پاورپوینت کامل بجای دستور العمل اخلاقی; ۵۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بجای دستور العمل اخلاقی; ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بجای دستور العمل اخلاقی; ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بجای دستور العمل اخلاقی; ۵۴ اسلاید در PowerPoint :
۹۶
ره آوردی از آذربایجان شرقی، آیه الله چایچی
بی خبری، آهنگ دیدارش را کردیم. کوچه ها را پشت سر نهاده، پرسان و جویان سراغ منزل وی را گرفتیم. تا این که یابیدیم آنچه را که مقصود بود. دق الباب کردیم در گشوده شد. با روی گشاده ما را به درون منزل، فرا خواندند. گویا از پیش سفارش ما را کرده بودند و از آمدن ما اطلاع داشتند. با ناباوری وارد خانه شدیم.
در اتاقی نظیف، با صفا و بی پیرایه به انتظار دیدار او لحظه شماری می کردیم که پس از دقایقی آن بزرگوار را با قامتی استوار، امّا کمی خمیده، سیمایی نورانی و چهره ای جذّاب فراروی خویش دیدیم. بی اختیار مجذوبش شدیم. خواستیم بر دستش بوسه زنیم، مانع شد. منع نه از روی تعارف بود، که از ورع و پارسایی او، الهام می گرفت.
از کسالت قلب خیلی رنج می برد. خواستیم رنجش ندهیم و به زیارتش بسنده کنیم، ولی صفا، صمیمیّت و برخورد جاذب آن بزرگوار، به ما جسارت بخشید. از محضرش تحفه ای خواستیم او در عین اختفأ درد و رنج خویش، ما را مورد لطف و عنایت قرار داد و توصیه هایی نورانی بدرقه راهمان کرد. توصیه هایی که از عمق روح او بر می خاست. سفارشهایی که آبشخور آن، ملکوت بود. طنین کلامش حکایتگر عالم بالا بود. در طنین کلام او خود را فراموش کردیم و در دریای معانی و امواج الهی گهر گفته هایش، محو شدیم. در آن لحظه های نورانی، تفضّلات الهی را بالعیان شهود کردیم؛ زیرا او همه داراییها و هستی اش را وامدار عنایت حقّ می دانست. گذشت زمان را حس نکردیم؛ زیرا در بوستان ولایت اولیأ به تفرّج مشغول بودیم.
اینک رهاورد و یا به گفته خود او، تحفه الهی این ملاقات مقدّس را که آمیخته از توصیه ها، تفضّلات الهی، خاطره ها و پاس اساتید و بزرگان دانش است، با همان سیاق و آهنگ می آوریم.
امید آن که تذکره و رهیافتی در طریق سلوک حق برای ما و خوانندگان گرام باشد.
ان شأ الله
بسم الله الرحمن الرحیم
از دیدار پدر مرحوم بودم. او، در خردسالی من، رحلت کرده بود. در ضمن تجارت، تحصیل هم می کردم. دروس سطح و مقداری از خارج فقه و اصول را در تبریز خواندم. در هنگام درس خارج هم عبا و عمّامه، نداشتم. استاد خارج من در تبریز، مرحوم حاج محمود دوزدوزانی بود. او، مردی بسیار شریف، غنی الطّبع و مخالف رضا شاه بود. این از محسّنات او بود. تصمیم گرفتم به قم بروم و درس و تحصیل را ادامه دهم. برای خرید منزل به قم رفتم. یک نفر از بستگان، که وارد و آشنا بود از اصفهان آمد، با او هر جای قم را رفتیم و گشتیم منزلی برای خرید، پیدا نکردیم! لذا به نجف اشرف هجرت کردم. آنجا ملهم شدم که خانم، سلام الله علیها، مرا قبول نکرده است. وقتی رهسپار نجف بودم، آقایی مرا سفارش کرد که ما بین نجف و کربلا، هر حاجتی را از حضرت امیر، علیه السّلام، بخواهی، قبول می کند. پس از زیارت کربلا، در بین راه نجف، روی به قبر مولا علی، علیه السلام، کرده، عرض کردم:
«مولای من، من کمترین اهل علم هستم. من لیاقت این که آب بر دست عالمان بریزم، ندارم، ولی تو می دانی از اوّل عزّت ظاهری را محفوظ داشتم مواظب بودم از ناحیه عمل من، صدمه ای به اهل علم و این لباس نرسد.»
وارد نجف شدم. صبح به حرم مولی (ع) مشرف شدم. با کثرت، دیدم یک نفر عالمی به قصد زیارت آمده است، با دست مرا به درون حرم فرا خواند و گفت:
«تو که اینجا هستی، چرا این وقت آمدی؟»
به دلم گذشت که حضرت امیر، علیه السلام، مرا قبول کرده است.
با خوشحالی مشغول تحصیل شدم. روزی جهت کاری به محضر آیه الله العظمی حکیم، مشرف شدم. ایشان منشی داشتند اهل مشهد. بسیار مرد خوبی بود. مرا به آن مرحوم، معرّفی کرد. ایشان مرا بسیار مورد لطف و عنایت قرار داده و فرمودند:
«ما افتخار می کنیم که شما به نجف آمده اید!»
فهمیدیم این هم از تفضلات و عنایات مولی است. زیرا ایشان با من آشنایی نداشتند.
در نجف، از محضر آیات عظام: حکیم، شاهرودی، آقا حسین قمی و دیگران بهره بردم.
یکی از اساتیدی که مایه فخر و مباهات حوزه های علمیه است و طلاب و اهل علم باید به او اقتدا کنند، مرحوم علامه امینی است. او، مردی فوق العاده بزرگوار، شریف و زحمت کش بود. من به آن بزرگوار، بسیار علاقه داشتم. درس معنویت و ولایت را از او آموختم. با ایشان انس و مراوده داشتم.
یک وقتی مرحوم آیه الله قاضی طباطبایی، مجلس فاتحه ای باری یکی از اقوامشان، در مسجد مقبره تبریز، برگزار کردند. در پایان مجلس، دیدم ایشان با یک آقایی معانقه کردند. جلو رفتم دیدم پسر مرحوم علاّمه امینی است. اوّلین کلامی که به من گفت، این بود.
«چرا برای ما تسلیت نفرستادی.»
گفتم: من خودم صاحب عزایم باید دیگران به من تسلیت بگویند!
سپس به منزل ما آمدند و پنج روز در خانه ما بودند. در آن مدّت مطلب جالبی برایم نقل کرد. گفت:
« وقتی پدرم را دفن کردیم، مرحوم بحرالعلوم آمد به من تسلیت گفت و معانقه کرد. سپس فرمود:
من در این فکر بودم ببینم مولی امیرالمؤمنین ( ع )، چه مرحمتی در مقابل زحمات علّامه امینی، می دهند.
در خواب دیدم: حوضی است، آقا امیرالمؤمنین بر لب آن ایستاده اند، افراد می آیند و مولی از آن آب به آنان می دهند.
گفتند: این حوض کوثر است.
در این حال، آقای امینی را دیدم که از دور می آید. با خود گفتم: حالا ببینم مولی با ایشان چگونه برخورد می کنند. وقتی مرحوم علامه امینی به نزدیک حوض رسید، حضرت امیر ( ع ) ظرف را گذاشتند، آستینها را بالا زدند و دستشان را پر از آب کردند و با دو دست خود به علاّمه آب خورانیدند و خطاب به علاّمه امینی فرمودند:
«بیّض الله وجهک کما بیّضت وجهی».
این بیان حضرت امیر (ع) است. مولی در این کلمه دو حقیقت را بیان کردند.
او، نسبت به حضرات معصومین (ع) بسیار ادب داشت. وقتی وارد حرم مطهّر حضرت امیرالمؤمنین (ع)، می شد، از پایین پا به بالای سر نمی رفت. روبروی حضرت می ایستاد و گریه شدیدی می کرد خود ایشان به بنده فرمودند:
«از آن وقتی که در نجف هستم،از طرف بالای سر حرم نرفته ام».
از پایین پا وارد می شدند و از همان طرف بیرون می رفتند.
مرحوم علاّمه امینی، مدرّس نبود، ولی عقاید دین را حراست کرد. او درس بزرگ کوشش مخلصانه و تلاش مجدّانه را، در جهت حراست از عقاید دینی، به حوزه ها آموخت. می فرمود:
«یکی از علمای عامه، بعد از مطالعه الغدیر، اشعاری در تعریف و مدح من سرود.
به اوگفتم: این تعریفها مال من نیست. من آنچه واقع شده است بیان کرده ام. اگر تواهل حقیقی، این مدح و ستایش، سزاوار امام علی (ع) است.
از این روی، اشعاری را که برای من سروده بود، برگرداند و در مدح امیر المؤمنین (ع) سرود(۲۹).»
خلاصه، علاّمه امینی، تحفه خدایی بود. توحیدش در حدّی بود که مصداق اکمل این دعای شریف، که مضمونش همان آیات اخیر سوره حمد(۳۰) است، بود:
«اللهم عرفنی نفسک فأنّک أن لم تعّرفنی نفسک لم أعرف رسولک. اللهم عرفّنی رسولک، فانک أن لم تعّرفنی رسولک، فانک أن لم تعّرفنی رسولک لم أعرف حجّتک. اللّهم عرّفنی حجتک، فأنّک أن لم تعّرفنی حجّتک لم أعرف معارف دینی و أن لم تعرف معارف دینی، ظللت عن دینی(۳۱)»
بار خدایا! مرا به خودت عارف کن؛ زیرا اگر تو را نشناسم، فرستاده و پیام آور تو را، نخواهم شناخت.
خدایا! مرا به پیامبرت عارف کن؛ زیرا اگر پیامبرت را نشناسم، حجّت تو را نخواهم شناخت.
خدایا! مرا به حجّت خود عارف کن، زیرا اگر عارف به حجّت تو نشوم معارف دینم را نخواهم شناخت. اگر به معارف دینم آگاه نشوم از دین خود منحرف و گمراه شوم.
تحفه اوّل:لذا اوّلین توصیه من به شما، مسأله ولایت است. سعی کنید در ولایت. توحید بدون ولایت محقّق نمی شود. چون مراتبی که معصوم در این دعای شریف فرموده اند، معرفت خدا بر معرفت پیامبر است و معرفت رسول شناخته نمی شود مگر به ولایت. مواظب باشید و از امامان معصوم (ع) دست نکشید.
کلیم الله، سلام الله علیه و علی نبیّنا و آله، آن وقتی که مشرّف شدند به طور سینا، اموراتی که راجع به عیالش بود، فراموش کرد. از درگاه الهی اجازه شد که از خدا چیزی بخواهد. خواسته موسی کلیم، سلام الله علیه، این بود:
«رب ارنی انظر الیک.»
خداوند در جواب فرمود:
«لن ترینی ولکن انظر الی فأن استقر مکانه فسوف ترینی فلّما تجلّی ربّه للجبل جعله دکّا و خرّموسی صعقا(۳۲)»/
در آخر الزّمان، اگر کسی تجلی خدا را بخواهد ببیند، نگاه کند به عظمت حضرات معصومین (ع).(۳۳)
در این باب، مناسب است حکایتی برای شما نقل کنم:
سیدی بود عالم و وارسته. در نزدیکی کربلا زندگی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 