پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دعائی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دعائی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دعائی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دعائی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۶۵
حوزه : باتشکراز حضرت عالی که قبول زحمت فرمودید و مصاحبه با مجله حوزه را
پذیرفتید، لطفا درابتدا شرح کوتاهی از زندگی تحصیلی ، سیاسی و
مبارزاتی خود را بیان کنید.
با تشکر از حسن ظن شما به طلبه ای مانند من
دوران قبل از طلبگی من ، دورانی بود که با رنج و زحمت و
محرومیتهایی که عمدتا مادرم متحمل می شد، طی گذشتت . تحصیلات ابتدائی و
متوسطه را در کرمان به انجام رساندم . با تشویق و راهنمائیهای ماردم
و تنی چنداز متدینین وارسته ای ، که توفیق آشنائی آنان را داشتم ، به
تحصیل علوم حوزوی شائق شدم . تحصیلات متوسطه را رها کردم و در حوزه
علمیه کرمان مشغول به تصیل شدم . چند ماهی گذشته بود که پدرم ، که
روحانی و مقیم یزد بوداز چهار سالگی ما را به مادر سپرده و ترکمان
گفته بود، با طلبه شدن من مخالفت کرد و ترجیح می داد که من ، یا به
تحصیلات روزادامه دهم و یااین که کسبی راانتخاب کنم !
برای این که ، حتی الامکان ، رضایت ایشان را هم به دست آورده باشم ،
بناچار در کنار تحصیل ، شغلی هم انتخاب کردم . مدتی ، در یکی از مراکزز
تهیه و توزیع فرش ، به کار حسابداری مشغول بودم . پس از گذشت یک سال ،
در کارخانه برق کرمان ، که در آن هنگام خصوصی بود، به عنوان حسابدار
استخدام شدم . دو سالی بدین منوال گذشت و در ضمن کار، دروس حوزوی را
تااواخر شرح لمعه ، فرا گرفتم . تااین که خدمت مرحوم پدرم رفتم ،
ایشان را قانع کردم که به گونه رسمی و تمام وقت ، به فراگیری علوم
حوزوی بپردازم . بعداز به دست آوردن رضایت ایشان ، راهی قم شدم .
حوزه : در دوران تحصیلدر حوزه علمیه کرمان ،اگر فعالیتهایی علیه دستگاه ستم شاهی داشته اید بفرمایید.
در جریان پانزده خرداد، من هنوز کرمان بودم . در همان وقت ،
فعالیتهایی علیه دستگاه ، به رهبری روحانیون وارسته ای چون شخ
محمدجواد حجتی کرمانی و دوستان همرزم ایشان ، داشتیم . به خاطر همین
تلاشها بود که ساواک کرمان ، یازده مرتبه مرا دستگیر کرد.البته مدت
بازداشتها محدود بود و گاه با یک بازجویی چند ساعته پایان می یافت .
دراین جا، خاطره ای از آن دوران نقل می کنم :
قرار بود، شاه به کرمان بیاید. شهر را آذین بسته بودند: چراغانی ،
طاق نصرتهای متعدد و… روحانیت کرمان ، به اتفاق ، مخالفت خود را با
آمدن شاه به کرمان اعلام کردند و هشدار دادند: هیچ کس از ورحانیون ،
نباید به استقبال شاه برود، هر کس به استقبال شاه برودعمامه اش را
برمی داریم لذا یکی از روحانیون سازشکار (پدر تیمسار مدنی ) که
معمولا، در مناسبتهای دولتی شرکت می کرد، نتوانست به طور رسمی شرکت
کندازاین روی مجبور شدنداو را با آمبولانش به محل ملاقات ببرند!
آمدن شاه در آستانه محرم واقع شده بود و چراغانیها، طبعا، متناسب
نبودازاین روی ، خانه خوبی بود برای تحریک احساس مردم . به همین
منظور، در سطح وسیعی اعلامیه توزیع کردیم .
علاوه براین ، یکی از طاق نصرتها را، که نسبتا مهم بود و به اسم
گرمابه داران کرمان نصب شده بود، در شب ورود شاه ، به آتش کشیدیم .
این حادثه ، برای مقامات محلی ، خیلی گران تمام شده بود و به شدت مورد
توبیخ قرار گرفته بودند.این برخورد روحانیت ، شاه را به شدت عصبانی
کرد به طوری که در سخنرانی که در کرمان ایراد کرد، خشن ترین تعابیر
را علیه روحانیت به کار برد.
حوزه :از فعالیتها و مبارزات خود علیه رژیم پهلوی در دورانی که حوزه علمیه قم ،اشتغال به تحصیل داشتید، بگویید. ،
وقتی من وارد حوزه علمیه قم
شدم ،امام ، رحمه الله علیه ، زندان بودند.ابتداء در مدرسه حجتیه
حجره ای گرفتم و بعد هم به مدرسه خان نقل مکان کردم . طولی نکشید که
امام از زندان آزاد شدند. دراین موقع بود که برای اولین بار،ایشان
را زیارت کردم .اواسط درس کفایه بودم که جریات هجرت امام ، به نجف
اشرف پیش آمد.
در کنار دروس حوزه ، فعالیتهای مبارزاتی هم داشتیم این فعالیتها
عمدتا، زیر نظر هسته ای بود به سرپرستی مرحوم آیه الله ربانی شیرازی
و حجج اسلام آقای هاشمی رفسنجانی و آقای مصباح یزدی و تنی چنداز
بزرگان .از جمله فعالیتهای این هسته ، در آن زمان ،انتشار نشریه
سیاسی فرهنگی بود، به نام بعثت .این نشریه را در منزل جناب
حجه الاسلام والمسلمین آقای شیخ رضا شریفی گرگانی تنظیم می کردیم و خود
من آن را تایپ می کردم و بعداز پلی کپی و تمثیر و منگنه کردن اوراق
آن ، در قم و دیگر شهرها، به توزیعع آن می پرداختیم . نشریه با پشتکار
دوستان ، منتشر می شد تااین که مساله کاپیتولاسیون و مسائل بعد پیش
آمد.اختلاف موضع بین امام و شریعتمداری دراین مسائل باعث شد که
دوستان همکار دراین نشریه ، دو فاز فکری قرار بگیرند. طبعا،این
اختلاف ، مانع ازادامه کار شد، به نوعی که به توقف نشریه انجامید!
از آن پس ، دوستانی که فعالیتهای امامی داشتند، سازماندهی نشریه ای را
به نام[ انتقام] ، در گروه هیاتهای موتلفه دادند که نسبتا نشریه
و زین و صد در صد خط امامی بود.
دومین کاری که آن زمان انجام گرفت و
اینکار خوبی بود، مساله تشکیل هسته های هفتگی طلاب بود، که طرح آن را
رهبران روحانیان آگاه داده بودند. مبنای کار براین بود که : طلاب
استانها و شهرستانها، جلسات صنفی هفتگی داشته باشند واز بین این
جمعهای استانی و شهرستانی ، فردی راانتهاب کنند که رابطه بین مجمع و
هسته مرکزی باشد. نتیجه طرح این شده بود که :اخبار واطلاعات به
همه طلاب ، می رسید،اعلامیه ها به سهولت پخش می شد، طلاب استانها و
شهرستانها، در مناسبتهای مختلف اطلاعیه می دادند و در مقطعهای
مبارزاتی با شدت و ضعف موضعگیری می کردند و…
در هر صورت ،این پدیده جالبی بود که در حوزه به وجود آمده بود، آن
هم باالهام از حضرت امام ، رحه الله علیه ، زیراایشان یک چنین
ابتکاری را در فاصله بین آزادی از زندان و تبعید، نسبت به علمای
شهرستانهاانجام داده بودند. آن مرحوم ، طی نامه هایی از آنان خواسته
بودند: در شهرستانهای محل اقامت خود، جلسات هفتگی داشته باشند. و من
چون پدرم بود و مادرم کرمانی ، هم دراجتماعات یزدیها شرکت می کردم و
هم دراجتماع طلاب کرمانی !
علاوه براین ، سرویس دهی به این هسته های مختلف را هم در کنار تنی
چنداز دوستان بر عهده داشتم ، مانند چاپ اعلامیه و تکثیر و توزیع آن
بین این هسته ها.
این فعالتیها، همچنان ادامه داشت که مساله هجرت ما به عراق پیش آمد.
من دو سفر به عراق داشته ام .
سفراول وقتی بود، که نسبتا، در قم شناخته شده بودم و به نحوی
ساواک نسبت به من حساس شده بود. برای این که مدتی ازانظار دور باشم
واز طرفی علاقه داشتم به زیارت عتبات مقدسه و حضرت امام ، راهی عراق
شدم و سه ماه در آن جااقامت گزیدم . در نجف بودم که شنیدم ، حضرت
امام ، برای اولین بار بعداز تبعید، نامه سرگشاده ای به هویدا
نوشته اند واعلامیه ای هم خطاب به فضلاء و روحانیون حوزه های علمیه صادر
فرموده است .این اعلامیه ، در سطح وسیعی تکثیر و توزیع شده بود. در
جریان توزیع آن ، ساواک موفق شده بود هم چاپخانه و هم هسته های توزیع
کننده را کشف کند و عده ای را دستگیر نماید.این موفقیت ساواک ، تا
اندازه ای ، شکستی را که در جریان توزیع و نشراعلامیه امام و عدم
دستگیری هیچ یک ازافراد هسته های توزیع ، در جریان کاپیتولاسیون ،
خورده بود جبران نمود. در گزارشهای ساواک آمده بود که :
[ما کلیه هسته های متبط با آقای خمینی را دستگیر کرده ایم وایشان
در داخل کشور، یاوری ندارد]!
به همان نسبت که این موضوع برای ساواک ، خوشحال کننده بود، برای
یاوران امام تلخ و ناگوار بود.
یک روز، نزدیک غروب در مدرسه آقای بروجردی ، منتظر نماز مغرب و
عشاء بودم که حاج آقا مصطفی خمینی ، رحمه الله علیه ، به من فرمودند:
در تهران یک چنین اتفاقی افتاده است .اگر برای شماامکان دارد به
ایران برگردید واین شکست را جبران نمایید. قبول کردم و گفتم :
اتفاقا من امکانات تکثیراعلامیه هم دارم که قبل از آمدن ، آنها را
در جایی پنهان کرده ام .
مخفیانه از نجف به ایران آمدم و آن اعلامیه را در بیست هزار نسخه
تکثیر کردیم و با موفقیت چشم گیری پخش کردیم به طوری که مجددا نیاز
به تکثیر شد و دوباره سی هزار تا تکثیر کردیم .این بار هم با موفقیت
توزیع شد.
این کار، به دوستان و یاران امام ، روحیه داد.
جریان جشنهای تاجگذاری پیش آمد. تنها گروه و هسته مبارزاتی که
جرات آن را پیدا کرد که مشخصا در برابر شاه موضع بگیرد. روحانیون
بودند.
آقای هاشمی رفسنجانی
بیانیه ای را خطاب به شاه تنظیم کردند و روحانیون آگاه و مبارز حوزه
علمیه قم آن ار تایید کردند.این بیانیه هم در سطح گسترده ای تکثیر
و توزیع شد.
به دنبال این جریان ، فعالیت ساواک برای کشف و دستگیری هسته مرکزی
شروع شد. هر عنصری مبارزی را که احتمال می داد دستی دراین کار عظیم
داشته باشد، دستگیر و بازجویی می کرد. متاسفانه در جریان توزیع
بیانیه علیه تاجگذاری ، یکی از آقایان دستگیر شد. رابطه این آقا با
من به این صورت بود که : وقتی در تهران زندگی مخفی را می گذراند، من
به توصیه آقای هاشمی منزل ایشان می رفتم و کار پاکت کردن و بسته بندی
نشریات راانجام می دادیم .ایشان ، من را نمی شناخت و من خودم را به
عنوان سیدعلوی یا حسینی معرفی کرده بودم . چون لهجه کرمانی ، نزدیک
به شیرازی است ، می گفتم : شیرازی هستم .
در هر صورت ،این آقای
بزگوار، پس از دستگیری و شکنجه های بسیار نتوانسته بود مقاومت کند و
قضیه لو رفت . به دنبال آن ، ساواک به شدت دنبال سادات حسینی شیرازی و
کرمانی می شگت هر کس را به این نام و نشان از طلاب شیرازی یا کرمانی
بود، می گرفت و بازجویی می کرد. یادم هست : یک سیدحسینی کرمانی بود که
آن موقع ، به نحوی با شریعتمداری ارتباط داشت . بااین که ساواک از
ناحیه او، خاطرش آسوده بود، ولی از باب احتیاط،او را هم دستگیر
کرده بود!
دوستان صلاح دیدند که من ، مجددا به عراق برگردم . آیه الله منتظری
به آقای قائمی در آبادان ، نامه ای نوشتند و مساله خروج مرا به ایشان
توصیه کردند. به آبادان که رسیدم ، متوجه شدم لو رفته ام . ساواک
کرمان ، عکسهائی در پرونده من داشته بود که آنها را به آن آقایی که
دستگیر شده بود، نشان داده بودند واو هم تایید می کند: بله ، صاحب
این عکس با من درارتباط بود و … ساواک دربدر دنبال من می گردد، تا
این که مطلع می شود که من به آبادان رفته ام . در صحن حیات مدرسه
علمیه آبادان آیستاده بودم که فردی وارد مدرسه شد. آقای قائمی به من
اشاره کرد مخفی شوم .او به آقای قائمی گفته بود ما دنبال طلبه سیدی
هستیم بااین خصوصیات . که طبق گزارشات ،از تهران بااتومبیل به
آبادان آمده است . آقای قائمی به او گفته بود: بله چنین شخصی برای
تبلیغ آمده بوداین جا و من هم او را فرستادم به بندر ماهشهر! بعد
که او رفت ، آقای قائمی به من گفت :این شخص از مامورین ساواک است که
من با دادن برخی ازاطلاعات سوخته ،اعتماداو را جلب کرده ام و در
عوض ،اواطلاعاتی را بمن می دهد. واکنون توجه ساواک رااز آبادان به
ماهشهر معطوف داشتم و باید هر چه زودتر، شماازایران خارج شوید.
ایشان مرا به دست فردی مطمئن به نام صمد سپرد که مرز عبور دهد. من
عمامه سفیدی بر سرم گذاشتم و همراه صمد، عازم عراق شدم . صمد مرا
کنار جاده فاو، بصره رساند. واز آنجا با مشکلات بسیاری ، راهی نجف
شدم . در بین راه ، به کاظمین که رسیدم آقای توسلی را دیدم که عازم
ایران بود. وقتی این خبر به دوستان در داخل زندانها رسیده بود، خیلی
خوشحال شده بودند زیرا من مدارک بسیاری داشتم که در صورت لو رفتن ،
علاوه بر سنگین شدن جرم بسیاری از آنان ، عده ای دیگری نیز که تا آن
وقت دستگیر نشده بودند، دستگیر می شدند .
حوزه : با توجه به این که هسته های داخل کشور،اکثرا، لو رفته بود،
توزیع اطلاعیه ها توسط حضرتعالی ، پس از آن که به توصیه مرحوم آقا
مصطفی خمینی به ایران بازگشتید، چگونه انجام می پذیرفت .
توزیع در تهران ، بیشتراز طریق پست انجام
می گرفت . به این صورت که : پاکتهایی که داخل آنها سیاه بود (برای این
که اعلامیه معلوم نشود) تهیه کرده بودیم و آدرس افراد، موسسات ،
مراکز صنعتی و تولیدی رااز طریق دفتر تلفن پیدا می کردیم و پشت
پاکت ها، با رنگهای مختلف می نوشتیم واعلامیه ها را داخل پاکتها
می گذاشتیم و سپس ، پست می کردیم . برای علماء شهرستانها،اعلامیه ها را
در جعبه های گز و سوهان قرار می دادیم به عنوان هدیه می فرستادیم .
اگر تشخیص می دادیم فلان روحانی ، در صورتی که کسی متوجه نشود، حاضر
است به نحوی در توزیع اعلامیه ها کمک کند، ضمیمه می کردیم و در جائی
قرار می دادیم که مطمئن باشیم که آن را بر می دارد. خلاصه : بااین
شیوه ها توانستیم اعلامیه ها را در سطح وسیعی توزیع کنیم که مایه شگفتی
ساواک شده بود.
حوزه : لطفا درباره فعالیتها ومبارزات ، بویژه فعالتیهای رادیوئی ، که پس از هجرت دوم به عراق ،
داشته اید، توضیح بدهید.
این مرحله از مبارزات در زمان اوج اختلافات ایران و عراق بود.
زمینه برای فعالیتهای سیاسی علیه رژیم ایران از جمله بهره گرفتن از
رادیو مناسب بود. در همین راستا، روزی مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی به
من فرمودند: به ما پیشنهاد شده است اگر بخواهید می توانید برخی از
پیامها و مطالب خود را به وسیله رادیو منتشر کنید.اگر برای شما
ممکن است یک کار را بپذیرید.
پذیرفتم و برنامه ای را به عنوان[ نهضت روحانیت درایران] شروع
کردم . درابتداء بین ربع ساعت تا نیم ساعت از رادیو بغداد، دراختیار
برنامه های ما بود. بعد که موج مستقلی گرفتیم ،این زمان به ۴۵ دقیقه
رسید. در مجموع ،این فعالیت رادیوئی هفت سال به درازا کشید.
حوزه : خبرهای داخل ایران ، چگونه به شما می رسید؟
:کسب خبراز چند طریق انجام می گرفت
۱. توسط دوستانی که به ایران رفت و آمد می کردند.
۲. زواری که از طرق مختلف به عراق می آمدند.
۳. هسته های دانشجوئی خارج از کشور که عمدتاانجمنهای اسلامی
دانشجویان دراروپا بودند.اخبار تلقی ازایران به آنان گزارش می شد
و آنان دراختیار ما می گذاشتند.
حضرت عالی ، همکارانی هم داشتید؟ حوزه : آیا دراین فعالیت های رادیوئی علیه رژیم شاه ،
خیر. در بخش تنظیم برنامه ها واخبار، تنها بودم و همکاری
نداشتم ، چه آن وقتی که موج مستقل دراختیار نداشتم و مطالب را پس از
جمع آوری و تنظیم و تحلیل ، به بغداد می بردم و دراستادیو رادیوی
بغداد، روی نوار پر می کردم و بر می گشتم ، و چه آن وقت که موج مستقل
دراختیار داشتم و طبیعتا، کار فشرده تر می شد. همه این مراحل به
عهده خودم بود.البته مدت کوتاهی که مرحوم شهید محمدمنتظری به عراق
آمده بودند با من همکاری خوبی داشتند، در دادن اطلاعات و کسب خبر،
زیراایشان ، با هسته های مبارزاتی خارج از کشور،ارتباط وسیعی
داشتند.
نکته جالب این بود که : در همان ایام گروههای مخالف رژیم ، در عراق
فعالیتهای سیاسی داشتند وازامکانات رادیوئی بهره می گرفتند. هر یک
ازاین گروهها، لیستی را به عراقیها داده بودند و در آن ، تعداد
پرسنل برنامه رادیوئی خود وامکاناتی را که لازم داشتند، متذکر شده
بودند. به این طریق ،از عراقیها هزینه می گرفتند. تنها کسی که نه
لیستی به عراقیهاارائه می داد و نه هزینه ای می خواست ، روحانیون
بودند. من ، به تنهائی در داخل حجره مدرسه ، برنامه را تنظیم می کردم و
می رفتم بغداد واجراء می کردم و بر می گشتم . نوعا، دراین رفت و
آمدها،از وسائل نقلیه عمومی بهره می گرفتم . به خاطر همین مشی که
داشتم و دست نیاز به سوی بعثیها دراز نمی کردم ، در تصمیم گیریها آزاد
بودم . یادم هست : تیمور بختیار خیلی سعی داشت برنامه ما را به خودش
منسوب کند. و تحت اشراف خویش بگیردازاین روی ، مدت سه ماه برنامه
را تعطیل کردم . توسط فردی به نام موسی اصفهانی ، برای من پیام داد
که :اگر نیایی و برنامه ات را در فضائی که منسوب به من است شروع
نکنی ،این عمل خنجری از پشت تلقی شده و تو را تحویل رژیم می دهیم .
من هم در پاسخ گفتم : کسی که از شاه نترسیداز بختیار هم نمی ترسد.
در هر صورت ، تسلیم فشارهای او نشدم تااین که حاضر شد هر یک از
گروهها، مستقلا برنامه خود رااجرا کنند من هم دوباره کارم را شروع
کردم .
حوزه :اشراف حضرت امام براین برنامه رادیوئی تا چه اندازه بود؟
به دلیل فضایی که متحجرین بر نجف تحمیل کرده بودند، سعی ما بر
این بود تا بنمایانیم که حضرت امام ،ازاین برنامه اطلاعی ندارند و
از طرفی خود من هم به دلیل نپختگی ممکن بود در مسائل دچار تندرویها
و موضعگیریهایی بشوم که به قداست و پاکی ایشان صدمه ای بخوردازاین
روی حتی الامکان ،انتساب مستقیم خودم را به ایشان کتمان می کردم .
البته اصل پیشنهاداستفاده رادیوئی ، همانطور که عرض کردم ، توسط
حاج آقا مصطفی به بنده شد و حضرت امام هم ، به دلیل تعهد و مسوولیتی
که داشتند آن طور نبود که بی اطلاع باشند.احتمالا برنامه را گوش
می کردند.
یک وقتی خواستند مجموعه ای از برنامه ها را ببینند که به محضرشان
فرستادم . چند نکته ارشادی داشتند که پذیرفتم .
به ایشان عرض کردم :ازاین جهت خدمتتان نمی آیم که شما بتوانید
بگوئیدازاین برنامه اطلاع ندارید.ایشان با بزرگواری دعا فرمودند.
در هر حال ، بنای ما براین بود که ازاهداف ایشان تخطی نکنیم .
بخش دیگر فعالیتهای من مربوط می شد به تکثیر و پخش اطلاعیه ها و
پیامهای حضرت امام که پس از شهادت حاج آقا مصطفی و حرکتهای خود جوش
مردمی درایران ، چون پیامهای امام بیشتر شده بود، حجم کار و حساسیت
هم بسیار بود.
اعلامیه ها را تکثیر می کردیم
واز طریق مسافرانی که با کاروانهای هفت روزه به عتبات می آمدند به
ایران می فرستادیم .
علاوه براین ، یک سری افراد ناشناخته ای داشتیم که نه سفارت ایران
آنان را می شناخت و نه نجفیهایی که اطراف بیت امام مراقبت رفت و آمد
وافراد بودند،این آقایان را می شناختندازاین روی ،ازاین افراد
برای رساندن پیام ، در مواقع حساس ، به داخل ایران استفاده می کردیم .
یکی ازاین افراد برای رساندن پیام ، در مواقع حساس ، به داخل ایران
استفاده می کردیم . یکی ازاین افراد، آقای ابوترابی بود که سالها در
اسارت به سر بردند. و یکی دیگر آقا شیخ محمود محمدی یزدی هستند که
در دفتراستفتائات ،امام ، بودند.این آقایان ، بدون نام و نشان ، در
بدترین شرائط،ایثار و فداکاری می کردند. فی المثل همین آقای محمدی ،
بعداز سالها دوری و زندگی در غربت ، بستگانشان را دعوت کرده بودند
که ازایران به دیدنشان بیایند. عصر همان روزی که بستگان ایشان آمده
بودند، به ایشان نامه ای دادم و گفتم :این نامه فوری است و باید
ببرید تهران . بلیط هم برای شما گرفته ایم .ایشان همان شب عازم بغداد
شد واز آن جا به ایران مسافرت کرد. به خانواده خود گفته بود: می روم
بغداد بر می گردم . رفت ایران و برگشت !
امکانات تکثیری ما پس ازانعقاد قرار دادالجزیره ، خیلی محدود شد و
ما به شدت در مضیقه قرار گرفتیم ، به طوری که برای تکثیر، مجبور
می شدم بروم سوریه و برگردم !
این کار به این صورت انجام می گرفت که : چون من ، مدت سه ماه در
پایگاه فلسطینیها، در لبنان آموزش دیده بودم ،از سازمان الفتح کارت
شناسائی داشتم لذا می آمدم بغداد لباسهایم را عوض می کردم و به وسیله
این کارت ،از مرز خارج می شدم ، می رفتم سوریه کار راانجام می دادم ،
مجددا بر می گشتم بغداد و لباسهایم را عوض می کردم و می آمدم نجف .
در بغداد یک وسیله تکثیری داشتیم که تا آخر هم لو نرفت . به این
صورت بود: در بغداد مرکزی بود برای فروش و تعمیر وسایل تایپ و
فتوکپی مسوول این مرکز فرد مسیحی بود به نام ابوابراهیم . پیش این
فرد رفتم و به او گفتم : من یک روحانی هستم که در کربلاء مدرسه علمیه
دارم . گاهی اوقات نیازاست اوراقی را به تعداد محصلین تکثیر کنم ،
ولی بعثیها،ایجاد مزاحمت می کنند. در هر صورت ، ما و شما به خدا
اعتقاد داریم و به خاطر خدااین کار را برایم انجام بده .
پذیرفت .
گاهی به تعداد یک کلاس و گاهی تا پنج کلاس اعلامیه های امام را می بردم
و تکثیر می کردم . با کارکنان این مرکز، مانوس شده بودم و در
مناسبتهای مختلف ، مانند عید کریسمس و… برایشان هدیه می بردم . خلاصه
اعتماد آنان را جلب کرده بودم ، به طوری که برخی اوقات خودم می رفتم
پای دستگاه و تکثیر می کردم .
صبح امام پیام می دادند، شب ، تکثیر کرده به دست زوار می رساندیم .
مصاحبه امام را بالوموند، عین روزنامه را، فتواستنسیل کردیم و با
زبانهای عربی ،انگلیسی و فارسی در بغداد،ایران ، لبنان و خیلی جاهای
دیگر پخش کردیم .
عراقیها حساس شده بودند که این امکانات را مااز کجا دست آورده ایم ؟
مامورین ساواک و وابستگان به سفارت ایران هم ، به خیال
این که این عراقیها هستند که به ما سرویس می دهند و ما داریم مجددا
فعال می شویم ، به رژیم عراق اعتراض کردند که :این شما هستید که به
اینان امکانان می دهید که می توانید بااین سرعت ، پیام صبح را عصر
تکثیر شده به مردم بدهند، حتی با عین دستخط.
عراقیها به تلاش افتادند که این جریان را کشف کنند. حتی رئیس
سازمان امنیت بغداد، برای همین منظور به نجف آمد و مرا، به عنوان
فردی که رابط تشکیلات حضرت امام با گروهها هستم ، خواست . گفت :این
کارهای شما بر خلاف آن تعهد و قراردادی است که ما باایران امضاء
کرده ایم واگرازاین به بعداطلاعیه ای تکثیر شود تو را دستگیر
می کنیم و تحویل رژیم ایران می دهیم . به او گفتم :اولا شمااین کار را
نمی کنید، زیرا شما که عامل رژیم ایران نیستید. شاید متوجه نشدید که
چه گفتید .
ثانیا من چنین مسؤولیتی را نمی پذیرم . شما می توانید مرا یک هفته
بازداشت کنید.اگر پیامهای ایشان تکثیر شد، بدانید من مقصر نیستم و
اگر تکثیر نشد، معلوم می شود من مسؤولم .
گفت : به هر حال ، تو مسؤولی !
اکنون خاطره ای به یادم آمد که
نقل می کنم : بعداز پیروزی انقلاب ، که من به عنوان مسؤول سفارت
جمهوری اسلامی در بغداد مشغول به کار شدم ، روزی یکی از دستگاههای
فتوکپی سفارت خراب شد. به یکی از کارمندان سفارت آدرس آن مسیحی را،
که پیش اواعلامیه های امام را تکثیر می کردم ، دادم و گفتم : بگو بیاید
واین دستگاه را درست کند.
این شخص می گفت : وقتی خودم را به آن مسیحی معرفی کردم و فهمیداز
جانب تو هستم ، مرا برد گوشه کارگاهش و شروع کرد به گریه کردن و
بوسیدن من و گفت : من نمی توانستم شماها کی بودید و چه می کردید، ولی
وقتی سید رااز تلویزیون دیدم که برگه اعتماد خود را به حسن البکر
می دهد، فهمیدم که او چه کسی بود و آن اوراق را که برای تکثیر
می آورده چه بوده است ! در هر صورت ، من الان اگر بیایم به سفارت شما،
بعثیها نسبت به من حساس می شوند و مرااذیت می کنند. به سید بگو: به
تعمیرکاران عراقی اعتماد نکند، زیرااینان همه مامورند و به
غیرماموراجازه ورود به سفارت را نمی دهند. خودتان از تهران کسی
رابیاورید تا برایتان تعمیر کند.
حوزه : در زمینه هجرت امام از عراق و خاطراتی که دراین رابطه دارید بفرمائید.
همانطور که عرض کردم پس از شهادت حاج آقا مصطفی ، فعالیتهااوج
گرفته بود. رژیم شاه ، بر مبنای قراردادالجزیره ،
به عراقیها فشار می آورد تا جلوی فعالیتهای مبارزاتی امام را
بگیرند. عراقیها هم روزبروز، محدودیت را شدیدتر می کردند، تااین که
یک روز، مرا خواستند و رسما پیامی برای امام به من دادند مبنی بر
این که : ما دراین این که به شمااحترام می گذاریم ، ولی به خاطر
روابط به شاه ، محذوراتی داریم ازاین روی از شما می خواهیم که رعایت
شرایط ما را بنمایید و فعالیتها، به صورت علنی نباشد .
وقتی این پیام را برای امام بردم ،امام فرمودند:این
آغاز کاراست . شما به بعثیها بگو: من چنین چیزی را نمی پذیرم . من
نمی توانم ساکت باشم و درایران کسانی که به من اعتقاد دارند، مبارزه
کنند و خون بدهند.اگراینان نمی خواهند من این جا باشم ، می روم جای
دیگر و حرفم را می زنم .
عراقیهاابتدا نمی خواستند زیاد سخت گیری کنند لذا تنها براین
جهت اصرار داشتند که نوارهای امام ،از طریق عراق به ایران فرستاده
نشود واعلامیه ها در عراق تکثیر نشوداما فشار ساواک و مسؤولین
دیپلمات ایران ، به قدری قوی شده بود که عراقیها ناگزیر شدند جلو
فعالیتها را بگیرند. به همین منظور، بیت حضرت امام را محاصره کردند
و چند تن از دوستان امام را دستگیر کردندامام ، به عنوان اعتراض به
رژیم بعث ، به خاطر فشارها واذیتها،اعتصاب کردند واز منزل بیرون
نمی آمدند !
انعکاس این مساله در خارج ، برای رژیم عراق قابل تحمل نبود لذا
بناچارازامام عذرخواهی کردند و به ظاهر حلقه محاصره را برداشتند،
ولی در واقع ، تحت عنوان این که از طرف ایران می خواهند به شما سوءقصد
کنند و بایداز شما حفاظت کنیم ، مراقبت کنترل بیت امام را شدید
کردند که امام فرمودند:اینان حفاظت نمی کنند، بلکه نظارت می کنند! تا
این که یک روزاز بغداد من را خواستند و من رفتم . به من گفتند:
مرکز عالی فرماندهی انقلاب ، تصمیم گرفته است نماینده ای رسمی برای
مذاکره با آیه الله خمینی ، به نجف بفرستد لذا وقت آن را تعیین کنید.
من پیام آنان را به امام عرض کردم .امام هم بعداز
ظهری را برای مذاکره تعیین کردند.
در روز موعود، سعدون شاکر، که آن وقت رئیس کل تشکیلات امنیت عراق
بود، به اتفاق استاندار و رئیس سازمان امنیت و رئیس اوقاف نجف ، که
فارسی می دانست ، خدمت امام آمدند.ابتدا بااشاره به من سوال کردند
که :ایشان از طرف شما نمایندگی دارد که برای ما، پیام شما را
می آورد یا خیر؟
امام فرمودند: بله
سپس بااحترام ، ولی در عین حال جدی ، گفت : مطابق تحولات جدید در
رابطه ما باایران ، قرار براین است که به مخالفین یکدیگر،اجازه
فعالیت ندهیم و ما به این تعهد پای بندیم لذااز شما درخواست
می کنیم : به فعالیتهای علنی خود، علیه شاه ایران خاتمه دهید!
امام در پاسخ فرمودند: من دست از فعالیتهای خود بر نمی دارم . من
نمی توانم مردم ستمدیده ایران را که زیر ستم شاه هستند، فراموش کنم .
مجددااو یادآوری کرد: ما موظف هستیم به تعهدمان عمل کنیم و
نگذاریم شما فعالیتی داشته باشید.
امام فرمود: شمااگر ناگزیر هستید من از عراق خارج می شوم . آنگاه ،
اشاره کردند به زیلویی که زیر پای مبارکشان پهن بود و فرمودند: هر
کجا برویم زیلویم را پهن می کنم و کارم راانجام می دهم !
گفت کجا می روید؟
امام فرمودند: هر کجا که مستعمره شاه ایران نباشد و مامورین او
آن جا نفوذ نداشته باشند.
این سخن ، خیلی بر آنان تلخ آمد.
گفت : شما می دانید که مااز بنیاد با رژیم شاه خوب نبوده و نیستیم
امااکنون به دلیل مصالح کشورمان ، ناگزیر به این کار شده ایم لذا
از شما خواهش می کنیم : مدتی فعالیتهای خودتان را متوقف کنید.
امام فرمودند: من به
تکلیف خودم عمل می کنم و برای یک لحظه هم سکوت را جایز نمی دانم .اگر
برای شما مزاحمتی دارم ، می روم .
دو روز پس ازاین دیدار، مجددا خانه امام را محاصره کردند و
کسانی که به منزل امام مراجعه می کردند، دستگیر می کردند. دراین موقع
بود که امام پاسپورتشان را به من دادند که پیش مسؤولین امنیتی
بغداد ببرم واجازه خروج بگیرم . وقتی پاسپورت را دادم ، مسوول
امنیتی عراق گفت : ما نمی خواهیم ایشان از عراق بیرون بروند، تنهااز
ایشان می خواهیم فعالیت علنی نداشته باشند.
به او گفتم :ایشان این پیشنهاد را نمی پذیرند.این مطلب را به آقای
سعدون شاکر، با صراحت گفته اند.
بنا شد روز بعد جواب بگیرم . وقتی آمدم ، گفت : چون ایشان اقامه
دارند، و مقیم قانونی محسوب می شوند می توانند شخصا تصمیم بگیرند و
از عراق ، خارج شوند.
به نجف برگشتم ماجرا را به عرض امام رساندم .
ایشان به حاج احمدآفا گفتند: مفهوم مطالب اینان این
است که در آینده ، دست به فعالیتهای بدتری می زنند و
دوستان ما رااین جا بازداشت می کنند، بنابراین ، هر چه زودتر من باید
بروم .امام ، پاسپورت خود و حاج احمدآقا را به من دادند تا مقدمات خروج را
درست کنم . قصد مام این بود که به سوریه بروند، ولی چون بیم رژیم
عراق و سوریه تضادهایی وجود داشت ، ممکن بود عراقیها مانع از رفتن
امام به سوریه شوند لذا تصمیم گرفته شد که اول به کویت بروند واز
آنجا به سوریه عزیمت نمایند. با مرحوم آقای مهری ، نماینده امام در
کویت ، تماس گرفته شد تاایشان دعوتنامه ای برای امام بفرستند. چون
امام در شناسنامه مصطفوی هستند نه خمینی لذا دعوتنامه ای بنام
روح الله مصطفوی ، فرزند مصطفی از کویت توسط فرزند آقای مهری آورده
شد. به همین خاطر کویتیها و عراقیها، متوجه نشدند ه این دعوتنامه
مربوط به امام می شود.از آن طرف چون ، معمولا، گرفتن خروجی و یا
تمدید پاسپورتهای امام و بستگان و یارانشان به عهده من بود و من هم
با مامورین شهربانی نجف ، به خاطر مراجعات زیاد و بردن هدایایی در
بعضی ازاوقات ، خیلی صمیمی شده بودم ، به طوری که در زدن مهر خروجی
در پاسپورتهایی که می بردم به آنان کمک می کردم و گاهی اوقات خودم مهر
می زدم ! و بسیاراتفاق افتاده بود که پاسپورتهای دوستانی را که
قاچاق آمده بودند و یا مدت اقامت آنان گذشته بود و خروج آنان به
مشکل برخورد می کرد،از همین جواعتماد و صمیمیت استفاده می کردم و
پاسپورتهای غیرقانونی را در میان قانونیها قرار می دادم و خیلی
ماهرانه آنها را مهر می زدم .
در قضیه گرفتن خروجی برای امام و حاج سیداحمدآقا، خواستم رئیس
گذرنامه نجف مطلع نشود، لذا با زیرکی بسیار،این دو گذرنامه را مهر
خروجی زدم . بدون این که اقامه امام را به آنان بدهم ، خروجی ایشان
را ثبت کردم . آنچنان عمل کردیم که تا نیم ساعت به غروب آخرین روز
اقامت امام در نجف اشرف ، هیچکس غیراز من و حاج احمد آقا رایزنی
کردیم که :اگر بدون اطلاع مامورین ازاین جا خارج شویم و خدای
ناکرده سانحه ای پیش بیاید، ممکن است بعدا، مورد ملامت قرار بگیریم
واز طرفی از نظراخلاقی شاید صحیح نباشد که بدون اطلاع اینان برویم .
در هر صورت ، تصمیم گرفتیم به آنان اطلاع بدهیم . شب ، ساعت ۹، به
سازمان امنیت نجف تلفن کردم و گفتم حضرت امام تصمیم دارند فردااول
وقت از عراق خارج شوند.
با تعجب پرسید: مگر خروجی گرفته اند؟
گفتم : بلی .
گفت : کی ؟
گفتم : همین امروز.
گفت : کجا می روند؟
گفتم : کویت .
گفت : برای ویزا چه کرده اند؟
گفتم : دعوتنامه دارند!
بعدااز گزارشات معلوم شد که : در
این موقع ، بین رژیم عراق وایران دو تصمیم متناقض بوده است . رژیم
ایران اصرار داشته که امام از عراق خارج نشوند زیرا با خروج از
عراق و رفتن ایشان به کشور دیگر، که ایران با آنان چنین تعهدی
ندارد، کنترل و مراقبت امام برایش مشکل است .از طرفی رژیم عراق
خواسته است که امام ، بااختیار خوداز عرا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 