پاورپوینت کامل بُکس باد;شادکامی ۲۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بُکس باد;شادکامی ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بُکس باد;شادکامی ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بُکس باد;شادکامی ۲۸ اسلاید در PowerPoint :
۸۳
خاطره عجیب آقای روان شناس
از یک دکتر روان شناس که سال های زیادی را صرف معالجه افراد افسرده کرده بود،
پرسیدند: در طول این سال ها که بیماران افسرده، به شما مراجعه کرده اند، تا حالا
شده با بیمار عجیبی هم روبه رو شده باشید؟
جواب داد: بله! یکی از عجیب ترین خاطراتم در پارک اتّفاق افتاد. قضیه از این قرار
است که یک روز تعطیل، در پارک نشسته بودم و روزنامه می خواندم. هوا آفتابی و دلپذیر
بود. در همین وقت، شخصی نزدیک شد و گفت: سلام آقای دکتر!».
جواب سلامش را دادم و گفتم: فرمایش؟
گفت: راستش من تعریف شما را از دیگران شنیده ام و می دانم که داروی ضدّ افسردگی،
پیش شماست. مدّت ها بود که می خواستم به شما مراجعه کنم و از شما کمک بخواهم؛ امّا
حقیقتش را بخواهید، سرم شلوغ است و وقت چندانی ندارم. الآن هم به صورت اتّفاقی، شما
را دیدم».
پرسیدم: مشکلتان چیست؟
گفت: راستش زندگی برایم تلخ شده. روحیه ام خراب است. مدّت هاست که یک دل سیر
نخندیده ام. شادی، با دل من قهر کرده است».
من که همیشه از گفتگو با بیمارانم لذّت می بردم، روزنامه را کنار گذاشتم و گفتم:
ایا سعی کرده اید شاد باشید و نتوانسته اید؟
ـ بله آقای دکتر! همیشه دنبال شادی و شادکامی هستم؛ امّا انگار شادی، از من فرار
می کند.
به چهره جوانِ مرد نگاه کردم و گفتم: ازدواج کرده اید؟
ـ بله آقای دکتر! دوبار ازدواج کرده ام؛ امّا هر دوبارش به طلاق منجر شده.
ـ ایا با دوستان خود به مسافرت و تفریح می روید؟
ـ بله آقای دکتر! چند بار با دوستانم به سفر رفته ام؛ امّا در سفر، کِسِل بودم و
گاهی اوقات تلخی هم کرده ام. به همین خاطر، سفر برای دوستانم زهر مار شده و دیگر
حاضر نیستند که با من به سفر بروند.
ـ ایا سعی کرده اید خودتان را با کتاب و مطالعه، سرگرم کنید؟
ـ بله، گاهی کتاب می خوانم؛ امّا هر بار که کتاب را تمام می کنم، غم عمیقی وجودم را
پُر می کند و به گریه می افتم.
ـ به دیدن فیلم های کمدی علاقه ای دارید؟ این جور فیلم ها را پی گیری می کنید؟
ـ راستش من خودم کمدین هستم و نمایش نامه های کمدی اجرا می کنم. مردم هم با دیدن
بازی های من، حسابی می خندند؛ امّا خودم از بازی های خودم و کمدین های دیگر، هیچ
لذّتی نمی برم.
ـ ورزش می کنید؟
ـ به پیاده روی، خیلی علاقه دارم؛ امّا همیشه در طول پیاده روی، به فکر بدبختی ها و
قرض و قوله هایم هستم.
خلاصه، نزدیک دو ساعت، من و آن مرد، با هم حرف زدیم. من هم تا جایی که می توانستم،
راهنمایی اش کردم. آن مرد، با شنیدن راهنمایی هایم، من حسابی خوش حال شد. بلند شد،
مرا در آغوش گرفت و شروع کرد به بوسیدن و تشکّر کردن. بعد هم خداحافظی کرد و رفت.
صحبت های آقای دکتر که به این جا رسید، افراد پرسیدند: خب! این کجایش عجیب بود؟».
آقای دکتر گفت: عجیب این جا بود که وقتی می خواستم به خانه برگردم، دست کردم توی
جیبم، دیدم یارو، جیبم را زده!».
این طنزنویس پول پَرَست
مردی بود که همیشه الکی عصبانی بود. توی خانه، داد و قال راه می انداخت. سرِ زن و
بچّه اش فریاد می زد. کاسه و بشقاب را پرت می کرد. با کمربند، به جان همسرش
می افتاد. بچّه اش را در اتاق، زندانی می کرد. بعد هم که خسته می شد، از خانه می زد
بیرون و می رفت توی خیابان؛ امّا توی خیابان هم آرام نبود. اگر عابری جلوی راهش سبز
می شد، با او گلاویز می شد. اگر راننده ای بوق می زد، او عصبانی می شد و هر چه به
دهانش می آمد، به راننده می گفت. حتّی گاهی که با ماشین، در مسیر خلاف می رفت، اگر
کسی اعتراضی می کرد، زود از ماشین پیاده می شد و با طرف، درگیر می شد. بارها از
دستش شکایت کردند و او را به کلانتری بردند. توی کلانتری که همه از دست او ذلّه
شده بودند. از او می پرسیدند: آخه مرد ناحسابی! تو درد و مرضت چیه که نمی تونی
آروم بمونی؟».
او هم جواب می داد: جدّ و آبادتون درد و مرض داره. الهی به درد من، گرفتار بشین تا
بفهمین من چی می کشم!». مأموران کلانتری هم برای این که او را ادب کنند،
می انداختندش توی بازداشتگاه تا بفهمد که یک مَن ماست، چه قدر کره دارد!
یک روز، فک و فامیل و در و همسایه و مسئولان کلانتری و همکاران یارو، دور هم نشستند
تا فکری برای این آقای بدعُنُق بکنند. خلاصه، همه فکرهایشان را ریختند روی هم و در
آخر، به این نتیجه رسیدند که همه چیز را بسپارند به همس
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 