پاورپوینت کامل سرمقاله درآمدی بر شناخت انسان جدید ۷۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سرمقاله درآمدی بر شناخت انسان جدید ۷۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرمقاله درآمدی بر شناخت انسان جدید ۷۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سرمقاله درآمدی بر شناخت انسان جدید ۷۷ اسلاید در PowerPoint :

۳

در قرن شانزدهم هنگامی که کاشفان اروپایی قدم به سرزمینهایی در قاره آمریکا و
آفریقا گذاردند در نخستین برخوردهای خود با قبیله ها و خاندانهای سرخ پوست و نیز
دودمانها و تیره های بَدَوی آدمخوار با آفریدگانی روبه رو شدند که ویژگیهای فیزیکی
بسیار همانندی با آنان داشتند; امّا به راستی در جهانی دیگر به سر می بردند.

البته اروپاییان تاریخچه پیشینیان خود را نیز از یاد برده بودند و به همین دلیل خود
را با پرسشهای بسیار جدّی روبه رو می دیدند:

این آفریدگان انسان نما را چه می توان نامید؟

آیا به راستی آنان انسان هستند؟

این پرسشها شاید برای شماری در قرن بیست ویکم کمی شگفت یا حتی خنده دار به نظر برسد
امّا در واقعی بودن آن همان بس که در سال ۱۵۳۷میلادی پس از کشمکشها و درگیریها و
گفت وگوهای بسیار بر سر آن سرانجام پاپ سوّم رهبر مسیحیان کاتولیک به طور رسمی فتوا
داد: سرخ پوستان نیز انسان هستند و از نعمت عقل و نفس ناطقه برخوردارند و می توان
آنان را به راه خدا هدایت کرد %۱% .

این فتوا به ظاهر پرونده ای فرهنگی و پیچیده را پایان پذیرفته و انجام یافته اعلام
کرد و شماری را به پذیرفتن و گردن نهادن به آن واداشت امّا برای بسیاری دیگر
کنجکاوی در ماهیت و نمونه انسان همچنان صورت مسأله ای گشوده و اسرارآمیز باقی ماند
و پرسشهای زنجیره ای کما کان ذهن آنان را به خود مشغول داشته است:

به راستی انسان کیست؟ و چه کسی را می توان انسان نامید؟

مقوّم اصلی انسان بودن چیست؟

آیا آفریده ای با این همه گوناگونی و دگرگونی را می توان تعریف کرد؟

آیا انسان فطرت و سرشت ثابت و از پیش تعیین شده ای دارد؟

نسبت او با تاریخ و جریان سیّال امور و پدیده ها چیست؟

و….

در این میان ثبات و تعریف پذیری طبیعت و ماهیت بشر اهمیت دوچندانی داشت زیرا گلوگاه
و گردنه اصلی در میان پرسشهای به میان آمده به شمار می آمد. در این باره پاره ای از
اومانیستهای دوره رُنسانس به روشنی ابراز می داشتند: انسان هیچ طبیعت و فطرت ثابت و
ویژه ای ندارد. این گفته برابر همان نظریه اگزیستانسیالیستها در قرن بیستم است که
می گویند:

(همه موجودات ماهیت دارند اما انسان ماهیت ندارد. انسان وجود دارد و وجود او مقدم
بر ماهیت اوست.)

معنای ساده این سخن این است که تمام آفریدگان هویت و سرشت تعریف شده و ثابتی دارند
و تنها انسان است که هیچ ماهیت روشنی ندارد. در مکتب اگزیستانس انسان خود معمار
وجود خویش است معماری که خشت به

( ۴ )

خشت بنای وجود خود را آن گونه که می خواهد بر پا می سازد. به همین دلیل عنصر آزادی
و اختیار در این مکتب بسیار اهمیت دارد و مهم ترین ویژگی وجودی انسان به شمار می
آید. از چشم انداز آنان آزادی جوهره وجود انسان است که به او توان می دهد تعریف و
بنیان گذاری وجودش را خود بر عهده گیرد.

با این بیان وجود انسان بر ماهیتش مقدم است و سیلان و ناپایداری مهم ترین پیامدی
است که می توان از رفتار و شخصیت انسانی انتظار داشت.

در برابر این دیدگاه سنت کلاسیک فلسفه غرب به جای مانده از افلاطون و ارسطو قرار می
گیرد که برای همه چیز از جمله انسان صورت و مثال یگانه ای باور دارد و بر این باور
است: انسان نیز همچون دیگر پدیدگان حقیقت و سرشت ویژه ای دارد. تاریخ و دگرگونی نیز
دگرگونی در این حقیقت وارد نمی سازد. این دو دیدگاه هنوز هم در صحنه اندیشه در کار
گفت وگو و دادوستدند.

اگر کمی نزدیک تر به آموزشهای دینی خود بازگردیم به نظر می رسد با تصویری دوگانه و
حتی پارادوکسیکال از انسان روبه رو می شویم. در آموزه های دینی ما انسان جانشین
موجودی است که اندیشه ها در مقام تعریف و انگارِ آن در ذهن گرفتار سرگشتگی و
ناسازگارگویی می شوند. پس چرا جانشین او چنین حیرت زا و پارادوکسیکال نباشد؟ وی
امانت و ودیعه ای را به دوش می کشد که دیگر آفریدگان از پذیرش آن پوزش خواسته اند.
و این امانت به او این امکان را می بخشد که میان دو قطبِ بی کران همواره در نوسان
باشد. آیا نمی توان انگاشت که این امانت همان اختیار و آزادی بشر در گزینش

( ۵ )

حقیقت وجود خویش و بنیان گذاری و استوارسازی آن است؟

حافظه تاریخ بیش از چند هزار سال از داستان وجودی انسان را به یاد نمی آورد. امّا
همین اندازه کافی است. برای آن که نشان دهد انسان و جهانهای وجود او اموری همواره
در حال دگرگونی گسترش بوده اند.

تاریخ شاهد و گواه محکمی است بر سیلان و پیچیده تر شدن موجودی که به ظاهر ویژگیهای
فیزیکی ثابتی را حفظ کرده است. واژه ها به ما می گویند: او انسان است انسان بوده
است و انسان خواهد بود. امّا از یاد نمی بریم که واژه ها امانتدارانی فریبکارند.
انسان انسان است; امّا انسان امروز انسان دیروز نیست. انسان فردا نیز انسان امروز
نیست. انسان همان رودخانه هراکلیتوس است که دوبار در آن نمی توان شنا کرد هر چند
این رودخانه به ظاهر همان رودخانه باشد!

* * *

مجموعه حاضر براساس چنین انگاره ای شکل گرفته است.

(انسان جدید) عنوانی است بر مجموعه مقاله هایی که به مرحله ای جدید از حیات این
موجود سیّال می پردازد. طرح جامع این مجموعه بسیار گسترده تر از آن چیزی است که در
این شماره به زیور چاپ آراسته شده امّا از آن جایی که انتشار بخشی از آن ممکن بود
نقشی ناتمام از هدف ارایه دهد به نظر رسید نگاهی اجمالی به هندسه و جغرافیای بحث می
تواند پیوند و دادوستد این اجزاء را با یکدیگر شرح دهد; از این روی با مقدمه ای در
این راستا آغاز کردیم:

عصر جدید برای برهه ای از تاریخ انسان به کار برده می شود که پس از

( ۶ )

دوره رُنسانس در اروپا آغاز می گردد; یعنی از حدود قرن پانزدهم میلادی به این سو
امّا به هیچ روی دامنه اثرگذاری آن تنها اروپا را در بر نمی گیرد. رویدادها و
دگرگونیهای بزرگی پس از این دوره پدید می آید که از پاره ای از آنها با عنوان:
انقلاب یاد می کنند:

انقلاب کیهان شناسی کپرنیک.

انقلاب علمی نیوتن و گالیله.

انقلاب فلسفی دکارت و کانت.

انقلاب بیولوژیکی داروین.

انقلاب صنعتی اروپا.

انقلاب کبیر فرانسه.

انقلاب روان شناختی فروید.

و….

به کار بردن واژه انقلاب برای این رویدادها به خاطر انرژی شگرفی است که از دل و
ژرفای هر یک از آنها برای دگرگونی نگرش و بینش بشر و یا روش و شیوه ای حیاتی او
پدید آمده است.

انقلاب کپرنیکی جایگاه کیهانی انسان را به کلی دگرگون کرد و معادله انسان ـ جهان را
به کلی دگر ساخت.

مشکل کیهان شناسانی چون کپرنیک عوض کردن جایگاه زمین و خورشید با یکدیگر نبود. مشکل
این بود که به ظاهر سرنوشت زمین با سرنوشت انسان به هم بسته شده بود و از دست دادن
مرکز بودن زمین نمادی از نابودی مرکز بودن انسان به شمار می آمد. به همین دلیل هم
اصحاب کلیسا و هم بسیاری از

( ۷ )

غیرمذهبی ها به ناسازگاری جدّی با آن پرداختند.

بعدها که داروین با انقلاب بیولوژیک خود مدعی شد انسان نه از پس آیندگان و جانشینان
خدایان بلکه از پشت میمونهاست این دشواری باز هم ژرف تر شد و ناسازگاریها همچنان
ادامه یافت.

این دو انگاره هر یک ضربه ای هولناک بر جایگاه جهان شناختی بشر وارد ساخت و در
نتیجه تمام بینش او را از مفهوم انسان و هدف آفرینش گرفتار چالش کرد.

اما این تنها یک روی قضیه بود. در سوی دیگر این داستان انقلابی معرفتی در حال
پیدایش بود. از یک سوی دکارت و از سوی دیگر بیکن در حال برپانمودن بنیانهای فلسفه
مُدرن بودند امّا هر دو نیک می دانستند بنیان گذاری امر نو جز با ویران کردن بناهای
گذشته ممکن نیست.

بدین سان هر دو با شک در میراث فلسفی گذشته و نفی آن آغاز کردند. بیکن اُرغنون جدید
را نگاشت تا منطق استقرایی را در برابر منطق قیاسی ارسطویی مدار تولید و عرضه فکر
قرار دهد و دکارت با طوفانی از شک تمامی داده ها و روشهای شناخته شده را بی اعتبار
کرد تا از دل آن همه تردید یک یقین ناب بیرون تراود: من شک می کنم پس هستم!

هیچ کس به درستی نمی دانست این جمله تا چه اندازه می تواند روح حرکت فلسفی در دنیای
جدید غرب را به نمایش بگذارد. آیندگان دکارت به شک او احترام گذاشتند; امّا یقین او
را با احترام دوچندان وانهادند.

فلسفه دکارت و پیامدهای آن الگویی تمام از منش و روش فلسفی در دنیای جدید است فلسفه
ای که روح تحلیلی بر آن حاکم است از نقدهای تند

( ۸ )

می آغازد و به شکّاکیّت و تردیدهای نظری و نافرجام می انجامد.

انقلاب فلسفی دکارت و جمله معروف او: من فکر می کنم… یک لایه پنهان و ژرف تر نیز
داشت. دکارت خاستگاه و سرچشمه یقین را در ذهن و فکر می جست.

از دکارت به این سو توجه به فکر و ذهن انسانی که همان فاعل شناسا باشد فزونی می
گیرد و این توجه در کانت و ایده آلیستهای پس از او یعنی هگل فیخته و شلینگ به اوج
می رسد. شاید به نظر برسد که پیشینیان نیز به ذهن و فکر توجه داشته اند که همین طور
نیز هست امّا باید دانست آن توجه با توجه فیلسوفان در دنیای جدید فرق دارد. در
دنیای جدید مرزهای عالم خارج (ابژه) و عالم ذهن (سوژه) شفاف تر و برجسته تر می شود
و بر اهمیت و اصالت دنیای دوّم یعنی عالم ذهن تأکید می رود. به همین دلیل گفته می
شود بر تفکّر دنیای جدید روح سوبژکتیویسم (اصالت دادن به عالم نفس و ذهن) سنگینی می
کند. شاید بتوان گفت: برجسته ترین شخصیت در چنین عرصه ای کانت است. کانت درباره
فلسفه خود اعتقاد دارد که این فلسفه در حوزه علوم عقلی همان انقلابی را بر پا کرده
است که کپرنیک با نظریه خود در عرصه کیهان شناسی پدید آورد.

کانت در کتاب نقد عقل محض خود نشان می دهد که عالم خارج (یا همان عالم نومن) اگرچه
واقعیت دارد امّا ما انسانها در عالم ذهن خود یعنی در عالم پدیدارها (فنومن ها)
زندگی می کنیم. یگانگی دیدنیها و اندیشه های ما نیز به دلیل این است که ساختار و
قالبهای ذهنی انسانها یکسان است. آیندگان کانت نیز بخشی از نظریه او را برگرفتند و
بخشی دیگر را وانهادند. بعد از

( ۹ )

کانت روح سوبژکتیویسم در تفکّر و اندیشه دنیای جدید ریشه و استواری بیش تری یافت و
کم کم این نگاه و رویکرد پذیرفته شد که جهانی که ما در آن می زییم جهانی بر مدار
ارزیابیهای ذهن (تلقی) انسان است.

روشن است که چنین نگاهی با نگاه دیگری که با عنوان (انسان گرایی) (اومانیسم) از آن
یاد می کنیم و در دنیای جدید چیرگی و حکومت کامل دارد در هماهنگی و اُنس کامل است.
(از این موضوع در بخشهای بعد دوباره یاد خواهیم کرد.)

انقلاب فلسفی در دنیای جدید اندیشه های عقلی را به سمت توده ای از شکاکیت و
سوبژکتیویسم کشاند. دستاوردها و نتیجه های دیگری چون نسبی گرایی و عمل گرایی
(پراگماتیسم) را نیز می توان به دستاوردهای این حرکت فلسفی افزود.

امّا در سوی دیگری از دنیای جدید یک فرآیند و انقلاب علمی در حال شکل گرفتن بود.
قهرمان این انقلاب نیوتن بود که با قانونها و دیدگاه های فیزیکی خود دو قرن چشمها
را به خود خیره نگاه داشت.

تب نیوتن در کالبد اروپای قرن هیجدهم آن چنان فزونی یافته بود که دیگر هیچ کس گمان
نمی کرد که دفتر علوم طبیعی پس از وی برگ دیگری نیز داشته باشد. تنها پرونده علوم
انسانی و اجتماعی هنوز گشوده مانده بود که آن هم در انتظار فرا رسیدن یک نیوتن
اجتماعی بیتابی می کرد. فیلسوفان قرن هیجدهم به یُمن جاه و شکوه نیوتن چراغ عقل را
روشن می دیدند; از این روی عصر خود را عصر روشنایی نامیدند. شاعران نیز در وصف وی
چنین می سرودند:

طبیعت با قوانینش نهان در ظلمت ابهام

( ۱۰ )

نیوتن را خدا فرمود پیدا شو! همه آفاق روشن شد.

گویا انسان پیش از این هیچ گاه جهان را تا این اندازه روشن ندیده بود. با روشن شدن
چراغ عقل و علم چراغ امید هم در دیدگان انسان قرن هیجدهم روشن شد; امید به پیشرفت
همیشگی و تکامل انسان. گویی دیگر عصر سختی و تنگنایی به سر آمده و عصر آسانی در پیش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.