پاورپوینت کامل امام و روشـنفکران;بخش نخست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل امام و روشـنفکران;بخش نخست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل امام و روشـنفکران;بخش نخست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل امام و روشـنفکران;بخش نخست ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۹۰

در ادبـیات سیاسـی ـ اجتماعی مـا, روشنفکـر معنای ویژه ای دارد.
ایـن مـعـنـی تـا حدودی وامدار دگرگـونیها و رویدادهای سـیـاسی
یکصـدسال اخیر, بـویژه از مشروطه به بعد, و تا حـدودی نیز ناظر
به رویـدادهـای جهانـی, بـویژه از رنسـانـس به ایـن سوست.

در ایـن مـیـان دوره رنسانس, از آن رو که خود زادگاه و خاستگاه
بـسـیـاری از دگـرگـونـیهای عصر جدید اروپا است, اهمیت بیش تری
دارد. کـم پـیـش می آید که انسانی,یا جامعه ای در طول حیات خود
احـسـاس کـند که تولد دوباره ای یافته و یا در شرف تجربه حیاتی
نـویـن اسـت. امـا اروپـای سـده پانزدهم و شانزدهم چنین احساسی
داشت.

بـه راسـتـی چـرا؟ بـی گـمـان, بخش مهمی از این احساس, دستاورد
رویـدادهـایی بود که در قرون وسطی بر انسان غربی رفته بود. این
احـسـاس را حتی متالهین مسیحی نیز, به گونه ای درک کرده بودند.

هـم تجربه قرون وسطی برای آنان تجربه روشن و در خور درکی بود و
هـم آیـنـده بـرای آنان تا حدودی در همین زمان, درخور پیش بینی
بـود. آخرین رویدادهای قرون وسطی ضرب آهنگ پدیده ها و کابوسهای
جدی تری را در ذهن آنان تداعی می کرد.

یـعـنی در میانه های سده شانزدهم, در میان اصحاب کلیسا فرقه ای
پـدیـد آمـد کـه در گـفـت وگوهای اجتماعی و دینی, پیروان آن را
ژروئـیهاJesuit) ( یا یسوعیان نامیدند. آنان ایمان گرایانی مال
انـدیش بودند که به زیرکی دریافته بودند که امواج جدیدی در راه
اسـت, امـواجی که باید در برابر هجوم سیل آسای آن موضع درخور و
عـاقـلانـه گـرفـت. عـلـوم جدید در راه بودند و با خود چالشها و
پـرسـشـهایی در باب انسان, جهان و دین همراه داشتند. این, تازه
یـک پـرده از کـابـوسـی بـود که مدتها ذهن آنان را برآشفته بود
کـابـوسی که در جای دیگر تعبیرخود را پیشاپیش یافته بود. تجربه
یـک هزاره نزاع عقل و دین, بدانان آموخته بود که پیشروی به سوی
دستاوردهای جدید انسانی همواره مشکلات جدیدتری نیز برای ایمان و
ودینداری به وجود می آورد.

بـدیـن گـونـه آنـان به منظور آمادگی برای چنین وضعیتی, خود به
اسـتـقـبـال آن رفتند. مدرسه هایی تشکیل دادند که در آنها زبان
لاتـیـن, ریاضیات, منطق, علوم جدیده و معارف دینی, همراه با هم,
آموزش داده می شد. در واقع, سیاست آنان, سیاست پیشگیری بود. به
گـمـان آنـان, اگـر گـوهر علوم جدید, در صدف ایمان گرایی پرورش
یـابـد, هـرگز ره آوردهای علمی به ستیز در برابر دین برنخواهند
خـاسـت. ایـن اعتقاد از آن جهت درست بود که بی گمان معدل علم و
دیـن در ذهـن اندیشه ورز دیندار, با معدل این دو در ذهن اندیشه
ورز بـی اعـتـقـاد مـتفاوت است, لیکن از سوی دیگر علم به عنوان
پـدیـده ای کـه هـویـتـی جـمعی دارد, فراتر از شخصیت این یا آن
دانـشـمـنـد قـرار می گیرد و خواه ناخواه,پیامدهای ویژه خود را
دارد.

پرده دیگر این رویداد اندیشه و ایده انسان باوری بود. در آموزه
هـای قـرون وسـطـی, آن قدر خدا در برابر انسان بزرگ شده بود که
دیـگـر از انـسان حتی شبحی نیز دیده نمی شد.اندیشه انسان محوری
در دوره رنـسـانس بیش از آن که یک ایده مستقل و مبتکرانه باشد,
بـیـش تر دستاورد دیالکتیکی آن آموزه ها و بازتاب جدی در برابر
فـرامـوش کـردن وجـود انـسان بود. درست است که بسیاری از انسان
گـرایـان آن دوره, هـیچ نسبت و علقه ای با دین نداشتند, اما در
بـرابر, پاره ای دیگر, نه تنها هیچ دشمنی با دین نداشتند, بلکه
از روی اتـفـاق, مـومـنـانـی ارتدوکس و سخت کیش نیز به شمار می
آمـدنـدکـه تـنـها با کلیسا به عنوان یک نماد دینی ـ این مبانی
نـاسـازگـاری تام داشتند ـ جنبش نوپیدای اومانیسم در این دوره,
پـیـروانـی دیندار داشت و در مراحل بعد بود که این پیروان, دین
خـود را از کـف دادنـد و یـا دسـت کـم در بـرابـر مـذهب رسمی و
آموزشهای آن, موضعی نه چندان مساعد نشان دادند.

ان مـردمـان, در سده هیجدهم, بعد از استقرار و رشد تجربه انسان
بـاوری و تـوفیق علوم تجربی جدید, احساس کردند در عالم روشنایی
تـازه ای یـافته اند و با این احساس, دوره ای را آغاز کردند که
آن را عـصر روشنگری (یا روشنایی) نامیده اند. روشنفکری در چنین
فـضـایـی و در چنین دورانی متولد شدو آیین آن پارادایم و الگوی
پـذیرفته اندیشه ورزان گردید. در کشور ما نیز, واژه روشنفکر یا
هـمـان مـنـورالفکر از میانه های سده سیزدهم هجری (دوره قاجار)
وارد ادبـیـات سـیـاسی ـ اجتماعی جامعه شد; یعنی درست زمانی که
ایـران بـدتـریـن شـرایـطـ اجـتـمـاعـی خـود را سـپری می ساخت.

مـنـورالـفـکـرهـا, بـیش تر کسانی بودند که از یک سو, به واسطه
پـیـونـدهـایـی که با غرب داشتند شاهد دگرگونیهای چشمگیر در آن
دیـار بـودنـد و از سوی دیگر, عقب ماندگی و نابسامانی کشور خود
را مـی دیـدنـد و ایـن تـفاوت و فاصله ژرف را به تجزیه و تحلیل
فـرهنگها باز می گرداندند. نتیجه تحلیل آنان, به طور معمول, به
بـزرگـداشـت عـنـاصـر فرهنگ اروپایی و پست شماری فرهنگ وطنی می
انـجـامید. تعریف و احترام نسبت به خردگرایی غربی, دین معتدل و
هـمـراه بـا تساهل (وحتی بی دینی), نقادی سنتهای عرفی و دینی و
دوری از آنها,
هـم علاقه مندی به ادبیات و هنر این جهانی, جست وجوی بیش تر حقوق
و آزادیـهای انسانی و خلاصه هرچه که در فرهنگ سکولار اروپایی, به
عنوان نرم افزار پیشرفت و ترقی و یا به عنوان دستاورد آن, تلقی
مـی شـد. کسانی چون آخوندزاده, ملکم خان, طالبوت, میرزا آقاخان
کـرمانی و عده دیگری پیش و پس از آنان, از جمله کسانی بودند که
منادیان این اندیشه در زمان خود بودند, البته با تفاوتهای چندی
کـه در مـیـان آنان وجود داشت. شماری شیفته و دلباخته کامل غرب
بـودنـد و شـماری نیز, هم گیرنده و هم نقد کننده از غرب. در هر
حـال, مـوج روشـنـفـکری و نواندیشی در کشور ما, در فضایی بسیار
آشـفـتـه و نـابـسـامـان پدید آمد و روشنفکران آن دوران اعتبار
انـدیشه های خود را از تاریکی و نابسامانی اوضاع و احوال جامعه
خودوام می گرفتند.

بدین گونه چون از این گرداب هلاکت باید بیرون شد, پس راه حل نیز
هـمـان بـود کـه آنـان ارائـه مـی کـردند! البته کم ترین ویژگی
روشـنـفـکـران در هرجامعه, شناخت بیمارییها و عفونتهای اجتماعی
اسـت کـه در ایـن قسمت بیش تر موفقند, اما آیا آنان در تجویز و
ارائـه راه حل برای جامعه خود نیز توفیق یافته اند؟ این موضوعی
اسـت کـه با مطالعه و ژرف اندیشی اوراق تاریخ, بایستی به داوری
در مورد آن پرداخت.

باری, روشنفکری در کشورما. در چنین فضایی بارور می گردد و غنای
مـعـنـایی می یابد, معنایی که البته خالی از ابهام و ایهام نیز
نـیـسـت و به واسطه همین ابهام است که هنوز هم بازار مباحثه در
ایـن مـورد از رونـق نیفتاده. لیکن در این مجال برآنیم که نخست
تـعریف و ذهنیت حضرت امام (ره) را از این واژه مورد بررسی قرار
دهـیـم و در مرتبه بعد, موضع آن بزرگوار را در برابر روشنفکران
به دیده تامل بنگریم:

تصویر امام از روشنفکران

روشـنفکر و روشنفکری در سخنان امام معنایی بسیار روشن و دور از
پیچیدگیهای معمول دارد. مفهوم سازی اجتماعی ایشان, چونان مفهوم
سـازی پـیـامبران, ساده و بی پیرایه است. پیامبران, هیچ گاه با
اصـطـلاحـات فـلاسـفه با مردم به گفت وگو نمی پرداختند و هیچ گاه
ابـهام و ایهام در گفتمانهای سیاسی ـ اجتماعی, فضای پیام رسانی
آنـان را مه آلود نمی ساخت. امام نیز به همین گونه سخن می راند
و بـر همین مبنی ساده ترین تعبیرها و مفهوم ترین آنها را الگوی
گفت وگوی خویش قرار می داد.

ایـشان در بیش تر سخنان خود, از واژه روشنفکر همان را اراده می
کـنـد کـه نـوع مـردم از واژه یاد شده فهم می کنند; یعنی: (قشر
تـحـصـیلکرده و دانشگاهی), (کسانی که با علوم جدید آشنا هستند)
(مـتـفـکـران جـامـعـه), (صاحبان قلم و نویسندگان) و خلاصه گروه
فـرهـیـخـتـه ای که اندیشه, عمل و قلم آنان در رویدادهای اساسی
جامعه نقش بسیار کارآمدی می تواند داشته باشد.

گفته های بسیاری از امام بیانگر چنین معنایی است, از جمله:

(من امیدوارم که جوانهای ما, اساتید دانشگاه ما, همه نویسندگان
مـا, روشـنفکرهای ما هم بیدار بشوند… آن دسته ازنویسنده ها و
روشنفکرها, ازاساتید دانشگاه, از معلمین….)۱

(… از هم جدا کردند قشرهای ملت را, از هم جدا کردند روحانیون
را از روشـنفکران, از طبقات متفکر جدا کردند… روحانیون را در
نـظـر شـمـا طـبـقه نویسنده و متفکر طوری قلمداد کردند که حاضر
نبودید از آنها یادی بکنید….)۲

(… بـاید این طبقه روشنفکر و این طبقه ای که ـ عرض می کنم که
ـ کارآموز هستند خودشان را اصلاح بکنند….)۳

(… بـا اخـتـلافاتی که پیدا بشود و اشخاص روشنفکر, اشخاص صاحب
قـلم, اشخاص صاحب اطلاع و فکر, اینها دنبالش را می گیرند که قلم
ها را بر می دارند هر چه دلشان می خواهد می نویسند و….)۴

بـا ایـن حال, دامنه روشنفکران از دیدگاه امام, بسیار گونه گون
است. دست کم آنان را به گروههایی چند می توان تقسیم کرد:

۱. روشنفکر متعهد:

روشـنـفـکر متعهد کسی است که با برخورداری از دانشهای دانشگاهی
ونـیز, با این که امواج علوم تجربی جدید را پشت سرگذارده, هنوز
انـگـیـزه هـا و دل نگرانیهای دینی خود را به کلی کنار نگذاشته
اسـت. شـعـور دانشگاهی وی در برابر شعائر ایمانی اش نایستاده و
بـخـش مـدرن انـدیـشه او, فتوا به نابودی اندیشه سنتی اش نداده
است.

هـمان طور که می دانیم, در نزاعها و کشمکشهای پس از انقلاب, یکی
از مـهـم تـریـن بـحـثـهای مطرح در جامعه اندیشه ورز ما, مساله
روشـنـفکری و نسبت آن با دینداری و در اساس با تعهد دینی بود و
بسیار بوده اند و هستند کسانی که به خاطر اثرپذیرفتن از بحثهای
روشـنـفـکـری در غـرب, حکم به جدایی کامل میان این دو مقوله می
دهـنـد و در اصل, روشنفکری را فرزند لائیسم و سکولاریزم می دانند
و جـدایـی آن را از انـدیـشه و انگیزه مذهبی, یکی از پیامدها و
دسـتـاوردهای جدایی ناپذیر این مهم می شمارند. اما روشن بینی و
عـمـلـکـرد بـسیاری از اندیشه وران دین باور, از گذشته های دور
تـاکـنون, نشان داده است که روشنفکر با هر تعریف مثبت و سازنده
ای از آن, جـمـع نـاشـدنـی بـا گـرایشهای دینی نیست و از مزرعه
دیـنـداری نـیز می توان اندیشه انتقادی و نواندیشی برداشت کرد.

امـام, پیر روشن ضمیری از همین تبار بود. امام نمونه برجسته ای
از ایـن روشـنـفـکـران متعهد را استاد مطهری می داند و در پیام
مـعـروف خـود بـه مـنـاسـبت سالگرد شهادت وی, به همه متفکران و
روشـنفکران متعهد سفارش می کند: از آثار آن مرحوم استفاده کامل
بکنند.

(مـن بـه دانـشـجویان و طبقه روشنفکران متعهد توصیه می کنم که,
کـتـابـهـای ایـن استاد عزیز را نگذارند با دسیسه های غیراسلامی
فراموش شود.)۵

۲. روشنفکر خودباخته:

امـام از جـمـله کسانی بود که سخت به هویت ملی و مذهبی قوم خود
تـوجه داشت. منادی خودنگری و خودیابی بود و از آنان که در بنای
خـودبـاوری ایـن قـوم تـزلـزل و تردید می افکندند, سخت رنجور و
دردمـنـد بـود. او که تمامی وجودش تلاوت و تکرار عزت و سرافرازی
مـلـت خـویش بود, نمی توانست فرهنگ باختگان وطنی را که با اندک
نـسـیـم, جلوه دین و دولت خود را با کالای دگراندیشی غرب مبادله
کرده بودند, برتابد.

افزون بر آن, ایشان علت بسیاری از نابسامانیهای جامعه های شرقی
را در هـمـین وابستگی فکری و روحی روشنفکران و تحصیل کردگان آن
دیـار بـه غرب می دانست و در برابر, مسیر اصلاح را جز در بازگشت
به هویت خویشتن و خودباوری ترسیم نمی کرد:

(غرب در نظر یک قشری از این ملت جلوه کرده است که گمان می کنند
غـیـر از غـرب هـیـچ خـبری در هیچ جا نیست و این وابستگی فکری,
وابـسـتـگـی عـقلی, وابستگی مغزی به خارج, منشا اکثر بدبختیهای
مـلـتـهـاسـت… در هـر امری پیش می آید, از باب این که مغزهای
آنـهـایـی کـه در راس بـودند, به طوری بار آمده بوده است که از
خـودشـان, بـلـکـه مـنـصـرف و قـبـلـه شان غرب شده بود. یکی از
روشـنـفـکرهاشان, متفکرین شان به اصطلاح گفته بود که: ما تا همه
چیزمان را انگلیسی نکنیم, نمی توانیم یک رشدی بکنیم.)۶

امام, در ادامه, راه اصلاح را چنین تصویر می کند:

(در فرهنگ هم باید خودتان را پیدا کنید… این گمشده خودتان را
پـیـدا کـنـید. گمشده شما خودتان هستید. شرق خودش را گم کرده و
شرق باید خودش را پیدا بکند.)۷

امـام, این گروه از روشنفکران خودباخته را به دو دسته تقسیم می
کنند:

الـف. روشنفکران غافل یا فریب خورده: آن ساده باورانی که دل به
جـلـوه هـای ظـاهری تمدن غرب باخته اند و بیرون شون قوم خود از
نـابسامانیها را در تقلید کورکورانه از آن تمدن می دانند, غافل
از آن کـه همین غرب, قرنهاست با چپاول و استعمار, ملت های دیگر
را بـه سـوی شـوم بـخـتـی و نـابسامانی کشانده است و استعداد و
سرمایه ملتهای دیگر را هزینه پیشرفت و ترقی خود کرده است.

(نـویـسـنـده های ما, بعضی از روشنفکرهای ما, بعضی از اشخاص که
تـحـصـیل کرده هستند, اینها هم یا این است که واقعا از حرفها و
تـبـلیغاتی که در ظرف پنجاه سال اخیر یاد شده است گول خوردند و
غـفـلـت دارنـد… و یـا بعضی از آنها با علم و اطلاع به این که
مساله این طوری است, دامن به آن می زنند….)۸

یا می گوید:

(… اساتید دانشگاه ما, همه نویسندگان ما, روشنفکرهای ما, همه
بـیـدار بشوند, متوجه بشوند که غفلتها شده است, تا حالا اغفالها
مـا را کـردنـد, مـغزهای ما را عوض کردند… باید فکر این معنی
بـاشـیـد که ما خودمان انسانیم, خودمان فرهنگ داریم, ما خودمان
مـی تـوانیم تعلیم و تربیت کنیم و می توانیم کار انجام دهیم.)۹

ب. روشـنفکران مزدور و ستیزه گر: دسته دوم از روشنفکران وابسته
کـسـانی هستندکه امام آنان را افرادی با نیت و هدفهای آلوده می
دانـد. کـسـانـی که در مرتبه های وابستگی, به از خود بیگانگی و
سـرسـپـردگـی کـامل رسیده اند و به همین دلیل, هیچ گاه منافع و
مـصالح ملت خود را نمی جویند و حتی در مسیر خودیابی و اصلاح قوم
خویش, بازدارنده های جدی پدید می آورند.

امـام بـه شدت به این دسته بدبین است و در سخنرانیهای گوناگون,
از آنان به عنوان اصلی ترین بازدارندگان اصلاحات یاد می کند:

(… هـمـان طور که شما می دانید, ما مبتلا به یک طایفه روشنفکر
هـسـتـیـم کـه هر اصلاحی در کشور می خواهد بشود, نمی گذارند. در
گذشته شاه نمی گذاشت, حالا اینها.)۱۰

یا می گوید:

(بـایـد ایـن طبقه روشنفکر و این طبقه ای که ـ عرض می کنم که ـ
کـارآمد هستند, خودشان را اصلاح بکنند. این… مردم زود سالم می
شـونـد و دست نخورده اند. اینها ما هر چه داریم از این طبقه که
ادعا می کنند: ما روشنفکریم و ما حقوقدانیم و… و اینها ما هر
چه داریم از اینها داریم صدمه می خوریم….)۱۱

امـام یـگـانـگی و همدلی گروه های گوناگون ملت را یکی از ارکان
اصـلـی پـیروزی و همارگی انقلاب می دانست و یکی از نقشهای بسیار
زشـت این دسته از روشنفکران را در بر هم زدن یکپارچکی, همدلی و
همراهی مردم می شمرد:

(… بـا اخـتـلافاتی که پیدا بشود و اشخاص روشنفکر, اشخاص صاحب
قـلم, اشخاص صاحب اطلاع و فکر, اینها دنبالش را می گیرند که قلم
هـا را برمی دارند هر چه دلشان می خواهد می نویسند و موجب تشتت
می شوند… و ایجاد اختلاف می کنند.)۱۲

۳. روشنفکران بی تفاوت:

دسـتـه دیگری ازروشنفکران هستند که از صحنه های مبارزه, همواره
کـنـار نـشـسته اند و تنها در میدان برداشت محصول حضور آنان را
احـسـاس مـی کـنیم, آن هم با یک انبان پر از ادعا و خواسته های
سـیـاسی و اجتماعی. کسانی که فصلهای گرم مبارزه را در ییلاق غرب
بـه سـربـرده اند و در تابستان آرامش, برای برداشت محصول, ردای
وطن پرستی تن کرده اند.

امام از آنان چنین یاد می کند:

(… این ملت اینقدر خون داده است. اینقدر زحمت کشیده است. شما
آن کـنـارهـا نـشستید تماشا کردید. مثل بسیاری از روشنفکرها آن
کنار نشستند تماشا کردند.

ایـن جـوانـهـای مـا… ریختند و کارها را انجام دادند. حالا که
کـارهـا را انجام دادند, اینها از آن طرف مرزها راه افتاده اند
و آمـده اند این جا و با تذکره های نمی دانم درست یا غیر درست.
ایـرانی اند اما بیرون بودند اینها بسیارشان. حالا آمده اند این
جا و می خواهند باز اخلال بکنند.)۱۳

آری, بـه گـفـتـه امـام, ایـنـهـا ایرانی اند, اما بیرونی اند.
شـناسنامه وطنی دارند; اما هویت دیگری را پذیرفته اند. به همین
دلـیـل, سـالـیان سال در برابر اندوه و رنجهای وطنی, سکوت کرده
اند. ایرانی اند, اما بیرونی اند!

جدایی روشنفکران از روحانیت

از جـمـلـه مـقـولـه هـا و گزاره های بسیار پراهمیت در روشنگری
دیـدگاههای امام در باب روشنفکری, مقوله بستگی و پیوند روحانیت
و روشـنـفـکران است. این بستگی و پیوند از دیدگاه ایشان, هم در
پـیـدایـش طـبـقـه روشـنفکران کارا و اثرگذار بوده است و هم در
سرنوشت نهایی این دو.

بـستگی و پیوند این دو طبقه در غرب نیز از گذشته های بسیار دور
تـاکنون, رخدادهای بسیار سرنوشت سازی را پدید آورده است. تاریخ
نـویـسـان, هـزاره (قرون وسطی) را به سه دوره تقسیم می کنند که
واپـسـیـن دوره آن را دوره اسـکـولاسـتیک یا همان دوره مدرسی می
نـامـنـد. علت این نامگذاری از آن رو است که بیش تر دانشگاههای
بـزرگ اروپـا در ایـن زمـان, تـاسیس یافته اند. دانشگاه پاریس,
آکـسفورد و کمبریج در حدود ۱۲۰۰م. هایدلبرگ سال ۱۳۸۶م. کولونی,
۱۳۸۹م. مـارفـورت۱۳۹۲م. لـوون ۱۴۲۵م. و لایـپـزیک ۱۴۰۹م. از این
جمله اند.۱۴

نکته درخور درنگ این است که: تمامی دانشگاههای یاد شده, به دست
روحـانیان و کشیشان کلیسا تاسیس و اداره می شدند. بنابراین, در
ایـن زمـان, در عـمل, جدایی میان مدارس علمیه و دانشگاهها وجود
نـداشـت. دانشگاهها در دنیای جدید غرب, مرکز تحصیل دانش و علوم
بـشـری به شمار می آیند و مدارس علمیه پایگاه آموزش علوم دینی.

یـگـانـگـی ایـن دو مرکز در دوره اسکولاستیک, زمینه های گوناگون
داشـت. شـایـد مـهـم تـرین آنها این عامل بود که در اساس جریان
تـولـیـد و تـوالـد عـلمی و نیز جریان فرهنگ سازی, تنها در دست
متولیان کلیسا بود.

از یـاد نـمـی بریم که اروپا دوره ای پیش از این دوره را تجربه
کـرده بـود کـه آن را عصر ظلمت نامیده اند (۱۰۰۰ ـ ۶۰۰م.). عصر
ظـلمت دوره ای است که از قرن ششم میلادی با تعطیل مدارس و مراکز
فـرهـنـگـی آتـن بـه فرمان یوستن نیاتوسJustinian)( , امپراطور
مـسیحی رم شرقی آغاز می شود و تا اواخر سده دهم میلادی ادامه می
یابد.

این فرمان, سبب می گردد که بیش تر مراکز علمی در اروپا از رونق
بـیـفـتـنـد, آموزش فلسفه و علوم تجربی به کلی از گردونه زندگی
عـلـمـی بـر کنار شود و سواد و فرهنگ و فرزانگی کیمیایی نادر و
کـمیاب گردد. جالب توجه این است که در این دوره, باز هم صاحبان
کـلیسا (بویژه صومعه های سرزمین ایرلند) هستند که شعله کم فروغ
دانـش و فـرزانـگـی را با سختی, همچنان روشن نگاه می دارند, تا
این دوره فترت و خمودی سپری گردد.

کـشیشان و روحانیان دوره مدرسی وارث چنین وضعیتی هستند. بی شک,
پـشـتیبانی آنان از جریان علم و فرهنگ در عصرر ظلمت, در این که
آنـان بـتوانند در دوره مدرسی نیز, تنها متولیان مراکز علمی تا
دوره رنسانس باشند, اثرگذار بوده است.

امـا بـا شروع دوره رنسانس, کم کم تولید دانش و فرهنگ از قلمرو
کـلـیـسا و کشیشان خارج می شود و اندک اندک حوزه های علوم دینی
مـسـیحیت, از حوزه های تحصیل علوم غیردینی, فاصله می گیرند, هر
چـنـد صـاحبان کلیسا تا آنجا که فضای جدید اجازه می دهد در حفظ
قـدرت و سیطره خود بر مراکز تولید فرهنگی می کوشیدند, لیکن این
کـوشـشـها نیز به فرجامی نمی رسد و نتیجه تمامی این دگردیسیها,
تـولـد انـسـان دیگری است که می خواهد از هر نوع سیطره دین (چه
نـظـری و چـه عـملی) بر حوزه های: علم, فلسفه, سیاست, هنر و…
بـکـاهـد. انـسـانـی که ما امروزه او را انسان سکولار می نامیم,
انـسـان سـکـولار فـرزند دوره رنسانس و عصر جدید اروپاست و دوره
رنسانس, خود, بازتابی علیه قرون وسطی.

امـروزه در هـمـان مـدارس عـلـمـیـه اروپـایی (دانشگاههای دوره
اسـکـولاسـتـیک) که در قرنهای: ۱۳ و ۱۴ به دست کشیشان بنیان شده
بـود, کـسـانی متولی و متکفل دانش و فرهنگ هستند که به هیچ روی
ایـن مـقـولـه را بـر قائمه های دین استوار نمی کنند و جدایی و
نـاسازواری آنان با دین, از اصول موضوعه دانشوری و دانشمندی به
شـمـار مـی آیـد و دانـشگاههای عصرجدید, در واقع از دستاوردهای
چنین نگرشی به علم و دانش است.

در تـاریـخ نـوانـدیـشی کشور ما نیز, از یک دوره به بعد, کم کم
فـاصـلـه گـر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.