پاورپوینت کامل حوزه دربرخوردباپادشاهان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حوزه دربرخوردباپادشاهان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حوزه دربرخوردباپادشاهان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حوزه دربرخوردباپادشاهان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۶۱

درباور شیعه، حکومت مطلقه، از آن خداست. پیامبر(ص)، افزون بر مقام رسالت، وظیفه هدایت و… مقام رهبری و امامت را هم، بر عهده دارد. پس از وی، امامان(ع)، یکی، پس از دیگری، امام مردم و خلیفه خدایند در زمین. در این بینش، مقصود از (اولی الامر) در آیه شریفه:

(اطیعوا اللّه واطیعوا الرسول واولی الامر منکم.)۱

امامان(ع) و حکومتهای نشأت گرفته از ولایت آنان است.۲

تعبیرهایی چون: (وجوب حق الامام)، (حق السلطان)، (حق الحاکم)، (حق الوالی) و…۳که در منابع دینی ما بسیار وجود دارد، همان حکومتِ مشروعی است که از ناحیه امامان(ع) و یا نایبان آنان شکل گرفته باشد. چنین است روایاتی که، لزوم اطاعت از حاکم، جایگاه حکومت و اهمیّت آن را می نمایانند۴.

تاکید اسلام بر مشروع نبودن، حکومتهای جائر و طردِ هر نوع سلطه ظالمانه، شاید این تصور را در اذهان پدید آورد که: در عصر غیبت و زمانی که به امامان(ع) دسترسی نباشد، حکومتی نخواهد بود، تا این که امام عصر، ظهور کند۸. از پاره ای روایات، برمی آید: هر حرکتی، هر تلاشی برای از بین بردن حکومتهای جور و ایجاد حکومت عدل، فاقد مشروعیت و محکوم به شکست است۶.

این تصور، تصوری است باطل و ناسازگار با روح اسلام، زیرا:

۱ . در اصل لزوم حکومت برای جوامع انسانی، تردیدی نیست. هم عقل بر آن مهر تأیید می نهد و هم نقل و به پیروی از این دو رکن محکم، تمامی فقه، چه شیعه و چه سنی هم، بر آن اتفاق دارند۷.

علی(ع) در پاسخ خوارج نهروان، که نابخردانه منکر این اصل بودند۸، فرمود:

(وانه لابد للناس من امیر برّ او فاجر، یعمل فی إمرته المؤمن ویستمتع فیها الکافر ویبلّغ اللّه فیها الاجل…۹)

مردم را حاکمی باید، نیکوکار، یا تبه کار، تا در حکومت او، مرد باایمان، کارخویش کند و کافر، بهره خود برد، تا آن گاه که وعده حق، سر رسد و مدت هر دو، در رسد.

۲ . بله، در تفکر شیعه، حکومت بر مردم را خداوند، به پیامبر و پس از وی، به امامان معصوم(ع) واگذارده و هر حاکمیتی برون از این دایره، نامشروع و طاغوت است. ولی این سخن، بدان معنی نیست که در زمان غیبت، مردم، به حال خود رها شده اند و یا حکومت تعطیل است.

در عصر غیبت، فقهای جامع الشرایط، وظیفه دارند، حکومت تشکیل دهند. شاید منظور از جملاتی، چون: (سلطان عادل)۱۰، (سلطان مقسط)۱۱ و…۱۲ همین باشد.

در بسیاری از ادوار تاریخ، ناشایستگان، حکومت می کرده اند و شایستگان، بر کنار بوده اند و دستشان کوتاه، ولی، با اصل حکومت، مخالفت نمی کرده اند. یعنی بی حکومتی ر، هیچ گاه نپذیرفته اند. تن به حکومتهای جابر داده اند، ولی به هرج و مرج، هرگز.

این برنامه، در زمان ائمه(ع) پیاده می شده و در دوران پس از غیبت، ادامه داشته است.

فقه، از حکومتها بر کنار بوده اند و آگاهان آنان، در ستیز دائم، ولی اصل نظم و نظام را محترم می شمرده اند و به قوانین و مقررات اجتماعی، پای بند بوده اند۱۳.

آنچه در منابع کهن فقهی، چون: آثار شیخ طوسی (م:۳۶۱هـ.ق)۱۴ و ابن ادریس۱۵ (م:۵۹۸هـ.ق) نسبت به پیروی از (سلطان عادل) و توصیه مسلمانان به مراعات آن آمده، اشاره به این معناست۱۶.

پس، امر حکومت لااقل از نظر تئوری معطل نشده است۱۷. با این که فقه، هیچ گاه مجال نیافته اند به تشکیل حکومت، و از این روی، بسیاری ناامید بوده اند از در دست گرفتن زمام امور۱۸، امّا بوده اند کسانی که در تاریکیها درخشیده اند و راه گشوده اند و به پیش رفته اند.

تاریخ خونبار شیعه و شهادت بسیاری از عالمان راستین و مجتهدان بنام، در راه اعتلای کلمه حق و تأسیس دولت حق، گواهی است روشن بر مدعای ما.

علامه امینی، در کتاب (شهد الفضیله) بیش از چهارصد تن از فقیهان و مجتهدان را نام می برد که در راه حق، به شهادت رسیده اند.

به فرموده امام خمینی:

(از اول تاریخ بشر، تا حالا هر جا دولت جائری بوده انبیاء و علم، در برابرش به مبارزه ایستاده اند.)۱۹

مبارزه علما و پیامبران با حکومتهای جور، در راه زمینه سازی تشکیل دولت حق بوده است و برقراری عدالت، نه این که اصل حکومت را لازم ندانند و بخواهند آن را نفی کنند.

۳ . بله، در برخی از روایات، به مسأله ناکام ماندن تلاشها و قیامهای قبل از ظهور حضرت مهدی(ع)، اشاره شده، ولی سند آن روایات ضعیف و دلالت آنها ناروشن است. افزون بر اینها در برابر روایات فراوانی قرار دارند که به صراحت مبارزه با طاغوت و سلطه جائران و تشکیل حکومت را وظیفه عالمان می دانند۲۰.

درفرهنگ شیعه، حکومت شاهان و حاکمان جائر، محکوم و غیر مشروع است. نه تنها اطاعت از آنها واجب نیست که حرام است، مگر در شرایط و مقاطع خاصّی از زمان و به انگیزه دستیابی به اهداف بلند و مصالح عالیه که در این مقال بدان خواهیم پرداخت. اکنون برای روشن تر شدن موضع شیعه نسبت به حاکمان جور و طاغوت، به پاره ای از روایات و دیدگاهها اشاره می کنیم:

سنیان، هر حاکمی را مصداق (اولی الامر)۲۱ می دانند و اطاعت از وی را به حکم این آیه شریفه واجب می شمارند. از این روی آنان حاکمان فاسد بنی امیه و بنی عباس و بعدها حکومتهای ظالمانه پادشاهان عثمانی و در این اواخر، پس از فروپاشی امپراطوری عثمانی و تشکیل کشورهای کوچک، همه پادشاهان و رؤسای جمهور آن کشورها ر، حاکمان اسلام و لازم الأطاعه می دانند۲۲.

ام، شیعیان، هر حاکمی را مصداق (اولی الامر) نمی دانند. حاکمیت آنانی را که بر شمردیم، حاکمیت طاغوت می دانند و از هرگونه کمک و مساعدت و تقویت دولت آنان نهی کرده اند و می کنند.

در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، تراشیدن قلم، و آماده ساختن دوات و ابزار تحریر برای دولتهای ناصالح منع و مصداق کمک به ظلم دانسته شده است:

(اذا کان یوم القیامه نادی مناد این أعوان الظلمه ومَن لاق لهم دواتاً اَوْ ربط کیس، او مدّ لهم مده قلم، فاحشروهم معهم.)۲۳

در روز قیامت،منادی ندا می دهد: کجایند، کمک کنندگان ستمگران و کسانی که برای ستمگران دوات آماده می ساختند، یا کیسه ای را می بستند و یا قلم به جوهر می زدند! همه را با آنان محشور کنید.

شیخ انصاری در مکاسب محرمه، روایاتی را آورده که به موجب آنه، از کمک کردن به ستمکاران در بنای مسجد، نزدیک شدن به پادشاهان، داخل شدن در تشکیلات آنان و سعی و تلاش در جهت بر طرف ساختن نیازمندیهای آنان، نهی شده و برخی موارد در ردیف کفر شمرده شده است۲۴.

گرچه نهی از کمک به پادشاهان جور و نزدیک شدن به آنها همه مسلمانان را در بر می گیرد و مخصوص گروه خاصی نیست، ولی پرواضح است که حوزه های علمیه و عالمان و مجتهدان، به لحاظ موقعیت ممتازی که در جامعه اسلامی دارند و مسؤولیت و تعهدی که در هدایت و راهبری امت، در عصر غیبت بر عهده دارند، وظیفه ویژه ای دارند. هم در نزدیک شدن به پادشاهان خودکامه، گناه بیشتری را مرتکب شده اند و شدیدتر مورد نکوهش قرار می گیرند و هم در مبارزه با حاکمان جور، وظیفه ای بیشتری دارند و کوتاهی آنان گناهی است بزرگ.

به فرموده پیامبر اسلام(ص):

(الفقهاء امناء الرسل ما لم یدخلوا فی الدنیا. قیل: یا رسول اللّه فما دخولهم فی الدنیا؟ قال: اتّباع السلطان. فاذا فعلوا ذلک فاحذروهم علی دینکم۲۵)

فقیهان، امینان پیامبرانند، تا هنگامی که در دنیا داخل نگردند.

عرض شد: ای رسول خدا! منظور از داخل شدن آنان در دنیا چیست؟

فرمود: پیروی سلطان. پس هنگامی که چنین کردند، از آنان نسبت به دین خویش برحذر باشید.

یا می فرماید:

(العلماء أحباء اللّه ما أمروا بالمعروف ونهوا عن المنکر ولم یمیلوا فی الدنیا ولم یختلفوا أبواب السلاطین، فاذا رأیتهم مالوا الی الدنیا وأختلفوا أبواب السلاطین، فلاتحملوا عنهم العلم ولاتصلوا خلفهم ولاتعودوا أمراضهم ولاتشیعوا جنائزهم، فانهم آفه الدین وفساد الإسلام یفسدون الدین کما یفسد الخل العسل۲۶)

عالمان، دوستان خدایند، مادام که: امر به معروف و نهی از منکر کنند و به دنیا دل نبندند و به دربار سلاطین آمد و شد نکنند. پس هرگاه، آنان را دیدید به دنیا روی آورده اند و در دربار پادشاهانند، دیگر، از آنان دانش فرانگیرید و پشت سر آنان نماز نگزارید، به عیادت آنان نروید و جنازه های آنان را تشییع نکنید. زیرا آنان، آفت دین و مایه تباهی اسلامند. و چنانکه سرکه، عسل را فاسد می کند، آنان دین خدا را تباه می سازند.

در روایات دیگری، از تقرب علما به پادشاهان، به عنوان: (دوری از خدا)۲۷، (دین نداشتن)۲۸، (دزد بودن)۲۹، (عالم سوء)۳۰ و… یاد شده است.

به هر اندازه، بنده ای به (حاکمان جور) نزدیک شود، به همان نسبت، از خدای تعالی دور می شود۳۱.

پیامبر اکرم(ص) می فرماید:

(ایاکم وأبواب السلطان وحواشیه، فان أقربکم من ابواب السلطان وحواشیه، أبعدکم من اللّه تعالی، ومن آثر السلطان علی اللّه عزوجل أذهب الله عنه الورع وجعله حیراناً۳۲)

از نزدیک شدن به دربار پادشاهان و درباریان و حاشیه نشینان وی بپرهیزید; زیرا نزدیک ترین شما به سلطان و درباریانش، دورترین شما از خدای تعالی است. و هر که سلطان را بر خدا برگزیند، خداوند پاکدامنی را از وی باز دارد و او را سرگردان و حیران قرار دهد.

امام حسین(ع) در سخنی جامع، خطاب به عالمان زمان خویش می فرماید:

(ثم انتم ایتها العصابه… کانت امور اللّه علیکم ترد، وعنکم تصدر والیکم ترجع، ولکنکم مکنتم الظلمه من منزلکم، واسلمتم امور اللّه فی ایدیهم، یعملون بالشبهات ویسیرون فی الشهوات، سلطهم علی ذلک فرارکم من الموت واعجابکم بالحیاه التی هی مفارقتکم، فأسلمتم الضعفاء فی ایدیهم، فمن بین مستبعد مقهور، وبین مستضعف علی معیشه مغلوب، یتقلّبون فی الملک بآرائهم، ویستشعرون الخزی بأهوائهم اقتداءً بالأشرار وجرأه علی الجبار، فی کل بلد منهم علی منبره خطیب یصقع، فالأرض لهم شاغره وأیدیهم فیها مبسوطه والناس لهم خول، لایدفعون یَدَ لامس، فمِن بین جبّار عنید وذی سطوه علی الضعفه شدید…۳۳)

پس شما ای جماعت عالمان… امور مربوط به جامعه توحیدی، همه، در دست شما بود. شما بودید که امر و نهی می کردید، امّا اکنون، تسلیم نفوذ ستمگران گشته اید و کار جامعه خدا را به دست آنان سپرده اید، تا با مشوب ساختن ذهنهای مردم، دست به هر کاری بزنند و با برخورداری از امیال و شهوات خویش روزگار بگذرانند، چرا چنین بر شما چیره گشتند؟ چون شما از مرگ در راه آزادی ترسیدید و به این چند روزه باقیمانده ازعمر گذران، دل بستید.ضعیفان و بیچارگان را اسیر چنگ ستمگران دیدید و کاری نکردید، تا یکی را چون برده ای زیردست نگاه دارند و دیگری را درمانده و به نان شب محتاج! شما با کسانی کنار آمدید که کشور را به هرگونه که خواستند، اداره کردند و از هیچ فضیحت و بی آبرویی روگردان نیستند، پیروی از بدکرداران روش این زمامداران است و مخالفت با دین خدای منتقم کارشان.

شگفتا! که در هر شهری، واعظی نیز دارند تا بر منبر رود و در ستایش آنان داد سخن دهد.

از سکوت شماست که بر همه دست انداخته اند و همه جا را زیر نفوذ گرفته اند و مردمان را چنان برده خود ساخته اند که کسی نمی تواند در برابر هیچ ستمی از خود دفاع کند. این جباران بر جان و مال و ناموس مردم مسلّط اند و در برابر مردم ناتوان، اظهار قدرت می کنند و شما ساکتید…۳۴.

فلسفه دین، نجات انسان از ظلم و جور و استبداد و اسارت و بندگی غیرخداست. اگر عالمی با پادشاهان جور و مراکز قدرت ستمگران، به غیر انگیزه الهی، هماهنگ و هم آوا گردد و صرفا برای تقرب به آنان و دست یافتن به مال و منال و یا پست و مقام، با صدور فتوا و اطلاعیه، بر کارهای خلاف آنان صحه گذارد، در حقیقت اهداف دین را زیرپا گذاشته و برای نابودی و اضمحلال آن برخاسته است.

عالم درباری، به جای آن که مردم را از عبودیت غیرخدا برهاند، آنان را به بند طاغوتیان ستمگر می افکند. واژه (اتباع السلطان) که در حدیث نبوی آمده، بیانگر آن است که عالم، توانایی فکری و اندوخته های علمی خویش ر، در اختیار سلطه طاغوتی پادشاهان جور و پیروی از آنان درآورد۳۵.

عالم درباری، نه تنها (امین پیامبر)۳۶ و (مرزدار اسلام)۳۷ نیست که عامل نابودی اسلام و خیانت به پیامبران و بلکه بشر است۳۸.

بنابراین، به موازات تاکید شیعه بر نامشروع بودن حکومتهای جور و ضدبشری، همکاری و همآوایی و هرگونه اقدامی ر، که به نوعی مساعدت و کمک به آنان به حساب آید، مذمت کرده و عالمان شیعی را از نزدیک شدن به حاکمان جور، برحذر داشته است.

به شهادت تاریخ، در تمام قیامها و جنبشهایی که از آغاز غیبت کبری، تا به کنون، علیه ظلم و ستم و سلطه امرای جور، صورت گرفته است، یک یا چند عالم شیعه، یا رهبری قیام را بر عهده داشته اند و یا نقش آفرین بوده اند: در نهضت جنگل، میرزا کوچک خان، در قیام پرشکوه تبریز، محمد خیابانی، در نهضت تحریم تنباکو، میرزای شیرازی، در قیام مشروطه، آخوند خراسانی و… در قیام مردم عراق علیه تجاوز انگلیس، محمد تقی شیرازی، در نهضت ملی نفت، کاشانی، در پانزده خرداد و بیست و دوم بهمن، روح خد، آن مرد بی نظیر تاریخ اسلام. پرداختن به تک تک این نهضتهای عظیم و تاریخ ساز و نمایاندن جایگاه اصلی روحانیان بزرگ، از حوصله بحث م، خارج است۳۹. ولی در این که حوزه های علمیه، پیشاپیش همه، در حرکت بوده اند و بیشترین قربانی را داده اند۴۰، تردیدی نیست.

شهادت، فقها و علمای بزرگواری چون: شیخ شمس الدین محمدبن مکی عاملی، معروف به شهید اول۴۱، شیخ زین الدین جبعی، معروف به شهید ثانی۴۲، شیخ فضل اللّه نوری، ملاحسین یزدی۴۳، مدرس۴۴ و… گواه پیشگاهنگی روحانیت و حاکی از موضع قاطع آنان، علیه پادشاهان و امرای جور است۴۵.

قاطعیّت و دژم چهرگی روحانیت اصیل را علیه پادشاهان ستمگر، در جای جای تاریخ مقدس روحانیت می شود دید.

میرزای شیرازی، در سال ۱۲۸۷هـ.ق. که به مکه مشرف شده بود، شریف عبداللّه حسنی، حاکم مکه، خواستار ملاقات با وی شد.

میرز، رد کرد و در پاسخ گفت:

(اذا رأیتم العلماء علی باب الملوک فقولوا بئس العلماء و بئس الملوک واذا رأیتم الملوک علی باب العلماء فقولوا نعم الملوک…۴۶)

اگر علما را بر سرای پادشاهان یافتید، بگویید: اینان، بدترین علمایند و بدترین پادشاهان و اگر پادشاهان را بر سرای علما دیدید، بگویید: اینان، بهترین علما و پادشاهانند.

یا سید محمد موسوی عاملی (م:۱۰۰۹هـ.ق) معروف به صاحب مدارک و شیخ حسن بن زین الدین، صاحب معالم (م:۱۱۰۱هـ.ق) از فقهای بزرگ شیعه درجبل عامل لبنان، به خاطر اجتناب از ملاقات با شاه عباس اول، ترجیح دادند از آمدن به ایران و زیارت حضرت رضا(ع) که در آرزوی آن بودند، صرف نظر کنند۴۷.

یا سید محمد باقر شفتی، علی رغم فشار حاکم اصفهان، هرگز به دیدن وی نرفت و از هرگونه حمایت و تأیید شاه قاجار خودداری کرد۴۸.

حامد الگار می نویسد:

(فتحعلی شاه، بارها کوشید که سید محمد باقر شفتی را با خود یار کند. پیشتر گفته شد که در آوردن سیّد به تهران، شکست خورد. وقتی به اصفهان آمد، با اصرار از او خواست که تقاضایی از او بکند.امّا عاقبت تنها تقاضای سید موقوف کردن نقاره خانه سلطنتی بود۴۹.)

یا شهید مدرس، سرسختانه از روی کار آمدن رضاخان ممانعت می کرد و در مجلس قهرمانانه، پای می فشرد. تا جایی که رضاخان به وی گفت:

(سید از جان من چه می خواهی؟)

مدرس گفت:

می خواهم که تو نباشی.)۵۰

نمونه بارز دیگر، مواضع تند سید بن طاووس است. او، از جمله فقیهانی به شمار می رود که در اندیشه تشکیل حکومت اسلامی بود۵۱ و اقدامهایی در این راستا به عمل آورد.

در کشف المحجه می نویسد:

(روزی وزیری نامه ای به من نوشت و خواستار آن شد که به دیدار او بروم. در پاسخ به او چنین نوشتم: من چگونه توانایی آن دارم که در مورد نیازهای خود و نیاز فقیران و دیگر نیازمندان با تو مکاتبه کنم، در حالی که خدای تعالی و فرستاده او(ص) و پیشوایان(ع) مرا مکلّف فرمود اند که از باقی ماندن تو بر کرسی فرمانروایی، حتی تا رسیدن نامه من به تو، اکراه داشته باشم، نیز تکلیف من این است که: آرزومند باشم تا زان پیش که نامه من به تو رسد، از مقام خود معزول شده باشی.)۵۲

یا می نویسد:

(یکی از پادشاهان بزرگ دنی، بارها به من نوشت در سرایی از او دیدار کنم که بسیاری از مردم غافل، آرزوی رفتن به آن جا را داشتند. در پاسخ، به او نوشتم در مسکنی که اینک در آن جا ساکنی، بنگر که آیا دیواری یا آجری، یا زمینی یا فرشی یا پرده ای یا چیزی وجود دارد که برای خدا و رضای او، جل جلاله، در آن جا قرار داده باشی، تا در آن جا حضور یابم و بر آن بنشینم و بر آن بنگرم و دیدن آن بر من آسان باشد؟)۵۳

سیدبن طاووس، در بیان صریح و شجاعانه خود، اساس حاکمیت پادشاه زمان خود و همه پادشاهان جور را زیر سؤال می بَرَد. چنان می نماید که با وجود آنان، اقدام مثبت و مشروع ممکن نیست; زیرا اساس مفسده و تباهی، پادشاهان و امرایند.

اتخاذ چنین مواضع صریح، از سوی علمای اسلام، امر صوری و ظاهری نبود، بلکه بر اساس مسائل بنیادی و تفکرات عمیق شیعه استوار بود:

* سیره امامان شیعه و تعلیمات آنان. مبارزه با ظلم و کژیها و ناهنجاریه، رسم و راه آنان بود و در همین راه مقدس، جان خویش را فدا کردند: (ما منّا الاّ مسموم او مقتول۵۴.)

* در تفکر شیعه، در عصر غیبت، استمرار حکومت و ولایت ائمه(ع) بر عهده فقیهان عادل و جامع الشرایط است. از این روی، تلاش، برای دست یابی به چنین حکومتی ناگزیر است.

مبارزه علمای راستین در درازای تاریخ شیعه علیه سفاکان بویژه در نهضت مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران، گواه مدعای ماست.

پیشاهنگی و رهبری روحانیان بزرگ در نهضت مشروطیت و قیامهای گونه گون و حرکتهای بنیادی علیه حکومت پهلوی۵۵ و سرانجام قیام سترگ پانزده خرداد و پس از آن و در ادامه آن بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت به رهبری امام خمینی بر کسی پوشیده نیست.

به گفته امام خمینی:

(یکی از خصلتهای ذاتی تشیع، از آغاز تاکنون، مقاومت در برابر دیکتاتوری و ظلم است که در تمامی تاریخ، به چشم می خورد. هر چند که اوج این مبارزات، در بعضی از مقطعهای زمانی بوده است. در صد سال اخیر، حوادثی اتفاق افتاده است که هر کدام در جنبش امروز ملت ایران، تأثیری داشته است: انقلاب مشروطیت، جنبش تنباکو و…۵۶)

سلطان و حاکم، در منابع دینی

شمّه ای از نقش عالمان را علیه طاغوتها و جبّاران نمودیم. اینک، اشاره ای داریم، به مفهوم (سلطان) و موارد استعمال آن، در منابع روایی و فقهی.

سلطان، از ریشه (سلط) و در اصل، به معنای دلیل و برهان است و نیز، به معنای قدرت و چیرگی.

ابن فارس می نویسد:

(سلط… وهو القوه والقهر، من ذلک السلاطه من التسلط وهو القهر ولذلک سمّی السلطان، سـلطاناً والسلطان الحجه۵۷)

(سلط)، یعنی غلبه و قدرت. از همین معناست، (سلاطه)، از ماده (تسلط)، به معنای چیرگی. به همین خاطر، سلطان را سلطان گویند. سلطان، یعنی حجت.

ابن منظور می نویسد:

(السلاطه القهر. والاسم: سُلطه (بالضم)… والسلطان الحجه والبرهان… والسلطان، انما سمی سلطان، لانه حجه اللّه فی أرضه.۵۸)

سلاطه و اسم آن: (سُلطه) یعنی غلبه. سلطان، یعنی دلیل و حجت. سلطان را سلطان گویند، چون حجت خداست در زمین.

بدین معنی آمده، در: مجمع البحرین۵۹، مفردات راغب۶۰، العین۶۱.

در موارد بسیاری از آیات شریفه، این واژه به معنای حجت و قدرت، به کار فته است:

(لقد ارسلنا موسی بآیاتنا وسلطان مبین۶۲)، (فقد جعلنا لولیه سلطاناً)۶۳، (وماکان له علیهم من سلطان.)۶۴،(ولا تنفذون الاّ بسلطان)۶۵، (ونجعل لکما سلطاناً).۶۶، و(ماکان لی علیکم من سلطان)۶۷

علت تسمیه حاکم، به (سلطان) هر یک از وجوه که باشد، می رساند که اِعمال حاکمیت و قدرت برای جاری ساختن حکم خدا و استیفای حقوق مردم، سلطنت است. سلطان، یعنی کسی که بر مردم حکومت می کند.

بر این اساس، واژه (سلطان) به تنهایی بار مثبت و یا منفی ندارد. این که در خارج، همیشه با بدی عجین بوده، به خاطر عملکرد کسانی است که سلطان نامیده می شده اند. ولی از تعبیرهایی که در موردتنسمیه سلطان از آن یاد کردیم استفاده نمی شود که بار منفی داشته باشد. بلکه چه بسا بشود گفت: بار مثبت دارد و وقتی به طور مطلق و بدون قرینه، به کار رود، منظور سلطان حق و حاکم عادل، باشد.

سلطان در منابع روایی و فقهی

در منابع روایی، واژه (سلطان) مرادف با (حاکم) (امام) و… به کار رفته است.

البته گاهی با پسوند (عادل)۶۸، (مقسط)۶۹، (عدل)۷۰، (اسلام)۷۱و… گاهی بدون پسوند و یا با پسوند (جائر)۷۲ و… آمده است. به موازات آن، در کتابهای فقهی، از سلطان و حاکم به تعبیرهای گوناگون یاد شده است.

فقهای شیعه، سلطان ر، یا عادل دانسته اند، یا جائر .

در صلاحیت سلطان عادل دانسته اند، رهبری امت و تصدی اموری چون اجرای حدود و قوانین الهی، جهاد با دشمنان اسلام، جمع آوری زکات و خمس و به مصرف رساندن آنه، سرپرستی اموال یتیمان و غایبان و سفیهان، امور حسبیه و…را.

در مقابل تصرفات سلطان جائر را در موارد یاد شده، غیرمشروع دانسته اند، به گونه ای که اگر مالک، وجوهات شرعیه مالش را به آنان بپردازد. برئ الذمه نخواهد شد. جز در موارد خاص، تصدی امور را از جانب آنان، حرام می دانند.

ابن ادریس در این زمینه می نویسد:

(السلطان علی ضربین، أحدهما سلطان الحق العادل، والاخر سلطان الجور الظالم المتقلب، فامّا الأول فمندوب الی خدمته ومعاونته ومرغب فیه، وربّما وجب ذلک علی المکلف بان یدعوه فیجب امتثال امره… وامّا السلطان الجائر فلایجوز لأحد أن یتولی شیئاً من الأمور مختاراً من قبله، الا من یعلم او یغلب علی ظنه انّه اذا تولی ولایه من جهته، تمکن من الأمر بالمعروف والنهی عن المنکر وقسمه الأخماس والصدقات الی مستحقها وصله الإخوان…)۷۳

سلطان، دو قسم است: سلطان حق عادل و دیگری سلطان ستمگر متقلب. همکاری با حاکم عادل خوب و راجح است و چه بسا اگر فرد مکلف را به خدمت فرا خواند، بر وی واجب هم باشد. ولی همکاری و بر عهده گرفتن کاری از ناحیه حاکم جور، جایز نیست، مگر آن که مجبور باشد و یا آن که بداند و یا ظن قوی داشته باشد که هرگاه از ناحیه او متکفل امری گردد، می تواند در پناه آن امر به معروف و نهی از منکر کند و خمس و وجوه شرعی را به مستحقان آن برساند و برادران ایمانی خود را کمک کند….

شیخ طوسی۷۴. محقق۷۵ حلی و…۷۶ نیز، در کتابهای فقهی خود، تعبیرهایی از این قبیل آورده اند. البته در این که مراد آنان از (سلطان عادل) و… امام معصوم(ع) است و یا مطلق حاکم عادل که طبعاً با توجه به شرایطی که گفته اند، جز حکومت فقیهان جامع الشرایط در زمان غیبت نمی تواند باشد، جای بحث و تأمل است.

گر چه از ظاهر عبارت آنان برمی آید که مرادشان از (سلطان عادل) همان امام معصوم(ع) است، ولی این احتمال نیز وجود دارد که منظور مطلق حاکم حق عادل باشد. سلطان عادل را نوعاً در مقابل سلطان جائر آورده اند۷۷ و از برخی روایات نیز همین معنی استفاده می شود.

یادآوری: در گذشته جمله: (السلطان ظل الله) را بسیار متملقان و اطرافیان پادشاهان و نان به نرخ روز خوران در مدح پادشاهان به کار می بردند. از این روی، توضیحی در این باره ارائه می دهیم:

(ظل)، یعنی سایه. (السلطان ظل اللّه)، یعنی حاکم سایه خداست. همان طور که سایه انسان تابع اراده اوست و از خود استقلالی ندارد، سلطان نیز، پرتوئی از حاکمیّت خدا در زمین است و از خود استقلالی ندارد.

حاکم، مجری قانون الهی و نمودی از حاکمیت خداست در زمین.

از این روی، باید در مسیر عدالت و قانون خدا حرکت کند، چنانکه انبیاء الهی این گونه بودند.

به گفته امام خمینی:

(سلطنت اگر ظل اللّه باشد، سلطان اگر ظل اللّه باشد، پذیرفته است. یعنی چه ظل اللّه؟ یعنی این که همین طور که سایه، سایه انسان هیچ از خودش حرکتی ندارد، الاّ به حرکت انسان. اگر چنانچه سلطان، هیچ حرکتی نداشت، الاّ به حرکت و به تحریک خدای تبارک و تعالی، از خودش هیچ نداشت و همه از خدای تبارک و تعالی بود، ظل اللّه است. رسول اللّه ظل اللّه است. غیر رسول خد، آنهایی که نزدیک به رسول اللّه اند، نزدیک به ظل اللّه اند. اصل رسول اللّه است. او، ظل اللّه است. امیرالمؤمنین، سلام اللّه علیه، چون تمام وجودش فانی در رسول اللّه است، ظل اللّه است. سلاطین ظلم، ظل ابلیس اند. میزان در تشخیص سلطان جائر و سلطان عادل همین است.آن که ابلیسی است، آن که جائر است، ظل ابلیس است، نه ظل اللّه. حتی کلمه ظل الله را هم غصب کرده اند. اینها فریب دادند ملتها را۷۸.)

جمله (السلطان ظل الله) در منابع روایی شیعه، علی رغم شهرتی که دارد، در منابع معتبر وجود ندارد.

در نهج البلاغه آمده:

(السلطان وزعه اللّه فی ارضه)۷۹

سلطان نگهبان خدا در روی زمین است.

در منابع روایی اهل سنت از پیغمبر اکرم نقل شده است که فرمود:

(السلطان ظل اللّه فی الأرض، یأوی الیه کل مظلوم من عباده…۸۰)

سلطان سایه خدا در روی زمین است. هر ستمدیده ای از بندگان خدا به او پناه می برد.

اصل این روایت را ابن ابی جمهور احسائی درعوالی آورده است. جمله ذیل آن:

(مظلومان و ستمدیدگان از بندگان خدا از ظلم و ستم به (حاکم) پناه می برند۸۱ و در سایه او در امنیت و آرامش زندگی می کنند)

بیانگر همان نکته ای است که اشاره کردیم. یعنی حاکم در اصل، پرتوی از حاکمیت خداست. با عدالت، به اجرای احکام خدا در میان انسانها و ایجاد امنیت و رفاه برای بندگان و استیفای حقوق آنان می پردازد. مسلم تنها حاکم حق و الهی است که می تواند پناهگاه مؤمنان ستمدیده باشد. سلطان جائر، که خود عامل تباهی ظلم و بی عدالتی است به هیچ روی نمی تواند واجد چنین ویژگی باشد و کسی را در پناه خویش ایمن دارد.

در برخی نقله، در ذیل حدیث این جمله نیز وجود دارد:

(فکما انّ الظل تمنع من أذی الشمس، کذلک السلطان العادل یمنع الناس من الأذی۸۲)

همانطور که سایه از سوزش تابیدن خورشید، ممانعت می کند، سلطان عادل هم، مردم را از اذیت و بی عدالتی و ظلم در امان می دارد و مانع آزار آنان می شود.

علما و پادشاهان

گفتیم: حوزه های علمیه شیعه و روحانیت متعهد، در طول تاریخ، به صورت دژی استوار در برابر حاکمیت طاغوت و ظلم و ستم آنان ایستاده اند. ولی با این همه، در برابر این جریان، جریان دیگری نیز به چشم می خورد و در مقاطعی از تاریخ اسلام مشاهده می کنیم که برخی از عالمان دین که در میان آنان فقیهان ناموری دیده می شوند، به پادشاهان و حاکمان جور نزدیک شده اند و گه گاه حمایت و تأیید نیز کرده اند!

حضور چهره های برجسته ای از عالمان دین، چون علامه حلّی، خواجه نصیرالدین طوسی در دربار حاکمان مغول و علامه مجلسی، محقق کرکی، شیخ بهایی، میرداماد، در تشکیلات صفویان، شیخ جعفر کاشف الغطا و ملاعلی کنی در دستگاه قاجاریان و… این سؤال را به ذهن می آورد که آیا عالمان دین و حوزه های علمیه شیعه، حاکمیت پادشاهان جور را تأیید می کرده اند؟ آیا واقعاً آنان وابسته به دربار و حامی پادشاهان ستمگر و فاسد بوده اند؟

اگر نبوده اند پس حضور آنان در دربار حاکمان جور به چه منظور بوده است؟ آنان چه اهدافی را تعقیب می کرده اند؟

آیا در نظر آنان، حاکمان صفوی و قاجار، صالح بوده اند و بر اساس دین مشی می کرده اند؟ یا این که آنان، خدای نخواسته، برای رسیدن به مال و منال و کسب وجهه و قدرت وجاه به پادشاهان نزدیک می شده اند؟ یا اصلاً هیچ یک از اینها نیست، بلکه، به گونه ای مقطعی و حساب شده، صرفاً برای تأمین مصالح و مقاصد عالیه اسلام و جلوگیری از ظلم و تعدی به مال و ناموس مردم، به پادشاهان نزدیک می شده اند؟

در این باره، دیدگاههای گوناگونی وجود دارد:

۱ . سازش با پادشاهان

برخی از نویسندگان ناآگاه و یا مغرض و عده ای از روشنفکران غرب زده تلاش کرده اند بنمایانند که اساساً عالمان شیعه و حوزه های تشیع، حامی پادشاهان جور بوده اند و در تداوم و بقای حکومت، آنان را یاری می رسانده اند.

به تصور اینان، برخی از عالمان شیعه، حامیان اصلی حاکمان و پادشاهان جور و توجیه کننده ستم آنان بوده اند.

از نفوذی که در بین مردم داشته اند، در گرفتن مالیاتهای سنگین به نام: خراج، زکات، درآمد سرانه و… یا در بسیج مردم برای شرکت در جنگهای خانمانسوز، که صرفاً به منظور کسب قدرت بیشتر و کشورگشایی و یا تحکیم پایه های حکومت تدارک می شده است، به سود پادشاهان و حاکمان مستبد، بهره می گرفته اند۸۳.

در باور این گروه، منافع شخصی، کسب وجهه ومقام و رسیدن به مال و مکنت، انگیزه اصلی برای نزدیک شدن و یا همکاری علما با پادشاهان بوده است:

(…علی رغم مفاهیم اصلی اندیشه اساسی شیعه و نتایج اصلی غیبت، که نامشروع بودن هر حکومتی را القا می کرد، و علی رغم آنچه قبلاً به عنوان مقاومت منفی در برابر حکومتها ذکر شد، نمونه های متعدّدی از همکاری، حمایت، همراهی و تأیید و حتی (تجلیل) از حکومتهای جائر در میان فقها وجود داشته است…۸۴.

۲ . حمایت از پادشاهان در برخی زمانها.

این گروه، بر این باورند که: بله عالمان شیعه همیشه علیه حکومتها بوده اند، نه بر آنها. ولی این واقعیّت نیز وجود دارد که در برخی مقاطع تاریخی، مثل عصر صفویه و قاجار و… عده ای از عالمان شیعه، که در میان آنان چهره های برجسته ای نیز وجود دارد، به حمایت و توجیه ستم پادشاهان جور پرداخته اند و با حضور خویش در پستهای (شیخ الاسلامی)، (ملاباشی) و… بیش از آن که به فکر اسلام و مسلمانان باشند، به منافع مادی و رسیدن به مال و منال می اندیشیده اند. پادشاهان ستمگر نیز، وجود آنان را برای تحکیم پایه های قدرت خویش و توجیه اقدامات خودسرانه و مستبدانه، ضروری می دیده اند.

دکتر شریعتی، با این که درجای جای نوشته هایش بر تقوا و قداست و ظلم ستیزی روحانیت شیعه و نیز پیشتازی آنان در مقابله با سلطه های جائرانه، بدین گونه یاد می کند:

(… از خصوصیات علماء شیعه یکی درگیر بودن مداوم آنها با نظام حاکم در طول تاریخ بوده است و یک تقوای بارز و آشکارشان که هنوز هم این چهره را حفظ کرده اند. روحانیت شیعه متقی ترین روحانیتی است که امروز در جهان وجود دارد…)۸۵

با این حال، وی از عالمان عهد صفوی و افرادی چون: علامه مجلسی، شیخ بهایی و… انتقاد می کند و عمل آنان را توجیه ستم و حمایت و همدلی با نظام فاسد صفویه می پندارد:

(همان علما و روحانیون شیعه، که همواره جبهه پیشتاز مبارزه با حکومتها بودند و پیوسته سپر و آماج تیرهای نظام حاکم، همانها در عزیزترین، مجلل ترین و مرفّه ترین شرایط زندگی می کنند و دوش به دوش حاکم می نشینند و در حکومت مورد مشورت قدرت سیاسی قرار می گیرند و…۸۶)

یا می نویسد:

(عالم شیعی، که همواره از تماس با قدرتمندان پرهیز داشت و همواره به پیروی از اصطلاح معمول شیعه (که هنوز هم در زبان و فرهنگ ما هست) قدرتمندان و عناصر طبقه حاکم را (ظلمه) می نامید، حالا همین شخصیتی که از تماس با ظلمه پرهیز داشت، به سادگی همکار و همدست و همگام و همنشین این قدرتها می شود…۸۷)

بنابراین نظر، روحانیت شیعه، در برخی از زمانها به دامان حکومتهای جور افتاده و به خدمت آنان درآمده است.

۳ . خطای در تشخیص

این احتمال وجود دارد که علمای اسلام، هر چند با انگیزه های الهی و اهداف صحیح و براساس مقتضیات زمان، به حاکمان جور نزدیک شده اند، ولی در تشخیص وظیفه، به خطا افتاده اند و نتیجه عکس گرفته اند۸۸.

چه بسا بر خلاف تصور خود که می خواستند از وجود پادشاهان و قدرت و امکانات آنان در جهت پیشبرد اهداف دین و تثبیت تشیع سود جویند، این پادشاهان جور بودند که از حضور آنان در کنار خویش به حکومت ظالمانه خود، وجهه دینی و معنوی می دانند و از وجود عالمان در جهت تقویت پایه های قدرت خویش و فریفتن مردم و… بهره می بردند.

۴ . عمل به وظیفه و ادای تکلیف

بنابراین دیدگاه، روحانیان شیعه و عالمان و فقیهان، هیچ گاه از وظیفه خود تخطی نکرده اند و همواره در برابر حکومتهای جور ایستادگی کرده اند. در مواردی که براساس مقتضیات زمان و موقعیت شیعه، به دستگاه پادشاهان جور نزدیک شده اند، با انگیزه های الهی و برحسب ادای تکلیف و عمل به وظیفه بوده است.

براین اساس، حضور فقیهان و عالمان شیعه، در دربار برخی از پادشاهان را نمی توان به معنای همکاری و تأیید آنان دانست و افرادی چون: خواجه نصیرالدین طوسی، یا علامه حلّی را آخوند درباری به حساب آورد.

عمل و موضع گیری هر یک از آنان را با توجه به ظرف زمانی که حضور داشتند، باید بررسی کرد.

البته تردیدی نیست که در میان روحانیان نیز، چون سایر مردم، افراد ضعیف النفسی که به طمع مال و شهرت و رسیدن به مقام، به دربار شاهان، رفته باشند، وجود دارد، ولی انگشت شمارند و مطرود. نه اکنون که در همان زمانه، رانده از حوزه ها بوده اند.

امام خمینی، به جوانهای غیور، در دوران ستمشاهی دستور داد که عمامه آنان که برای نان به اسلام لطمه می زنند و با دستگاه ظلم، همکاری می کنند، بردارند۸۹.

یا می فرمود: باید این آخوندهای درباری از حوزه ها طرد شوند۹۰.

یا آخوندهای درباری را مورد تأیید آمریک، اسرائیل و شوروی [سابق] می خواند. همانان که به دستور اربابان خود، به نام دین، سردرآخور پادشاه عربستان داشتند و به نام دین، می خواستند مردم مؤمن ایران را از گزاردن حج محروم کنند۹۱.

اکنون که دیدگاههای گوناگون را بر شمردیم و نمایاندیم که آخوند درباری کیست، می پردازیم به عواملی که سبب شده در زمانهایی خاص، عالمان دین به پادشاهان نزدیک شوند. آن هم دیری نپایید۹۲. پیش از پرداخت این مسأله به دو نکته اشاره می کنیم:

۱ . شرایط زمان و مکان

در مسأله بررسی دیدگاه حوزه و علمای دین، نسبت به نحوه موضع گیری و عملکرد آنه، ناگزیر باید مسأله مقتضیات زمان و شرایط هر دوره ای را در نظر گرفت; زیرا هر زمان و مکانی وضعیّت و ظرفیت خاص خود را دارد و شیوه های گوناگون مبارزاتی و موضع گیریهای مثبت ومنفی تنها در همان چهارچوب قابل بررسی و تبیین است.

موضع گیری امامان شیعه، در برابر حکومتهای زمان خویش و نحوه برخورد و مقابله آنان در همین راستا قابل تفسیر است. مسلم، شیوه امام حسن مجتبی(ع) در برابر معاویه، با آنچه امام حسین(ع) در برابر یزید، انجام داد، یکسان نیست. اقدام امام رضا(ع) در پذیرش منصب ولایت عهدی از ناحیه مأمون، با مقابله سرسختانه پدر بزرگوارش، امام کاظم(ع)، با دستگاه هارون و تحمل حبسها و شکنجه ها و محرومیّتهای طاقت فرس، در عین این که در یک راستاست و به منظور تحقق یک هدف، ولی مسلم دو شیوه متفاوت است که در دو بستر زمانی و در دو موقعیّت متفاوت انجام می گیرد۹۳.

تردیدی نیست که این تفاوتهای ظاهری، در عرصه عمل و موضع گیری ر، جز در سایه تفاوت اوضاع و شرایط زمان و مکان و احوال اجتماعی، نمی توان تفسیر کرد.

دقت های زیاد و توصیه های فراوان امامان معصوم(ع)، نسبت به لزوم آگاهی به مقتضیات زمان، بیانگر این واقعیت است که اگر فردی، بدون در نظر گرفتن شرایط زمان و مکان و بدون آگاهی و تصور صحیح از اوضاع اجتماعی و سیاسی زمان خویش، بخواهد در عرصه مبارزات سیاسی و اجتماعی قدم بگذارد، کاری از پیش نخواهد برد، هر چند از نقطه نظر علمی و فقهی، پرمایه باشد.

امام صادق(ع) می فرماید:

(والعالم بزمانه لاتهجم علیه اللوابس۹۴)

دانشمندی که آگاه به زمان خویش باشد، مشکلات و امواج تاریکیها بر وی هجوم نمی آورد.

موضع گیری فقیهان اسلام و حوزه های علمیه در برابر حاکمان زمان خویش، باید با توجه به شرایط زمانی و مکانی آنان بررسی شود.

تنها وقتی برداشت ما از آراء و فتاوا و موضع گیریهای آنان در برابر حکومته، صائب خواهد بود که درک صحیحی و اطلاعات عمیقی از موقعیّت آنان و شرایط حاکم بر زمانی که در آن می زیسته اند و از همه مهم تر موقعیّت اسلام و شیعه در آن عصر، داشته باشیم.

حتی اعمال فردی و مسائل اخلاقی نیز از مسأله مقتضیات زمان برکنار نیست، مثلاً (حسن ظن) و یا (سوء ظن) به مردم و جامعه اسلامی، در هر شرایط و اوضاع و احوالی پسندیده و یا نکوهیده نیست۹۵.

امام خمینی، با همه خشم و نفرتی که از پادشاهان جور داشت و تمام عمر علیه آنان مبارزه کرد و زشتیهای رژیمهای سلطنتی را نمایاند، برای اسلام، هر کسی که با آنان سازش کرده بود و در برابر ستم آنان به توجیه پرداخته بود، درهم کوباند و افشا کرد، امّا در برابر بزرگانی چون: علاّمه حلّی، علامه مجلسی، شیخ بهایی و… خاشع بود و شدیداً احترام می گذارد و به نیکی از آنان یاد می کرد و نزدیک شدن آنان را به پادشاهان، از روی مصلحت و برا ی خدمت به اسلام و مسلمانان می دانست و آنان را مجاهد و ایثارگر می نامید که با سختی و رنج، شیعه را که جز نامی از آن نبود، احیا کردند۹۶.

یا اگر دقت شود در سیر مبارزاتی حضرت امام خمینی، مشاهده خواهد شد که ایشان، مسأله زمان و مکان را دقیقاً مراعات کرده و در شرایطی که مبارزه آشکار، امکان نداشته و زمینه اش مهیا نبوده، به کارهای فرهنگی و تربیت شاگرد و مبارزه منفی پرداخته است و در شرایطی که محیط آماده و فضا مهیّا بوده، به مبارزه علنی پرداخته و قدرتهای بزرگ جهانی و رژیم مخوف سلطنتی را زیر ضربات تازیانه سخن خویش گرفته است.

بسیاری از عالمان خراسان، آذربایجان، اصفهان، در دوران دیکتاتوری رضاخان، برآشفتند و حرکتهایی را سامان دادند، امّا وقتی دیدند زمینه برای حرکت بنیادین آماده نیست و مردم، نیاز به آگاهی بیشتر دارند، سمت و سوی مبارزه را تغییر دادند۹۷.

۲ . همکاری صوری

همکاری علمای شیعه، با پادشاهان جور، هیچ گاه پایدار و ناشی از اعتقاد آنان نبوده است۹۸.

هرگز، این ارتباطها و همکاریه، به گونه ای نبوده که به تفکر و دیدگاه ناب شیعه، در مورد حکومتهای ستمکار و ناحق، خدشه ای وارد آورد. حتی، عالمانی که با پادشاهان عصر خویش، نشست و برخاستهایی داشته اند و در پاره ای امور مربوط به دین و مصالح مسلمانان، طرف مشورت قرار گرفته اند و… هیچ گاه پا را فراتر از تأیید صوری نگذارده اند. در سیره آنان، نمی توان موردی را انگشت گذارد که حاکمان جور را به گونه ای جدی و همه جانبه تأیید کنند و اعمال و رفتار آنان را منطبق با تفکر شیعه بدانند.

با این که در دوران صفویان، قاجاریان، بویژه زمان فتحعلی شاه و ناصرالدین شاه، تلاش بسیار شد که عالمان شیعه، به پیروی از عالمان سنّی، پادشاه را لقب (اولی الامر) بدهند۹۹، ولی علمای شیعه، بویژه قاضی سعید قمی۱۰۰، در عصر صفویه و میرزای قمی، در عصر فتحعلی شاه، شدیداً با این مسأله به مخالفت برخاستند و تن به چنین کاری ندادند.

محقق قمی در نامه معروف خود به فتحعلی شاه می نویسد:

(… و به هر حال، من نمی دانم چه خاک بر سر کنم. یک جا می شنوم که می خواهند لقب (اولی الامر) به شاه بگذارند که مذهب اهل سنّت است و خلاف مذهب شیعه است۱۰۱.)

حال که به دو نکته ای که یادآوری آنها ضروری می نمود، اشارت شد، می پردازیم به علل و عوامل نزدیک شدن عالمان شیعه به پادشاهان:

* حفظ اساس و تثبیت تشیع

حفظ اسلام و اساس دین و تفکر ناب تشیّع، واجب ترین واجبهاست. همه تلاشها و پایمردیها و مجاهدتها و ایثاره، برای تحقق این اصل بلند، انجام گرفته است.

از این روی، عالمان دین، تمامی حرکتها و فعالیتها و موضع گیریهای خویش را در این جهت قرار داده اند.

همیشه، دغدغه عالمان شیعه، بقای تفکر بنیادین شیعه و معارف اهل بیت بوده است.

چه در آن روزگار که آواره و بی خانمان بوده اند و در عسرت و تنگنا و چه در روزگاری که تأمین داشته اند و به ظاهر بی واهمه از شحنه و عسس، روزگار می گذرانده اند.

دغدغه نان نداشته اند. دغدغه دین داشته اند. از این روی هرگاه صاحب قدرتی، به هر علّتی: یا برای حفظ موقعیّت، بهره وری از شیعیان بی باک و شجاع و کارآزموده، بهره وری از دانش قوی دانشوران شیعی، یا پیروزی بر رقب، که در پناه مذهب و آیینی، قد برافراشته بودند و… به شیعه متمایل می شد، پس از مشورتها و مطالعات فراوان، به این نتیجه می رسیدند که از موقعیّت بهره برند و بیضه اسلام۱۰۲ را از شرّ شرور مردان محافظت کنند. نزدیک شدن علم، به پادشاهان، برخلاف پندار برخی، کسب آبرو و جاه و مقامی برای آنان نبود، بلکه به خاطر عملکرد شاهان و اطرافیان آنان، بر حیثیّت دانشوران و عالمانی که عمری در مقام بلند معنوی جای گرفته بودند، لطمه وارد می ساخت. از این روی، به گفته امام خمینی: اینان، ایثار کردند که به سلاطین نزدیک شدند۱۰۳.

برای نمایاندن نقش علمای شیعه، در تأمین جانی شیعیان و آماده کردن محیط برای نشر و افکار شیعه و نگهداری میراث گرانبهای تشیع از نابودی مطلق، نظری می افکنیم به موقعیت شیعه در برخی از برهه ه، بویژه برهه هایی که علم، از موقعیّتهای پیش آمده، استفاده کرده اند.

در سال ۳۶۲هـ.ق به هدایت و تحریک دستگاه حکومت، متعصبان اهل سنّت، محله های شیعه نشین بغداد را به آتش کشیدند و بیش از هفده هزار نفر، از شیعیان را در آتش سوختند و اموال آنان را به غارت بردند۱۰۴. این گونه قتل و غارتها و تعدی و تجاوزه، محدود به بغداد نبود. شیعیان خراسان، ری و… نیز از این تجاوزها مصون نبودند. لشکریان سلطان محمود غزنوی، بسیاری را به تهمت قرمطی از دم تیغ گذراند۱۰۵ آن قدر در اذیت و آزار شیعیان پیش رفت که کسی جرأت ابراز تشیع نداشت.

ابوبکر خوارزمی، نویسنده بزرگ و نامدار عصر آل بویه (۳۹۳ ـ ۳۸۳هـ.ق) در نامه ای به اهالی نیشابور، گوشه هایی از ظلم و ستمی که به تشیّع و شیعیان رفته بر می شمارد.

خوارزمی، در غمنامه خود، پس از ذکر مصیبتها و ستمهایی که بر امامان و اولاد آنان رفته به گوشه هایی، از مظلومیّت شیعه پرداخته است.

(… دهریان و سوفسطاییان، از شرّ ایشان [آل عباس] در امانند، لیکن آنها هر که را شیعه بدانند به قتل می رسانند. هر کس نام پسرش را علی بگذارد، خونش را می ریزند. شاعر شیعه، چون در مناقب وصی و معجزات نبی(ص) شعر بگوید، زبانش را می برند و دیوانش را پاره می کنند. هارون، پسر خیزران۱۰۶ [واثق خلیفه عباسی] و جعفر متوکل۱۰۷، در صورتی به کسی عطا می کردند و بخشش می نمودند که به آل ابی طالب دشنام گوید. مانند: عبداللّه بن مُصْعَبْ زبیری۱۰۸ و وهب بن وهب بختری۱۰۹ و مروان بن ابی حفصه۱۱۰ اموی و عبدالملک بن قُرَیْب اصمعی۱۱۱ و بکار بن عبداللّه زبیری۱۱۲. مدت هزار ماه در منبرها به امیرالمؤمنین(ع) ناسزا گفتند. [دوران حکومت بنی امیه] امّ، م، در وصایت او شک به خود راه ندادیم.

علویان را از یک وعده خوراک منع می کنند. در حالی که خراج مصر و اهواز و صدقات حرمین شریفین و حجاز به مصرف [خنیاگرانی از قبیل]: ابن ابی مریم مدنی و۱۱۳ابراهیم موصلی۱۱۴، و ابن جامع سهمی۱۱۵، وزَلزَل ضارب۱۱۶و بَرصوما زامر ۱۱۷ [سرنا زن و نی زن] می رسد.

متوکل عباسی دوازده هزار کنیز داشت. اما سیّدی از سادات اهل بیت. فقط یک کنیز [خدمتکار] زنکی یا سندی دارا بود. اموال خالص و پاکیزه ٌ خراج، به دلقک و مهمانیهای مربوط به ختنه اطفال و به سگ بازان و بوزینه داران و به مخارق و علویه خنیاگر، و به زرزر، و عمروبن بانه بازیگر، منحصر شده است، یک وعده خوراک و یک جرعه آب را از اولاد فاطمه(ع) دریغ دارند. قومی که خمس بر آنان حلال و صدقه حرام است. و گرامی داشتن و دوستی نسبت به ایشان فریضه است. از فقر، مشرف به هلاک هستند. یکی شمشیر خود را می گذارد، دیگری جامه اش را می فروشد. گناهی ندارند جز این که جدشان نبی و پدرشان وصی و مادرشان فاطمه و مادر مادرشان خدیجه و مذهب شان ایمان به خدا و راهنمایی شان قرآن است.

من چه بگویم درباره قومی که تربت و قبر امام حسین(ع) را شخم زدند و در محل آن زراعت کردند و زائران قبرش را به شهرها تبعید نمودند…۱۱۸).

خوارزمی در این نامه مفصل، که گوشه هایی از آن را آوردیم، به خوبی وضع شیعیان و ظلم و ستمی که از ناحیه حاکمان جور بر آنان رفته، نمایانده، گرچه از ذیل نامه وی بر می آید که هنوز نتوانسته، آن گونه که باید وضع شیعیان آن روز عراق، حجاز، یمن و… را بازگو کند.

در چنین شرایطی، آل بویه باگرایشها و تمایلهای شیعی روی کار می آیند و از محدودیته، کاسته می شود. شیخ مفید، سید مرتضی، سید رضی و… در موقعیّت پیش آمده، حفظ و بقا و تثبیت تشیّع را در نزدیک شدن به حاکمان آل بویه می بینند و از این فرصت به دست آمده در راه تقویت شیعه و جلوگیری از ظلم و ستم به آنان، برقراری اتحاد و اتفاق، احیای حوزه های تشیع و آثار شیعه و… بهره می برند.

یا قزوینی در آثار البلاد می نویسد:

(رضی الدین احمدبن اسماعیل، که اصلاً اهل طالقان و در قزوین اقامت داشت، نسبت به شیعیان بسیار تعصب و عناد می ورزید. در مقابل خانه وی، درخت پرشاخ و برگی بود. روزی مردی را بالای آن درخت دیدند و چون آن مرد از محله شیعه بود، او را متهم به سوء قصد به شیخ کردند. شیخ هم گفت که: من، دیگر در قزوین نمی مانم. و از شهر بیرون رفت. حاکم قزوین، و مردم از وی خواستند که به شهر برگردد. ولی او شرط بازگشتن خویش را این دانست که داغی (مکواه) تهیه کنند و نامهای خلفا را بر آن نقش کنند و با آن، پیشانی جمعی از وجوه شیعه را که وی نام آنها را معین می کند، داغ کنند حاکم پذیرفت و این کار را کرد و عده زیادی از وجوه شیعه را با آهن سرخ داغ کردند۱۱۹.)

آری در چنین شرایطی، اقدام بزرگانی مانند سید رضی و… در همراهی با حاکمان معتدل و با گرایشهای شیعی اثر خود را نشان می دهد.

یا خواجه نصیرالدین طوسی، در معادله ای دقیق به این نتیجه رسیده بود که اگر از هرم قدرت برکنار باشد و یا به مقابله و مخالفت با حکومت برخیزد، اساس اسلام و تشیع را مغولان، ازبین خواهند برد و مردم مسلمان را بیش ازپیش از دم تیغ خواهند گذراند.از این روی برخود لازم می دید تا در دستگاه حکومت مغول حضور یابد و با برنامه ریزی دقیق و هوشمندانه، به کنترل حاکم بپردازد.به گواهی تاریخ، وجود خواجه نصیرالدین در دربار مغول، چنانکه خود وی پیش بینی می کرد، سلطنت مغول را منقلب کرد و قدرتی را که اساس دیانت را تهدید می کرد، زیرکانه، در خدمت اسلام و در جهت تقویت تشیع به کار گرفت.

امام خمینی با اشاره به همین نکته می گوید:

(کسی خیال نکند که علمای اسلام در این دستگاهها وارد بوده یا هستند. البته بعضی مواقع، برای کنترل یا منقلب ساختن دستگاه وارد می شدند

که اکنون هم اگر چنین کاری از ما ساخته باشد، واجب است که وارد شویم)

خواجه نصیر الدین، چنان سنجیده و دقیق عمل کرد و از دانش و نبوغ خویش بجا بهره برد که هلاکوخان را شدیداً تحت تأثیر قرار داد و در حقیقت، این او بود که بر هلاکو حکم می راند.۱۲۰

خواجه، از قدرت و شقاوت و بی رحمی حاکمان مغول به خوبی آگاه بود و با روحیات آنان نیز. به خوبی می دانست که اگر این قدرت ویرانگر که به هر شهری وارد می شود، به هیچ موجود زنده ای رحم نمی کند و از شهر، جز تَلّی از خاک باقی نمی گذارد، کنترل نشود ضربه های جبران ناپذیری به پیکر اسلام و تشیّع وارد می آید. البته حکام بنی عباس هم در نابودی اسلام، چیزی از مغولان، کم نداشتند۱۲۱.

ولی شاید کنترل و رام ساختن مغولان، که هنوز تحت تأثیر فرقه ای خاص قرار نگرفته بودند آسان تر بود.

افزون بر این اینان، خواه ناخواه برهمه چیز و همه کس غلبه می کردند و جایی برای بنی عباس که از درون پوسیده بودند، نبود.

علامه حلّی، نیز، به همین نتیجه رسیده بود. وی، حفظ اساس اسلام و تثبیت شیعه را در گرو همکاری ظاهری با مغول می دید.

علاّمه افزون بر آن که قدرت حاکم مغول را کنترل کرد، توانست با هوشیاری، از قدرت (اولیجاتو) در جهت تأمین اهداف خویش بهره های فراوان ببرد.

وی، در مدت کمی که به تشکیلات حاکم مغول نزدیک شد، با نفوذ کلام و قدرت بیان و وسعت اطلاعات خویش، حاکم مغول را نه تنها مسلمان که پیرو مکتب تشیع ساخت۱۲۲ و سلطان، نام (خدابنده) را برای خود برگزید.

شیعه شدن حاکم مقتدر مغول در آن روزگار و شیعه شدن بسیاری از ایلخانان، شاهزادگان و… به تبعیت از وی، به حفظ و تثبیت موقعیت شیعه که تا آن زمان، در ضعف بود، کمک فراوانی کرد.

فارس حسون، در مقدمه (ارشاد الاٌذهان)، پس از تشریح و تبین عظمت و اهمیت کار علامه در نزدیک شدن به حاکم مغول و آثار و برکات آن برای شیعه، با اشاره به مناظره علامه در حضور پادشاه مغول، با نظام الدین عبدالملک المراغی وعده ای دیگر از علمای عامه و مغلوب ساختن آنها با دلایل قوی و منطقی، می نویسد:

(نعم، وبعد هذه المناظره، و ببرکه هذا الخریت العلامه، استبصر السلطان وعدد کبیر من الاٌمراء وعلماء العامه، فعمت البرکه فی جمیع الممالک وهدأت الاٌوضاع…۱۲۳)

آری، پس از این مناظره و به برکت وجود این استاد علامه، حاکم مغول و بسیاری از امیران و دانشمندان سنی، شیعه شدند و برکت تشیّع، در همه ممالک گسترش یافت و اوضاع شیعه، بهبود یافت.

ارزش و اهمیت کار علامه، در اصلاح و هدایت نسبی حاکم مغول، بر کسی پوشیده نیست.

با این حال، بسیاری از دشمنان، به خاطر همین موفقیتهای بزرگ و از روی حسد و تعصب، نابخردانه، نسبتهای ناروایی به علامه و خواجه نصیرالدین طوسی داده اند.

ابن روزبهان۱۲۴، ابن حجر عسقلانی۱۲۵، تغری بردی۱۲۶ و… نسبتهایی به علامه داده اند که حکایت از، کینه توزی آنان می کند وگرنه هرمنصفی که با روح بلند این دو بزرگوار آشنا باشد، می داند که آنان با آن دانش قوی و عزت و شوکتی که در بین مسلمانان، بویژه شیعیان داشتند، برای مال ومنال و رسیدن به مقام، به همکاری با کفار تن درنداده اند.

اگر اینان، عاقبت اندیش نبودند و با کیاست و اگر آشنای به اوضاع و احوال نبودند و انزوا برمی گزیدند، مثل بسیاری از به اصطلاح عالمان دین، اکنون نه از اسلام خبری بود و نه از مسلمانی.

همین برخورد را داشتند عالمان آشنای به زمان، با صفویان.

صفویان، در پناه شیعیان و قدرت آنان، به حکومت رسیدند و بر امپراطوری عثمانی پیروز شدند.

صفویان، شیعه بودند. افزون براین، برای رسیدن به قدرت و پیروزی بر رقیبان و دشمنان، ناگزیر، باید به قدرت عظیم شیعیان متکی می شدند و بر ترویج شیعه و احیای تراث آن، می پرداختند و به بقاع متبرکه شیعه علاقه نشان می دادند و در تعمیر و بازسازی آنه، اقدام می کردند.

از آن طرف، شیعیان پراکنده بودند و بی انسجام و هر روز مورد تهدید متعصبان و جاهلان و دشمنان اسلام.

در این برهه حساس که شیعیان شدیداً نیاز به قدرت و تمرکز داشتند، عالمان عاقبت اندیش و آگاه شیعه، مصلحت دیدند که از این موقعیت بهره برند. هم جلوی ظلمها و حق کشیها را تا جایی که توان دارند، بگیرند و هم به شیعیان، انسجام دهند و آنان را از ضعف برون آورند و بنیه علمی تشیّع را تقویت کنند و… از این روی، به صفویان، که بسیار اظهار علاقه به شیعه می کردند و عملاً نیز، در ترویج شیعه می کوشیدند، نزدیک شدند و از آنان در راه صلاح امت و دین، بهره بردند.

این، بدان معنی نیست که آنان از ظلم و اعمال خلاف صفویان و لشکرکشیهای آنان علیه عثمانی بی اطلاع بودند، یا خدای ناخواسته بر آنها مهر تأیید می زدند. خیر. هم از جریان امور اطلاع داشتند و هم به آن اعمال ناشایست، خرده می گرفتند و در حدّ توان، جلوگیری می کردند. منتهی تمامی تلاش آنان این بود که از فرصت پیش آمده، نهایت بهره را ببرند در: حفظ و ترویج شیعه، سروسامان دادن به شیعیان و جلوگیری از قتل و غارت آنان، تربیت شیعیان، تشکل و انسجام آنان، تألیف و نشر کتابهای شیعی و…

بله، امپراتوری عثمانی، مانعی بود بر سر راه اروپاییان و ظاهر، مظهر قدرت اسلام و به طور طبیعی از تضعیف آن دولتهای اروپایی خشنود شدند و این لشکرکشیها را بسیاری از محققان، ضربه ای دانسته اند بر جهان اسلام.

بله، اتفاق و اتحاد بهتر بود. امّا دولت عثمانی، شیعیان را آزار می داد و متعصبانه شیعیان را در تنگنا قرار داده بود و در انظار شیعیان و محبان اهل بیت، مزدوران عثمانی، روی منابر به لعن علی بن ابی طالب می پرداختند و…

اینها مسائلی نبود که علمای شیعه بتوانند جلوگیری کنند. مسلم است که عالمان شیعه، بر بقای اسلام و تشیع، بیشتر می اندیشیدند، تا بقای دولت عثمانی که از درون پوسیده بود و لاشه ای از آن باقی مانده بود. نه در آن سرزمین، اسلامی بود که بشود به آن دل خوش داشت و نه حکام معقول و منطقی که بشود بر آنان تکیه کرد و متعصبان را به کنترل درآورد.

پس ناگزیر باید به قدرت دیگری اندیشید که شیعه بتواند در پناه آن آرام بگیرد، تا از این راه پایه های اسلام را تقویت کرد و جهانی از صلح و صفا پی ریخت. این چیزی بود که عالمان شیعه، در پی آن بودند. سعه صدر آنان، روح بلند و عملکرد آنان و… گواهی است قوی بر این مطلب.

امام خمینی که خود مظهر مبارزه با پادشاهان بود و رهبر بزرگترین قیام علیه طاغوت، بیشترین و تندترین حملات و مواضع را نسبت به علمای درباری و وعاظ السلاطین داشت، تا آن جا که می گفت:

(اگر بنا باشد به واسطه ورود یک فقیه در دستگاه ظلم، بساط ظلم رواج پیدا کند و اسلام لکه دار گردد، نباید وارد شود، هر چند او را بکشند و هیچ عذری از او پذیرفته نیست۱۲۷)

ولی با این همه، خود امام خمینی، در شرایط خاص استفاده از مراکز قدرت برای حفظ اسلام و تأمین مصالح عالیه الهی را مجاز می شمرد. از مجموعه فتاوا و سخنان ایشان در کتاب ولایت فقیه، کشف الاٌسرار، بیانیه ه، اطلاعیه ها و سخنرانیهای قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، استفاده می شود که در برخی مقاطع، اگر نزدیک شدن به دستگاه پادشاهان مایه وهن و سبک شدن اسلام و روحانیت نشود، مانعی ندارد.

امام خمینی می گوید:

(… مگر این که معلوم شود و رود او (فقیه و عالم) در آن دستگاه روی پایه و اساس عقلایی بوده است، مثل علی بن یقطین که معلوم است برای چه وارد شده است. خواجه نصیر، رضوان اللّه علیه، که معلوم است در ورود او، چه فوائدی بود…

البته، بعضی مواقع، برای کنترل، یا منقلب ساختن دستگاه وارد می شدند که اکنون هم، اگر چنین کاری از ما ساخته باشد، واجب است که وارد شویم…۱۲۸).

یادآوری: در رابطه با حفظ اسلام و اساس تشیع، عالمان تشیع، اجازه هایی به برخی از پادشاهان داده اند.براین کار، که نوعاً در شرایط خاص صورت گرفته، برخی، از نویسندگان و روشنفکران، خرده گرفته اند.و این عمل را به رسمیت شناختن حکومت و سلطنت پادشاهان جور دانسته اند.

به نظر اینان، از آن جا که شیعه بر این باور است که ولایت و حکومت امامان(ع) در عصر غیبت، توسط فقیهان جامع الشرایط ادامه می یابد۱۲۹، در حقیقت، کار اینان، همان تفویض حکومت است. محقق کرکی، آقا حسین خوانساری، در دوره صفویه و شیخ جعفر کاشف الغطاء، در دوره قاجار، که اقدام به صدور اجازه کرده اند، حکومتها را به رسمیت شناخته اند.

حامد الگار می نویسد:

(فتحعلی شاه، در آغاز سلطنت، از مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء، اذن سلطنت گرفت و شیخ جعفر او را نایب خود قرار داد، به گونه ای که فتحعلی شاه، در پاسخ به تقاضای میرزا مهدی مجتهد، برای دفع محاصره مشهد مقدس می نویسد:

سلطنت م، به نیابت مجتهدین عصر و ما را به سعادت خدمت ائمه ها دین مهتدین، سعی و جهد است۱۳۰.)

بله، اگر فقیه جامع الشرایط، در عصر غیبت، دارای مقام ولایت است و ادامه دهنده ولایت ائمه، می تواند حکومت فردی را که شایسته تشخیص می دهد، تنفیذ کند.

روشن است در این صورت، حاکم، فقیه است نه (سلطان) و تمامی برنامه ها و کارهایی که می خواهد اجرا کند، باید به اذن فقیه جامع الشرایط باشد.

امام خمینی می گوید:

(سلاطین، اگر تابع اسلام باشند، باید به تبعیت فقها درآیند و قوانین و احکام را از فقها بپرسند و اجرا کنند. در این صورت، حکام حقیقی، همان فقها هستند. پس بایستی، حاکمیت، رسم، به فقها تعلق بگیرد، نه به کسانی که به علت جهل به قانون، مجبورند از فقه، تبعیت کنند۱۳۱.)

باید توجه داشت که هر فقیهی، چنین نیابتی را ندارد. فقیهی هم که چنین نیابتی را داشته باشد، نمی تواند به هرکسی اذن بدهد. باید به افراد لایق و صالح، اذن بدهد. نه تنها فقیه که پیامبر و امام هم، باید به افراد صالح، اذن بدهند.

امام خمینی می گوید:

(این درست است که فقیه، به آن طور که ذکر شد، می تواند اجازه دهد. بلکه اجازه یک فقیه جامع الشرایط هم، اگر به موقع خود باشد، صحیح است. لکن نمی گویند هرکسی می تواند اجازه دهد. مجتهد، چنین اجازه ای ندارد، بلکه پیغمبر و امام هم از جانب خدا اجازه ندارند به هرکس اجازه بدهند. به کسی آنها می توانند اجازه بدهند که از قانونهای خدا که پایه اش بر اساس خرد و عقل بنا نهاده شده، تخلف نکند۱۳۲.)

اکنون باید دید آیا فقهای اسلام آن گونه که برخی ادعا کرده اند، به پادشاهان و حاکمان زمان خویش، اجازه سلطنت و نیابت داده اند؟ آیا این اجازه ه، مطلق و در همه امور بوده، یا در برخی امور خاص که ضرورت زمان اقتضا می کرده است؟

البته بررسی مسأله (اجازه علما به پادشاهان) و تحلیل آن از حوصله این مقاله بیرون است و خود رساله مستقلی را می طلبد. ولی در یک نظر اجمالی می توان گفت اجازه ه، دو گونه اند:

۱ . اجازه برای حکومت.

۲ . اجازه برای جهاد.

۱ . اجازه برای حکومت. همان طور که یادآور شدیم، گرچه تحقق آن در صورتی که شرایط وجود داشته باشد، امکان دارد.

و حاکمان و پادشاهان نیز، به منظور تحکیم پایه های قدرت خود و کسب وجهه و مشروعیت، بی گمان چنین تقاضهایی را از علما می کرده اند، ولی، از قراین و اسناد بر می آید که فقهای شیعه، هیچ گاه اجازه حکومت به کسی نداده اند.

در میان فقه، تنها به سه نفر: محقق کرکی، کاشف الغطاء و آقا حسین خوانساری نسبت داده اند که به صدور چنین اجازه ای مبادرت کرده اند۱۳۳.

در مورد محقق کرکی، گرچه از برخی نوشته ها چنین مطلبی استفاده می شود، ولی سندی که به وضوح نشان دهد که محقق کرکی چنین اجازه ای به شاه صفوی داده باشد، در دست نیست ونکات مبهمی در این زمینه وجود دارد.

محقق خوانساری می نویسد: شاه طهماسب صفوی به محقق کرکی اظهار داشت:

(انت احق بالملک، لاٌنّک النائب عن الإمام، وانما أکون من عمالک، أقوم بأوامرک ونواهیک۱۳۴)

شما برای حکومت سزاوارترید، زیرا شم، نیابت از امام(ع) دارید. و همان، من از کارگزاران شمایم و فرمانها و دستورهای شما را اطاعت می کنم.

در جای دیگری می نویسد:

(شاه صفوی، به همه جای کشور، بخشنامه کرد که محقق کرکی نائب امام است و حکومت، در اصل، مال اوست و همه باید از وی فرمان برند۱۳۵).

یا نامه ای را نقل می کند که شاه طهماسب از محقق کرکی، تجلیل و تکریم کرده و او را نائب امام(ع) دانسته و اطاعت او را بر همه واجب شمرده است۱۳۶.

یا در هنگام مسافرت، امور کشور را به وی محول می ساخته است.

از این عبارات استفاده می شود که شاه صفوی، به مقام و موقعیت ممتاز محقق کرکی اذعان داشته و محقق کرکی، در دستگاه حکومت صفوی، از قدرت و جایگاه ویژه ای برخوردار بوده است و در جمیع امور کشور و عزل و نصبها دخالت می کرده است.

با این همه، از این عبارات نمی توان جزم پیدا کرد که محقق کرکی به عنوان ولایت نیابتی که از امام زمان(ع) دارد به شاه صفوی اجازه حکومت داده باشد.

امّا در مورد اجازه شیخ جعفر کاشف الغطاء به فتحعلی شاه، آنچه از قراین و امارات برمی آید، در خصوص جنگ با کفار روس بوده، نه بیشتر. این که برخی بر این نظرند که شیخ جعفر کاشف الغطاء، در همه امور حکومتی به فتحعلی شاه قاجار نیابت داده، درست نیست، زیرا از نامه وی۱۳۷، که تنها سند این ادعاست، چنین مطلبی استفاده نمی شود.

علاوه، این احتمال نیز وجود دارد که کاشف الغطاء، در اثر عدم شناخت کافی از زمان و مکان و نیز دوری از مرکز حکومت، دست به چنین کاری زده باشد۱۳۸.

امّا در مورد نیابت حاج آقا حسین خوانساری از شاه سلیمان، ظاهراً شاه، از وی درخواست می کند که در غیاب وی از اصفهان، به نیابت از وی، به اداره امور بپردازد. نه این که وی۱۳۹، به شاه صفوی چنین اجازه ای داده باشد.

این امر نشان می دهد که حاج حسین خوانساری قدرتمند بوده است و کاردان۱۴۰.

البته، پادشاهان صفوی، قاجار و… بر اساس شواهد و قرائن موجود، تلاش فراوان کردند تا از علمای بنام، نیابت بگیرند و به حکومت خود، مشروعیت ببخشند، ولی جز اندک مواردی که به آنها اشارت رفت، توفیقی به دست نیاوردند.

از باب مثال: فتحعلی شاه قاجار، بیش از هر کسی دیگری در این راه تلاش کرد، ولی توفیق چندانی حاصل نکرد.

هنگامی که ساختمان مسجد جمعه تهران، به پایان رسید، وی در نامه ای از فقیه بزرگ شیعه، مرحوم میرزای قمی، درخواست کرد امامت آن را بر عهده گیرد و یا فردی شایسته را معرفی کند.

محقق، به خوبی دریافته بود که شاه قاجار، در پی کسب مشروعیت و وجهه مردمی، چنین تقاضایی را مطرح می کند. لذ، گرچه به لحاظ موقعیت خاص ایران در آن روز، که کشور گرفتار جنگی طولانی با کفار روس و تاخت و تاز آنان به سرحدات بود، به طور صریح مخالفت نگرد، ولی خود امامت مسجد را نپذیرفت و با هوشیاری تمام و پس از مشورت با سید محمدباقر شفتی که از بزرگان آن روز حوزه به شمار می رفت و در یک هماهنگی حساب شده، وی را معرفی کرد و او نیز، عذر آورد و شاه قاجار در اهداف خود ناکام ماند۱۴۱.

حامد الگار، با اشاره به همین واقعه می نویسد:

(در این جا بی میلی آشکار علما را از این که از برای حکومت، یا به نیابت آن کارکنند، مشاهده می کنیم که این بی میلی نتیجه طبیعی اصل عدم حقـانیت کـل دستگـاه دولت بود۱۴۲.)

فتحعلی شاه، که با امتناع میرزا و سید از پذیرفتن امامت مسجد سلطانی، خود را در رسیدن به هدف ناکام می دید، در سفری که یک سال پس از آن، به اصفهان رفت، کوشید تا موافقت سید را کسب کند که سیّد نپذیرفت و رد کرد. با اصرار از سید خواست، چیزی از او بخواهد. سید وقتی این طور دید، تقاضا کرد که نقاره خانه سلطنتی، تعطیل شود.

این تقاض، بسیار اهمیت داشت. علامت پادشاهی بود و شاه را به شگفتی واداشت:

تنکابنی می نویسد:

(… آخر الأمر، سید گفت: چون اصرار دارید، مرا استدعا این که فرمایش کنید که نقاره خانه را موقوف کنند.

سلطان سکوت کرد. پس از برخاستن سید سلطان به امین الدوله گفت: عجب سیدی است که از من خواهش می کند که نقاره خانه سلطانی که علامت پادشاهی است، موقوف داریم!۱۴۳.)

۳ . اجازه برای جهاد.

مسأله اجازه جهاد، بیشتر در عصر قاجار مطرح بوده که ایران در حال جنگ به سرمی برده است در زمان صفویه، جنگ ایران با امپراتوری عثمانی، جنگ اسلام و کفر نبود که نیاز به چنین اجازه هایی داشته باشد.ولی در زمان قاجار، جنگ ایران با روس، جنگ اسلام و کفر بود. هر انسان بصیری احساس می کرد که کیان اسلام در خطر است.

فتحعلی شاه، برای تجهیز سپاه و تهیه اسلحه وامکانات و بسیج مردم،دچار مشکل شد. از این روی، به علما متوسل شد. از جمله به محقق قمی. محقق قمی، گرچه از هجوم کفار روسی بر بلاد اسلامی نگران بود و دفاع از اسلام و کشور اسلامی را امری لازم می دید، ولی از صدور اجازه جهاد خودداری کرد و در پاسخ به سؤالهای مکرر در بار، با درایت و تیزهوشی از پاسخ صریح طفره می رفت.

رهبر معظم انقلاب، حضرت آیهاللّه خامنه ای، در این باره می گوید:

(… یک ملای بزرگ دیگری داریم که او، محقق و میرزای قمی صاحب (جامع الشتات) است. در کتاب جهاد جامع الشتات از ایشان سؤالهایی شده که اگر کسی نگاه کند، می فهمد این سؤالها را از دربار فتحعلی شاه از او کرده اند.

مثلاً سؤال می کنند:

(آقا چون شما نایب امام زمان هستید، اجازه می دهید کسی به نیابت از شما این جنگ را اداره کند؟)

از این قبیل سؤاله، مکرر از ایشان شده و این مرد هوشیار زمان شناس و آگاه به تمام اوضاع و احوال، یک ذره و یک لحظه فریب نمی خورد و جوابهای رندانه ای به سؤالها می دهد که به نظر من، از نشانه های هوشیاری یک عالم دینی و یک فقیه بزرگوار است.اگر همه علمای م، در زمان خودشان وحداقل در ۲۰۰ سال اخیر، مثل میرزای قمی بودند، شاید وضع ما الآن بهتر بود۱۴۴.)

در میان فقهای شیعه، ظاهراً تنها شیخ جعفر کاشف الغطاء، به صدور اجازه جهاد، مبادرت کرده است.

وی در پایان کتاب جهاد: (کشف الغطاء) به فتحعلی شاه، اجازه می دهد تا به نیابت از وی، امر جهاد را سامان دهد و به تجهیز سپاه و قلع و قمع کفار متجاوز روسی بپردازد. ظاهرا این اقدام شیخ جعفر کاشف الغطاء، در اثر عدم آشنایی کافی وی به شرایط زمان و مکان صورت گرفته است۱۴۵. بعید نیست دور بودن وی، از محیط ایران و مهجور بودن حوزه نجف در آن زمان، در صدور چنین اجازه ای مؤثر بوده است.

با این همه، کاشف الغطاء، اجازه جهاد را به قدری ظریف وحساب شده نوشته و شرایط و قیودی را در آن گنجانده است که می توان گفت: این اجازه در مورد شاه قاجار، که بسیاری از آن شرایط را نداشت، صدق نمی کرد. از جمله می نویسد:

(… وان یعتمد علی اللّه ویرجع الاُمور الیه ولایکون له تعویل الاّ علیه و الاّ یخالف قول المنوب عنه فی کل امر یطلبه تبعاً لطلب اللّه فیه ولایسند النصر الی نفسه ویقول ذلک من سیفی و رمحی وحربی و ضربی، بل یقول ذلک من خالقی و بارئی و مدبری و مصوری و ربی و ان لایتخذ بطانه الاّ ممن کان ذا دیانه و امانه و ان لایودع شیئاً من الأسرار الاّ عند من یخاف من بطش الملک الجبار…

وان یقیم شعائر الاسلام ویجعل مؤذنین و ائمه جماعه فی عسکر الاسلام وینصب واعظاً عازماً بالفارسیّه والترکیه۱۴۶…)

… باید برخدا اعتماد کند و همه کارها را به او واگذارد و از خود چیزی را نبیند. و این که با قول منوب عنه [مجتهدی که به وی نیابت داده است] مخالفت نکند و هرامری را که وی طلب کند، به ع

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.