پاورپوینت کامل داستان ترجمه خارجی ۳۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان ترجمه خارجی ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان ترجمه خارجی ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان ترجمه خارجی ۳۱ اسلاید در PowerPoint :
وقتی که از سینما بیرون آمدم، اگر باران نمی آمد، پیاده به خانه می رفتم. آپارتمانم
همان نزدیکی بود و مسیرش کاملاً سرراست بود. یک راست می رفتم پایین بلوار، دو تا
خیابان را رد می کردم و وارد خیابان سوم، دست راست، یعنی خیابان گرنل می شدم و کمی
آن طرف تر، به آپارتمانم می رسیدم؛ امّا چون باران می بارید، تاکسی گرفتم و هنوز
پایم را توی اتومبیل نگذاشته بودم که فهمیدم راننده اش ـ که پیرمردی سرخ رو بودـ ،
اعصابش حسابی به هم ریخته و سر قوز افتاده است. همین که می خواست بپیچد توی خیابان
اوّل، یعنی خیابان سن دومینیک، داد زدم: نه! نه! دو تا خیابان بالاتر.
زیر لب، غرولندی کرد و دوباره به طرف پایین بلوار به راه افتاد و یک دقیقه بعد داشت
می پیچید توی خیابان دوم، یعنی خیابان لاکامیس که باز فریاد زدم: خیابان بعدی
لطفاً! خیابان بعدی پیاده می شوم. خیابان گرنل!
این را که گفتم، نگاه تهدیدآمیزی به من کرد و دور زد. بعد یک مرتبه پایش را روی گاز
فشار داد و بدون توجّه از خیابان گرنل گذشت و با سرعت، به طرف بلوار پیش رفت. انگار
که به هیچ وجه، خیال ایستادن نداشت. با فریاد گفتم: از خیابان گرنل گذشتید. همان
طور که گفتم، باید به سمت راست بپیچید. لطفاً دور بزنید و مرا به خیابان گرنل،
شماره ۳۶ ببرید.
با کمال وحشت شنیدم که پیرمرد، صدایی شبیه خُرخُر از خودش درآورد. بعد روی سطح لیز
خیابان، یک دور ۱۸۰ درجه زد و با سرعت تمام، از همان راهی که آمده بود برگشت. بلوار
را پشت سر گذاشت و گوشه ای از خیابان گرنل، اتومبیل را با یک تکان ناگهانی، نگه
داشت. در حالی که صورتش از عصبانیت به رنگ ارغوانی درآمده بود، با صدایی که بیشتر
به نعره شبیه بود گفت: برو پایین! زود از اتومبیل من برو بیرون! من دیگر حاضر نیستم
یک قدم هم تو را جلوتر ببرم! سه مرتبه با من مثل احمق ها رفتار کردی. سه مرتبه، با
وقاحتْ به من توهین کردی. اتومبیل من برای خارجی ها جا ندارد. به تو می گویم زود
بزن به چاک!
با غیظ گفتم: توی این باران؟ اصلاً چنین کاری نمی کنم. من حتّی یک بار هم به شما
توهین نکردم، چه برسد به سه بار. خوب می دانید که من جز این که بیهوده به شما اصرار
کنم که مرا به خانه ام برسانید، هیچ کار دیگری نکردم. حالا اگر لطف کنید و مرا به
خانه ام برسانید، انعام خوبی به شما خواهم داد. آن وقت، به طرز دوستانه ای از
همدیگر خداحافظی خواهیم کرد.
همین قدر صبر کرد تا جمله ام را تمام کنم و بعد فریاد زد: برو پایین! به تو می گویم
برو پایین. هر چه قدر خواستی به من توهین کردی، حالا از اتومبیل من برو پایین!
نگاهی به باران انداختم و گفتم: جداً متأسّفم؛ امّا نمی توانم این کار را بکنم.
یک دفعه لحنش به طرز وحشتناکی عوض شد. به صدای آرام و دو رگه ای گفت: یا همین حالا
از اتومبیل من پیاده می شوی، یا این که تو را به اداره پلیس می برم و آن جا به خاطر
توهین هایی که به من کردی، ادّعای شرف می کنم. انتخاب کن!
در جواب گفتم: در چنین هوایی، چاره دیگری ندارم. به طرف اداره پلیس، لطفاً!
این طور شد که به طرف اداره پلیس، راه افتادیم. اداره پلیس که فقط چند ساختمان با
آپارتمان من فاصله داشت، جای ناآشنایی برای من نبود. پیش از این هم چند بار سرِ
موضوع های کم اهمیت تر از این، پایم به آن جا باز شده بود. بنا بر این، وقتی که من
و راننده، کنار هم وارد آن اتاق بدون اثاثیه شدیم، کمیسر پلیس ـ که تک و تنها با
اقتدار تمام، پشت میز کارش نشسته بودـ ، مثل یک آشنا به من خوش آمد گفت. در حالی که
مرا به اسم صدا می کرد، گفت: عصر بخیر، موسیو! چه کمکی از من ساخته است؟ با بنده
کاری داشتید؟
امّا پیرمرد که کمیسر، به زحمتْ سری برایش تکان داده بود، فرصت حرف زدن به من نداد.
فریاد زد: این من هستم که با شما کار دارم! این من هستم که می خواهم از این خارجی
شکایت کنم. سه مرتبه با من مثل احمق ها رفتار کرده، آقا! سه مرتبه با وقاحتْ به من
توهین کرده! من از شما تقاضا دارم که عدالت را اجرا کنید، آقا!
کمیسر، با حالتی مبهوت، به او خیره شده بود و من احساس کردم که او هم مانند من به
این فکر می کند که ایا پیرمرد، حالش خوب است یا نه! بعد رو به من کرد و گفت: اگر
ممکن است می خواهم شرح ماجرا را از زبان شما بشنوم.
قلمی برداشت، دفتر بزرگ سفیدی را باز کرد و همچنان که من صحبت می کردم، داستانم را
با خطّی خوانا و روان نوشت. داستان را از ابتدا که آدرسم را به راننده دادم، دو
باری که او اشتباه پیچید، غرولندهایش، گم کردن خیابانی که من در آن زندگی می کنم،
عصبانیتش و اتمام صحبتی که با من کرد، شرح دادم و کمیسر، همه را به طرزی فراموش
نشدنی ای به شیوه نگارشی ای که نز فرانسوی ها به سبک اسپنسری» معروف است، یادداشت
کرد.
یکی دوبار صحبت مرا قطع کرد تا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 