پاورپوینت کامل بکس باد;آقای خوش قلم و آن زیر زمین نیمه تاریک وحشتناک ۲۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بکس باد;آقای خوش قلم و آن زیر زمین نیمه تاریک وحشتناک ۲۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بکس باد;آقای خوش قلم و آن زیر زمین نیمه تاریک وحشتناک ۲۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بکس باد;آقای خوش قلم و آن زیر زمین نیمه تاریک وحشتناک ۲۷ اسلاید در PowerPoint :

۹۰

آقای خوش قلم، در وسط شهر، مغازه کوچکی اجاره کرده بود و آثار خوشنویسی اش را در آن
جا می فروخت. سال ها بود که مردم شهر، مغازه کوچک آقای خوش قلم را که تابلوهای
زیبای خوشنویسی شده، در آن، خودنمایی می کردند، می دیدند.

یک روز صبح، وقتی آقای خوش قلم، تازه کرکره را بالا زده بود و داشت بسم الله می گفت
تا برود تو و کارش را شروع کند، یک دفعه، ماشینی با شیشه های دودی، کنار مغازه اش
ایستاد. دو نفر، با کت و شلوار و کراوات و سبیل گنده و عینک دودی به چشم، از ماشین
پیاده شدند. رو به روی آقای خوش قلم ایستادند. یکی شان گفت: جناب آقای خوش قلم؟».

ـ بله! خودم هستم. فرمایش؟

ـ شما باید با ما بیایید.

تا آقای خوش قلم آمد به خودش بجنبد و ببیند که کی به کی است، مردان غریبه، دست او
را گرفتند و پرتش کردند توی ماشین. بعد هم وارد مغازه شدند و چند تا از تابلوهای
خوشنویسی را زیر بغل زدند و درِ مغازه را قفل کردند و سوار ماشین شدند و راننده گاز
داد.

هر چه قدر آقای خوش قلم گفت: مرا کجا می برید؟ شما کی هستید؟»، جوابش را ندادند.
آخر هم یکی از آن دو نفر که کنار او نشسته بود، وقتی دید آقای خوش قلم، ساکت
نمی شود، مشتی کوبید توی دهان او. مشت او کار خودش را کرد و آقای خوش قلم، دیگر
ساکت و مؤدّب، مثل یک بچّه خوب، نشست تا وقتی که ماشین در یک محلّه ناشناس، وارد یک
خانه شیک و پیک و گَل و گنده شد. آن جا بود که آقای خوش قلم را از ماشین پیاده
کردند و بردندش توی یک زیرزمین نیمه تاریک.

آقای خوش قلم را روی یک صندلی نشاندند و نور لامپ زردی را به صورتش تاباندند. بعد،
مردی شروع کرد به سؤال پرسیدن.

ـ اسم؟

ـ رضا.

ـ شهرت؟

ـ خوش قلم.

ـ شغل؟

ـ خوشنویس.

ـ سابقه؟

ـ چه سابقه ای؟

ـ سابقه المپیک! مرتیکه، منظورم سابقه کیفری است!

ـ استغفر الله!

ـ همکاری با خراب کاران را از چه روزی شروع کردی؟

ـ کدام خراب کاران؟

ـ خودت را نزن به آن راه؟

ـ کدام راه؟

ـ به ما گزارش رسیده که شما توی مغازه ات، نامه های مرموز نگه داری می کنی.

ـ اختیار دارید! من توی مغازه ام، اصلاً نامه ندارم. مگر من پستچی هستم؟ آن جا یک
گالری کوچک است.

بازجو، یکی از تابلوها را نشان آقای خوش قلم داد: پس این چیست؟».

ـ این تابلو است.

ـ تابلو است یا خراب کاری؟ تابلو است یا نوشته رمزدار؟

ـ دست بردارید قربان! نوشته رمزدار کدام است؟ من اصلاً روی نوشته هایم رمز
نمی گذارم. همین جوری بدون رمزش نمی دانم چی به چی است.

ـ به ما گزارش رسیده که شما این نامه را برای افراد خراب کار، به صورت رمز
نوشته اید.

ـ شوخی نکنید قربان! اوّلاً که این، نامه نیست و یک تابلوی هنری است؛ ثانیاً تابلو
را بر عکس گرفته اید دستتان.

سیلی مرد بازجو، نیشِ بازشده آقای خوش قلم را بست: مرتیکه عوضی! چرا می خندی؟».

ـ ببخشید قربان! محض مزاح عرض کردم.

ـ برو با پدرت مزاح کن!

ـ چشم! البته ایشان هم مثل شما بدعُنق… ـ ببخشیدـ، جدّی هستند.

ـ خوب! از اوّلِ این نامه شروع می کنیم و رمزگشایی می کنیم. این را هم بگویم که اگر
با ما همکاری کنی، نانت توی روغن است.

ـ جدّی می گویید؟ یعنی شما به خوشنویس احتیاج دارید؟

ـ خفه شو! باز هم که شوخی کردی!

ـ نه به خدا قربان! جدّی جدّی عرض کردم.

ـ امّا اگر بخواهی ما را بپیچانی، گوشَت را می پیچانم.

ـ خواهش می کنم قربان! نه قیافه شما مثل پیچ است، نه قیافه من مثل پیچ گوشتی. من چه
جوری می توانم بپیچانمتان؟!

ـ در سطر اوّل گفته ای: شاه شمشاد قدان، خسرو شیرین دهنان». منظورت از این توهین
صریح به اعلی حضرت چیست؟

دهان آقای خوش قلم، باز ماند.

ـ جلّ الخالق! چه توهینی؟

ـ چرا اعلی حضرت را به استهزا گرفته ای؟ شما خواستی بگویی که او دراز و دیلاق است!

ـ من غلط بکنم! من کِی همچین منظوری داشته ام؟

ـ مژگان کیست؟

ـ والله چه عرض کنم؟ شاید اسم یکی از همکاران شماست!

مرد بازجو، داد زد: یکی از همکاران ما یا همکاران شما؟».

آقای خوش قلم، به تته پته افتاد: آ… آخه… قربان… من که مژگان نمی شناسم. شما
ظاهراً او را بهتر می شناسید».

ـ نکند همسرت است؟

آقای خوش قلم، لبخندی زد و گفت: ای بابا! اسم زن ما که طلعت است».

ـ شاید هم منظورت عُلیاحضرت، شهبانو است.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.