پاورپوینت کامل باورهای انسان سده های میانه و انسان دوره رُنسانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل باورهای انسان سده های میانه و انسان دوره رُنسانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل باورهای انسان سده های میانه و انسان دوره رُنسانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل باورهای انسان سده های میانه و انسان دوره رُنسانس ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۳۵۲
فرایند آهسته دنیاگرایی (Secularisation) رخنه گری علم اثرگذاری نقد دینی و تاریخی
گرایش هرچه بیش تر به جهان بینی انسان مدار و برخورد با ادیان دیگر ماجراهایی را می
سازند که در چند قرن گذشته بر عالم (بویژه عالم مسیحیت) رفته است.
شماری گمان می کنند که این جریان ویژه مسیحیت است و ناتوانی این دین را در مهار
کردن دگرگونیهای فرهنگ خود و آسیب پذیری و نارسایی آن را در برابر ضربه ها و زنشهای
فرساینده شک آوری (Scepgicism) نشان می دهد. امّا باید توجه داشت که درس این جریان
بزرگ فکری فرهنگی و دینی کلی است. برجستگی بزرگ مسیحیت مجال بسیاری است که برای
برخورد و تا اندازه ای برابرسازی خود با رویدادها داشته است; حال آن که فرآیند تجدد
برای دیگر فرهنگها چون بسیار فشرده صورت می پذیرد ناگهانی تر پیچیده تر و دردناک تر
است.
امروزه مسافرتهای گروهی و پیوندها و بستگیهای جدید بازاری آشفته از اندیشه ها تجربه
های گوناگون مذهبی وام گیری و نوآوری به وجود آورده است
( ۳۵۳ )
.
مردم در این میان همه جا شاهد اثر ویرانگر دانش نو بر جهان بینی دینی و ارزشهای
سنتی اند. از آن جا که پژوهشهای علمی به ارزشها کاری ندارند و به عقاید سیاسی یا
مذهبی محلّی هم بی توجه هستند به گونه آسان و یکسان به همه فرهنگها رخنه می کنند.
علم به شناخت غیر مذهبی و به عمل کارآمد تواناییهای فراوان می دهد و ناخواسته بر
مسأله دنیاگرایی اثر شایان می گذارد. روش علمی همیشه و همه جا شکاک است هر چه از
بوته آزمایش بگذرد می ماند و آنچه مردود شود هر چقدر هم مورد اقبال همگان باشد بی
امان کنار نهاده می شود. از این روی دگرگونی دینی پرهیزناپذیر است. امّا باید با
بررسی دقیق آنچه در گذشته رخ داده است در پی آن بود که ارزشها و حقایق اصیل از بین
نروند.
درک دگرگونیهای بزرگ تکان دهنده ای که با نهضت رُنسانس آغاز شد و تاکنون ادامه
داشته و دارد برای کسانی که بدان گرفتارند سخت و دشوار است. بررسی شیوه تفکر قومها
و ملتهای جهان درباره اموری مانند خدا فضیلت مرگ ناپذیری روح قدرت و حدود عقل فلسفه
زندگی و صورت آگاهی مذهبی آنان ممکن است از راه یک سلسله پژوهشهای دراز دامن و جدا
که به بررسی برهه ای کوتاه از تاریخ اندیشه ویژگی یابد روشن گردد ولی بی گمان به
بحث کشیدن و پرتوی هر چند ضعیف بر همه گزاره های تاریخ تفکر افکندن آن هم در دورانی
بسیار سرنوشت ساز که همه جا تاریک همه چیز در هم ریخته با هنگامه ای از نواهای
ناهمگون است کاری غیر ممکن خواهد بود. اگر به یاد آوریم که برای شناخت هر دگرگونی
ناگزیر باید دست به مقایسه زد اقرار خواهیم کرد که بررسی مقایسه ای اندیشه ها (در
دو برهه سده های میانه و رنسانس که پژوهش حاضر عهده دار آن است) هر قدر هم که منابع
ما در این باره روشن باشند با کاستی خواهد بود و توانایی صدور هرگونه حکم قاطع را
از ما سلب خواهد کرد.
دشواری اصلی کار ما در این است که ناچاریم فرایند ذهنی و روحی بزرگی
( ۳۵۴ )
را به مقوله هایی به ظاهر دلبخواه تقسیم کنیم تا بتواند آن فرایند را به گونه ای
باز نماید.
در این جا لازم است قلمرو زمانی مورد پژوهش را در نوشته حاضر روشن کنیم:
کالین ا . رنان شروع رنسانس را حدود سال ۱۳۵۰ میلادی اوج آن را در قرن پانزدهم;
یعنی حدود سال ۱۴۵۰ و پایان آن را پایانهای قرن شانزدهم یا سرآغازهای قرن هفدهم می
داند.
باکنر تراویک در کتاب تاریخ ادبیات جهان رنسانس را از سال ۱۳۲۱ تا ۱۶۰۰ در ایتالیا
و از سال ۱۴۶۹ تا ۱۶۸۱ در اسپانیا می داند.۱
تاریخی که ما برای آغاز و فرجام رنسانس برگزیده ایم با تولد برجسته ترین انسان
دنیای جدید یعنی لئوناردو داوینچی در سال ۱۴۵۲ (میانه های قرن پانزدهم) آغاز و با
مرگ نخستین فیلسوف بزرگ دنیای جدید; یعنی دکارت در سال ۱۶۵۰ (میانه های قرن هفدهم)
همزمان است. امّا از آن جهت که ریشه اندیشه های دنیای جدید پس از رنسانس را باید در
تمدن دوره قبلی; یعنی سده های میانه جست نیم نگاهی هم به آشکارترین ویژگیهای اندیشه
این دوران خواهیم انداخت و رگه ها و آبشخورهایی را که رُنسانس از آن سیراب گردید
روشن خواهیم ساخت.
در پایان مناسب خواهد بود به پاره ای از تعریفهایی که از رُنسانس ارائه شده اشاره
کنیم.
رنان می نویسد:
(در رُنسانس بشر دوستی نشأت گرفته از آموزش کلاسیک در هر جنبه ای از حیات فرهنگی
رخنه کرد آن را گسترش داد و مرزهای آن را بس فراتر از محدوده نمادگرایی مذهبی بُرد
سپس شروع به مادی ساختن نگرشهای آدمیان نمود و آنان را
( ۳۵۵ )
تشویق کرد که زیبایی را در طبیعت بجویند نه فقط در دنیای محدود به تصاویر مقدس.)۲
والتر پاتر در تعریف رنسانس می نویسد:
(جنبشی است که در آن ذهن انسان به شیوه های گوناگون قلمرو تازه ای از احساس شور و
اندیشه را به تصرف خود در می آورد.)۳
و تونی دیویس می نویسد:
(رُنسانس منظومه پیچیده و ترس آوری از تحولات سیاسی فرهنگی و فکری قرن پانزدهم
اروپا بود که بعضی از مورخان قرن بیستم موجودیت آن را نفی کردند و آن را افسانه
پنداشتند حال آن که عده ای دیگر هنوز هم آن را زادگاه دنیای مدرن به شمار می
آورند.)۴
سده های میانه
بررسی دقیق و کامل نهضت فکری فرهنگی و علمی مشهور به رُنسانس بر شناخت ساختار فکری
و عناصر جهان نگری انسان سده های میانه استوار است. بنیادهای هر تمدن جدید بی گمان
نمی تواند با بریدن کامل از تمدن پیشین و در تهیگاه شکل یابد. رُنسانس چیزی جز
بازتاب در برابر جهان قدیم نبود; از این روی لازم است هر چند به گونه فشرده و خلاصه
خطوط کلی اندیشه انسان را در دوران پیش از رنسانس ترسیم کنیم.
اشتباهی که باید از آن بپرهیزیم این است که سده های میانه را دوره گذاری آکنده از
وحشی گری بدانیم. درست تر این است که آن را عصر آموزش و تجربه اندوزی لازم برای
دورانهای بعدی بدانیم. و در ضمن متوجه این نکته بسیار مهم باشیم که تمدن سده های
میانه بسیار پیچیده و آشفته و هیچ چیز در آن ساده و آسان نیست
( ۳۵۶ )
.
مفهوم خدا در سده های میانه
بی گمان مهم ترین اندیشه در میان اندیشه های دینی مسأله خداست. درک آدمیان از
خداوند و چگونگی اقبال آنان به او و میزان انتظارهایی که در نظر و در عمل از خداوند
دارند در دوره های گوناگون و به برازش و سازواری انتظارهاشان در وادیهای دیگر فرق
کرده و می کند. دلیلهای ثابت کردن وجود خدا در سده های میانه بسیار مورد توجه بود
بر مبنای هستی شناسی نقصانی در عالم استوار بود و از این راه توانستند راهی به سوی
خداوند بگشایند.
دلیلهای خداشناسی یا نظم را در عالم باز می شناخت و می گفت: نظم نیاز به ناظمی دارد
و یا امکان را نشان می داد و می گفت: ممکن نیاز به واجب دارد و یا حرکت را نشان می
داد و می گفت نیاز به انگیزاننده و حرکت دهنده دارد.
هر یک از این دلیلها خدای ویژه ای را در ذهن بشر به وجود می آورد. چون مفهوم خدا با
برهانی که برایش می آوریم سازوار است. برای فیلسوفان سده های میانه انسان نه از آن
حیث که انسان است بلکه از آن حیث که موجودی است مانند آفریده های دیگر نیازمند
خداوند دانسته می شد. در چنین دستگاه های فلسفی ای نیاز انسان به خداوند; مثل نیاز
یک سنگ است به خداوند; یعنی از آن حیث که همه ممکن الوجودند به خدا نیازمندند. این
نگرش عقلانی به خدا که در آن بر اوصاف انتزاعی هستی شناسی تکیه می شود توانست ضدّ
خود را در درون خویش بپروراند و از این جاست که از دوره رنسانس به بعد همین عقل
برضد اندیشه خدا قیام کرد.
خدا در ذهن انسانِ سده های میانه خیر اعلی و کمال مطلوب طبیعت است.۵
او که خیر اعلی است همه چیز را به سوی کمال قرار داده شده و تقدیر
( ۳۵۷ )
گردیده می راند. او از راه علتهای طبیعی و همچنین میانجی گری فرشتگان و اجرام فلکی
بر جهان حکم می راند و گاهی هم از راه معجزه عمل می کند. هر چند آدمی در تمامی دوره
ها (درباره خدا به عنوان موجودی انسان وار (Personal) یعنی به عنوان ذهن یا روح
آگاه اندیشیده است.)۶
اما اوج این نگرش را در سده های میانه می یابیم.
اندیشه یادشده که ذهن خدا باید چیزی بمانند ذهن انسان باشد یعنی او طرح می ریزد و
هدفهایی دارد.
در مفهوم و تعریفی که آکویناس از خداوند به دست می داد محرک نامتحرک ارسطو و پدر
انسان وار کتاب مقدس در هم آمیخته و یگانه شده بود.
جهان
نظریه درباره جهان در سده های میانه بر فیزیک ارسطو نجوم بطلمیوس و عقاید دینی
استوار بود که آشکارها و دیدنیها هم آن نظریه را تایید می کرد.
همه مردم بین حرکتهای آسمان و آنچه در زمین می گذشت فرق می گذاشتند. به این معنی که
در این جا نوعی دگرگونی و گردش حکمفرماست و رویدادها نمو و کاستی می پذیرند و هر
جنبشی سرانجام ساکن می شود. در صورتی که در عالم بالا ستارگان بی آن که دگرگونی
درخوری در آنها روی دهد جریان مرتب و معمولی خود را ادامه می دهند و بدون این که
سکون و فترتی حاصل گردد همواره حرکت دوری خود را پی می گیرند. ارسطو سیستم خود را
درباره عالم بر روی همین اختلاف بین این ناحیه آسمانی و ناحیه تحت القمر یا زمینی
بنا نهاده بود. بدین گونه که ناحیه زمینی محل کون و فساد و حرکت و سکون است در
صورتی که در ناحیه آسمانی حرکت بِه سامان است.
بنابراین این دو ناحیه می باید از مادّه های گوناگون تشکیل شده باشند بدین گونه که
ناحیه آسمانی از ماده ای ساخته شده است که حیّز یعنی مکان
( ۳۵۸ )
طبیعی ندارد و به همین جهت پیوسته در حرکت است. ماده آسمان همان است که ارسطو اثیر
(Ether) می خواند و فضای آسمانی پر است از این ماده و حرکت دوریِ دائمی در این ماده
است. تنها حرکت دوری است که ممکن است دائمی باشد چه به دور خود می چرخد.
در ناحیه زیر ماه برعکس هر حرکتی دیر یا زود به سکون دگر می شود; یعنی هر متحرکی
وقتی به مکان طبیعی (حیّز) خود رسید ساکن می شود. از این روی دگرگونیهای همیشگی
ناحیه های زمین از این جا ناشی می شود که عناصر در حیّز خود نیستند.
جهان واحد
برابر آنچه گفته شد تنها یک دنیا وجود دارد. اگر هم دنیاهای بسیار و گوناگون
بینگاریم کافی است که در یک آن به دنیایی واحد دگر شوند۷; زیرا به طور طبیعی عناصر
سنگین همه به یک مرکز رومی آورند. زمین همان گونه که به نظر می رسد در مرکز جهان
واقع است. از زمین هر چه بالاتر می رویم مادّه آن صاف تر و ساده تر می گردد. کل این
دستگاه از بالا توان می گرفت و نیروی انگیزاننده آن از سوی خدا نازل می شد و از راه
فرشتگان و افلاک سماوی برای رخنه نهایی در رویدادها به زمین فسادپذیر می رسید.
افلاک هر کدام با فضیلت پیوسته می شد. هر سیاره با فلزی در زمین نیز پیوند داشت و
بر بخشی از بدن انسان اثر می گذاشت. در این جهان نجومی بروج دوازده گانه حیات بشر
را از راه سیارگان تحت تأثیر قرار می داد. بدین ترتیب که أسد از راه خورشید به دل
راه می یافت و آدمی را خوشبین و امیدوار می کرد.
زمین به این دلیل که یگانه قسمت فسادپذیر و دگرگون شونده عالم بود می توانست تاریخ
داشته باشد. زمین از چهار عنصر: خاک آب هوا و آتش ساخته شده است و هر یک برای یافتن
جایگاه طبیعی خود در خطی مستقیم بالا
( ۳۵۹ )
و پایین می روند. زمین و آسمان چنانکه گفته شد نه تنها از ماده های گوناگون و جدا
ساخته شده اند بلکه پیرو قانونهای فیزیکی ناسان و گوناگونند. حرکتهای سماوی دورانی
و حرکتهای طبیعی بر روی زمین خطی و افقی اند.
جهان زیرین
جهان زیرین یا دوزخ در دل زمین است که خود سلسله مراتب وارونه ای دارد و دایره های
گوناگون آن پله پله پایین می رود تا به ابلیس می رسد که در کانون این دایره ها پای
در بند دارد و این درست نقطه مقابل جایگاه خداوند در کائنات است.۸
نظام ارزشی جهان
بدین صورت جهان هستی در خود ترازوی ارزشی داشت. هر چیز خوب و جاودانی و کامل رده به
رده از بالای سر انسان تا پیش پای خدا گسترده بود. قدرت و اقتدار یک سره از بالا به
پایین می آمد و چیزهای بد ویران گر و آشوب گر بسان زلزله و آتشفشان از پایین به
بالا می رفت
( ۳۶۰ )
.
براساس تفکر دینی سده های میانه پیدایش و بروز همه چیز در این جهان ممکن بود و
انسان هر چه را از هر جا می شنید شگفت و ناسازگار با قانونهای طبیعت نمی دانست تا
منکر آن شود.
به نظر او جهان از ارواح بی شمار فرشتگان جنیان و باقی مانده خدایان قدیم پر بود.
ارواح پیوسته آماده بودند که فرمان خدا یا شیطان را دریافت کنند و برای هدایت یا
گمراهی مردم کارهای شگفت انگیزی انجام دهند.
این اعتقاد به کارهای خارق عادت از اندیشه و نگرش ویژه ای پدید آمده بود که در سده
های میانه در همه چیز از رویدادهایی که ناگهان رخ می داد تا توجه کلی الهی نفوذ
داشت. این گونه فکر علاقه به شناخت چیزها و کشف مفهوم و هدف آن را نشان می دهد ولی
علم کنونی هدفی را در جهان نمی جوید; بلکه می خواهد بداند رویداد چگونه پدید می آید
نه این که برای چه پدید می آید.
خداوند جهان را در زمانی در گذشته آفریده بود. برابر اعتقاد سده های میانه این زمان
تنها چند هزار سال قبل بوده است. از نظر این مردمان خدا به همان معنایی که انسان
خانه اش را می سازد جهان را ساخت تنها با این فرق که او جان را از عدم ساخته است.
در تفکر نوین زمان آفرینش عالم بیلیونها سال به عقب رانده شده است.
جهان در دید انسان قدیم رمزی بزرگ بود که سرّ اساسی آن در هدف بود نه در رویدادها و
سببها و علتها. نظامی بود که بر اساس به هم پیوستگی بالارونده استوار بود که از
ادنی به اعلی می رفت.
براساس دیدگاه آکویناس روندهای طبیعی را می توان کما بیش جدا از کارهای مستقیم الهی
روشن گری کرد ولی با این حال کارکرد آنها نه بر اثر حول و قوه ای است که در ذات
آنهاست بلکه از جانب خداوند است و کارسازی الهی در هر امری که رخ می دهد نقش دارد
( ۳۶۱ )
.
جهان به عنوان نظامی اخلاقی
اساسی ترین ناسازگاری بینش مردم سده های میانه و بینش انسان امروزی این بود که جهان
بینی پیشینیان بیش تر (امری) بود تا (اخباری). می خواست نشان بدهد که چگونه باید
زندگی کرد. آنان از انبوه فرایافته های نظری که ما از یونانیان به ارث برده ایم بی
بهره بودند و زبان شان برای دین اخلاق تجربه وجدان شخصیت فضیلت تاریخ طبیعت و نظریه
(تئوری) واژه ای نداشت. به جای این کتاب مقدس که اساس اندیشه مردمان را تشکیل می
داد و سایه آن بر هر مفهومی گسترانیده شده بود همه جا از کلام خدا فرمان خدا قانون
خدا حقیقت خدا حکمت خدا عدل خدا رحمت خدا حقانیت خدا تقدّس خدا و جلال خدا سخن می
گفت.۹
زبان آنان در همه کاربردهایش خیلی بیش از امروزیها امری و اخلاقی بود. آنچه ما
احکام ده گانه (Tencommandments)
( ۳۶۲ )
می نامیم در زبان عبری (ده واژه) خوانده می شود. چون واژه ها نیروهایی پنداشته می
شدند که رویدادها را شکل می دهند و رفتار را راهنمایی می کنند. اندیشیدن هم درنگ
اخلاقی بود; یعنی آهنگ و اراده قلبی که چه باید کرد راستی استواری و اعتماد اخلاقی.
و شناختن عبارت بود از: به رسمیت شناختن بازشناسی خوب از بد همبستگی راز و نیاز با
آنچه که شخص برگزیده بود. تفکر کتاب مقدس سراپا عملی و دینی است. بنابراین از شناخت
نظری خدا یا هرگونه هدف یا رویداد دیگر دینی از نوع یونانی اثری نیست. بینش کتاب
مقدس که جلوه گری تمام و کمال آن در سده های میانه است بیش تر اراده گراست تا واقع
گرا چون اراده را بر هستی مقدم می دارد. از این روی خداشناسی همان درستکاری به شمار
می رفت. سه اندیشه فلسفی کانونی و غالب در جهان بینی سده های میانه نهفته بودند:
الف خدا.
ب. هدف جهان.
ج. جهان به عنوان نظامی اخلاقی.
این سامانه و منظومه آموزنده و افکننده این تفکر بود که تمامی امور مادی و روحانی
که مورد نیاز بشر است (از نان روزانه گرفته تا حقیقت روحانی) برگرفته از نظمی است
که انسان وابسته به آن است.
از جمله ویژگیهای مهم جهان نگری سده های میانه این است که این جهان نگری سخت زیر
سلطه دین بود اما جهان نگری پس از سده های میانه چنانکه خواهیم دید زیر سلطه علم در
آمده است. سیطره دین بر نگرش انسان سده های میانه سبب شد تا غایت نگرانه به جهان
بنگرد امّا سیطره علم به پیدایش نگرش ماشین انگارانه به عالم انجامیده است.۱۰
البته باید به یاد داشته باشیم که نگرش غایت گرایانه به جهان ویژه سده های میانه
نبوده است بلکه در بیش از دو هزار سال از عصر سقراط تا دوره ها و عصرهای جدید بخشی
از میراث فکری و معنوی بشر غربی بود.
نمادگرایی یکی دیگر از ویژگیهای جهان نگری سده های میانه بود. الهیات و فلسفه با
مقوله های خود چنان رفتار می کردند که گویی پدید گان مستقلی هستند به گونه ای که
شعر و هنر به آسانی توانستند آنها را به گونه شخص مجسم نمایند. دنیای انگاره های
آنان از حیث ساختارها ریختها و نقشها بسیار سرشار بود ولی ویژگیهای آن نقشها پیکرها
و گونه ها به طور معمول نا روشن بودند.۱۱
برابر نظر آگوستین قدیس کلّ تاریخ جهان از آغاز آفرینش تا روز داوری نوعی درام دینی
است که در آن می توان سه بحران بزرگ را بازشناخت:
۱. بحران هبوط آدم در اثر گناه.
۲. کالبدپذیری پسر خدا در عیسی و مرگ او بر بالای صلیب که کفاره گناه آدم است
( ۳۶۳ )
.
۳. پایان درام جهانی و فرا رسیدن روز داوری و رستاخیز.
حقیقت بارز جهان سده های میانه هدف اساسی جهان است. جهان در واقع عرصه نمایش درام
بزرگی است که خداوند برای نوع بشر فراهم آورده است.
انسان
در سده های میانه طبیعت پیرو وجود بشر بود. نقش سایر آفریدگان بیش تر با نقشی که در
برآوردن هدفها و آمال انسان داشتند برآورد و روشن می شد; چرا که جهان پیرو وجود بشر
و برای خدمت به او آفریده شده بود. طبیعت به منزله صحنه نمایشی بود بین خداوند و
انسان.۱۲
او خود را حلقه ای حیاتی در سلسله مراتب بزرگ پدیدگان زنده که دامنه آنها از
نگرِشأن و رتبه از والاترین فرشتگان در زیر عرش خدا در آسمان تا پست ترین صور حیات
بر روی زمین سیر داشت می دید.
زندگی زمینی در اصل و اساس به منزله زمینه سازی برای هستی پس از مرگ نگریسته شده
بود و نیک بختی انسان به شکل واقعی آن در این زندگی به حقیقت نمی پیوست; از این روی
هدف انسان پیوستن به خداوند بود و رستگاری او در این بود که هدفهای خویش را با
اراده و فرمان خداوند برابر سازد.
انسان موجودی خردمند و گزینش گر بود که وظیفه و وفای عهدش در پیروی از عقل و پیروی
از اراده خداوند بود.
در سده های میانه تعریف طبیعت بشر در دست واعظان اخلاقیون و فیلسوفان بود. وجود
آدمی به طور کلی برابر پیوندش با معیارها و ترازهای غیر طبیعت گرایانه ـ یعنی برابر
معیارهای اخلاقی دینی و نیز معیارهای عقلانی ـ تعریف می شد. انسان خود را از
دیدگاهی برتر از طبیعت ارزیابی می کرد و حقیقت وجودی انسان از سنجش او با معیارهای
بی زمان به دست می آمد.۱۳
این گونه نگرش به انسان در سده های جدید به طور کلّی برافتاد. داروین
( ۳۶۴ )
کم وبیش در آخرین صفحه (بنیاد انواع) اشاره کرده بود که اندیشه های تکاملی را می
توان و می باید در روان شناسی و شناخت وجود انسان به کار برد.
او در دو اثر دیگر خود (تبار آدمی) ۱۸۷۱ [the descent of man] و (ابراز عواطف) ۱۸۷۳
[The exprsssion of] این مضمون را گستراند و نظر داد که رفتار انسان و توانایی ذهنی
او ساختاری آسمانی ندارد بلکه همسان جسم انسان و از نظر تاریخی و زیستی توضیح پذیر
است. داروین حتی گفت: همان گونه که سپاهیان آزموده آراسته و پیرو دستورها و آیینها
بر انبوه جمع آشفته چیره می شوند معیارها و ترازهای اخلاقی نیز با پیوند دادن گروه
های آدمی به یکدیگر از راه همکاری و دلسوزی و احترام رو به روی به دست می آیند. چه
بسا که در زمانهای نخستین ماندگاری و دوام آنها نتیجه یک گزینش طبیعی بوده باشد.
این همه نشان می دهد که انسان و تمامی امور انسانی همچون اخلاق دین و فرهنگ پس از
سده های میانه اموری به طور کامل زمینی و پیرو قانونها و آیینهای دنیوی به حساب می
آیند. همان گونه که اشاره شد انسان سده های میانه زندگی خویش را در این دنیا
ناپایدار گذرا و کوتاه مدت می دید; چرا که جهان در ذهن او به دو بخش تقسیم می شد:
جهان ناپایدار و مادّی جهان جاودانه اخروی.
شماری از اندیشه وران اکنون بر این باورند که انسان سده های میانه از خود بیگانه
بوده است; چرا که او برای خویش جاودانگی و بزرگی می انگاشته که در جهان ناپایدار
گذرای زندگی دنیوی درخور دستیابی نیست. از این جهت او دلبسته جهان واپسین شده و از
زندگی حقیقی در دنیا محروم گشته است. امّا انسان پس از سده های میانه می کوشد در
همین جهان زندگی کند و نیازی به بیرون از این جهان نداشته باشد. این سیر حرکت به
سوی بی نیازی از غیر خود و غیر جهان حاضر مهم ترین ویژگی انسان جدید است.
ییکی دیگر از ویژگیهای انسان سده های میانه این بود که مسؤولیت زندگی
( ۳۶۵ )
خویش را در جای دیگری می دید. خدا مسؤول زندگی او بود. مفاهیمی چون هدایت خداوند
ارسال رسل مفهوم لطف و فیض الهی تمامی زندگی او را زیر پوشش خود قرار داده بودند.
امّا انسان امروز به دنبال این است که خود مسؤولیت زندگی اش را شجاعانه بپذیرد.
انسان سده های میانه همچون بشر هم نوع خود در گذشته به طبیعت تکیه داشت. طبیعت نیز
به نوبه خود به خداوند تکیه داشت. انسان طبیعت را گاهواره ای می دانست که تمام
نیازهای او را به طور مستقیم برآورده می کند. امّا انسان امروزی از رُنسانس به این
سوی باید برای زنده ماندن در طبیعت دست یازی کند و اگر نتواند صورتهای جدیدی در
طبیعت پدید آورد دیگر توانای به ادامه زندگی نیست. از این روی تکیه گاه انسان جدید
همان محاسبه های عقلانی و صورتهایی است که خود او پدید می آورد.
انسان سده های میانه خود را در کشاکش مابین دو شهر شیطان و خدا می دانست که به
گوناگون گونه ها نمودار می شد گاه به گونه کشاکش میان دو مکتب اخلاقی که یکی طبیعی
و دیگری الهی است زمانی به گونه کشمکش میان دو فلسفه عقلی و آسمانی و کشاکش میان دو
گونه جمال جسمی و روحی و سرانجام خود را در کشمکش بین سازمانهای دنیوی و کلیسایی می
دید.
جامعه و فرد
مردم به وسیله الگوهای پیچیده نماد و باور دینی به جهان کائنات می نگریستند; در
نتیجه به گمان آنان گونه ای هماهنگی میان نظم کیهانی و نظم اجتماعی وجود داشت.
چیرگی اندیشه های ارسطو بر سده های میانه سبب پدید آمدن دو مکتب تسمیه گرایی و
حقیقت گرای گردیده بود. یکی از جهتهای کشاکش بین دو مکتب یاد شده نزاع فرد باجامعه
ای بود که در آن زندگی می کرد. مشکل در این پرسش
( ۳۶۶ )
خلاصه می شد که: آیا نوع انسان با ویژگیها و وظیفه های انسانی که دارد مهم تر است
یا افرادی که نوع از آنها به وجود می آید؟
جامعه و کلیسا یا کسانی که این سازمانها از آنها به وجود می آید کدام یک مقام
والاتری دارند؟
چون سده های میانه گرایشهای افلاطونی داشت جواب می داد که انسان مجرّد و کلیسا مهم
تر و والاتر است و اعتقاد داشت: نوع یا کلی که خود به خود صرف نظر از افراد وجود
دارد از نظر زمان بر آنها پیشی دارد و از آنها حقیقی تر است چون پدید آورنده و مایه
هستی آنهاست. به طور طبیعی این نظریه با نظم اجتماعی آن روزگار که رده ها و دسته
های سامان مند و مرتبه های دارای اعتبار داشت سازگارتر بود.
کلیسا نظم را می ستود و تثلیث مقدس را شرح می داد و معلوم می داشت که چگونه خدا می
تواند در اقانیم سه گانه باشد و چگونه افراد می توانند در انسان کلی ذوب شوند و
نجات خویش را از مسیح بگیرند.
این نظریه همچنین مقام انسان را اوج داده بود و او را به گونه منطقی از طبقه ای به
طبقه دیگر برده تا به موجود اعلا رسانده بود. این نظریه هدف انسان را رهایی از
بندگی فردی و بازگشت به حقیقت تردیدناپذیر یا کل اعظم که خداوند بود قرار داده بود.
در برابر این نظریه (مذهب لفظی) به وجود آمد. این مذهب اعلام کرد که انواع کلیات
تنها کلمه و رمز است. نتیجه مذهب جدید این بود که به جهان پیداها و آشکارها که در
آن به سر می بریم و به کارهای نیک و زندگی هموطن شایسته علاقه ای بیش تر ابراز می
شد. در واقع این مذهب به گرایشهای فردی بیش تر از چیرگی جامعه و به دموکراسی بیش تر
از فکر جهانی و به آزادی بیش تر از اتحاد اهمیت می داد. کلیسا نمی توانست هیچ یک از
این دو مذهب را بپذیرد. بنابراین کوشید تا به وسیله توماس اکویناس راه حل میانه
ارسطویی را که مکتب واقعی معتدل یا مکتب
( ۳۶۷ )
(مفهوم گرایی) نام داشت بپذیرد.
پیروان این مذهب می گویند: کلی موجود است و اهمیت آن پذیرفته و ثابت شده است ولی
وجود آن انحصار یافته به وجود جزئیهاست. وجود جماعت به خاطر وجود افراد است و جدایی
از آنها وجود ندارد و جماعت خود به خود هدف و نتیجه نیست. باوجود این به معنای درست
قوام افراد به جماعتی است که جزء آن هستند. این دیدگاه با گرایشهای مکتب تسمیه
گرایی که اندیشه وران دوران اخیر اسکولاستیک پیرو آن بودند و حکومت جماعت را برای
مصلحت افراد انکار می کردند فرق دارد و نتیجه آن پیدایش گرایشهای فردی است که جنبش
اصلاح و مذهبی پروتستان از آن پدید آمد.۱۴
کلیسا در راستای هدفهای خود هر حرفه را رنگ دینی داد و آموزه های دانشگاهی را برای
رسیدن به هدفهای دینی به کار انداخت و بدین سان جامعه را به طور کامل زیر چتر یک
نیروی معنوی بسامان درآورد که همه مردم در همه مرحله های زندگی کارهای مهمی نسبت به
آن بر دوش و عهده داشتند و بر عهده آن جامعه بود که کوششهای عادی مردم را سامان
دهد.
در حقیقت افتخار معنوی سده های میانه از این جا مایه می گیرد که با قدرت بسیار و
( ۳۶۸ )
غیرعادی گرایشهای گوناگون و پیچیده جامعه را زیر نظر می گیرد و به وسیله یک نظام
کامل همه را برای به حقیقت پیوستن یک هدف همگانی رهبری می کند. این فکر نیروی معنوی
یگانه سده های میانه را به طور کامل از دوران جدید جدا می سازد و برجستگی می دهد.
سده های میانه آزادی فرد را در راه همین وحدت قربانی کرده بود.
تمدن سده های میانه چنانکه دیدیم بر یک خاستگاه و سرچشمه اساسی یعنی هماهنگی کامل
فرد و جامعه استوار بود. بنای جامعه همچون سلسله مراتب هستی بر پیوستاری مرتبه ها و
پایه ها بود که هر کس در آن نقشی داشت که خدا برای وی در نظر گرفته بود و وظیفه ها
و کارهای روشنی داشت و از حقوق و مزایای ویژه ای بهره مند بود.
روح افلاطونی بر سده های میانه نفوذ داشت. رده های سه گانه افلاطون: زمامداران
جنگاوران و کارگران با تقسیم جامعه سده های میانه که رجال کلیسا و اشراف و عوام
باشد برابر است. هرچه درباره تمدن سده های میانه بیش تر دقت کنیم گوناگونی غیرعادی
ارزشها و تکلیفهای آن را در عین یگانگی هدف به هستی باز می شناسیم. بنابراین ارزش
عمل هیچ کس را به خودی خود و بدون توجه به دیگر اعضای جامعه تعیین نمی کنیم. در
مَثَلْ نماز و عبادتی که راهب انجام می دهد تنها به سود خود او نیست بلکه به سود هر
یک از اعضای جامعه است. او به جبران گناهان همه مردم جهان نماز می گزارد و به وسیله
نماز در به پا داشتن هدف جهان یعنی رسیدن به رهایی شرکت می کند.
دین و تقدّس
در سده های میانه شکاف ژرفی میان مردم و روشنفکران وجود داشت. کم وبیش همه
دانشجویان از مردان دین بودند و از اجتماع جدا می زیستند و با
( ۳۶۹ )
مردم کم تر حشر و نشر داشتند; زیرا عقیده داشتند که دانش قلمرو ویژه آنهاست.
کتاب مقدس که اساس زندگی معنوی سده های میانه بود تنها ترجمه لاتینی آن وجود داشت.
ترجمه آن با زبان عامه پس از نهضت اصلاح دین صورت گرفت و یکی از ایرادهایی که در
قرون چهاردهم و پانزدهم به محصلان نخستین مانند (وایکلیف) می گرفتند همین بود که
آنها کتاب مقدس را در دسترس عوام نهاده اند.۱۵
تا آغاز قرن سیزدهم که پدران فقیر دومینیکی و فرانسیسی با زبانی درخور فهم عامه
شروع به موعظه کردند وعظ مذهبی مفهوم نبود.
دراساس در سده های میانه دوگونه جهان وجود داشت: جهان انسانهای عادی و جهان
انسانهای دینی.
جهان نخست جهان دنیوی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 