پاورپوینت کامل فلسفه اوپانیشادها و عرفان بهاگودگیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فلسفه اوپانیشادها و عرفان بهاگودگیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه اوپانیشادها و عرفان بهاگودگیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه اوپانیشادها و عرفان بهاگودگیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۹۲
اندیشه وران بزرگ معاصر هند, رادهاکریشنان, تاریخ فرهنگ هند را به چهار دوره بزرگ
بخش کرده است:
۱. دوره وِدایی Vedic Period, (1500ـ۶۰۰ پیش از میلاد)
۲. دوره حماسی Epic Period, (از ۶۰۰ پیش از میلاد تا ۲۰۰ پس از میلاد)
۳. دوره سُوتراها Sutra Period, (از سده دوم میلادی آغاز)
۴. دوره مَدرَسی Scholastic Period, (از سده دوم میلادی آغاز)
دوره وِدایی دوره گسترش تمدن و فرهنگ آریایی در هند است, آغاز سرودهای ریگ ودا
(Rgveda) و برهماناها (Brahmanas) تفسیرهای سرودهای ریگ ودا و آغاز دوران ایده
آلیسم ملکوتی اوپانیشادها (Upanisad) است.
وِداها, که شمار آنها بسیار زیاد است, سرودهایی است تمثیلی در ستایش و ثنای خدایان
گوناگون.
براهماناها, تفسیرهایی است که کاهنان و برهمنها در بیان مراسم عبادی و قربانی
بروِداها نگاشتند, که سرانجام به شکل باورهای جزمی و قشری درآمد, و اندیشه در بندِ
آن ماند, و از مرز و کرانه ای که موبدان و برهمنها پدید آورده بودند, فراتر نرفت.
در برابر اندیشه های خشک و متعصبانه برهمنها, واکنشی پدید آمد. این واکنش با ظهور
اوپانیشادها, که بی گمان ارزنده ترین آثاری است که معنویت و فرهنگ هندو به عالم
فلسفی تقدیم کرده است, آغاز می شود.
دگرگونی معنویت هندو از دوره (براهمانا) به دوره (اوپانیشادها), از شگفتیهای تاریخ
فلسفه به شمار است. در دوره براهماناها, تأکید بر اجرای رسمها و آیینهای عبادی به
شکل صوری و خشک بوده است, او در اوپانیشادها شیوه تحقیق باطنی گردیده و نگرش فلسفی
از (بیرون) به (درون) گراییده و (قربانگاه) دگر به پیکر و جسد مرتاض (سالک رهپو) و
(قربانی) دگر به حیات او و (هدف قربانی) دگر به ذات و حقیقت او شد. این گرایش به
درون و باطن و جست وجوی کلید راستیها و سزاواریهای درون, از ویژگیهای جدا کننده
(اوپانیشادها) است; (درونی شدن مسائل و مباحث بزرگ فلسفی و جهان شناسی).
لبّ اللباب اوپانیشادها (طرد ماسوی حق) و بیان این است که آتمَن (Atman) ذات و
حقیقت عالم صغیر و برهمن (Brahman) ذات عالم کبیر بر فراز این جهان است, و آن منزه
از تعیّنات عینی و ذهنی است, و تنها به صفات سلبیه بیان توان شد و بعد تنزیهی و
لایتناهی (آیین یکتاپرستی صرف) را پی ریزی می کند. دیدی ژرف به کنه هستی جهان و عمق
وجود انسان می گشاید و همانندی و یگانگی این دو را با عبارتهایی سحار و دلپذیر و در
قالب واژگان فشرده ای ابراز می دارد.
اوپانیشادها, منشأ فیاض و سرشار بیش تر تجلیهای معنوی هند است. و آیینه تمام نمای
عمده باورهایی است که در آن دوره در حال تکوین بوده است.
در سده های میانه, این آیین به صورت مکتب (وِدانتا) (Vedanta) در آمد و بنیان
گذاران مکتب ودانتا کوشیدند که سرآمد آموزه های اوپانیشادها را که در رساله
براهماسوترا (Brahma-Sutra) بازتاب یافته بود به فراخور همّت خود و بنا به مذاق و
مشرب شخصی و برابر سنتی که بدان بستگی داشتند, تفسیر کنند.
این دگرگونی در اندیشه هندوان, آنچنان دگرگونی ای پدید آورد که برای نخستین بار,
جستارهایی که زیر پرده پنهان بودند, ناگهان رخ نمودند. مقوله ها, گزاره های پیچیده
فلسفی, که تمام اصول هستی, عالم و وجود انسان را بررسی می کرد, بی پرده و با شیوه
ای دلپذیر نمایان گشتند و آیین کهن نیایش و مراسم عبادی را در پرتو خود گرفتند.
در پی این دگرگونی اندیشه, که انسان و عالم جسمانی و روانی او ـ که جهانی کامل و
دربردارنده تمام مرتبه ها و پایه های هستی است ـ در کانون پژوهش قرار می گیرد,
سرودهای مرموز و اسرارآمیز (وِداها) نیز چهره ای دیگر به خود می گیرند. اشارتها و
رمزهایی که در سرودهای (وِداها) فرزانگان ژرف اندیش [(Rsi) ریشی] و عارف پیشه
[Kavi] از راه مکاشفه و اشراق و با علم حضوری دریافته و به ودیعه نهاده بودند, پرده
از اسرار خود برمی گشایند و راز دیرینه خود را هویدا می سازند.
امّا لحن (اوپانیشادها) سر راست دلپذیر است و راستیها و درستیهای (ناگفتنی) را به
شیواترین و بی پیرایه ترین تعبیر بیان می کند که هر جوینده حقیقت را مجذوب زیبایی
شگفت انگیز خود می کند.
مسأله بنیادی اوپانیشادها, جست وجوهای ظاهری سلسله علّتها و معلولها و نیروهای
مرموز طبیعت نیست, بلکه مراد شناختن و فعلیت بخشیدن به واقعیت باطن و حقیقت درون
است که بدان (خود, نفس, یا Atman) گفته اند.
اینک برای شناختِ بیش تر ارزش اوپانیشادها, نگاهی گذرا به طبقات جامعه هند و دوره
های زندگی و هدفهای آنها در زندگی و (راه رهایی) از چنبره بازپیدایی, یا گردونه
زندگی و مرگ, سَمساره می اندازیم.
لایه های چهارگانه: جامعه هندو, جامعه ای است استوار و بنا شده بر لایه های ویژه,
که برهمنان; یعنی دانایان در رأس هرم آن جای دارند, همان موبدان و دین یاران هستند.
اینان در دوره وِدایی با توجه به تفسیرهایی که بر وِداها نگاشتند, جایگاه خود را به
عنوان راهنما و رهبر مردم دیگر لایه ها و رسته ها ثابت کردند و نظام طبقاتی ـ کاست
ـ را بنا نهادند.
پس از برهمنان, طبقه جنگجویان, رزمیاران و سپاهیان و سلحشوران هستند; همان توان و
نیروی نظامی که برهمنان به یاری آنان در ترویج و گسترش دین نیاز دارند. اینها دارای
وظیفه ویژه خود هستند و قانونها و آیینهای مربوط به طبقه خود را بایستی فرا گیرند و
به کار بندند. راه رهایی آنان, همان عمل به وظیفه طبقاتی آنهاست.
این طبقه, در دوره حماسی بر نظامِ بسته طبقه برهمنها می شورند و در برابر آموزه های
آنان زبان به خرده گیری می گشایند و نحله های دیگری را جایگزین آموزه های برهمنان و
تفسیرهای آنان; یعنی (براهماها) می کنند; از جمله آنها جین و بودا هستند, که این دو
از طبقه جنگجویان بودند, امّا در برابر آموزه های برهمنان عَلَم مخالف برفراشتند, و
راهی نو به روی مردم گشودند.
سومین لایه و رسته, ویشناها (بازرگانان) بودند, که اینها هم در مبادله و تجارت
کالاهای مورد نیاز مردم, نقش بسزایی در جامعه داشتند.
رسته چهارم, شودراها, کارگران و کشاورزان بودند که اینان, برابر وظیفه شرعی و
قانونی درج شده در (براهماها) بایستی به کار و کشت بپردازند و نیازهای دیگر طبقه ها
را برآورده سازند, تا در برابر بازرگانان نیز به کمک آنها بیایند و رزمیاران امنیت
داخلی و خارجی فراهم کنند و برهمنان راه رهایی و نجات را به روی آنها بگشایند; چرا
که آنها خود به تنهایی و بدونِ دستگیری برهمنان, توانایی و شایستگی نیل به رهایی از
چرخه بازپیدایی (سمساره) را ندارند.
هر هندوی رهرو, در زندگی خویش, چهار مرحله را پشت سر می گذارد تا آن که سرانجام به
رهایی دست یابد. این مراحل چهارگانه زندگی را (آشرامه Asrama) گویند.
مرحله نخست زندگی فراگیری علم و معرفت است. سالک در این مرحله, نزد معلّم می رود و
نزد او کتاب مقدس (وِداها) را یاد می گیرد و تکلیفها و وظیفه های روزانه را براساس
طبقه خود انجام می دهد, آتش مقدس را ستایش می کند (Agni) و زنار به کمر می بندد.
این مرحله با آیین تشرف و پاگشا و آموزش آغاز می شود تا بیست وپنج سالگی. این را
(برهماچارین) (Arahma Carin) گویند.
مرحله دوم, اقامت در خانه و تشکیل خانواده و انجام کارهای خانوادگی است. این مرحله
از اهمیت ویژه ای برخوردار است; چرا که هر برهمنی, هرچند به عالی ترین مقام علم و
پاکی بالا رفته باشد, باز آن گاه شایستگی و روشنایی برهمن را دارا خواهد بود که او
را فرزندی پسر باشد که وارث علوم او گردد و عبادتها و کارهای مقدس را برای ارواح
اجداد انجام دهد.
در این دوره, باید که قانون (حفظ حیات) حتی جانوران و جانداران را به طور کامل, پاس
بدارد و کارها و بایستهای خانوادگی را فرو گذار نکند و برخلاف معیارها و قاعده های
گروه خود رفتاری از او سر نزند. این مرحله را (گِریهاستا) (Grhastha) نامند.
مرحله سوم, آن گاه که پوست بدن راهرو پر از چین و موی سرش سفید گشت و فرزندان و
نبیره هایی چند به دست آورد, به این مرحله گام می گذارد, و آن (اقامت در جنگل) برای
رهایی از بندها و تزکیه نفس و رسیدن به کمالهای معنوی است. با قبسی از آتش مقدس رو
به جنگل می نهد, به ذکر و تکرار آیات (وِدا)ها می پردازد از هیچ کس انعام و بخشش
نمی پذیرد, به هر چه هست مهر و محبت نثار می کند, برای آن که با (روح کلی: برهمن)
وحدت کامل بیابد, همیشه و همه گاه, در پاره ای از آیات مقدس و اسرارآمیز
(اوپانیشاد)ها تفکر و اندیشه می کند.
در این جا مناسب می نماید سبب نامیدن این آموزه ها به (اوپانیشاد)ها روشن شود,
سرایندگان اوپانیشادها فرزانگان و نیوشندگان احکام حق (Kavayah Satyasrutah) بودند
که در دل جنگلهای بکر هند خلوت می گزیدند و به خویشتن کاوی می پرداختند و تجارب
معنوی را که از مبدأ فیاض ایزدی به آنها الهام می شد و با علم حضوری و اشراق در
درون آنها سریان می یافت, به سیاق (وحدت وجود) ابراز می داشتند و به جامه جمله های
مرموز می آراستند.
گویی سرایندگان این سرودها, حقیقتها و راستیهای عالم غیب را از مبدأ فیضِ الهی, یک
راست درمی یافتند و در قالب محدود فکر و معنی می ریختند. گاهی نیز ناتوانی و دستگاه
ادراک انسان, جهت رساندن این معانی ملکوتی, به خوبی احساس می شود و اوپانیشاد
ناگزیر به تناقض گویی (Paradox) می گراید و ناتوانی انسان را در تعریف حقایق
لایتناهی ای که در بند نمی گنجند و به هیچ قیدی مقید نمی شوند, بیان می کند.
اوپانیشاد را چند معنی کرده اند. ترکیب واژه از سه جزء (Upa) (نزدیک) و (Ni)
(پایین) و (Sad) (نشستن) است. دو پیشوند (Upa) و (Ni) و واژه (Sad), به معنی پایین
و نزدیک نشستن است, چون در آن روزگار, شاگردان دور استاد خود می نشستند تا (حقیقت)
را از او فرا بگیرند و بدان وسیله جهل را از میان بردارند, بنابراین اوپانیشاد
یعنی, نشستنِ مرید نزد استاد برای فراگیری دانشهای مرموز و سرّی.
اوپانیشاد, گاهی به معنی (دانایی, معرفت) (Wisdom, Vidya) نیز آمده است. معرفت و
دانایی (غیر از دانش و آگاهی است) شخص را توانا می سازد که خود را بشناسد; یعنی
نادانی را با نیروی دانایی از بین ببرد.
شانکارا (مفسر اوپانیشادهای اصلی) و مفسر بزرگ (وِداها), اوپانیشاد را از ریشه Sad
به معنی (از بین بردن) انگاشته است, چه به نظر او هدف نهایی اوپانیشاد این است که
نادانی را از بین می برد و (معرفت الهی) را که پل رستگاری و آیین (زنده آزادی) است
به برگزیدگانی چند عرضه می دارد.
محقق هندشناسی, دوسِن, بر این نظر است. (اوپانیشاد) آیین سرّی و تمثیلی است و این
نظر از طرف دیگر با واژه (راهاسیا Rahasya, سرّی و باطنی) که سنت هندو به
اوپانیشادها نسبت داده است, هماهنگی دارد. هرمان اولدن برگ این واژه را برگرفته از
واژه (Upasana ـ پرستش و عبادت) می داند.
آموزه های اوپانیشادها را تنها به کسانی می توان آموخت که بهره ای چند از وارستگی و
فرزانگی برده و شایستگی پذیرفتن این (کان خرد) را فراهم آورده باشند.
دوران جنگل نشینی را که با رساله های آرنیکاها که فصل مربوط به عبادت و نیایش و
مناجات (براهماها) هستند, آغاز گردید و به (اوپانیشاد)ها انجامید, دوران (دانشگاه
های جنگلی) گفته اند.
مرحله پایانی و چهارم, دوره زندگی مرتاضانه و مرحله فقر و قدوسیت است. همّ و قصد
سالک در این مرحله رسیدن به سرمنزل نهایی است. در این جاست که با وجود مطلق
نامحدود, وحدت حاصل می کند و در (برهما) غرق می شود و حیات جاوید برایش میسر می
گردد, به (سمادی Samadhi) یعنی محو در (کلی نهایی) دست می یابد. این حالت برای سالک
که در حال تفکر و مراقبه, دیانا (Dhyana) است به طور ناگهانی رخ می دهد. در این حال
مغز و اندیشه او از هر موضوع و محمولی به کلی خالی می شود و در مقصود و محبوب نهایی
محو گردیده, مرتبه وحدت کامل, حاصل می شود.
غایت القصوی و منتهی الآمال کسانی که در راه (معرفت و علم) گام برمی دارند, همین
رسیدن به (سمادی) است, که البته به (روش یوگا)* میسر است.
این مرحله را (بهیکشو) (Bhiksu) نامیده اند, یعنی فقر و قدوسیت, که برهمن غرق در
برهمان می شود, روح جزئی و شخصی (آتمن) به روح کلی و مطلق (برهمان) می پیوندد.
مرحله وصل است.
به دنبال یادکرد لایه های چهارگانه و پایه های چهارگانه زندگی هندو, در این جا
هدفهای زندگی را در فلسفه هندو بررسی می کنیم:
۱. ارته (Artha) جست وجوی جاه و قدرت مادی و گردآوری مال و به دست آوردن فراوانی و
رفاه و رسیدن به مقامهای عالیه اجتماعی. این مقصد و هدف رواست که انسان می تواند آن
را طلب کند, امّا رسیدن این هدف جز با بیرحمی و سخت دلی ممکن نیست.
در نوشته های باستانی هند, همچون (ارته شاستره) (Artha Shastra) و نیز در پنجه
تنتره (کلیله و دمنه)* دستورهایی برای غلبه بر دشمن در میدان مجاهده حیات و کسب
قدرت آمده است.
۲. کامه (Kama) جست وجوی کامرانی و طلب لذتهای نفسانی, که به صورت (محبت و عشق)
نمودار می گردد. برای (کامه) جنبه الهی باور دارند و آن را همانند کمانی آراسته به
بوهای خوش و گلها می دانند که پنج شاخه گل به منزله پنج تیر دلدوز در کنار آن وجود
دارد که بر دل انسان اصابت می کند و آن را پر از عشق می سازد. نوشته هایی به نام
کامه سوتره (Kama Sutra) و ناتیه شاستره معروف است که برای راهنمایی زیبایان, مهم
ترین راهنماست. رهرو این هدف مورد سرزنش نیست, مگر آن که از حدود و رسوم و آداب
اجتماعی پا فراتر نهد. اما وی در این عمر یا عمرهای آینده پی خواهد برد که لذت
نفسانی برای رسیدن به نجات و رهایی, کافی نیست.
این دو هدف برخاسته از آرزوها و خواهشهای نفسانی است.
۳. دارما (Dharma) یعنی شریعت دینی و اخلاقی. جوینده این هدف بایستی وظیفه های شرعی
خود را نسبت به خانواده, گروه و جامعه خود انجام دهد, این وظیفه ها در آثار و نوشته
هایی به نام دارما سوترا (Dharma Sutral) یعنی کتابهای قوانین و احکام ثبت شده است.
این هدف نیز, هدف نهایی نیست, گرچه طالب آن از قید هوی و هوس خلاصی یافته, رهرو راه
خیر و خواهان سود عموم می شود; اما هدفی دیگر را که به مراتب از این درجه هم بالاتر
است, باید جست وجو کند.
۴. موکشی, موکتی (Moksha, Mokti) هدف نهایی که همان نجات روح یا رهایی روان است. به
گونه منفی و سلبی می توان گفت, نفی همه شقاوتها و بدبختیهای حیات انسانی, خواه
مادی, خواه روحانی, به وسیله رهایی از چنبره عمرهای پیاپی, یعنی رسیدن به (نیروانا)
(Nirvana), آرامش و سکون محض, که زبان آدمیان از بیان آن ناتوان است.
هندوها برای رسیدن به رهایی از چنگ زندگیهای پیاپی (سَمساره) که زاده عمل (کارما)
است, راه های سه گانه شریعت, معرفت, علم, عمل, عشق و اخلاص ناب را پیشه خود ساخته
اند, گرچه شاید گروهی تنها به یک (راه) بروند و دیگر راه ها را نپذیرند, امّا شماری
هر سه راه را با یکدیگر می پیمایند. آن سه راه عبارتند از:
۱. راه کار یا کردار, یعنی رفتارها و پیرویهای دینی, یا کارما مارگا (Karma-Marga)
از دوره باستان نزد هندوها ماندگار است. امّا نزد برگزیدگان این روش, چندان شأن و
پایه ای ندارد. توده مردم هندو به این روش می روند, چرا که هم آسان است و هم درخور
درک و هم نگهبان سنّت و آداب تاریخی است, و مرد سالک عابد, تلاش می کند با به جای
آوردن عبادات, به سرمنزل مقصود برسد.
در این شیوه هندوان به یک سلسله قربانیها و هدایا باور دارند که باید به درگاه
خدایان پیشکش کنند, یا به ارواح اجداد گذشته نثار نمایند. این راه در (براهمانا)ها,
تفسیرهای وِداها, ذکر شده است و نیز در قانونهای (ماتو) آمده است. زنان نیز وظیفه
های ویژه خود را دارند.
کوتاه آن که راه عمل, عبارت از پیروی و اجرای یک سلسله رفتارهای خشک و پیروی
کورکورانه از برهمنهاست تا آن که به وسیله آن هندوی مؤمن به نجات و رستگاری برسد.
۲. راه معرفت و دانایی یا جِنانا مارگا (Gyana-Marga). این راه بر این مقدمه استوار
است که سبب اصلی و علّت ابتدایی تمام شرها و مصیبتهای انسانی, (جهل و نادانی)
اویدیا (Avidya) است و انسان بالطبع چندان در ظلمات جهل فرو رفته که از (حقیقت
وجود) و (راز اعمال) خود بی خبر مانده است و همواره در شرح و تفسیر آن, راه ضلالت و
خطا می پیماید. خطاهای اخلاقی تنها سرمنشأ بدبختی و شقاوت بشر نیست, بلکه سهو
عقلانی و خطای فکری سبب تمام آلام, دردها و گرفتاریهای اوست.
برابر مبادی وحدت مطلق, خطای عمده انسان در این است که او همیشه خود را (نفسی)
جداگانه و هویتی مستقل می پندارد, در حالی که در حقیقت امر چنین نیست, بلکه تنها
وحدت مطلق, وجود نفس کلی و روح کلی (برهمان) است و بس و در پیشگاه او دوگانگی وجود
ندارد و نفس انسانی (آتمان) هم در واقع همان (او) است و جدایی در میان آنها موجود
نیست.
تعالیم اوپانیشادها, سه گام دارد: نخست آن که ذات خود ما, تن, جان یا من فردی نیست,
بلکه (آتمن) است. (آموزه آتمان).
دوم آن که (برهمان) است. هستِ هست, روان نیافریده و نامیرنده است. آموزه برهمان و
سوم آن که (آتمان) همان (برهمان) است.
تمثیلی برای این مطلب آورده اند که نسبت نفس جزئی بشری با روح کلی (برهمان) همانند
رودخانه با دریاست که چندی از آن جدا مانده, امّا سرانجام به آن می پیوندد. چون به
دریا رسد و در آن ریزد, رود به کلی محو و ناپدید می گردد.
(بدان سان که رودخانه ها چون به اقیانوس ریزند
ناپدید شده, نام و شکل خود را از دست می دهند
عارف از قید اسم و رسم رسته.
و نزد آن ذات آسمانی که برترین است, می رود.)
موندوکه اوپانیشاد/۳ـ۲ـ ۸
بنابراین, تمام آفریده های عالم امکان را مظاهر و نمودهایی می دانند که (بود)
دارند, اما در باطن همان نفس کلی مطلق برهمان ـ آتمن ـ هستند, از این روی, نجات
انسان در معرفت کنه این حقیقت و شهود برهمان ـ آتمان ـ است که با:
(رؤیت آن عقده قلب را بگشاید,
زنگ شبهه و شک را از دل زایل گرداند,
تا آن که (کرما) یعنی سلسله اعمال, متوقف گردد.)
موندوکه اوپانیشاد/ ۲ـ۲ـ ۸
برای دستیابی به این شناخت, رهرو بایستی گردنه ها و مقدمه هایی را پشت سر بگذارد و
مرحله های دوگانه زندگی را بپیماید تا آماده پذیرش نور حقیقت برهمان ـ آتمان ـ
گردد. در حال استغراق و مراقبه (دیانا) ناگهان برق یقین جستن می کند و طالب آماده
را به (نور اشراق) روشن می گرداند. این درخشش حقیقت, همانا مقصد نهایی سیر و سلوک
بوده و طریقه علم به آن نقطه می انجامد.
این آموزه اوپانیشادها در متیری اوپانیشاد (۶ ـ ۱۸ و ۱۷) آمده است:
(براستی این جهان در آغاز (برهما) بود که بیکران است, بیکران از شرق و جنوب و مغرب
و شمال و تحت و فوق (جهات شش گانه, بیکران از هر سو, در واقع برای او مشرق و مغربی
و فوقی و تحتی وجود ندارد.)
آن نفس متعالی یا (آتمان) لایدرک است و نامتناهی و نازاییده, در باب او استدلال
نمودن قابل تصور نیست…)
دستور برای به حقیقت پیوستن وحدت این است:
۱. حبس نفس (پرانایاما).
۲. تعطیل حواس و ضبط حواس از بیرون به درون (پرتیاهارا).
۳. تفکر, (دیانا) تصور بستن به یک چیز خاص.
۴. تمرکز, مضبوط ساختن تصور در آن چیز, (دهارنا) یا توجه کامل.
۵. یقین درست کردن (مطالعه).
۶. استغراق (سمادی), یا رسیدن به مقام فنا, نیروانا, ایشوارا.
این است طریقت شش گانه (یوگا) و به همین معناست که گفته اند: آن گاه که مرد نهان
بین, خالق و سرور و ذات و مبدأ یا (برهما) را مشاهده می کند, عارف می گردد و بد و
نیک را از خود تکان می دهد و دور می کند و همه چیز را در وجود لایزال متعالی به
(وحدت) دگرگون می سازد.
۳. راه عشق و اخلاص ناب: یا بِهاکتی مارگا (Bhakti-Marga)
(ای ارجونا! آخرین سخن مرا دریاب,
و معنای کلام نهایی مرا درک کن.
دل خود را به من ده و مرا پرستش نما و خدمت کن,
به ایمان و عشق دست تولا به من ده,
تا آن که تو سراسر من شوی.
من نیز خود را به تو می دهم,
مرا یگانه پناهگاه خود ساز,
تا من تو را از قید گناهان و لوث خطاهای تو آزاد سازم.
خوش باش و شادی نما)
راه شناسایی (معرفت) تنگ و سخت به نظر می آید. راه کار (عمل) هم, بیش تر در انحصار
دسته ای خاص است, از این رو شگفت نیست که راه عشق, در میان مردم رواج بیش تری یافته
است.
در عرفانِ ایرانی نیز به این سه راه اشاره شده است. عطار در تذکرهالاولیاء در ذکر
ابوالحسن خرقانی می گوید:
(سه قوم را به خدا راه است, با علم مجرد, با مرقّع و سجاده, با بیل و دست.)
زبان دینی این آیین, عشق و پرستشِ بی چشمداشت و ایمان به والاترین یار است تا به
برترین موجود مجرد. این آیین, چندان سر و کاری با پیچیدگیهای الهیات ندارد و در
مقایسه با آموزه های اوپانیشادها, کم تر پیچیده است. خدای این آیین آفریدگاری بس
محبوب است, و این راه بیش تر به سرشاری دینی راه یافته است, تا به تفکرات آرام
درباره برهمن سرشارکننده همه.
ریشه این طریقه را تا آرای هندوان بومی (دراویدیها) جنوب هند می رسانند, چرا که از
گذشته دیرین انسان ساده ابتدایی, همواره در مقام یاری خواستن و کسب فیض از یکی از
الهه ها برمی آمده است, و یقین داشته که به قوت خلوص ایمان به او, رستگاری و نجات
روحانی به دست خواهد آورد.
هر آدمی, آن گاه به آرامش و رهایی خواهد رسید که حقیقت نهایی را با چشم ببیند و آن
چه را که برای او مقدّر است, به عمل درآورد. در ادوار زندگی, هر عملی که انجام می
دهد, نه برای خشنودی نفس خود, بلکه باید برای خشنودی نفس کلی و کسب سعادت و پیوستن
با (برهمای جاودان) باشد و بس.
بهاگودگیتا, رساله ای که در فصل هیجدهم حماسه بزرگ هند, (مهابهاراتا) جای داده شده
است, که البته از نظر تاریخی خیلی پیش تر از آن به نگارش درآمده بوده است. در این
رساله, راه سوم رهایی, (راه عشق) مطرح شده است, در وصف آن همین اندازه بس که به
عنوان یگانه سرود فلسفی در میان تمام ادبیات جهان و زیباترین و کوتاه ترین سرود
دینی جهان, شناخته شده است.
گیتا, رساله بسیار جامعی است که می توان آن را به گونه های گوناگون شرح, بیان و
تفسیر کرد. در میدان کارزار دو قوم (کروها) و (پاندوها) که از وابستگان نزدیک
یکدیگر هستند, صف آرایی کرده و سپاهیان را برای نبرد آراسته اند. قهرمانِ گیتا
(ارجونا) از طبقه (کشاتریا) سلحشوران و وابسته به قوم (پاندو)هاست. (کریشنا) که
ظهور و تجلی نور ایزدی (ویشمینو) در عالم محسوسهاست, ارابه ران و دوست (ارجونا) است
و نزد او قرار یافته است و از او پشتیبانی می کند. این کوتاه شده آغاز نبرد است.
اما (ارجونا) با دیدن خویشان و دوستان خود در سپاه دشمن, در درون خویش مردد می شود.
کریشنا او را در انجام وظیفه اجتماعی او که همان (نبرد) باشد, دلیر می گرداند و
گوشزد می کند که وظیفه او نبرد است, بدون توجه به وابستگیها و دلبستگیها, انجام
وظیفه بدون چشمداشت و بدون این که در فکر نتیجه باشد, بلکه (عمل از روی خلوص).
بر این صحنه نبرد تفسیرهایی نوشته شده و نگاره هایی رقم زده شده است:
الف. (ارجونا), (کریشنا) (میدان کارزار) را می توان پیکره هایی از راستیها و
حقیقتهای معنوی انگاشت. (میدان جنگ) نمود حیات روح است, و (کوروها) به منزله
دشمنان, با نیروهای اهریمنی اند که از کمال یابی و گسترش آن بازمی دارند.۱
ب.رنه گنون, گزارش مجازی بسیار زیبایی از این داستان دارد:
حقیقت نامتناهی عالم (برهمن) هم در سطح (عالم کبیر) ظاهر می شود و هم در سطح عالم
صغیر, در این رساله, حق, در عالم صغیر (=مرتبه ویژه وجود) ظهور کرده است. کریشنا و
ارجونا, به ترتیب, نمودار (هویت) و (امنیت) ذات ایزدی و انسانی اند که می توان آن
دو را به سانسکریت (آتمان) و (جیوآتمان) (Atman, Jivatman) دانست.
آموزشی که کریشنا به ارجونا می دهد همان (علم حضوری و کشفی) است که به موجب آن
آتمان و (جیوا) یکی می گردند.
دیگر این که این دو, در ارابه مشترکی قرار دارند و ارابه اشاره به (یکی از مراتب
وجود) است, در حالی که (ارجونا) می جنگد و تلاش می ورزد, (کریشنا) کوچک ترین کاری
انجام نمی دهد و منزه از فعل و انفعال است. میدان جنگ میدان عمل است, یعنی جایی که
تمامی تواناییهای وجودی انسان از قوه به فعل می گراید و این فعل و انفعال کوچک ترین
اثری به اصل فناناپذیری که اساس و واقعیت عالم است; یعنی (کریشنا) نمی بخشد.
ناردا, بهاکتی = Bhakti را عشق بسیار به خداوند تعریف کرده است. ساندیلیا, آن را
وله اکبر (Supreme Longing) نامیده است; عشقی چنان ژرف و سهمگین که در آن سالک یک
باره محو معشوق است. در پیرویها و عبادتهای سالک عاشق, هیچ گونه چشمداشت سودی چه
دنیوی و چه اخروی, در میان نیست. سرتاسر هستی او را معشوق فرا گرفته است, چنان که
همه اوست. هرچه کند برای او کند, و هرچه نگرد, همه او را بیند, و همه او را باشد و
همه او را خواند.
چون آتش محبت تیز شود و شعله عشق درگیرد, برق عنایت برجهد و راهرو را به سوی کشاند
و در سراپرده عزت نشاند و آن جاست که حجاب از میان برافتد و دل هرچه خواهد ببیند و
بی واسطه دریابد.
جویندگان و پویندگان راه عشق, آن گاه که هستی بی هست خود را به موج عشق سپارند و
پروانه وجود خویش را در آتش وجد و محبت افکنند, چندان که جذبه عنایت دستگیر شود و
نور هدایت تابیدن گیرد و دل آنها را روشن گرداند. آن گاه دل و جان و هستیِ سالک همه
نور گردد و او را سکون و آرامشی دست دهد و وقوف کامل بر خویشتن حاصل آید و سرور و
شادمانی بیکرانی همه هستی او را فرا گیرد, بلکه او خود همه نور و سکون و علم و سرور
گردد و جدایی بین عشق و عاشق و معشوق از میان برخیزد و به (نیروانا))۲ برسد.
عارف که به حق واصل شده
با دلی آرام و فارغ از تشویش
نه به خودش شادمان گردد
و نه به ناخوشی پژمان گردد
با دلی که در برخورد با عالم خارج مرده و بی حس است
خوشی را در جان خود یابد
و با دلی مستغرق یاد حق
به سرور جاویدان رسد
مردانی از وصمت عیب و نقص مبرّ
که زنجیر شک گسسته اند
و لگام به سر حواس زده
و دل در خیر همه موجودات بسته
چنین است وصف بینایانی که به حق می رسند
و نیروانا را درمی یابند.۳
جلوه ها و ظهور حق در جهان و بهاگودگیتا, یا اَواتارَه۴ (Avatara)
(کریشنا = ای ارجونا! (من) و (تو) بارها از دروازه هستی گذشته و به این جهان آمده
ایم, تو این ماجرا را فراموش کرده ای, اما من همه را به یاد دارم. آن جا که
نیکوکاری از رونق افتد و پایه (دارما) سست شود و تبهکاری بالا گیرد و عدالت رخت
بربندد, من در قالب تن, مجسم شوم و در میان مردم آیم, تا از اساس خیر نگهبانی کنم و
بنیاد شر براندازم. من در هر دور پیدا آیم تا آیین راستی برقرار سازم.)۵
خداوند (کریشنا, جلوه و نمود ویشنو در این جهان) در گیتا, تنها واقعیت درونی نیست,
بلکه واقعیتی است (لایتناهی) که ورای همه چیز است, اساس و پایه تمام واقعیتهای جهان
است.
برجستگی گیتا نسبت به اوپانیشادها همین مسأله نزول و ظهور و تجلی حق (Avatara) در
جهان هستی و نیستی است, اما نه همیشه, بلکه آن گاه که پایه های بنیادی دین و
دینداری لرزان گردد و تبهکاری و ستم همه جا را فراگیرد, حق در پیکری نمود یافته,
برای بازسازی و نوسازی آیینها و رسمهای عبادی و اجتماعی به میان مردم می آید, تا
بار دیگر چرخ آیین بر مدار اصلی خود به گردش درآید.
مسأله نزول حق در کثرات, از اصول مهم فلسفه هند است. در گیتا این جستار, به روشنی
هرچه تمام تر بحث شده است.
اگر حق می تواند تجسم بیابد و صورت پذیرد, علتش آن است که خداوند هم واقعیت باطن و
هم ظاهر عالم است و هرگاه نظام و هیأت جهان دگرگون شود, یا گسستی در هماهنگی و هم
ترازی عالم پدید آید, آن گاه حق (حدّ) می یابد و (محدودیت) پیدا می کند و کالبد می
پذیرد و به گونه انسانی ظاهر می شود تا پیمان شکسته را جبران کند و احکام الهی را
به انسانها بازشناسد.
در حالی که (نزول و فرود) حق در سطح عالم محسوسات است, صعود و فراز آمدن انسان به
حق (معراج) آن گاه به وقوع می پیوندد که روح آزاد گردد و از زندان تن رها شود و به
مبدأ اتصال یابد.
بحث تجلی و ظهور حق (کریشنا) بر (ارجونا) گویای این حقیقت است که: هر انسان فی ذاته
و در واقعیت فطری خود, نوعی نزول حق و (انسان کامل) است و پرتو حق در دل او جلوه گر
است, و درون او جام حق نماست. ظهور (کریشنا) برای این است که (ارجونا) بیدار شود و
چراغ خرد ـ که از ازل در دل او نهفته بود ـ بیفروزد و ارجونا به مقام رستگاری صعود
کند و به (نیروانا) راه یابد.
نزول کریشنا, صعود ارجوناست, و آن جایی که این دو به هم پیوند می خورند همانا معرفت
(آتمان) و وصال و اتحاد عابد و معبود در عبادت است, زیرا اگر (ارجونا) بدان معرفت
برسد و براستی بداند که روح (فناناپذیر) و دائمی و ابدی و نامتناهی است, خواهد
دانست که در این کارزار مقدس, نه کشنده ای است نه کشته شده ای, نه کسی می تواند
بکشد و نه مسبب کشتن کسی گردد, چه واقعیت ضمیر انسان (آتمن) جاوید است و هنگام از
بین رفتن تن از میان نمی رود.
(به آنها که همیشه با من اند و از سر مهر مرا می پرستند
من آن مایه از بینش دهم که بدان مرا دریابند
و از روی لطف محض در دلشان مأوا سازم
و تاریکی جهل از جان شان براندازم
و چراغ دانش در دلشان برافروزم.)
(ای ارجونا! جان همه هستی منم.
اول و میانه و آخر هر چیز منم.
………
از عالم وجود (آغاز) و (میانه) و (پایان)م.
از دانشها (خویشتن شناسی) و از استدلالها (برهان)م.
من زمان (لایزال)م.
من آن آفریدگارم که روی به هرسو دارد.
من مرگ ناگزیر و همه گیرم.
منم که مایه هر پیدایشی هستم آن چه بوده و آن چه خواهد بود.
شوکت و ثروت منم.
سخن و حافظه و هوش و ثبات و شکیبایی منم.
زور زورمندان منم.
پیروزی منم و عزم منم.
نیکی نیکان منم.
از رازها (سکوت)م.
معرفت (عارفان)م.
تخمه هر چه هست منم.
ای پهلوان دشمن شکن ظهورات مرا پایانی نیست.
آن چه گفتم از جلال بیکران من اشارتی بیش نبود.
هر کجا شکوه و نیرو و جلالی هست از من است و جزئی از عظمت من است.
ای ارجونا به سخنِ دراز چه نیاز,
که جهان پهناور هستی به لمحه ای از وجود من قائم است.
بدان که من (هستم).۶
وحدت وجود و گیت
(همه هستی را وجود نامرئی من فرا گرفته است.
همه چیز در من محاط است و من در هیچ محاط نیستم
و با وجود این هیچ چیز در من قرار ندارد.
رازی است شگفت
که ذات من, آن مبدأ همه هستی که نگهدارنده همه هستی است
از همه هستی جداست و در آن نیست.
همان گونه که باد تند که همواره به هرسو در حرکت است,
همیشه در فضای اثیری محاط است,
موجودات نیز در من محاطند.
نادانان که ظهور مرا در صورت انسانی می بینند
ذات اعظم مرا که خدای همه هستم, نمی شناسند.
و به اغوای دیوان و شیاطین گرفتار می آیند.
صاحبان روحهای بزرگ که در (پراکریت الهی) قرار دارند.
مرا مبدأ جاویدان همه هستی می دانند و یک دل و یک جهت مرا می پرستند.
دیگران نیز که (قربانی دانش) پیش می آورند و مرا می پرستند,
گاهی مرا در همه چیز می بینند.
و گاهی از همه جد
و گاهی در صورتهای مختلف
………
اصل هستی و فنای آن و مرجع و مآل و بذر جاودانه آن منم.
منم که گرمی می بخشم. منم که باران را حبس می کنم و منم که باران را می فرستم.
جاودانگی من, و مرگ منم.
هست منم و نیست منم, ای ارجونا!
حتی کسانی که خدایان دیگر را می پرستند و از سر ایمان در راه آنان قربانی می کنند,
آنها نیز, در حقیقت مرا می پرستند, منتهی راه را کج می روند.)۷
(آغاز این عالم منم, و انجام آن نیز من.
جز من, ای ارجونا! چیزی نیست.
همه عالم به من بسته است چون دانه گوهر به رشته.
طعم آب منم, روشنی ماه و خورشید منم.)۸
(مرد معرفت… مرا درمی یابد و دل در من می بندد.
و می فهمد که آن چه هست, همه اوست.)۹
(مرا بگو که کیستی با این صورت مهیب؟
من زمانم, در هم نوردنده جهانم,
که چون ساعت شان فرا رسد, همه را فنا گردانم.
ای بزرگ خدای, که حتی از برهما بزرگ تری.
ای علت نخستین, ای هستی بی کران, ای سرور خدایان.
ای آرامگاه جهانیان, تو لایزالی.
هست (تو)یی, نیست (تو)یی و هر چه از آن سوی هست و نیست (تو)یی.
تو نخستین خدایانی, ای مخزن اعلای آفرینش.
تویی عالِم, تویی معلوم, و تویی غایت مطلوب.
ای صورت بیکرا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 