ترقّی در طول تاریخ، نمونه هایی از
توجّه به همین نوع سؤالاته!
توجّه توجّه:
سعی شود موقع بروز این گونه سؤالات، از هر گونه عکس العمل غیر منطقی خودداری گردد؛
زیرا پاسخ به این سؤالات، حتماً می تواند مقدّمه تحوّلتان باشد!
متأسّفانه، به خاطر ناشناخته موندن این گونه سؤالاتِ منادی درونی، یا بهتر بگم دوم
شخصِ اوّل «سؤالات پیچیده»، هر کس فراخور اطلاعات و سابقه کارش در برخورد با او
راه حل خاصی رو انتخاب می کنه. ممکنه گاهی دوم شخصِ اوّل رو به سراغ نخود سیاه
بفرسته، او هم بره و سال ها معطّل بشه. گاهی هم راه بازگشت رو گم کنه و دیگه
هیچ وقت برنگرده (تا به ظنّ شما) به سؤالات بی سر و تَهش ادامه بده. مثلاً در جوابش
بگی: فعلاً وقت ندارم، لطفاً برو و تا جواب کنکور نیامده، تا کار پیدا نکردم، تا…
برنگرد. اونم مثل بچّه های حرف گوش کن، می ره و تا زمانی که معین کردی، نرسه،
نمی یاد! البته شاید یکی دو بار بیاد (یک مقدار فراموشی داره)؛ امّا اگه شما مصمّم،
سرِ حرفتون وایسید، تا وقتش نرسه، نمی یاد!
گاهی منادی به جواب های ساده، راضی می شه، امّا چون جواب سطحیه، می ره و بعد از
تجزیه و تحلیل نسبتاً کوتاه، اغلب سریع بر می گرده. شک نکن!
مثلاً می پرسه: چرا زندگی می کنی؟
تو می گی: چون مجبورم!
او مدّتی آرام می شه، ولی چندی بعد برمی گرده و متعجّب می پرسه: ببخشید! یعنی چه که
مجبورم؟
و سرانجام، زمانی می رسه که به هیچ عنوان، ول کن معامله نیست و تا جواب درست و
حسابی ازت نگیره، نمی ره!
امّا آمدنش رو می شه تا حدّی حدس زد. در زمان های خاصّی احتمال آمدنش زیاده، مثلاً
وقتی که مدت ها دنبال کار خوب و پُردرآمدی بودی و تازه به آرزوت رسیدی، هنوز دو سه
هفته (شاید کمی کمتر یا بیشتر) از رسیدن به مراد دلت نگذشته که او انگار لباس سفر
به تن کرده، تیر و کمان به دست، ذهنت رو نشانه می گیره که: «به کار خوب رسیدی که
چه؟ مگه می خواستی فقط پول دار بشی؟» و تو هر جوابی بدی، او بالاخره، راه خودش رو
پیدا می کنه! سعی نکن جلوش رو بگیری؛ چون یادم رفت بگم که این دوم شخصِ اوّل، اخلاق
خاصّی داره. گاهی خیلی سرسخته و زمانی بسیار دل نازک، که وقتی (دلش) شکست، می ره و
تو در گذر زمان، دچار تکرار می شی و همان طور که می دونی در تکرار استخوان های
انسان، خورد می شه!
ولی اگه برای سؤالاتش پاسخ های منطقی پیدا نکردی، تمام آرامشی که شاید سال ها
دنبالش بودی رو ازت می گیره و دوباره باید به تکاپو برخیزی که خواستم و شد، زندگی
یعنی این؟ و آن گاه می شوی مصداق همان مصرع: موجیم که آسودگی ما عدم ماست!
امّا گاهی تا این حد سریع هم وارد عمل نمی شه. می ذاره مقداری به زندگی این مُدلی،
عادت کنی، بعد می یاد. علامت هم داره: بی حوصلگی! زمانی که همه چیز بر وفق مراد است
و عادی، می اید آرام و بی صدا! بهتره بحث رو با مَثَل، ملموس تر کنم.
«آن تایم» را که می شناسی؟ همون که همیشه سر وقت به همه کلاس های دانشگاه می یاد.
هیچ چیز، نه برف و بوران و نه تعطیلات پیاپی، مانع حضور سر وقتش نمی شه. یادت هست
اوایل می خواستیم اسمش رو شکلات بذاریم، دیدیم نه، طفلی، عادت کرده همیشه سر وقت
برسه، حتّی توی گردش های دوستانه! به خاطر همین هم به آن تایم معروف شد. یادت اومد
که یک بار اصلاً سر کلاس نیومد؟ حتّی استاد هم تعجّب کرده بود! موقع ناهار در سلف
دیدمش، می گفت: مثل همیشه در راه دانشگاه سوار مترو شده بود. در یکی از واگن های
مخصوص بانوان که خیلی هم شلوغ بود، زیر هجوم جمعیتِ مسافران که مثل همیشه به یاد
فشارهای قبر و عذاب های آخرتی افتاده بود و باید مراقب می بود که علاوه بر سالم
ماندن جزوه ها، کیف پولش را هم کسی نقاپد، منادی در درونش پرسیده بود: «ببخشید! چرا
با این همه بدبختی، می ری دانشگاه؟». او با تعجّب جواب داده بود: «خب می خواهم درس
بخوانم!».
ـ چرا؟
ـ دوست دارم.
ـ مگر آدم هر کاری که دوست دارد، باید انجام دهد؟
ـ نمی دونم، امّا فکر می کنم کار درستی باشد.
ـ تو از کجا مطمئن شدی که کار درستی انجام می دهی؟
ـ بقیه هم همین را گفته اند؟
ـ مگر هر کاری که هر کس تایید کرده، درست است؟
می گفت آن قدر سؤال پیچش کرده بود که او گیج شده بود و بی هوا، همراه جمعیت، به سمت
در خروجی رفته و ایستگاه را اشتباه پیاده شده بود!
هاله (همان که همیشه در هاله ای از ابهام، حرف هاش رو می زنه)، در مورد دوم شخصِ
اوّل می گفت: «یک بار بعد از نماز ظهر، کسی در درونم گفت: معنای زندگی، نه این است
که پدر و مادرم می گویند، کار و درس و… آن، چیز دیگری است!».
یک روز سرد زمستانی که با نازی، هم مسیر بودم، اعتراف کرد که وقتی که انبوه عظیم
خواستگارها، جلوی درِ خانه صف بسته بودند، از خودش پرسیده بود: «زندگی یعنی این؟».
آبجی جون، بزرگ کلاس که هشت سال قبل از آمدن به دانشگاه، دیپلمش رو گرفته بود، توی
همه تصمیمات مهم، بچّه ها از اون راهنمایی می خوان و اونم مثل مشاوران صدسال
تجربه دار و آبجی مهربون، همه رو راهنمایی می کنه. یک روز گرم بهاری، وقتی استاد
دیر کرده بود، گفت: «هشت سال کار کردم، استقلال مالی هم داشتم و پیشرفت کاری فوق
العاده، امّا یک روز، از این همه تکرار، خسته شدم (پیشرفت کاری براش لطفی نداشت).
با خودم گفتم: چه قدر کار؟ بعد یاد کتاب خانه ام ـ که پر از کتاب های متنوّع بود ـ
افتادم، به این که چه قدر به مطالعه علاقه دارم و این خوندن های پراکنده، چه قدر
آزارم می ده. این شد که تصمیم گرفتم بیام دانشگاه تا کتاب های خاص یک رشته رو
بخونم». به همین سادگی، پاورپوینت کامل دوم شخص اوّل ۴۶ اسلاید در PowerPoint، زندگی اش رو عوض کرده بود!
امّا بعضی مواقع که به قولی، فرد اصلاً توی باغ نیست، من
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 