پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد عبدالحسین حائری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد عبدالحسین حائری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد عبدالحسین حائری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد عبدالحسین حائری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۴۹
نقشی که عالمان, اندیشه وران, اصلاح گران, معلمان بزرگ اخلاق, روشنایی آفرینان, در
گذشته های نزدیک و یا دور آفریده, راه هایی که هموار کرده و کاروانهایی که با تدبیر
به سرمنزل رسانده اند, اگر از سوی آگاهان, دقیق اندیشان و خبرگان فن, بیان نشود و
از سینه ها بیرون نتراود, جامعه خسران می بیند و در حرکت کاروان انسانیت به سوی
روشنایی, کمال و مجد, گسست پدید می آید و نمادها و نشانه های تمدن و فرهنگ ملت, در
غبار زمان ناپدید می گردند و ملت از گذشته خود بریده می شود و سرگردان می ماند و بی
هویت.
رایت نام و اندیشه کسانی که در ساخت, تعمیر, مرمت و بازسازی تمدن و فرهنگ اسلامی و
در سریان دادن اندیشه دینی به ذهنها و سینه ها, نقش بنیادین داشته اند, باید همیشه
بر بام جامعه اسلامی افراشته ماند, تا نسل پس از نسل آن را ببینند و در برابر عظمت
آن سر فرود آورند.
حاج شیخ عبدالکریم حائری, در روزگار بسیار هراس انگیز, سیاه و غبار گرفته, بر بام
این سرزمین فراز رفت و رایت فرهنگ و تمدن اسلامی و دانشهای ناب و دگرگون آفرین آن
را افراشت و به شیعیان, که همیشه جلودار و پیشاهنگ تمدن اسلامی بوده و در بنیان
گذاری تمدن اسلامی در هر دوره ای نقش آفرینی کرده اند, بشارت داد که فرهنگ و تمدن
اسلامی حیات دارد, با همه سیاه کاریها و غبارانگیزیهای استعمار, می تواند در
آوردگاه جهان امروز, مشعل خود را برافروزد و با دانشهای ناب, روشنگر و دگرگون آفرین
خود, با جهل و جاهلیت مدرن به رویارویی برخیزد و هر آن, دستاوردی نو و روح افزا به
بشر گرفتار در گردباد جهل, ارزانی بدارد.
او با بنیان گذاری حوزه علمیه قم, در روزگاری که دشمن جهل می پراکند, مردم ایران را
از فرهنگ و تمدن اسلامی ـ ایرانی خود دور می کرد, سیاهی بر سیاهی می فزود, دامنه
جهل را می گستراند, تا سرمایه و هستی آنان را غارت کند و به یغما ببرد, مشعل دانش
را افروخت و انسانهای جویای علم و کمال را دور آن مشعل گرد آورد, تا پرتو بگیرند و
پرتو افشانند و سیاهیهای جهل را از ساحَت ذهنها و سینه ها بزدایند و راه را از
بیراه بنمایانند و عرصه را بر جهل و تاریکی گستران تنگ گردانند.
حوزه ای که او بنیان گذارد, حوزه انسان ساز بود, انسانهای والا و با کمال و روشن
ضمیری را پروراند و به جامعه دینی عرضه کرد و اینان با دانش, بینش, کمال روحی و
تقوای خود, در جای جای این سرزمین, و دیگر سرزمینها, شمع جمع شدند و با جهل, خرافه
و هرگونه فکر و اندیشه ویران گر به رویارویی برخاستند و پنجه در پنجه ستم پیشگان,
استبدادیان و استعمارگران افکندند و بیرق حق را افراشتند و غبار غربت از چهره دین
زدودند.
او, در عصری که تلاش می شد اندیشه های نابِ شیعه از گردونه حرکت مردم ایران, خارج
گردد و کم رنگ جلوه داده شود و در غبار فراموشی افکنده شود, به پا خاست و به دانش
دین رونق بخشید و اندیشه ها و باورهای ناب شیعه را در اوج مطرح کرد و افقهای نوی را
به روی انسانهای علاقه مند گشود.
استاد عبدالحسین حائری, با آگاهی دقیق از تاریخ, بویژه تاریخ معاصر و با توجه به
این که از نزدیک شاهد و ناظر پاره ای از قضایای دوران بنیان گذار حوزه قم بوده و از
طریق نزدیکان و وابستگان, بویژه والد گرام شان, در جریان رویدادهای عصر حائری قرار
گرفته, چشم اندازی زیبا از حرکت شورانگیز حاج شیخ عبدالکریم فراروی اهل دقت و نظر
می گشاید; از این روی گفت وگوی با حضرت ایشان, که اکنون فراروی دارید, از گفت
وگوهای مفید برانگیزاننده, درس آموز و روشن گر زوایای تاریک تاریخ است.
(حوزه)
حوزه: بسم الله الرحمن. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری, با همه نقشی که در
دگرگونیهای ایران در روزگار نو داشته است و توانسته با تدبیر, ژرف اندیشی و آینده
نگری حوزه ای بزرگ را بنیان بگذارد و ایران را از فرو افتادن در باتلاق سکولار و
مکتبهای الحادی, از یک سو و دچار شدن فرقه های ساختگی, با درون مایه اباحی گری از
دیگرسو, و اختلافهای خانمانسوز از طرف سوم برهاند, در تاریخ معاصر بسیار کم از او
نام برده شده, در حقیقت گمنام است و زوایای کار مهم او چنان که باید و شاید روشن
نیست, حتی بر فرهیختگان, اهل نظر و مورخان.
بر هر پژوهش گر تاریخ, سیاستمدار دقیق اندیش با انصاف و آگاه از مسائل پشت پرده و
غیر مقلّد و اثر پذیرفته از تحلیلهای شرقیها و غربیها و وابستگان به دربارها, روشن
است اگر حوزه علمیه در آن روزگار و برهه خاص, بنیاد گذارده نمی شد, ایران هم از نظر
فکری آسیبهای جدی می دید و فرقه های گوناگون بختک وار خود را روی آن می انداختند و
عقل و خرد مردمانِ پاک سیرت و عاشق اسلام این بوم و بَر را تباه می ساختند و هم
سیاستهای استعماری این سرزمین پاک را برای همیشه از فروغ و پرتوافشانی باز می
داشتند و آن را به تاریکخانه و بیغوله دگر می ساختند.
اکنون ما به محضر حضرت عالی رسیده ایم, تا دیدگاه ها, تحلیلها و نقطه نظرهای آن
جناب را درباره این برهه حساس از تاریخ ایران و نقش حاج شیخ عبدالکریم را بشنویم و
به امید حق بازتاب دهیم که بی گمان, سخنان حضرت عالی که هم آشنای به فن تاریخ, دقیق
و همه سونگر در بازگویی جریانهای تاریخی و هم وابسته به بیت و کانون شورانگیز حائری
بزرگ هستید و پاره ای از جریانها را از نزدیک دیده و یا از کسانی که ناظر و شاهد
جریانها و آن چه پیرامون آن مرد بزرگ می گذشته, بوده اند, شنیده اید, بسیار راه گشا
و روشنگر خواهد بود.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. آقای حاج شیخ عبدالکریم حائری, مرد وارسته ای بوده
و نیّت خدمت داشته است. از کسانی نبوده که به فکر خودش باشد و از فرصتها به سود
خودش بهره برد. هدف ایشان این بوده که به ایران بیاید و مشکلات و گرفتاریهای ایران
را از سرِ راه بردارد.
به مرکز ایران می آید, به یزد و دیگر جاها نمی رود. در اراک رحل اقامت می افکند و
تشکیل حوزه می دهد. این مرد بزرگ از این حرکت نیتی داشته است. این سفر در سال
۱۳۱۶هـ.ق پس از آن که به حج مشرف می شود به دعوت آقا محمود عراقی (اراکی) پسر حاج
آقا محسن عراقی۱ (اراکی) ـ از مشارکین در حوزه سامرا ـ انجام می گیرد.
ایشان در اراک حوزه تشکیل می دهد; اما از چگونگی اداره آن و طرز سپری شدن کارها و
برنامه ها, راضی نبوده است. شاهد من بر این مدعی, نامه ای است که من دیده ام. این
نامه را آقا شیخ عبدالکریم, به آقای قاضی می نویسد. آقای قاضی ـ از علمای اراک و
مشارکان درس حائری ـ پدر آقای ستوده ـ از مدرسان فاضل و بنام حوزه قم که ۲۳خرداد
سال ۱۳۷۸ درگذشت ـ و مرد بسیار باصفایی بود. پدرم از ایشان خیلی تعریف می کرد. وقتی
آقای ستوده, برای ادامه تحصیل, از اراک به قم آمد, یک روز به منزل ما آمد. حال نمی
دانم سال ۱۳۲۶ بود, یا سال ۱۳۲۷. من ایشان را نمی شناختم. خودش را معرفی کرد. گفت:
من فرزند آقا قاضی هستم. چون در خانواده ما آقای قاضی فرد شناخته شده ای بود و به
نیکی از او یاد می شد, طبیعی بود که خوشحال شدم. ایشان دو نامه ای را که جدّ ما به
پدرشان نوشته بود, به من داد. آن نامه ها را خواندم, چنان برایم جالب بود که به آقا
سید عزالدین زنجانی ـ اکنون ساکن مشهد و مدرس عالی مقام ـ که هم مباحثه بودیم, نشان
دادم و ایشان هم خواند, سپس بردم دادم به دایی ام, حاج شیخ مرتضی, تا مطالعه کند.
پس از این که ایشان خواند, به آقای ستوده برگرداندم.
در یکی از نامه ها, که گویا در پاسخ به درخواست افرادی است, از آن جمله مرحوم قاضی
که اصرار به بازگشت ایشان به اراک و تأسیس مجدد حوزه علمیه داشتند, تا آن جا که
مضمون آن را به یاد دارم, آقای حاج شیخ نوشته بود:
(…علاقه دارم وقتی بیایم که بتوانم حوزه ای را تأسیس و اداره کنم که مستقل باشد و
به کسی وابسته نباشد. حوزه باید به نحوی باشد که طلبه ها از گرسنگی و فقر پراکنده
نشوند و به این طرف و آن طرف نروند و…)
به نظر می رسد که نامه ها و تقاضاها ادامه یافته و ایشان شرایط را مساعد دیده است و
این, سبب شد که ایشان در آن برهه به ایران برگردد. یعنی کربلا را ترک بگوید و به
اراک بیاید, برای بار دوم. سال ۱۳۳۲هـ.ق می دانید که دربار اول, ایشان هشت سال در
اراک می ماند از سال ۱۳۱۶ تا ۱۳۲۴ و پس از این مدت, همان گونه که از نامه ایشان
برمی آید, حوزه وابسته به افراد متمکن را نمی پسندد. به روشنی به یاد دارم که در
نامه, تعبیر دقیق ایشان, چنین بود:
(نه مثل آن دفعه که حوزه وابسته به آقایان باشد(اشاره است به خاندان حاج آقا محسن)
و طلبه ها از فقر به اطراف پناه ببرند.)
این دقیقاً عبارت آن نامه است که پس از نزدیک به ۶۰ سال, هنوز در ذهن و حافظه ام
مانده, به دلیل تأثیر شدیدش در من.
از این روی, به عتبات بر می گردد. به نجف می رود, پس از مدتی, وضع نجف را برای
کارهای علمی خود مناسب نمی بیند. این در بحبوحه مشروطه است. به طور طبیعی, دوست
نداشته در آن جا بماند, از این روی, به کربلا می رود. در کربلا سُکنی می گزیند و در
آن شهر حوزه تشکیل می دهد.
مدرسه حسن خان را احیا می کند که شرح آن را اگر بخواهم بگویم, به درازا می کشد. تا
سال ۱۳۳۲, یا ۱۳۳۳ که دقیق یادم نیست در کربلا می ماند و سپس به ایران برمی گردد.
در این برگشت, حاج آقا اسماعیل عراقی۲ (اراکی) پسر دیگر حاج آقا محسن عراقی, که
سالها به درس ایشان حاضر می شد و بارها از ایشان دعوت کرده بود به اراک باز گردد و
به تأسیس حوزه علمی و تربیت طلاب مطابق میل و سلیقه خویش بپردازد و قول داده بود:
از فراهم کردن شرایط مساعد کوتاهی نکند.
در این جا, بد نیست که یادآوری کنم: سه تن از پسرهای حاج آقا محسن عراقی (اراکی)
برای تحصیل, در عتبات عالیات حضور داشتند که اسامی آنان به ترتیب سنی از این قرار
است : آقا محمود, آقا مصطفی و آقا اسماعیل.
آقا اسماعیل, شاگرد جدّ ما بوده است. و چنان که یاد شد در سفر دوم جدّ ما به ایران,
همراه ایشان بوده است.
برای این که جایگاه و موقعیت حاج شیخ, بیش تر روشن شود, باید از نامه دوم که در نزد
مرحوم ستوده بود, یاد کنم: نامه دوم از مرحوم آقای فیض قمی۳ است. ایشان این نامه را
پیش از ۱۳۴۰ و پیش از این که حاج شیخ به قم بیاید, به حاج شیخ می نویسد و از این
نامه چند نکته را به یاد دارم:
۱ . مرحوم فیض می نویسد:
(این چندمین نامه است که ارسال داشته ام و گویا مرا نشناخته اید….)
که نشان می دهد همان گونه که می دانیم ازقم نامه های بسیاری در دعوت از ایشان به قم
نوشته شده که پاره ای از آنها از این شخصیت روحانی قم بوده است.
۲ . یادآور می شود:
(…عده ای از مؤمنان, مقلد شما هستند و رساله شما در دسترس شان نیست و رساله خواسته
اند. دیگر این که: حوزه قم با سابقه ای که دارد, مناسب است حضرت عالی به قم بیایید
و در این شهر حوزه تشکیل بدهید.)
باری, حاج شیخ, به دلیلهایی که یادآور شدم و دلیلهایی که یادآور می شوم, زمینه را
برای بازگشت به ایران آماده می بیند و افزون بر اینها, آن چه مهم است, رسالتی است
که درباره ایران, بر دوش خود احساس می کند و این وظیفه و رسالت, او را به سوی ایران
می کشد. می بیند اوضاع ایران نابسامان و درهم ریخته است.
حاج شیخ خطر از هم فروپاشیدگی فکری ایرانیان را به روشنی احساس می کرده است. او
برای بنیان گذاری حوزه علمیه آبرومند, دلیلهایی داشته است. از قوت نداشتن افکار
بلند دینی در ذهنیات مردم ایران, به خوبی آگاه بوده است.
باری, یک ضعف و ناتوانی در ملت متدین ایران به وجود آمده بود. این ناتوانی دینی,
ناسامان مندی روحانیت و علمای دین, میدان را برای تاخت و تاز جریان روشنفکری غربی و
غیر دینی, فراهم آورده بود. ایشان این خطر را احساس می کرد و جلوگیری از این خطر
بزرگ را بر عهده روحانیت می دانست.
از آن طرف, می دید جریان درویشی و صوفی گری, سخت به تلاش برخاسته و موج شدیدی به
طرفداری از درویشی به وجود آمده است.
مرحوم شیخ, وقتی که به ایران می آید و عتبات را با همه علاقه ترک می گوید, خانواده
بر این گمان بوده اند که ایشان برمی گردد; اما می بینند خبری نشد.
پدرم می گفت:
(من و همه خانواده, علاقه داشتیم ایشان به کربلا برگردد. به ایران آمدم, به خدمت
ایشان رسیدم که ببینم وضع چگونه است, آیا قصد دارد بماند و یا نه به عراق برمی
گردد.
پرسیدم آقا: شما تا کی خواهید ماند, تکلیف چیست, تصمیم نهایی چه است؟
حاج شیخ گفت: من می خواهم بمانم; اما آقا میرزا محمدتقی شیرازی نامه ای به من نوشته
و از من خواسته است برگردم کربلا. نوشته این جا کسی نیست و وجود شما لازم است.
تا این خبر را داد, من بسیار خوشحال شدم و احساس راحتی کردم. خیالم راحت شد; زیرا
می دانستم ایشان میرزا محمدتقی را بسیار محترم می شمارد و حرف او را زمین نمی
گذارد.
پس از مدتی, از ایشان پرسیدم: خوب حضرت عالی در جواب میرزا, چه نوشتید؟
گفت: نوشتم من نمی توانم به عراق بیایم, چون احساس می کنم آینده ایران سیاه خواهد
بود و وضعیت اجتماعی بدی را برای این کشور پیش بینی می کنم. اگر می توانید, شما به
این جا بیایید.
به نظر من, مرکز روحانیت باید در این جا تشکیل شود و قدرت زیادی هم داشته باشد.
وقتی این جواب را از ایشان شنیدم, گویا آب سردی ریختند روی من.
خلاصه ناامید شدم. تمام برنامه ها و خیالاتم به هم ریخت.
گفتم: میرزا جواب نداد.
گفت: چرا جواب داد.
گفتم: چه جواب داد؟
گفت: جواب داد اگر این جور فکر می کنی, بمان, ولی من نمی توانم بیایم.)
این نامه را بعدها من پیدا کردم و این مطلب را در آن دیدم. از این نامه به خوبی به
دست می آید که حاج شیخ, نگران ایران بوده است. آینده ایران را تاریک می دیده و می
خواسته با بنیان گذاری حوزه و تربیت روحانیت مهذب و آگاه, امور معنوی, تربیتی و
سیاسی کشور را اصلاح کند و مردم را به معارف دینی آشنا سازد. از این روی, خود وی در
اراک منبر می رفته است. و این که فرد مجتهدی در سطح ایشان منبر برود, این خود معنی
دارد. پدرم, که مدتی در اراک پیش ایشان مانده بود, برایم تعریف می کرد:
(این که حاج شیخ خودش منبر می رفت, برای موج شدیدی بود که به طرفداری از درویشی به
وجود آمده بود. حتی تعدادی از معاریف و سردمداران اراک, به این فرقه گرایش پیدا
کرده بودند و دوست داشتند برابر آداب و رسومِ درویشی رفتار کنند!
ملا عباسعلی کیوان قزوینی۴, در ابتدا به نمایندگی از ملا سلطانعلی گنابادی, پس از
وی به نمایندگی خلیفه او, پسرش ملا علی نورعلی شاه, مردم را با بیان بسیار جذاب و
پرشور, به پیروی از آنان و سلوک طریقت درویشی فرامی خواند. منبرهای چند ساعته و
بسیار گیرای او,۵ در برخی از مردم و برخی از سران خانواده های سرشناس و معروف اراک,
اثر گذارده بود و آنان را به درویشی و صوفیه متمایل کرده بود. گفته می شود: حاج آقا
محمود عراقی (اراکی) پسر حاج آقا محسن, در این باره نرمیهایی می کرده و به مرام
درویشی علاقه نشان می داده است.
حاج شیخ, شیخ گنابادی را دعوت کرد و در جلسه ای با او به گفت و گو پرداخت…)
ملا عباسعلی کیوان قزوینی, این جلسه را در تفسیر کیوان, یا یکی دیگر از کتابهای خود
گزارش داده است.۶
کیوان خود, در آن جلسه با نورعلی شاه حضور داشته و تصویری از او نشان داده است که
بیان گر تسلیم جناب قطب است.
حوزه: حاج شیخ عبدالکریم, برای روشنگری و بیان معارف اسلامی و پاسخ به فرقه ها و
مبارزه با آنها, از جمله درویشی و صوفی گری, چه برنامه هایی داشته و از چه اهرمهایی
کمک می گرفته است و آیا می شود گفت: ایشان دو برنامه داشته, یکی کوتاه مدت و یکی
بلند مدت. در برنامه کوتاه مدت, همان منبر, بحث و گفت وگو با سران فرقه ها و… بوده
و برنامه بلند مدت تأسیس حوزه علمیه که به گونه بنیادی و ریشه ای دشواریها و
بازدارنده های سر راه فکر دینی برداشته شود.
استاد: تعبیر جالبی است. در هرحال, این دو برنامه بوده است و دور نیست در فکر ایشان
هم همین گونه بوده است. به هرحال, من فکر می کنم این که خود ایشان منبر می رفته
است. این مهم است و نشان دهنده وظیفه روشنگری که برای یک روحانی قائل بوده است. می
دانید که فرد در آن سطح علمی منبر برود و برای مردم سخن بگوید, اهمیت موضوع را می
رساند. حاج شیخ به جریانهای فکری حساس بوده است. وقتی برای ادامه کار و اجرای
برنامه های خود, به دعوت علما, بزرگان و متدینین, به قم می آید و حوزه تشکیل می دهد
و به درس و بحث می پردازد, از اولین گامهایی که برمی دارد, منبریها و واعظان بزرگ
را دعوت می کند که به قم بیایند و برای طلاب و مردم صحبت کنند, مجالس دینی را گرم
نگهدارند و آداب اسلامی را به مردم بشناسانند. در دستم نیست که در منبرها, به طور
دقیق, چه مطالبی بیان می شده است; اما از دایی ام شنیدم که می گفت:
(ایشان, نگران وضعیت طلبه ها بود. دوست داشت اینها روحانی بار بیایند, مقید به حفظ
شرافت انسانی و رعایت موازین اخلاقی و… به گونه ای نباشد که در مقام توقع از مردم
باشند.)
می دانید که در قدیم این طور بود وقتی روحانی در جایی پیدا می شد, مردم, کسبه, تجار
و… فکر می کرده اند که این آقا توقعی دارد, توقع کمک مالی دارد. روحانی, آخوند و
طلبه, با توقع کمک مالی مرادف بوده است! این, همان چیزی بوده که حاج شیخ, سخت از آن
وحشت داشته و نگران بوده است. بله, ایشان منبریها, واعظان و معلمان اخلاق را به قم
دعوت کرده بود که برای طلاب منبر بروند, تا طلاب از نظر فکری و معنوی رشد کنند و
مهذب بار بیایند. روشن است که بدون روحانیت مهذب, نمی شود کاری انجام داد. پایه
اول, تشکیل یک روحانیت مهذب است و ایشان این پایه را با بنیان گذاری حوزه علمیه قم
و تلاش در تربیت طلاب, گذاشت.
حوزه: به نظر حضرت عالی برجسته ترین حرکت و برنامه راهبردی که ایشان پس از تشکیل و
بنیان گذاری حوزه علمیه قم (۱۳۴۰هـ.ق/ ۱۳۰۰هـ.ش) انجام داد و در پیش گرفت و توانست
حوزه قویم و استوار در آن برهه حساس و پرهیاهو, و با هجوم گسترده به معارف دینی,
ارزشها و مقدسات و شبیخونهای پیاپی فرهنگی, از گزندهای گوناگون نگهدارد و طلاب و
فضلا و علمای خوب و تیزنگر و وارسته و آگاه به معارف دین و عامل به آموزه ها و
دستوارهای دین بار بیاورد, چه بود.
استاد: حاج شیخ عبدالکریم, اساس کار خویش را نگهداری حوزه و تربیت طلاب قرار داده
بود. برای این مهم, هر کاری که می توانست, انجام می داد. به نظر من, چند حرکت و کار
برجسته انجام داد که این چند کار و برنامه, در تربیت طلاب, مهذّب شدن آنان, و
نگهداری حوزه, بسیار کارساز بوده است.
یکی این که: از علما و معلمان اخلاق و واعظان برای تربیت مردم و طلاب, کمک گرفت.
سخنرانان نامدار, ملاّ, دقیق و آشنای به معارف را به قم دعوت کرد.
دو این که: تمام توجه و نگاه خود را در نگهداری از حوزه, رشد علمی و اخلاقی طلاب
متمرکز کرد. هیچ رویداد و قضیه ای او را از حوزه غافل نمی کرد.
رضاخان سعی داشت به نحوی او را در مسائل و رویدادهای جزئی مشغول کند و از هدف اصلی
باز دارد, ولی نتوانست. در این باره, نمونه های بسیار وجود دارد که به یکی از آنها
در این جا اشاره می کنم:
رضا رفیع, معروف به قائم مقام الملک رشتی,۷ روحانی بوده, لباس روحانی به تن داشته,
لباس را از تن درآورده و همراه رضاشاه شده است. با رضاشاه عکس دارد, با عمامه و بی
عمامه. خیلی به رضاشاه نزدیک بوده است. از عکسهایی که با رضاشاه دارد, معلوم می شود
که خیلی به او نزدیک بوده است. در عکسها, بسیار نزدیک به رضاخان ایستاده, هم با
عمامه و هم بی عمامه. در بسیاری از سفرها, همراه او بوده است. خود وی در خاطراتش می
نویسد:
(یک وقتی بنا بود رضاشاه را در سفری همراهی کنم, به من گفت: باید در این سفر این
لباسها را دربیاوری, عبا و عمامه را کنار بگذاری و کت و شلوار بپوشی.
من هم رفتم لباسها را درآوردم, کت و شلوار پوشیدم و… رضاشاه وقتی که مرا به این
قیافه جدید دید, گفت: حالا میل دارم بروی پیش حاج شیخ عبدالکریم تا ایشان شما را با
این قیافه جدید ببیند.
من هم رفتم قم پیش حاج شیخ. احوالپرسی کردم. اما در حاج شیخ هیچ تغییر حالتی ندیدم.
انگار در من هیچ تغییری رخ نداده بود. گویا اصلاً شکل جدید مرا ندید. رفتم به پهلوی
گفتم و پهلوی تعجب کرد, از این همه زرنگی.)
این مسأله خیلی مهم است. کسی که در لباس روحانی بوده, حالا آنها را درآورده و با
قیافه جدید آمده پیش حاج شیخ, که شاید حاج شیخ عکس العملی نشان دهد, ناراحت شود,
داد و بیداد کند و بگوید این چه قیافه ای است که از خود درست کرده ای و….
از این جا معلوم می شود که حاج شیخ, جدّ ما, هدف مهم تری را تعقیب می کرده, برنامه
دیگری در ذهن داشته است و نمی گذاشته این گونه مسائل جزئی, مانع کار و برنامه اصلی
اش شود.
بله, من خودم این واقعه را به قلم رفیع, در سالنامه دنیا, که سید طباطبائی آن را
درمی آورد, دیدم. سالنامه دنیا, در هر سال یک شماره از آن منتشر می شد و پر از
اسناد بود.
نمونه دیگر را از زبان دایی ام نقل می کنم که می گفت:
(آقا شیخ محمد خالصی زاده,۸ در وقتی که علمای بزرگ نجف, به قم مهاجرت کرده بودند,
شبها پس از نماز, منبر می رفت و برای مردم صحبت می کرد و در این منبرها, به حاج شیخ
بد می گفت. اعتراض که چرا ساکت است, حرکت نمی کند و با این که به علما این گونه
توهین شده, سخنی نمی گوید, برخوردی ندارد و… یک وقتی حاج شیخ کسی را می فرستد پیش
آقای خالصی زاده و او را به منزل فرامی خواند. وقتی می آید, به او می گوید: آقا شیخ
محمد, چرا از من روی منبر بد می گویید و دلیل اعتراض شما به من چیست؟ خالصی زاده می
گوید: شما هیچ کاری انجام نمی دهید, سخنی نمی گویید, حرکتی نمی کنید.
حاج شیخ می گوید: من یک حرفی به تو می زنم, اگر قبول کردی, خیلی خوب, اگر قبول
نکردی, مرا متقاعد کن, به عقیده خودت. من دنبال تو راه می افتم و هرجور که بگویی
عمل می کنم.
حرف من عبارت است از این که: حوزه مهم است, اساس آن باید تشیید بشود. هر چیزی که
احتمال بدهم جلوی تشیید حوزه را می گیرد, با آن به مخالفت برمی خیزم, همراهی نمی
کنم.
بعدها شیخ محمد می گوید: من قانع شدم چیزی نداشتم بگویم.)
گویا اول حاج شیخ می گوید قبول داری من مجتهد هستم؟
آقای خالصی زاده, با این که استدلال حاج شیخ را می شنود, باز هم از انتقاد دست
برنمی دارد و همان رویه را ادامه می دهد.
باز شنیدم که شماری از طلاب و فضلا, هیاهوکنان رفته اند پیش حاج شیخ که آقا!
(نظمیه ما را اذیت می کند. مأموران نظمیه عمامه های ما را برمی دارند و لباسهای ما
را کوتاه می کنند و…)
حاج شیخ در پاسخ این گروه که هیاهو راه انداخته بودند, می گوید:
(خوب, بردارند. برداشتند که برداشتند. عمامه مرا هم بردارند, عمامه شما را هم
بردارند, کجای دنیا خراب می شود. آیا درس خواندن ما را خراب می کند؟ ما داریم درس
مان را می خوانیم.)
این مطلب را یادم نیست که از چه کسی شنیده ام. اگر این سخن را حاج شیخ گفته باشد,
خیلی مهم است. در واقع مگر عمامه شرط کار است. فکر می کنم این دیگر آخرین درجه است.
من به این حرف, خیلی اهمیت می دهم. شیخ آدم بزرگی بوده, بسیار دورترها را می دیده
است. او در فکر اصلاح بنیادی حوزه بوده است. افکار اصلاحی داشته است. حاج شیخ, سر
منشأ اصلاحات را حوزه می دانست و بر این باور پای می فشرد که باید حوزه منظم باشد,
طلبه در یک برنامه صحیح رشد کند, امتحان از او گرفته شود, زیر نظر اساتید و معلمان
اخلاق تربیت شود و…
سوم این که: بسیار آینده نگر بوده, از کارهایی که در پیش گرفته, این مطلب به دست می
آید. از باب نمونه, وقتی که ایشان از دنیا می رود, طلبکار بوده است. این طلبکاری در
عالَم مرجعیت, خیلی معنی دارد. چطوری طلبکار بوده و این یعنی چه؟
چگونگی دقیق این جریان را نمی دانم ولی شاید به این گونه بوده است: که تاجر و
بازرگان و فرد ثروت مندی که می آمده پیش ایشان برای پرداخت وجوه شرعی و بدهی شرعی
که داشته, حاج شیخ, بخشی را که حوزه نیاز داشته می گرفته و بخشی را از آن فرد, چون
مورد وثوق بوده, نمی گرفته و می گفته:
(این مقدار پیش خودت باشد, تا زمانی که مورد نیاز حوزه باشد و من آن را بخواهم.)
شنیده بودم: این برای آن بوده است که در صورت فوت ایشان وجوه شرعی به صورت ارث
درنیاید و محسوب نشود.
این تدبیر و آینده نگری, بسیار کارساز شد, بودجه کمکی خوبی به حساب می آمد, بخصوص
برای زمانی که ایشان در قید حیات نبود و آقای بروجردی هنوز به قم نیامده بود.
به یاد دارم در یکی از شبهای آخر زندگی جدّم, با پدرم به منزل ایشان رفتیم. دیدم
آقایان: سید صدرالدین صدر, سید محمد حجت کوه کمره ای آن جا هستند. از طرف آقا کسی
رفت دنبال محمدحسین یزدی, از تجار و نماینده ایشان بود. همه جمع شدند و رفتند داخل
اتاقی که جدّم بستری بود. آن شب ایشان وصایای خود را به آقایان می گفت. این آقایان
وقتی آمدند بیرون و از پیش جدّم برگشتند, آقای صدر گفت: فکر می کنم آقای حاج شیخ
رفتنی است که آخرین وصایای خود را کرد. کسانی که آن جا بودند, گریه کردند.
شاید در آن هنگام درباره شیوه مصرف پولها که در نزد تجار بود و این که باید صرف
حوزه بشود سخن می گفته است.
حاج شیخ, یک مرتبه به این فکر نیفتاده بود. شاید چند سال پیش از فوت, بودجه ای برای
حوزه ذخیره می کرده است و در دست انسانهای مورد وثوق و مطمئن نگه می داشته, تا در
آینده به سود حوزه به کار بیاید. و پس از فوت ایشان, تا زمانی که آقایان ثلاث خود
امکاناتی یافتند, از این ذخیره برای حوزه استفاده شد.
دقیقاً مبلغ وجوهی که ایشان از تجار طلبکار بود, نمی دانم; اما در زمانی که آقای
بروجردی کارها را به عهده گرفت, مقداری از آن پولهایی که در نزد تجار, یا یکی از
تجار مانده بود, آقای بروجردی به اختیار ولایی که داشت, دستور داده بود که به
خانواده حائری پرداخت شود. این را شنیدم و از مبلغ و خصوصیات دیگر آن اطلاع ندارم.
به نظر من, این کار بسیار مهمی است, از نقشه های عمیق و اساسی. هم دقت داشته که یک
وقتی خرج خانواده نشود و هم آینده نگری کرده است.
حوزه: در دوران فترت, دورانی که حاج شیخ چشم از جهان بسته بود و آیت الله بروجردی
هنوز به قم نیامده بود, حوزه علمیه با تدبیر و درایت چه کسانی اداره می شد و بیش
ترین نقش را در اداره حوزه در آن هنگام چه کسی به عهده داشت.
استاد: پس از درگذشت حاج شیخ, آقایان ثلاث مخلصانه کار کردند. اینان شورای هفتگی
داشته اند و این شورا در منزل دایی ام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی برگزار می شده است.
و در این جا تصمیمهایی گرفته می شده و آقایان با اخلاص کار می کرده اند و برنامه ها
به پیش می رفته است.
به یاد دارم: یکی از کارهایی که انجام داده بودند, این که ثلث شهریه زمان حاج شیخ
به افراد پرداخت می شد و طبیعی بود که این کار, شماری را ناراحت کرده باشد.
انتقادها و اعتراضهایی بکنند.
در این باره خاطره ای را می گویم:
(یک وقتی من داشتم در قم به راهی می رفتم, دیدم یکی از آقایان علما با کربلایی علی
شاه, خدمتگزار بیت حاج شیخ, که از طرف آقایان ثلاث مأمور رسانیدن شهریه به برخی از
آقایان بود, با ناراحتی دارد صحبت می کند. من پشت سر آنان حرکت می کردم. دیدم آن
آقا هی می ایستد, با کربلایی علی شاه با ناراحتی و عصبانیت چیزهایی می گوید. وقتی
به نزدیک آنان رسیدم شنیدم آن آقا می گوید: این ده هزار تومان چیه که برای من آورده
ای. این آقایان مگر چکاره اند که شهریه را ثلث کنند و…)
گویا شهریه این آقا, که حالا من نمی خواهم این جا از وی نام ببرم, فرد مشهوری بود,
سی هزار تومان بوده, آقایان بنابر تصمیمی که گرفته و شهریه ها را به ثلث تقلیل داده
بودند, برای این آقا ده هزار تومان فرستاده بودند که ناراحت شده بود و انتقاد و
گلایه می کرده است.
این هیأت ثلاث, کارها را زیر نظر داشت, حوزه را اداره می کرد, تا این که متأسفانه
در بین آنان اختلاف نظرهایی بروز کرد. از اهل اطلاع شنیدم که:
(برای اولین بار یکی از این آقایان در یکی از جلسه های هفتگی گفت: برای من پولی نمی
آید, پول مختصری از شهر و ولایتم می آید که به طلاب همان منطقه می دهم. از این به
بعد جداگانه تقسیم می کنم.)
این اولین زمزمه جدایی بوده که در آن شرایط و دوران پهلوی و نبود یک مرجع دینی قوی,
شاید نامناسب و برای حوزه مضر بوده است.
تنها کسی که حوزه را از برخی از خطرات نجات داد و نگذاشت پاره ای بی تدبیریها,
وضعیت بدی را به وجود بیاورد, آقای سید صدرالدین صدر بود. این, در بیرون حوزه مطرح
نیست. ایشان از لحظه فوت حاج شیخ, تا آمدن آقای بروجردی به قم, به سال ۱۳۶۴ حوزه را
زیر بال و پر خود گرفت, تمام حوزه را و مدرسه ها را, مدرسه خان, مدرسه رضویه و…
مدرسه فیضیه را تعمیر کرده برای اتاقها زیرزمینهایی ساخت, تا رطوبت اتاقها از بین
برود. طبقه دوم مدرسه دارالشفا را ساخت.
بالاترین شهریه را می داد, هفتاد و پنج تومان. آقای بروجردی که به قم آمد, قرار شد:
دفتر آقای صدر را گرفته, تا روی همان عمل کنند. به تصور این که دفتری وجود دارد;
امّا, آقای صدوقی, که مقسم شهریه آقای صدر بود, گفت: من دفتر ندارم. معلوم شد مرحوم
صدوقی ـ که خود از فضلای قم بود ـ با حافظه بسیار توانایی که داشت نام طلاب و مبلغ
شهریه هریک را در حافظه داشت و سالها از حفظ شهریه می داده است! نابغه بوده, نمی
دانم پانصد و یا بیش تر طلبه در حوزه بوده است. در زمان آقای بروجردی, اسامی را در
دفتر مخصوص وارد کردند. چنان که یاد دارم برای خارج خوانهای مجرد نوشته شده بود: ۴۵
تومان و برای خارج خوانهای معیل ۷۵ تومان. می گفتند درس آقای صدر, در حدّ برخی
آقایان دیگر نیست, اما در درس ایشان افراد زیادی شرکت می کردند. مدرس زیر کتابخانه
فیضیه, پرمی شد.
حوزه: در برابر دیدگاه ها و برنامه های اصلاحی حاج شیخ, گویا کسانی در بیت ایشان
بوده اند, که مانع تراشی می کرده و نمی گذاشته اند کارها به سامان برسد و آقای
طالقانی می گفته است: حاج شیخ دیدگاه ها و نظریات اصلاحی بسیار داشت; اما برای
ابراز و به کار بستن آنها از اطرافیان خود در هراس بودند و نمی توانستند پیش آنان
حرفی بزنند.
استاد: هراس تعبیر دقیقی نیست, می توان گفت کسانی که در خدمت ایشان بوده اند, سعی
می کرده اند در کارها دخالت کنند و نظریات سخیفی هم داشته اند. رفتار شیخ با آنان
با احتیاط بسیار بوده. کسی که خط و ربط خوبی داشت و مکاتبات ایشان را اداره می کرد,
امّا دخالتهای نامطلوب و گاه خطرناک داشت, حاج شیخ با احتیاط بسیار, هم از
قابلیتهای او استفاده می کرد و هم با تندی با دخالتهای او مقابله می کرد. مناسب است
خاطره ای درباره یکی از آن آقایان که برای خانواده ما مشکلی شده بود, یادآور شوم.
خاطره ای است از ماجرایی که به رانده شدن آن فرد از خانه و کارهای حاج شیخ منتهی
شد.
چندی بود به خاطر رفت و آمدها و دخالتهای او, پدرم, که بسیار به شیخ ارادت داشت و
مورد محبت او بود, به عنوان اعتراض به منزل جدّمان نمی رفت و این, برای ما بچه ها
سخت بود. نرفتن ایشان, باعث شده بود رفتن ما هم محدود شود.
همچنان نرفتن پدرم به منزل حاج شیخ عبدالکریم, ادامه داشت, تا این که حاج آقا رضا
زنجانی, که خیلی به جدّ ما نزدیک و با پدرم دوست بود, به منزل ما آمد و پس از مدتی
گفت وگو, که چند روز ادامه داشت, پدرم را راضی کرد که با هم به منزل حاج شیخ بروند.
پدرم مرا هم صدا زد و با خود برد. پدرم نقل می کرد:
(خدمت حاج شیخ رسیدیم و پس از دست بوسی عرض کردم: صلاح نیست فلانی به منزل شما رفت
و آمد داشته باشد.
حاج شیخ گفت: این آقا, اول که آمده بود, تاجری ورشکسته بود. در واقع به من پناه
آورده, و کارهای مکاتبات مرا برعهده گرفت و خوب از عهده برآمده است. درست نیست که
بگویم به منزل من رفت و آمد نداشته باش. کاری نمی کند که نتوان از آن جلوگیری کرد.
من گفتم: آقا! خیلی کارها می کند, خطرناک است.
بالآخره آقا حاضر شد به گونه ای با او برخورد کند که نیاید و همین طور هم شد, چند
سال آخر زندگانی حاج شیخ رفت و آمد و وظیفه او قطع شد.)
البته این تنها نتیجه سخن پدرم نبوده, بلکه شهادت عده ای دیگر, و از همه مهم تر حاج
آقا رضا زنجانی که مورد اعتماد مرحوم حاج شیخ بوده این بلا را ریشه کن کرد .
درباره همین شخص خاطره ای از سید صدرالدین صدر دارم. در جلسه که من خود حضور داشتم
ایشان برای پدرم گفت:
(پس از آن که شیخ محمدتقی بافقی را مأموران رضاخان دستگیر کردند و به تهران بردند,
صبح آمدم بیرون که بروم پیش حاج شیخ عبدالکریم. آمدم دَرِ منزل ایشان, گفتند رفته
است بیرون شهر(سالاریه). به دنبال وسیله نقلیه ای گشتم که پیدا کنم و بروم بیرون
شهر, پیدا نکردم. پیاده راه افتادم و رفتم به آن جا که حاج شیخ رفته بود. به خدمت
شان رسیدم و درباره رویداد اخیر, صحنه ای که در صحن حضرت معصومه, سلام الله علیها,
پیش آمده بود و دستگیری شیخ محمدتقی بافقی و دیگر ماجراها, گفت وگو شد. در آن جلسه,
که غیر از من و ایشان و فلانی [همان کسی که گفتم بلایی شده بود برای خانواده ما]
کسی نبود. [آقای صدر, رحمه اللّه, با این تعبیر از آن شخص ثالث یاد کرد: (صاحب
الکتیبه الخضراء) نمی دانم در این جمله چه اشارتی بوده که پدرم دریافت] حاج شیخ
گفت:
(افسوس که دربار پهلوی زیر نفوذ انگلستان است والاّ, پهلوی جرأت نداشت این کارها را
بکند و با من چنین رفتارها را داشته باشد. با انگلیس نمی توانیم بجنگیم.)
پس از شش ماه یکی از رجال سیاسی که آمده بود پیش من [صدر] گفت: پهلوی از این حرف
حاج شیخ, به شدت برآشفته شده است!
این در حالی بود که غیر از من و حاج شیخ و آن آقا در آن مجلس, کسی نبود.)
خلاصه, به این آقا, خیلی بدبین بودند. پدرم او را منافق می دانست. پدرم عرب مذاق
بود, خیلی صریح و مستقیم و بی پروا حرف می زد.
خاطره ای دیگر:
از مرحوم حاج آقا مرتضی, دایی ام شنیدم:
روزی که حاج شیخ فوت کرد, صبح خیلی زود, همین آقا, در بین جمعیت, با صدای بلند می
گفت:
پیش از همه چیز, اول, خبر فوت حاج شیخ را به اطلاع دربار برسانید. تلفن کنید به
دربار, خبر بدهید!)
مناست است نکته مهمی را در این جا یادآوری کنم: نمونه دیگری از کارهای این مرد را
نقل کنم که سخت شگفت انگیز است و پرده از دخالتهای نامشروع او برمی دارد. پدرم می
گفت:
(آقای بروجردی, پس از آن که از عتبات به ایران آمد, سر مرز به دستور رضاخان دستگیر
و مستقیم به تهران برده شد و مدتی تحت نظر در تهران ماند, آن گاه به قم آمد. در قم
درس شروع کرد و مدت هفت ـ هشت ماهی هم ماند.
ییک دفعه خبر شدیم آقای بروجردی قصد دارد قم را ترک کند. تعجب کردیم, چطور شده که
آقای بروجردی, چنین تصمیمی گرفته است. بعد هم دیدیم که آقای حاج شیخ برای خداحافظی
به منزل ایشان رفت. بعدها من به آقای بروجردی گفتم: شما چرا این کار را کردید و
حوزه قم را ترک گفتید, به شما نیاز بود و آقای حاج شیخ خیلی از رفتن شما تعجب کرده
بود. آقای بروجردی گفت: قضیه جور دیگر بود. فلانی, همان فرد نامناسب محضر شیخ, آمد
به من گفت: آقای حاج شیخ شنیده است که شما می خواهید بروید و عازم بروجرد هستید,
فردا قصد دارد بیاید با شما خداحافظی کند!
من بسیار تعجب کردم. چون چنین قصدی نداشتم, چطور شده که آقای حاج شیخ گفته است: می
خواهم برای خداحافظی بیایم منزل شما.
آقای بروجردی گفت: من احساس کردم, حاج شیخ, میل ندارد من در قم بمانم; از این روی,
تصمیم به حرکت گرفتم و برای ترک قم آماده شدم. از طرفی, همان آقا به حاج شیخ می
گوید: آقای بروجردی می خواهد برود. پیشنهاد می کند که فردا, ساعت فلان, بروید از
ایشان خداحافظی کنید!
حاج شیخ از همه جا بی خبر, وقت موعود می رود منزل آقای بروجردی و خداحافظی می کند.
من ماتم برد, شگفت زده شدم. این جریان را پس از بیست سال شنیدم و فهمیدم که این
شخص, که خود را به آقای حاج شیخ نزدیک نشان می داد, چه نقشه عجیبی را در سر داشته
است.)
این آقا, با این کارهای شگفت و عجیب, وقتی آقای بروجردی به قم آمد, رفت بیت آقای
بروجردی, پوست تخت خود را انداخت که هوشیاری حاج آقا روح الله خمینی, که به حق صلاح
نمی دید در اطراف ریاست عظیم تشیع, گیاه فاسدی رشد کند, نگذاشت در آن جا ریشه
بدواند. چون این مرد را خوب می شناخت و می دانست آثار نامطلوب دخالتهای او را. از
این روی, در بیت آقای بروجردی نتوانست بماند و یک نفر دیگر هم به بیت آقای بروجردی
راه یافته بود, او را هم رد کردند.
حوزه: درباره
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 