پاورپوینت کامل علی در مکتب محمد(سرمقاله) ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل علی در مکتب محمد(سرمقاله) ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل علی در مکتب محمد(سرمقاله) ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل علی در مکتب محمد(سرمقاله) ۱۱۶ اسلاید در PowerPoint :
۱
همیشه با محمد بود، شبان و روزان.
با او، از تیرگیها، سیاهیها، تباهیها، شهر پرغوغا، شهر ستم، شهر آلوده به شرک، آکنده به دغل، به دامن حراء، که دامن
خدا بود، پناه می برد.
هرگاه، محبوب او، محمد به حراء پناه می برد، تا در خلوت غار، در سکوت کوهستان، در سکوت شب کوهستان، با تماشای
آیتهای آسمانی خداوند، که شگفت انگیز می نمودند، به رازونیاز با یکتای بی همتا بپردازد، علی بی تاب می شد، به دامنه
کوه، رخت می کشید و به تماشا می ایستاد، تماشای آشیانه آن یار بلند آشیان.
گاه اذن می یافت به نزد او برود، به ماموریتی، یا برای نیوشیدن از زلال وحی، سر از پا نمی شناخت، قلب کوچکش به تپش
می افتاد، گونه هایش گل می انداخت، اندامش به لرزه می افتاد. به سوی او می دوید، خاروخاشاک، سنگ و صخره، راه و
بی راه، برای او هیچ می نمود، چشم به بالا داشت، به قلب خود، به روح خود، به جان خود که در بام مکه آشیان داشت.
محمد را می بویید، در کنار هر گل، هرگیاه، هر سنگ و هر خاره سنگ.
بوی محمد عطر گل بوستان ابراهیم، بوی دل انگیز یاسمن اسماعیل، نافه مشک افشان عبدالله، او را سر مست می کرد،
هر چه نزدیک تر، مدهوش تر. به محمد می رسید، آغوش می گشود، بسان بچه آهوی گم کرده مادر، به آغوش جان جانان
فرو می رفت و از تنهایی خود اشک می ریخت، سر بر سینه محمد می گذاشت، قلبش چنان می تپید که گویا سینه را تنگ
می یابد و آهنگ بیرون جهیدن دارد. لمحه ای می آسود، دستهای نوازش گر محمد، او را نوازش می داد. و مهر، عشق و
صفای خود را، که با هر چه مهر و با هر چه عشق و با هر چه صفا، از آغاز آفرینش، تا آن لمحه بود، برابری می کرد، به
شراشر این کوچک تنها سریان می داد.
دگرگون می شد، پرده ها بر کنار می رفت، جهانهای دیگر می دید، گوش جانش صداهایی می شنید، لبالب از عشق می شد،
در آسمانها پرواز می کرد، بال در بال ملائک.
دوست نمی داشت از آن بالا به زیر آید. دوست نمی داشت لب از آن چشمه رحمت، بردارد. بی محمد کجا رود. از دامن گرم
و آرام بخش او، به دامن کی پناه برد. راه برگشت بر او دشوار می شد، غم و اندوه، تمام وجودش را فرا می گرفت. بناگزیر، به
عشق برگشتی دوباره، و شست شوی دوباره تن در چشمه زلال محمد، از کوه سرازیر می شد. به خانه ساکت خدیجه، کانون
عشق و مهر، کان محبت وارد می شد. خدیجه، بال می گشود، از علی، آن کودک دوست داشتنی، آن کودک سرتاسر نور و
روشنایی، قلب محمد، همراه و یار محمد، جویای محمد می شد. کودک، گل از گلش می شگفت، همین که نام محمد
می شنید. قصه ساز می کرد. یک به یک، آنچه دیده و شنیده بود، باز می گفت.
خدیجه آرام می گرفت و چشم به افقهای دور می دوخت، به اندیشه فرو می رفت. محمد، با این کودک پرشور، حساس،
مهربان، تیزنگر، یرف کاو، پر رمزوراز، دنیای دیگر خواهند ساخت. مکه را زیروزبر خواهند کرد، دیو و دد را خواهند راند،
عشق را از آسمان به زمین خواهند آورد، طلسم شب دیجور را در هم خواهند شکست، بازار برده فروشی را برخواهند چید،
رهایی بردگان را ندا در خواهند داد، خانه محبوب را از لوث بتها، پاک خواهند ساخت، دنیایی به مثال بهشت بنیان
خواهند گذارد.
کودک، زانو در بغل گرفته بود و می اندیشید:
او، کیست که چنین بوی خوشی دارد. بوی بهشت می دهد. چه چشمان زلالی دارد، چقدر این چشمها، عفیف، آزرم گین و
آکنده از حیاند. چه خوش سخن می گوید. با هر کس سخن بگوید، به هر کس چهره بگشاید، به هر کسی چشم بدوزد، به
روی هر کس تبسم کند، اگر قلبش از کینه آکنده نباشد، ممکن نیست دگرگونش نکند و او را از عالم خاکی بر نکند و به
عالم علوی، برننشاند.
او کیست که سینه ای دارد بسان دریا، مهرورز، قلبی بسان بلور، شکننده و چشمانی این چنین اشکبار، که وقتی ستمی را
می بیند، عربده برده دار و ناله حزین برده ای شلاق خورده را می شنود، از درون می شکند جام اشک او.
شگفتا، در بین این قوم سنگدل، خشن، بی گذشت و بی عاطفه، این کان مهر چگونه پدید آمد و این چشمه جوشان چگونه
چشم باز کرد.
او کیست که در چشم جدش عبد المطلب، آن همه عزیز بوده و او را در کنار خود، بر سریر مجلس، می نشانده و بزرگی و
جاه مندی در آینه سیمای او می دیده است:
«چون برای عبدالمطلب، فرشی در سایه کعبه، گسترده می شد و فرزندان وی، پیرامون مسند پدر می نشستند، تا
پدرشان بیاید و در جای مخصوص خود بنشیند، گاه می شد که رسول خدا می رسید و روی مسند عبدالمطلب می نشست
و چون عموهای وی، می خواستند او را بردارند، عبدالمطلب می گفت: «دعوا بنی فوالله ان له شانا» پسرم را رها کنید، به
خدا قسم، او را مقامی است ارجمند.» (۱)
او، کیست که پدرش ابوطالب و مادرش فاطمه بنت اسد، آن همه بزرگش می دارند و از او به بزرگی نام می برند و از
فرزندان خویش، بیش تر دوستش می دارند.
او، کیست که همه جا سخن از اوست; او را می ستایند، امین می خوانندش و راستگویش می دانند.
او، کیست که هر جا پا گذاشته، ابرها باریده، چشمه ها جوشیده و دشت، مخمل سبزینه پوشیده است. وقتی به قبیله
قحطی زده بنی سعد، بر حلیمه وارد می شود، ابرهای باران زا، بر آسمان قبیله چتر می گسترند و می بارند و نعمت و برکت
را ارزانی شان می دارند.
و در آوردگاه فجار، هرگاه در کنار جنگاوران بنی کنانه می بود، پیروزی بهره شان می شد و عرصه بر دشمن تنگ می گردید
و این پیروزی را از برکت حضور او می دانستند و می گفتند:
«ای فرزند خوراک دهنده پرندگان و آب دهنده حاجیان، ما را تنها مگذار که با بودنت غلبه و پیروزی با ماست.» (۲)
او، کیست که همه پدیده ها و آفریده ها، گل وگیاه، سنگ و خارا سنگ، پرنده و خزنده به او سلام می گویند و با تسبیح او،
حق را تسبیح می گویند.
او، کیست که هرگاه در شعاع و پرتو وجود او قرار می گیرم، صدای بال ملائک رامی شنوم و فرود آمدن فرشته وحی را
احساس می کنم و آوای شیطان را می شنوم که نومیدانه و نگران، از او دور می شود:
«ولقد سمعت رنه الشیطان حین نزل الوحی علیه، صلی الله علیه وآله، فقلت: یا رسول الله ما هذه الرنه؟ فقال: هذا
الشیطان ایس من عبادته.» (۳)
من، هنگامی که وحی بر او فرود می آید، آوای شیطان را شنیدم.
گفتم: ای فرستاده خدا، این آوا چیست؟
گفت: این شیطان است که از آن که او را نپرستند، نومید و نگران است.
آه، من می شنوم، آنچه را او می شنود و می بینم آنچه را او می بیند.
من، در این خانه، روشنایی وحی و پیامبری را می بینم و بوی نبوت را می شنوم.
من، به خدای او ایمان دارم. ایمان دارم که او فرستاده خداست.
من، هیچ گاه، بی ایمان به خدای او، و او، بر پشت خاک، گام ننهشته ام.
من، تشنه این چشمه ام.
من، حیران، واله و شیدای این قبله ام.
من، لب از این جام بر نخواهم داشت، تا لبالب شوم.
من، او را در تمامی آنات زندگی ام، خواهم بویید، خواهم جویید، در پی او خواهم پویید.
علی را محمد، به دستور حق، زیبا پرورید، اوج داد، برخروشان د، به آستانه حق راهش نمود، چشم جانش را گشود و خدا
را به او نمود، تا در هنگامه بعثت، در گاه رستاخیز جانها، قیامت دلها، بیداری خردها، شور آفریند، عرصه داری کند، نماد
دین باشد، و دین را در تمام زوایایش جلوه گر سازد.
علی، آنی از پیامبر جدا نشد، همیشه و همه گاه، سر بر آستان او داشت.
در مکه، در گاه اوج گیری دشمنیها، کینه توزیها، لجن پراکنیها، علی، تکیه گاه او بود و تمام موجهای سهمگین دشمنی را
در اقیانوس وجود خود، درهم می شکست.
همه دیده بودند، خرد و بزرگ، پیرو جوان، زن و مرد، آن سرو ناز را که در بنفشه زار نبی خوش می خرامید.
همه دیده بودند آن جوان را با دو چشم زلال، که چشم بر آن چشمه داشت، تا غباری ننشیند بر آن، خار و خاشاکی تن
نشوید در آن.
کودک، در دنیایی که برای دیگران نا شناخته بود، سیر می کرد. از مجلسهای لهو و لعب، از مراسم شرک آلود، از کرنش در
برابر بتها و پرستش آنها به دور بود. همه را عقیده بر این بود که علی آنی به شرک آلوده نشد که بخواهد خود را از آن
آلودگی با اسلام پاک سازد. او در زمزم عشق، در چشمه زلال نبی، بارهای بار، جان خود را شسته بود که مبادا غبار شرک
در آن نشیند.
مسعودی می نویسد:
«بسیاری از مردم را عقیده بر آن است که علی، هرگز به خدا شرک نیاورد، تا از نو اسلام آورد. بلکه در همه کار پیرو رسول
خدا بود و به وی اقتدا می کرد و بر همین حال، بالغ شد و خدا او را عصمت داد و مستقیم داشت و برای پیروی خود،
توفیق داد.» (۴)
علی، چنان در مغناطیس نگاه محمد و جاذبه شگفت انگیز او قرار داشت و در هاله ای پرتوافشان، تاریکی زدا و مقدس سیر
می کرد و روزگار می گذراند، که راه بر شیطان از هر سوی بسته شده بود و روزنی برای ورود تاریکی و غبار شرک در جان
آن جان شیفته وجود نداشت.
محمد، از آسمان سخن می گفت، علی نگاه به آسمان داشت، و با خدای خود، راز می گفت.
محمد ،از وحی سخن می گف ت، علی آن را زمزمه می کرد و به جان می نیوشید.
محمد، به دور از چشم مردم، در درهای پیرامون مکه، نماز می گزارد، علی به وی اقتدا می کرد.
طبری می نویسد:
«پس از اقرار به توحید، بیزاری از بتها، اول چیزی که از شرایع اسلام، خدای عزوجل، واجب کرد، نماز بود. و نخستین
کسی که با رسول خدا نماز گزارد، علی بود.» (۵)
همو از علی روایت می کند که فرمود:
«منم بنده خدا و برادر رسول او. منم صدیق اکبر. نمی گوید این را پس از من، مگر دروغ گوی دروغ پردازی. هفت سال
پیش از مردم، با رسول خدا نماز گزاردم.» (۶)
سه سال از بعثت می گذرد که پیامبر مامور می شود، عشیره خویش را انذار دهد و از عذاب خداوندی آنان را بر حذر دارد
و صراط مستقیم را به آنان بنمایاند و یاد و خاطره جدشان ابراهیم خلیل را زنده کند و پرچم پرافتخار توحید را در میان
فرزندان ابراهیم و فرزندان عبدالمطلب بر افرازد، تا نخستین گروه باشند که افتخار رایت بر افرازی و رایت بانی، آیین ناب
محمدی را بهره خویش می سازند.
پیامبر، به روایتی به کوه صفا و به روایتی به کوه مروه بالا رفت و قوم خود را به انجمنی مهم و سرنوشت ساز فرا خواند.
به علی دستور داد: غذا تهیه کند و سفره بگستراند. علی دستور پیامبر را اجرا کرد. قوم برخوان محمد، گردآمدند و
خوردند و نوشیدند.
علی می گوید: در این هنگام، پیامبر برخاست و فرمود:
«هان! فرزندان عبدالمطلب، سوگند به خدا، هیچ جوان عربی را نمی شناسم که بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، برای
قوم خویش آورده باشد. به راستی که من، خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده ام و خدای مرا فرموده است: شما را به
جانب او دعوت کنم. ای بنی عبدالمطلب، خدا مرا بر همه مردم، به طور عموم، و بر شما، به طور خصوص، برانگیخته و
گفته است: و انذر عشیرتک الاقربین.
من شما را به دو کلمه ای که بر زبان سبک و در میزان، سنگین است دعوت می کنم. به وسیله این دو کلمه، عرب و عجم را
مالک می شوید و امتها رام شما می شوند و با این دو کلمه، وارد بهشت می شوید و با همین دو کلمه، از دوزخ، نجات
می یابید: لا اله الا الله و گواهی بر پیامبری من.
پس کدام یک از شما مرا در این راه کمک می دهد، تا برادر من، وصی من، خلیفه من در میان شما باشد [به روایت شیخ
مفید در ارشاد/۲۴، تا برادر من، وصی من و وزیر من و وارث من و خلیفه من، پس از من باشد.]
هیچ کس از حاضران، بدو پاسخ نداد. اما من که از همه خردسال تر و کم جثه تر و کودک تر بودم، گفتم: یا رسول الله من تو
را در این کار، یاری می دهم.
گفت: بنشین.
گفتار خویش را تکرار کرد و همچنان خاموش ماندند.
تا من گفتار نخستین خود را باز گفتم.
پس گفت: بنشین.
بار سوم سخن خود را بر آنان تکرار کرد. هیچ از ایشان، حتی به یک حرف، وی را پاسخ نگفت و باز من برخاستم و گفتم: یا
رسول الله، برای یاری تو در این امر آماده ام.
گردنم را گرفت و گفت: هان، این است برادر من، وصی من، و خلیفه من در میان شما. از وی بشنوید و فرمانش را ببرید.
جمعیت به پا خاستند و می خندیدند و به ابوطالب می گفتند: تو را امر کرده که از پسرت بشنوی و او را پیروی کنی.» (۷)
به راستی محمد، ارمغانی با شکوه و ماندگار برای قوم خویش آورده بود. اگر پرده کبر، خودبزرگ بینی، گناه و شرک بر
کنار می رفت و این جمع، کنه و یرفای سخن پیامبر را در می یافتند و از قید و بندهای جاهلی و غل وزنجیرهای آیین
شرک و بندگی غیرخدا رهایی می یافتند، هم سعادت دنیا را داشتند و هم خیر واپسین روز را.
اگر جان در زلال محمد می شستند و در زمزم عشق، آلودگی را از جان خود می ستردند، دنیا در زیر نگین قدرت آنان در
می آمد.
پیامبر در این فراز مهم و لمحه تاریخی و سرنوشت ساز، از آینده خبر داده است که اسلام جهان گستر می شود و خانه ها،
کومه ها، سرزمینها و اقلیمها را در می نوردد و هر قوم و امتی که بر این براق تیزرو قرار بگیرد و به این آیین گردن نهد،
رایتش بر بام جهان، افراشته خواهد شد.
بنی هاشم، با فریاد یا «صباحاه » پیامبر از خواب صبحگاهان برنخاست و به اقلیم بیداری گام ننهاد، تا آینده امت اسلامی را
با شکوه هر چه تمام تر و برابر معیارها و ترازهای شرع رقم زند.
اگر بنی هاشم، این دقیقه را دقیق درک می کرد و پشت و پناه جوان سرفراز و زیبارفتار و زیباگفتار خود می شد و دین
جدید را جرعه جرعه نوش می کرد و جان خود را از خمودی به در می آورد و نیرو می گرفت و عرصه دار می شد، پسران امیه،
با آن کینه های دیرینه، میدان دار نمی شدند که یزیدبن معاویه، در هنگامی که سر مقدس امام حسین پیش رویش بود،
بی شرمانه اشعاری ۸ را بسراید که دل آل الله را خون کند.
آری، این دقیقه نشناسی، یعنی غفلت، یعنی گناه و سرکشی و واپس ماندن از کاروان بزرگ نور و روشنایی.
پیامبر راه و افقهای روشن آینده را به آنان نمود: وصی، وزیر، خلیفه و وارث من کسی است که پیش از همه، رایت یاری مرا
برافرازد و پا به میدان نهد و برای دین و سربلندی یاران آن، از جان مایه بگذارد و به لااله الا الله و محمد رسول الله ایمان
بیاورد و گواهی بدهد خدایی جز آن ذات بی همتا نیست و محمد رسول و فرستاده اوست.
پرده جهل و شرک نگذاشت، خردها به آبشخور حق رهنمون شوند و زوایای این حقیقت زیبا و پرنگار را دریابند.
برای علی که در پس پرده جهل،شرک و گناه گرفتارنیامده بود، پرده ها افتاد و حقایق را به خوبی دید و رایت یاری او را
برافراشت.
پیامبر می پذیرد و او را بلند می کند و جایگاه والای او را در آیین جدید می نمایاند و کاخ گزندناپذیر امامت را بنیان
می گذارد.
امامت علی در همان لمحه ای از افق سر می زند و می درخشد که پیامبری محمد، جلوه گر می شود.
پیامبر با این حرکت شورانگیز خود، به همگان، به اهل انجمن، به همه کسانی که در آینده به این کاروان نور می پیوندند،
فهماند که در آیین او، برگزیدن جانشین برای رسول خدا و فرمانروای امت، بسان آیین جاهلی، یا مرام و روش و رویه
پادشاهان و کسراها و فرمانرواهایی که به زور شمشیر بر قوم و امتی پیروز شده اند، نیست که پس از این که راه ها هموار
شد، سنگلاخها درهم کوفته شد، راه های دشوارگذر پیموده شد، باز دارنده ها، برداشته شد، دشمنان سرکوب گردیدند،
داعیه داران به غل و زنجیر کشیده شدند، یاغیان رام شدند و قلمرو فرمانروایی آرام گرفت، یکی از فرزندان فرمانروای فاتح،
یا یکی از نزدیکان قدرت مند و با نفوذ او، بر اریکه جانشینی گمارده شود و گاه بدون این که شایستگیها و کارآزمودگیهای
لازم را داشته باشد.
در این آیین، پیش از آن که قدرتی باشد و عده و عده ای و حوزه نفوذی و قلمروی، بیش از آن که سرزمینی باشد در
اختیار، با مردمی در زیر نگین قدرت، پیش از آن که سریری باشد و تخت و تاجی، پیش از آن که کسی مزه قدرت را
چشیده باشد، در غربت غربت، در تنگناهای هراس انگیز، در روزگار بی یاوری و بی پناهی، در هنگامه دشوار و توان فرسای
رویارویی با خنجرها و شمشیرهای آخته، با دستان خالی از سلاح، در روزگار بی برگی، روزگاری که همه گروندگان به این
آیین، بی هیچ چشمداشتی به دنیا و فردای پر از ناز و نعمت و رفاه، تنها به عشق خدا و قربانی در راه آرمانهای رسول خدا،
با همه تنگناها و دشواریهای زندگی و شکنجه های توان سوز در جاده حق می پویند، با ایمان ترین، خالص ترین،
ناب اندیش ترین، عاشق ترین و شیداترین شخص به جانشینی گمارده می شود.
با این طرح بلند و آسمانی، دین محمد در پرتو اصل با شکوه امامت، جاودانه می ماند و در همه برهه های تاریخ، بر تارک
جهان، می درخشد.
امامت است که دین را می گستراند، می شکوفاند، بستر رشد، پویندگی، کمال و درخشندگی آن را فراهم می سازد.
امامت است که بازدارنده ها را از سر راه بر می دارد، راه را برای تعالی، کمال و اوج گیری پیروان هموار می سازد.
امامت است که دین را تفسیر دقیق، روشن، شفاف و جدید می کند و پیرایه ها را می زداید و با بدعتها در می افتد.
امامت است که همیشه و همه آن، شبهه ها را می شناساند و راه های برخورد با آنها را می نمایاند.
امامت است که با دشمن، به هر رنگ و به هر لباس و با هر ترفند، در آوردگاههای گوناگون، پنجه در پنجه می افکند و به
خاک سیاهش می نشاند.
علی، به فرمان ح ق، سکاندار چنین کشتی اس ت. کودک بود; اما در سیمایش بزرگی، شایستگی، خردورزی و خردمندی
نقش بسته بود. افقها را روشن می دید، در مدار بسته ای سیر نمی کرد و نمی اندیشید. اندیشه اش فراخنا و یرفای جهان را
می کاوید و از مرزها و حصارها می گذشت و به ساحتها و عرصه های جدید راه می یافت.
محمد، سک وت را می شکن د، هم سکوت خود را و ه م سک وت انجمن سران بنی هاشم را. پندارگرایان می پنداشتند با
برخورد سطحی، یا پوزخند، با تحقیر و به گوشه چشم اشاره کردن، محمد را از جنبش و تکاپو باز می دارند و او را به انزوا
می کشانند و بال وپر او را می بندند و بر لب او مهر خموشی می زنند. اما ندانستند که دوران خموشی این کوه آتشفشان به
سر آمده و اکنون شعله های مقدس و سرکش آن، زبانه خواهد کشید و همه چیز را دستخوش دگردیسی یرف قرار خواهد
داد.
رسول خدا، به امر خداوند که فرمود:
«فاصدع بما تؤمر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 