پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت الله حاج سید محمدجعفر مروج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت الله حاج سید محمدجعفر مروج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت الله حاج سید محمدجعفر مروج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با حضرت آیت الله حاج سید محمدجعفر مروج ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱

ما، به مکتب اهل بیت، افتخار می کنیم، به آن همه زیبایی و به آن همه شکوه.

مکتب اهل بیت، جانهای شیفته را به جانان می پیونداند و از آنان، انسانهای والا و ارجمند می سازد.

این مکتب، انسانها را به تکاپو وامی دارد، تا زیباییها را به چنگ آورند و زشتیها را به دور افکنند.

این کوثر زلال، چنان جرعه نوشان خود را واله و شیدا می کند و از خود بی خود، که جان به کف می گیرند و کوی به کوی و
هامون به هامون را می پیماند، تا تقدیم دوست بدارند و نثار جانان کنند.

ما افتخار داریم که لمحه ای از زندگی را به نیوشیدن سخنان یکی از این جرعه نوشان کوثر زلال اهل بیت، ویژه ساخته ایم.

این مرد واله و شیدا، از دنیا بریده بود، به افقهای دوردست می نگریست، افقهایی که برای ما ناشناخته بود. چنان از
رستاخیز سخن می گفت و از حساب و کتاب و رسیدگی دقیق به عملکردها و رفتارها، که گویی آن صحنه جاودانه را به
چشم بیدار خویش می دید.

سخنانش که از ژرفای جان برمی خاست، بر جان می نشست.

دامنش از محبت دوست پر بود و جانش ثناگوی جانان. پرورده مکتب استادان بزرگ بود. از آنان به بزرگی یاد می کرد;
همانان که جانش را صیقل، روحش را پرواز داده و خردش را بیدار کرده بودند.

دوست می داشت در همین مدار سخن بگوید، از برافرازندگان رایت بزرگ دین; آنان که رنجها و سختیها کشیدند و با
بی برگیها ساختند، تا کاخ بلند عشق را بنیان نهادند.

افسوس که دیدار ما با این سید والاگهر، دیدار آخرین بود و ما ندانستیم که راحل و زادراه برداشته و آماده پرواز به ملکوت
است.

امید آن که سخنان روح بخش او، که در واپسین روزهای زندگی در عالم خاک، از جان برخاسته، بر زبان جاری شده، در
جان ما و جان شما خواننده عزیز، دگرگونی ژرف بیافریند.

حوزه:با تشکر از این که قبول زحمت فرموده، مصاحبه با مجله حوزه را پذیرفتید. نخستین پرسش ما از حضرت عالی این
است که: از چه زمانی شروع به تحصیل کردید و در چه حوزه ای مشغول به فراگیری دانشهای دینی شدید.

۱۳ – ۱۴ ساله بودم که به تشویق مرحوم والد، آیت الله حاج سید محمدعلی مروج در زادگاهم، شهرستان شوشتر، مشغول
تحصیل شدم. جامع المقدمات را خدمت مرحوم والد و برخی دیگر از دروس عربی را، نزد علمای دیگر شوشتر فرا گرفتم.
پس از مقدمات عربی، فقه و اصول را نیز، در محضر مرحوم والد شروع کردم. معالم و مقداری از لمعه و شرایع را نزد
ایشان خواندم. در حدود ۲۱ ساله بودم که برای ادامه تحصیل، به نجف اشرف مشرف شدم. مکاسب را خدمت مرحوم آقا
سید علی نوری و بخشی از رسائل را خدمت مرحوم آیت الله شاهرودی و بخش دیگر آن را خدمت دیگر علما به صورت
متفرقه خواندم.

پس از به پایان بردن سطح، به درس خارج رفتم. اولین درس خارجی که شرکت کردم، درس مرحوم آقا ضیاء عراقی بود
که هم فقه و هم اصول را خدمت ایشان فرا گرفتم. پس از مدتی مسافرتی به ایران پیش آمد. به خوزستان رفتم. آن جا بودم
که آقا ضیاء به رحمت خدا رفت. پس از بازگشت به نجف، به درس آیت الله شاهرودی و آیت الله حکیم می رفتم. البته
مختصری هم درس مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی رفتم که خارج مکاسب می گفت. و مدتی هم درس اصول مرحوم
آقا شیخ حسین حلی حاضر شدم. ولی عمده درس خارج، در محضر آقای شاهرودی بود، هم فقه و هم اصول و آقای حکیم،
که تنها فقه بود; چون ایشان آن زمان اصول نمی گفت. حدود ۴۲ سال در حوزه نجف بودم و به تحصیل و تدریس مشغول
بودم; تا آن که حکومت عراق ما را و از عراق بیرون کرد. به اهواز آمدیم و چون بیش تر بستگان در اهواز بودند، در آن جا
رحل اقامت افکندیم; به امید آن که هر چه زودتر به نجف اشرف برگردیم که متاسفانه میسر نشد. تا چند ماه پس از جنگ
هم در اهواز ماندم، سپس، به قم آمدم; به امید آن که دوباره برگردم که این هم مقدور نشد و ماندگار شدم.

حوزه: شوشتر از جمله شهرستانهایی است که همواره عالمان بزرگی از حوزه برخاسته اند و حوزه علمیه آن از دیرینه ترین
حوزه های شهرستانی است. حال از محضر حضرت عالی می خواهم که ویژگیهای این حوزه را، بویژه در دورانی که شما در
آن تحصیل می کرده اید، بیان کنید.

همان طور که گفتید، شوشتر از قدیم دارای مدرسه علمیه بوده است. در زمان ما هم، مدرسه ای بود به نام: جزایریه، که
جد اعلای ما، مرحوم سید نعمت الله جزایری، آن را ساخته بود. چون کهنه شده بود تجدید بنا شد، حدود ۶۰ – ۷۰ طلبه
داشت که از شهرهای اطراف آن برای تحصیل آمده بودند. مرحوم والد، و مرحوم آقا سید ابوالقاسم جزایری و مرحوم آقا
سید علی اصغر حکیم، از مدرسان این حوزه بوده اند.از مقدمات تا رسائل تدریس می شد.مسؤولیت مالی آن را هم مرحوم
آقا شیخ محمدرضا دزفولی، که مرجع تقلید خوزستان بود، بر عهده داشت.شهریه طلاب، توسط وکیل مالی ایشان، که
اهل علم هم نبود، پرداخت می شد.البته مرحوم والد هم، گاهی که پولی به دستشان می رسید، بین طلبه ها تقسیم
می کرد; ولی مخارج رسمی حوزه، بر عهده همان وکیل بود.

ولی متاسفانه بعدها آن حوزه فرو پاشید، به طوری که منحصر شده بود به مرحوم آقا سید مهدی آل طیب و چند نفر
محصل، البته الآن چهار پنج سالی است در اثر تلاشها و پی گیریهای مرحوم آقا سید محمد حسن آل طیب، که عالم بسیار
بزرگ و جلیل القدری بود، مدرسه دوباره رونق گرفته و الآن حدود چهل پنجاه نفر طلبه دارد که تا سطوح عالی را در
همان حوزه فرا می گیرند.البته درس خارج هم دارد.

حوزه: چطور شد که حوزه دیرپای شوشتر با آن پیشینه درخشان، این گونه از هم فرو پاشید؟

سختیها و محدودیتهای زمان پهلوی، باعث شد کسی به حوزه ها روی نیاورد، همانها هم که بودند، یا منزوی شدند و یا از
لباس بیرون رفتند و مشغول کار و کسب شدند و علماء بزرک هم از بین رفتند.به طور طبیعی حوزه، مدت زیادی
بی سروسامان شد.

حوزه: در حوزه نجف، به غیر از فقه و اصول، چه دانشهایی را فرا گرفتید و در نزد چه کسانی این دانشها را فرا گرفتید؟

بله، بخشی از شرح منظومه را خدمت مرحوم آقا سید جواد تبریزی، که در فلسفه خیلی مهارت داشت، خواندم و
مقداری از ریاضیات و هیئت را هم، خدمت آقایی به نام شمس تبریزی، که شخص ملایی بود، خواندم.

حوزه: فرمودید، بیش تر فقه و اصول را در محضر حضرات آیات: شاهرودی و حکیم فرا گرفته اید، اگر ممکن است درباره
ویژگیهای آن دو، بویژه روشهای درسی آنان، مطالبی را بیان کنید.

مرحوم آیت الله شاهرودی، آدم ملایی بود; ولی بیان نداشت، لذا مطالب را منظم نمی فرمود، تکرار زیاد داشت، ولی از
نظر دقت و تسلط خیلی خوب بود، نظیر آقا سیدابوالحسن بود.ایشان هم با این که فقیه توانایی بود; ولی قدرت بیان
نداشت.روزی مرحوم سید، بحث قبلی که داشته به پایان می رسید، همان جا، سر درس، از شاگردان برای موضوع
حث بعدی نظرخواهی می کند. شاگردان اختلاف می کنند و دست آخر بیش تر، موضوع حج را پیشنهاد می کنند. ایشان
همان جا، بالبداهه، شروع می کند و حدود سه ربع ساعت، درباره موضوع جدید بحث علمی و فقهی می کند، همانند کسی
که ساعتها مطالعه کرده باشد.این نشان دهنده قدرت علمی و تسلطی بود که ایشان بر فقه داشت.فضلاء و اهل نظر،
می گفتند، اگر مطالب آقاسید ابوالحسن را به مرحوم آقا ضیاء عراقی، که از بیان فوق العاده ای برخوردار بود، بدهند و او
آنها را تقریر کند، گویا مطالب از عرش نازل شده است.

مرحوم آقای شاهرودی هم،از نعمت بیان محروم بود; لذا من سعی می کردم درس ایشان را منظم کنم و حتی الامکان آن
را خوب تقریر کنم.حتی مناسبتهایی که درس تعطیل می شد، می نوشتم: امشب، درس به مناسبت وفات فلان امام
تعطیل بود.وقتی مرحوم آقای شاهرودی فهمیدند.من تقریرات درس ایشان را خوب نوشته ام از من خواست تا آن را
ببیند.من هم تقریرها را به ایشان دادم.ایشان هم، پس از مطالعه کار مرا پسندید و آخرین دوره ای که اصول خواست بگوید،
فرمود: همین نوشته شما، کفایت است، نیاز به مطالعه ندارم.از روی همین تقریرات درس اصولشان را می گفتند.شبها
نوشته نزد من بود برای مطالعه و روزها می دادم خدمت ایشان، برای تدریس.

مرحوم آقای شاهرودی، همان طور که در تدریس دقیق بود، در دادن اجتهاد و داوری علمی نسبت به دیگران نیز، دقیق
بود. مرحوم میرزای نائینی، استاد ایشان بود; ولی اگر کسی از آقای نائینی اجازه اجتهاد می خواست، میرزا او را به آقای
شاهرودی ارجاع می داد، اگر آقای شاهرودی اجتهاد او را تایید می کرد، میرزا اجازه صادر می فرمود.

یک وقتی یکی از خویشاوندان ما، مرا واسطه کرد تا از آقای شاهرودی برای وی اجازه اجتهاد بگیرم. آقا فرمود: شما
می دانید که من بدون امتحان، به کسی اجازه نمی دهم. من هم به آن آقا گفتم. گفت: من حاضرم امتحان بدهم. قرار شد
امتحان در منزل ما باشد. ساعت و زمان هم مشخص شد. سر موعد، امتحانی به عمل آمد. در پایان، آقای شاهرودی به
بنده فرمود: از نظر من ایشان مجتهد متجزی است، نه مطلق و در همین حد بیش تر اجازه نمی دهم. به آن آقا گفتم.
ایشان گفت: هرچه آقا تشخیص داده است، همان را بنویسد; لذا ایشان مکتوب فرمود: «… بلغ رتبه من الاجتهاد» یک کلمه
«من » اضافه کرد: مقصودم این است که ایشان از هر نظر آدم دقیقی بود.

بارها به ما می فرمود:

«سرعت در فتوا دادن نداشته باشید. تا چیزی به ذهنتان آمد، فورا آن را ننویسید و منتشر نکنید، در اطراف آن خوب
دقت کنید، تامل نمایید، شاید به مطالب تازه تری دست یافتید. تا به دلیل یک نظر، اطمینان نداشته باشید، فتوا ندهید.
سعی کنید آن چنان به دلیل فتوا و نظریه تان مطمئن باشید که اگر یک ساعت بعد، عزرائیل آمد و شما را قبض روح کرد و
در آن عالم از شما سؤال شد، بتوانید اقامه دلیل کنید.»

ایشان از قول یکی از اساتید خود، نقل می کرد:

«مرحوم سید محمد فشارکی، به مرحوم میرزا محمد تقی شیرازی، که هر دو از شاگردان میرزای بزرگ بودند، می گوید:
یادتان هست، وقتی با هم جواهرالکلام را مباحثه می کردیم، شما دیدگاههای خود را می نوشتید. اگر ممکن است آنها را به
من بدهید، می خواهم در اختیار خانواده ام قرار دهم تا بدانها عمل کنند.

میرزا محمد تقی می گوید: این چه تقاضایی است؟ شما خودتان مجتهد هستید و اهل نظر و فتوا.

سید می گوید: من نظر استقلالی ندارم، مطلبی را فکر می کنم، ساعت بعد از آن نظریه بر می گردم و نمی توانم بر یک
نظریه ای باقی بمانم.»

از این روی، مرحوم سید، با آن مقام علمی که داشته، رساله ای ننوشته و مرجعیت را نپذیرفته; ولی از نظر علمی و توانایی
فقهی خیلی قوی بوده است.

می گویند: وقتی ایشان از سامرا به نجف آمده بود، مرحوم آخوند که حدود ۱۲۰۰ نفر طلبه فاضل پای درسش حاضر
می شدند، به شاگردان می گوید: بروید از آقای فشارکی با اصرار بخواهید درسی را برایتان شروع کند. وقتی شاگردان
مراجعه می کنند، مرحوم فشارکی می گوید: با وجود آقای آخوند، نیازی به درس من نیست. شاگردان می گویند: خود
آقای آخوند ما را پیش شما فرستاده است، تا از شما بخواهیم درسی را برای ما شروع کنید. می گوید: حال که ایشان
فرموده، می پذیرم. نقل می کنند: برخی از شاگردان درس مرحوم فشارکی را بر درس آقای آخوند ترجیح می داده اند.
ملاحظه کنید با این همه مقام و موقعیت علمی، چقدر نسبت به یکدیگر تواضع داشته و احترام یک دیگر را پاس
می داشته اند.

حوزه: وضع زندگی مرحوم آیت الله شاهرودی چگونه بود؟

وضع زندگی ایشان بسیار ساده بود. یک وقتی خدمت ایشان بودم، تا نزدیک ظهر طول کشید، خواستم بروم، فرمود:
نهار پیش ما بمان. من هم پذیرفتم. با خود فکر می کردم امروز یک پلویی خواهیم خورد; ولی نماز که خوانده شد، نهار
آوردند، یک کاسه ماست ترش برای من و یکی هم برای خودشان، همین! البته بسیار خوشمزه بود و با صفا.

یک وقتی، در محضر ایشان بودم، یکی از علمای شاهرود میهمان ایشان بود. آقای شاهرودی به شوخی فرمود: این شیخ،
هر جا می رود می گوید: آقای شاهرودی از ما خوب پذیرایی نمی کند، همه اش ماست ترش می دهد. بی انصاف، بگو: یک بار
هم پلو داد!

حوزه: در محضر آیت الله حکیم. مدتها دانش آموخته اید و با ایشان مانوس بوده اید، اگر ممکن است از ویژگیهای درسی،
روش تدریس و از توجه ایشان به تهذیب نفس و مسائل اخلاقی طلاب، مطالبی را بیان کنید.

مرحوم آقای حکیم، افزون بر ملایی و توانایی علمی، برخلاف آقای شاهرودی، خوش بیان بود، با عربی فصیح درس
می گفت. خیلی منظم و مرتب، درس را ارائه می داد، به طوری که اگر همان نوشته درس ایشان را کسی چاپ می کرد،
قابل نشر بود. نمونه آن، همین مستمسک عروه الوثقی است. ویژگی دیگر درس ایشان، این بود که مدتی ایشان مقید شده
بود، آخر درس چند دقیقه ای اخلاق می گفت که خیلی مؤثر و مفید بود; ولی متاسفانه ادامه پیدا نکرد و ایشان تذکرات
اخلاقی را ترک کرد. یک وقتی، بنده به ایشان عرض کردم: آقا! چرا تذکرات اخلاقی را دیگر نمی فرمایید، برای ما بسیار
مفید بود. با این که ایشان به بنده عنایت خاصی داشت، فرمود: صلاح نیست و توضیحی نفرمود. بعدها متوجه شدم،
عده ای از کسانی که به ظاهر اهل علم بودند، گفته بودند: بله، فلانی مطلبی برای گفتن ندارد، می خواهد وقت افراد را با
این مطالب پر کند و به طور معمول، آنانی که سواد کافی ندارند، به این گونه مطالب اخلاقی متمسک می شوند، تا آن
ضعف را بپوشانند و از این نوع حرفها! متاسفانه، همین حرفها باعث شده بود که ایشان موعظه ها و پند و اندرزهای
اخلاقی را که بسیار بسیار برای طلبه ها مفید بود، ترک کند.

نقل می کنند: مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری، که هم از علما و مراجع تقلید بوده است و هم اهل منبر، روزی در
کاظمین بین ایشان و یکی از علما، گفت وگوی علمی در فرع فقهی، در می گیرد. و با هم به مباحثه می پردازند. در این بین،
یکی از شیوخ عرب وارد می شود، بدون آن که گفت وگوی آن دو را بشنود و بفهمد سخن از چیست، خطاب به شیخ جعفر،
می گوید: «شیخنا انت واعظ، انت ما فقیه.»

موعظه کردن را برای فقیه، کاستی و نقص می دانستند. متاسفانه این برداشتهای نادرست جوهای نادرست; بخصوص در
حوزه هایی مثل نجف، نتیجه اش آن می شود که: علمای بزرگ و مراجع از منبر رفتن و موعظه کردن، کناره گیری کنند و
اینان که هم سزاوار منبرند و شایستگی برای آن دارند و هم حق منبر را می توانند، به خوبی ادا کنند، مردم را از نور
دانش خویش محروم سازند. و حال آن که این بزرگان، اگر به منبر بروند و موعظه کنند، خیلی اثرش عمیق تر و بیش تر
است، تا افراد کم سواد.

حوزه: آیا آقای حکیم در درس اخلاقی که برای فضلا و طلاب داشت، موضوع ویژه ای در میان می گذاشت و بحث می کرد.

خیر، همین اخلاق عمومی بود و تذکراتی که به طور معمول، به اهل علم داده می شود: چشم ندوختن به ریاست، برای
خدا درس خواندن، اخلاص و….

حوزه: آیا حضرتعالی، درس اخلاق مرحوم قاضی، اخلاقی و عارف بنام حوزه نجف را، درک کرده اید.

خیر. ایشان آن زمان که من در نجف تحصیل می کردم از کار افتاده بود، اهل درس نبود، عبایش را سر می کشید و به حرم
مشرف می شد. در بین راه، گاه و بی گاه که به ایشان بر می خوردیم، سلام علیکی داشتیم، چون منزل ما هم، در سر راه
ایشان به حرم مطهر بود. از ایشان کراماتی نقل می کردند، از جمله می گفتند:

«یک وقتی ایشان با یک آقایی به مسجد سهله مشرف می شوند.

[به طور معمول سیر نجف تا مسجد سهله را پیاده می رفتند و پیرامون مسجد سهله هم آبادی نبود] در بین راه به مار
عظیم الجثه ای بر می خورند. همراه ایشان به شدت می ترسد و می خواهد فرار کند. مرحوم قاضی می گوید: چرا
می خواهی فرار کنی، حیوان خداست به ما کاری ندارد.

می گوید: اگر به ما حمله کند حتما ما را می کشد.

مرحوم قاضی می گوید: اگر خیلی ناراحتی، تا به او بگویم همان جا بایستد و به طرف ما نیاید.

می گوید: این کار را بکنید.

آقای قاضی خطاب به مار می گوید: «یاحیه مت ». مار همان جا متوقف می شود. اینها به مسجد می روند، بعد از انجام
اعمال، در برگشت، همراه ایشان می گوید: خوب است برویم سری بزنیم ببینیم مار هنوز آن جا مانده است. مرحوم قاضی
می گوید: مار مرده، مگر نشنیدی به او گفتم: بمیر.

با شگفتی می گوید: پس برویم مرده اش را ببینیم. وقتی می آیند می بینند مار همان جا مرده است.»

از این چیزها از ایشان زیاد نقل می کردند. اهل کرامات و معنویات بود; ولی به فقه و اصول مشهور نبود.

حوزه: از جمله کسانی که حضرتعالی محضر آنان را درک کرده اید، آیت الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی است، از چگونگی
گذران زندگی روش و منش اخلاقی و برجستگیهای رفتاری ایشان بفرمایید.

مرحوم سید، در دوران تحصیل، دشواریهای زیادی داشته است. البته بسیاری از علما، این گرفتاری را داشته اند، از جمله:
جد اعلای ما، مرحوم جزایری هم نقل می کنند: دوران تحصیل را خیلی به سختی گذرانده است.

مرحوم سید، تمام مدت تحصیل، اجاره نشین بوده، حتی پس از مرجعیت هم، مدتی اجاره نشین بوده و بعد خانه ملکی
خریده است. درباره دشواریها و گرفتاریهای اجاره نشینی خود می فرمود:

«منزلی را در آخر بازار سلطانی اجاره کرده بودیم، مدتی گذشت نتوانستیم اجاره آن را بپردازیم. چند بار صاحب خانه به
ما اخطار کرد، تا این که یک روز، با صراحت گفت: اگر تا امروز ظهر، اجاره را ندادید، اثاثیه تان را کنار خیابان می ریزم. این
را گفت و رفت. متحیر شدم، چه کنم؟ به منزل رفتم و جریان را به همسرم گفتم.

ایشان گفت: من هنوز یک قطعه دیگر طلا دارم، ببرید بفروشید و مشکل را حل کنید.

با شرمندگی به ایشان گفتم: من همه طلاهای شما را فروختم و خرج امرار معاش کردم، این یکی باشد مال خودتان.

گفت: آقا آبروی شما از همه چیز بالاتر است.

خلاصه با اصرار همسرم، طلا را گرفتم و با عجله وارد بازار شدم و موفق شدم در آخرین مغازه ای که هنوز نبسته بود، طلا
را بفروشم که او هم بی انصافی کرد و کم تر از معمول خرید و من هم آن مبلغ را به صاحب خانه دادم و قضیه حل شد.»

این قضیه را برای ما نقل می کرد تا آن گذشته ها را به یاد بیاوریم.

خاطره ای دیگر ایشان نقل می کرد، که حاکی از شدت تلاش و کوشش بود که در راه تحصیل داشته است. می فرمود:

«مدت زیادی خورشت ما، گرمی نان بود (نان داغ). یک وقتی، طبق معمول، نان را گرفته به حجره آمدم; ولی چون یک
مطالعه ضروری داشتم، گفتم الآن وقت نان خوردن نیست، اول مطالعه را انجام می دهم، بعد غذا می خورم. پس از
مطالعه، خواستم نان بخورم، دیدم نان نیست، هر چه اطراف را نگاه کردم، از نان اثری نبود. بعد متوجه شدم آنچنان
گرم مطالعه بوده ام که نان را همچنان خرده خرده خورده ام و متوجه نشده ام.»

حکایت دیگری که من خودم از ایشان نشنیدم، ولی کسی برایم نقل کرد که خودش شنیده بود:

«یک وقتی از آقا سید ابوالحسن پرسیدم، چه کار کردید که به این مقام و موقعیت رسیدید. منظورم، کارهای مخصوص
بود، مانند: اذکار و اوراد این گونه کارها.

فرمود: هیچ کاری نکردم. اصرار کردم.

گفت: چیزی که به ذهنم می رسد این است اگر چه امکان دارد بخندید.

روزی، پیش از آن که به درس بروم، ماست خریدم و گذاشتم جلو پنجره، تا وقتی که از درس بر می گردم، قدری خنک
شده باشد. از درس که برگشتم دیدم ظرف ماست خالی است، با این که در و پنجره بسته بوده است.

روز دوم و سوم بر همین منوال گذشت، تا آن که روز چهارم، تصمیم گرفتم در حجره بمانم تا راز قضیه را کشف کنم.
دیدم، گربه ای از سوراخ حجره، با بچه ای به دندان، وارد اتاق شد، چون نمی توانست مستقیم از ظرف ماست بخورد،
بچه اش را داخل ظرف ماست می گذاشت بعد بچه را بیرون آورده و می لیسید. وقتی این صحنه را دیدم، گفتم: باید ببینم
جای این گربه کجاست. او را دنبال کردم، دیدم رفته گوشه خلوتی خوابیده و پنج شش تا بچه گربه هم دورش افتاده و شیر
می خورند. دلم به حال این حیوان سوخت، تصمیم گرفتم همان روش را ادامه دهم. هر روز کاسه ای ماست می گرفتم و در
همان جا می گذاشتم، تا این که بچه ها بزرگ شدند و آن گربه هم دیگر نیامد.

من این کار را کرده ام، اگر ریاست و مقامی هست ممکن است، خداوند به خاطر همان کار داده باشد.»

با این که سید مرجعیت علی الاطلاق داشت; ولی خیلی از زندگی ساده ای برخوردار بود. وضع لباس و پوشش ظاهری وی،
خیلی ساده بود. بیش تر وقتها با پای بدون جوراب، راه می رفت.

از نظر روحی و ایمانی هم، خیلی روح بلند و ایمان قوی داشت.

شنیده اید که: فرزند ایشان را با وضع بسیار فجیعی به شهادت رساندند. من خودم همان جا بودم.

مرحوم سید، نماز مغرب و عشاء را در صحن مطهر می خواند، مرحوم آقا سید حسن، فرزند سید هم، به طور معمول در
صف آخر نماز می ایستاد، چون مراجعه کنندگان، پس از نماز، بیش تر به ایشان کار داشتند، مشکلی داشتند مطرح
می کردند. ایشان می خواست این مراجعه ها مزاحمتی برای دیگران نداشته باشد; لذا صف آخر می ایستاد. ما همان شب
نماز مغرب را با آقا خواندیم، نماز که تمام شد، دیدم سروصدایی به پا خاست. گفتند: آقا سید حسن را کشتند. معلوم شد
آن خبیث، در همان سجده آخر نماز مغرب، با چاقو سر ایشان را بریده است. آقازاده را فورا به بیمارستان بردند. خواستند
مرحوم سید را به منزل ببرند، ایشان فرمود: من هستم، نماز عشا را بخوانیم، بعد می رویم. جمعیت رفتند خدمت
مرحوم میرزا، که ایشان هم در همان صحن، به فاصله ده متری نماز جماعت می خواند. از ایشان درخواست کردند که
مرحوم سید را به منزل ببرد. میرزا خدمت سید آمد و ایشان را متقاعد کرد که نماز عشا را در منزل بخواند. خلاصه ایشان
به منزل رفت. سپس مرحوم میرزا مهدی، فرزند مرحوم آخوند، با عده ای از علما «تحت الحنک »ها را به نشانه عزا انداخته،
به منزل سید رفتند، برای عرض تسلیت. و آن سال بر اهالی نجف، خیلی سخت گذشت و چون این واقعه نزدیک اربعین
امام حسین(ع) بود، آن سال هیاتهای نجفی که طبق معمول اربعین به کربلا می رفتند، در همان نجف به عزاداری
پرداختند.

در مسجد هندیها برای مرحوم سید حسن، مجلس فاتحه گرفتند و من خودم آن جا بودم که از طرف سید اعلان کردند:
آقا، قاتل را بخشیده است. این بزرگواری سید، همگان را شگفت زده کرد.

حوزه: قاتل چه کاره بود و چرا دست به این جنایت زده بود؟

قاتل، متاسفانه معمم بود. گویا برای پول دست به این کار زده بود. چند روز پیش از حادثه، پیش آقا سید حسن می آید و
درخواست پول می کند، ایشان هم مقداری به او پول می دهد. می گوید: بیش تر احتیاج دارم. آقا سید حسن می گوید: بعد
مراجعه کن. همان روز واقعه پیش آقا سید حسن می آید و درخواست پول می کند که ایشان، باز مقداری کمک می کند.
بیش تر می خواهد: آقا سید حسن می گوید: بعد بیایید بقیه اش را هم بگیرید. بدون هیچ حرف و حدیثی بیرون می آید و
غروب آن روز هم، دست به آن جنایت می زند.

حوزه: چه زمانی به ایران آمدید و چه شد که ماندگار شدید؟

در سال ۱۳۵۰ شمسی بود که ما را از عراق بیرون کردند، به اهواز آمدیم و چون بیش تر بستگان در اهواز بودند، به اصرار
آنان در آن جا به طور موقت، ماندگار شدیم و همیشه هم در انتظار بازگشت به نجف اشرف بودیم. جهت دیگری که اهواز
را انتخاب کردم، این بود که بازگشت، از این جا، آسان تر بود.

همان ابتدا، به مشهد مشرف شدم. مرحوم آیت الله میلانی، علاقه داشت که من آن جا بمانم. دیگران هم به ایشان
پیشنهاد کرده بودند که: از فلانی بخواهید این جا بماند. منتهی چون به آیت الله میلانی گفته بودم: قصد بازگشت به نجف
اشرف را دارم، ایشان در پاسخ این آقایان فرموده بود: می ترسم فلانی را تکلیف به ماندن کنم، دچار محذور شود. در هر
صورت، در اهواز ماندیم، مباحثه ای را برای جمعی از فضلاء آن جا شروع کردیم: خارج فقه و خارج اصول که متاسفانه دوره
اصول تمام نشده بود، جنگ شروع شد و در عمل، درسهای ما هم تعطیل شد و پس از مدتی به قم آمدم و با این که قصد
برگشت داشتم، میسر نشد.

حوزه: اگر ممکن است علت آمدن به قم و ماندگار شدن در این شهر را بفرمایید.

جنگ که شروع شد، عده زیادی شهر را ترک کردند، خالی شدن شهر هم به صلاح نبود. عده ای از روحانیون و علمای
شهر، از جمله آقا میرزا حسن انصاری، گفتند اگر شما بمانید، ما هم می مانیم. بنده گفتم: من می مانم، این وظیفه است.

خلاصه ۷ – ۸ ماهی از جنگ گذشت، تا این که نیمه شبی موشک نزدیک منزل ما فرود آمد و صدای انفجار و لرزش، بسیار
مهیب بود. آقا صادق، نوه ام، که بعدها شهید شد، شبها پهلوی من بود، فرستادم خبر بیاورد. رفت و پس از مدتی خبر آورد:
موشک، نزدیک کلانتری ۳ با زمین برخورد کرده است. همسرم که بیماری قلب داشت، پس از این قضیه، بیماری اش،
شدت گرفت.

به ایشان گفتم: شما هر جا می خواهید بروید، من شما را می فرستم. شما بروید من خودم این جا می مانم، تا ببینم عاقبت
چه می شود.

ایشان گفت: جان من از جان شما بهتر نیست، شما هر جا که باشید من هم با شما هستم. ناچار تصمیم گرفتیم ایشان را
بیاورم قم منزل فرزندم و چند روزی هم بمانم، بعد برگردیم که متاسفانه قم که آمدم خودم مریض شدم. ناگزیر برگشت
ما به تاخیر افتاد. مصلحت خدایی چه بود، نمی دانم. از آن مریضی هنوز کامل خوب نشده بودم، چشمم آب آورده بود که
باید عمل می کردیم. برای معالجه چشم به تهران رفتم و بعد از عمل چشم، گفتند تا مدتی، هر ماهی یک بار باید مراجعه
کنید.

رفت و آمد ماهی یک بار به اهواز و تهران، برایم سخت بود، گفتم: می مانم پس از درمان کامل، بر می گردم که نشد و تا الآن
که می بینید، در قم هستم.

حوزه: در قم در این مدت تدریس یا تالیف داشته اید؟

قم شهر پربرکتی است. از توفیقاتی که به برکت حضرت معصومه(س) بهره من شد، تنظیم و تکمیل چاپ شرح کفایه بود
که در این جا انجام شد.

حوزه: حضرت عالی، از چه زمانی و چه دروسی را تدریس کرده اید.

از همان ابتدای تحصیل، تدریس هم داشتم. یادم هست در شوشتر که بودم، در کنار فراگیری مقدمات، منطق کبری را
درس می گفتم. به نجف هم که مشرف شدم زمانی که سطح را می خواندم معالم و قوانین را درس می گفتم. در درس
خارج که شرکت کردم درسها را پس از درس، مطابق معمول، برای عده ای تقریر می کردم. فقه آقای حکیم و اصول و فقه
آقای شاهرودی جزء درسهایی بود که به تقریر آنها می پرداختم. پس از تقریر،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.