پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دکترسید مصطفی محقق داماد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دکترسید مصطفی محقق داماد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دکترسید مصطفی محقق داماد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با حجه الاسلام والمسلمین دکترسید مصطفی محقق داماد ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۳۰
نهضت علمی و فکری که حائری پدید آورد, راهی را که او پیمود, سدهایی را که از سر راه
برداشت, نور امیدی را که در دلها پرتوافکن ساخت, بنیاد و بنلادی را که گذارد, جریان
قدرت مندی را که آفرید, رایتی را که افراشت, مشعلی را که افروخت, در تاریخ بازتاب
نیافته, شناخته نیست, کسی هنوز به قله ای که او صعود کرده, راه نیافته تا به درستی
زوایای تلاش او را بنمایاند.
او دگرگونی ژرفی آفرید, ظِلام شب را شکست, عالمان و اثرگذاران در هرم فکری جامعه را
متوجه افقهای روشنِ دور دست کرد و از کوتاه بینی, کوتاه اندیشی و سرگرم شدن در امور
جزئی پرهیز داد و نومیدی را, که تار و پود ذهنها و سینه ها را درهم تنیده بود, به
امید دگر ساخت و فهماند اگر شبان و روزان در جاده مهتاب, گام زده شود و هیچ حرکت و
پویشی, جز در جاده مهتاب, صورت نبندد, از هرگونه کژراه روی, حرکت در کوره راه ها و
راه های ناشناخته پرهیخته شود, فردای روشنی در انتظار خواهد بود و سپیده چهره خواهد
گشود و شب دیجور, سنگین, خفقان آور و دلگیر پایان خواهد پذیرفت.
او بر این باور بود که باید رایت دانش دین را افراشت, نیاز امروز و فردای جامعه
ایران و دیگر جامعه های اسلامی ـ شیعی, دانش دین است, آن هم دانشی که با بُراق تقوا
در آسمان زندگی به حرکت درآید.
او دل تاریکی را شکافت, جاده مهتاب را گشود, بانگ رحیل نواخت, حرکت به سوی نور را
آغازید.
او, گامهای نخست را استوار برداشت, هم در مغز اندیشه و طالب علمان دگرگونی آفرید,
انقلاب رخشانی پدید آورد و هم در دل, جان و روح آنان, آبشاری از حیات جاری ساخت.
به مزرعه ای که با اندیشه ناب, وحیانی و لبالب از آموزه های دین, و دستان پر قدرت و
حیات آفرین در دل کویر پدید آورد و سرابستانی که آفرید, سخت ایمان داشت, هیچ صدایی,
فریادی, هیاهویی, شعبده و ترفندی, فتنه گری و آتش افروزی هیچ غم و اندوهی, با همه
بزرگی, با همه جانکاهی; او را از راهی که در پیش گرفته بود, باز نداشت, چون به خوبی
می دانست, همه آرمانها, همه زیباییها, همه رخشانیها, همه گوهرهای ناب, آن گاه
نمایان خواهند شد و همه غمها, اندوه ها, مصیبت ها و گرفتاریها, آن گاه دامن
برخواهند چید, که این راه به درستی پیموده شود و او می خواست برای شیعه مرکزیت پدید
آورد, نقطه پرگاری که شیعه بر گرد, مدار و محور آن حرکت کند, تلاشها و تکاپوها و
پویشهای خود را با آن تراز سازد, تا از پراکندگی و تکه تکه شدن و اسیر اهریمنان و
گرگهای گرسنه گردیدن برهد.
او سرمنشأ همه گرفتاریهای ایران اسلامی را در این می دانست که از مرکزی قوی, که
کاروان آن را در دل شبهای تار و بی پایان, هدایت کند و از درافتادن در باتلاقها و
بی راهه ها برهاند, بی بهره است و آسمان زندگی اش از روشنانی که آن به آن پرتو
افکنند و راه نمایند و رایت افرازند, خالی است. از این روی, دست به کار شد و در دل
تاریکی مشعلی بلند و سر به آسمان سوده ای افروخت, تا همه کاروانیان خسته و درمانده,
همه مردمان حیران و سرگردان و گم کرده راه, جهت حرکت را بیابند و زندگی خود را بر
نَسَقی درست سامان دهند.
در این گفت وگو که با حضرت حجهالاسلام والمسلمین دکتر سید مصطفی محقق داماد, انجام
گرفته, گوشه ای از زیباآفرینیهای عالمی والا, دقیق اندیش و همه سونگر, نمایانده شده
و با دید و نگاه روشنی که آقای دکتر محقق دارد, در این گفت وگو, روی آن نکته هایی
از اندیشه و کارنامه درخشان جدّ بزرگوارش, انگشت گذاشته و خاطره هایی را از نزدیکان
و خویشان بازگو کرده که راه گشاست و به روشنی, الگوی درخور پیروی در هر زمان, بویژه
در این زمان را, فراراه جویندگان حقیقت می گذارد و آن دقیقه های فکری را رصد کرده
که می تواند مایه دگرگونی ژرف و همه سویه در حوزه باشد. (حوزه)
حوزه: بسم الله الرحمن الرحیم. از این که حضرت عالی, گفت وگوی با مجلّه حوزه را
پذیرفتید, کمال تشکر را داریم. در این گفت وگو, سخن از شخصیت عالی قدری است که در
برهه ای بسیار حساس, ظلمانی و هراس انگیز, روشنایی آفرید و پناه اسلامیان شد و حوزه
باشکوه و استواری را بنیان گذارد و شالوده یک حرکت بنیادین, ژرف و سربه آسمان سوده
ای را ریخت و با تربیت انسانهای والا, سرامد در دانشهای دین, برجسته در اخلاق و
خصلتهای نیک, جامعه ایران را از تاریکی به سوی روشنایی و از ایستایی به سوی پویایی
به حرکت در آورد و عطر و شمیم سیره نبوی و علوی را به جانها فشاند, تا این که به
سال ۱۳۴۲, به راهبری یکی از شاگردان برجسته, نامور و روشن اندیش مکتب او, رودی عظیم
و خروشان از این دریا به دشت سینه ها جاری شد و دشت همیشه خرم و سبز جمهوری اسلامی
را به سال ۱۳۵۷ ثمر داد. سخن از چنین شخصیتی کار آسانی نیست, ولی ما از باب این که:
آب دریا را اگر نتوان کشید
هم به قدر تشنگی باید چشید
خدمت حضرت عالی رسیدیم, تا از باب این که (اهل البیت ادری بما فی البیت) و آشنایی
که با زوایای فکری و شخصیت این مرد بزرگ دارید و از آگاهیهای مفیدی که جریانهای
فکری, بویژه صدسال اخیر و روزگاری که حوزه قم, به دست توانای آیت الله حاج شیخ
عبدالکریم حائری بنیان گذاشته شده برخوردارید, از محضرتان بهره بریم و با شخصیت
بنیان گذار حوزه علمیه قم آشنا شویم و آن چه را می آموزیم, توشه راه خود قرار دهیم.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. پیش از هرچیز, تشکر می کنم از دست اندرکاران مجله
ارزشمند حوزه که اقدام به این کار کرده اند.
این کار از دو جهت از مجله حوزه انتظار می رفت:
۱. از آن جهت که این مجله, مجله حوزه است و به نام حوزه و از حوزه علمیه نشر می
یابد.
۲. آیت الله حاج شیخ عبدالکریم حائری, بنیان گذار حوزه علمیه قم است.
بنابراین, من فکر می کنم, نظم کار اقتضا می کرد که مجله حوزه, شناساندن مؤسس حوزه
را در اولویت قرار می داد. باید از خود تأسیس حوزه, تاریخ حوزه, پیشینه مؤسس حوزه
شروع می کرد.
مصاحبه های مجله حوزه, با شخصیتهای بزرگ, بیش تر, مربوط به زمانهای پس از بنیان
گذاری حوزه است.
از مجله حوزه انتظار می رفت و اقتضای نام آن بود که کندوکاوی در اصل تأسیس, علت و
انگیزه تأسیس حوزه و سپس به آثار و دستاوردهای آن داشته باشد, همان کاری که در
دانشگاه های بزرگ انجام می گیرد. شما وقتی به دانشگاه های جهان مراجعه می کنید, می
بینید کتابهایی در کتابخانه آن دانشگاه موجود است که از تأسیس, انگیزه تأسیس و مؤسس
و مؤسسان و زندگی نامه آنان در آن آثار سخن به میان آمده است.
همین دانشگاه تهران, که عمرش کم تر از حوزه علمیه قم است (حوزه علمیه قم۱۳۰۰, با
زعامت حاج شیخ عبدالکریم حائری شروع به کار کرده و دانشگاه تهران۱۳۱۳) درباره اش
کتابها و جزوه هایی نوشته شده است. چند کتاب و جزوه را, لااقل, من نگاه و مطالعه
کرده ام. یکی از این آثار, کتاب آقای دکتر جزایری (کسایی) است, از استادان دانشکده
الهیات. پیشینه دانشگاه تهران را به گونه دقیق دارند, عکسها, نام و عکس فارغ
التحصیلان دوره اول و دوره دوم و…
امّا متأسفانه از حوزه علمیه قم, به این بزرگی و نقش برجسته ای که در طول این ۸۳سال
داشته, و ثمره ها و آثاری که به بار و پدید آورده, از جمله انقلاب اسلامی ایران,
هیچ گزارش دقیق ارائه نشده است. نه از سوی حوزه علمیه, نه از سوی مجله ها و
نویسندگان و تاریخ نگاران, اثری و کتابی درباره این نهاد بزرگ و مقدس و انگیزه ها و
هدفهای بنیان گذار آن و چرایی پدید آمدن چنین حوزه ای پدید نیامده است. با این که
سزاوار بود درباره پیشینه حوزه ای به این بزرگی, تاریخی و پربرکت و پرثمر و نقش
آفرین در عرصه های گوناگون, کتابهای دقیق و فنی نگاشته شود و در دسترس قرار بگیرد و
اهل نظر و مطالعه از آن استفاده کنند و از تاریخ حوزه به خوبی آگاه شوند.
یک وقتی خدمت مقام معظم رهبری پیشنهاد کردم: خوب است منزل مرحوم آیت الله حاج شیخ
عبدالکریم حائری خریده بشود.
البته بعدها از سوی یکی از مراجع تقلیدخریده شد و این بیت تاریخی باقی ماند و بدین
وسیله از خراب شدن و نابودی آن جلوگیری شد.
من آن وقت که به مقام رهبری پیشنهاد دادم, برای این منزل طرحی داشتم و آن این که به
حالت موزه برای حوزه علمیه قم دربیاید و تمام آثاری که تاریخ حوزه را دربر دارد در
این بنای تاریخی و خاطره انگیز, گردآوری شود و زمینه تحقیق و پژوهش برای اهل فکر و
نظر آماده گردد.
این منزل خریده شد, ولی آن هدف پیاده نشد. امروز لازم است که جایی را تأسیس کنیم و
آن را به شکل موزه تاریخ حوزه دربیاوریم و آثار ارزشمند حوزه را در آن جا به نمایش
بگذاریم که بی گمان, مراجعه کنندگان و بازدیدکنندگان بسیاری خواهد داشت, حتی از
کشورهای اروپایی برای بازدید از چنین جایی به ایران خواهند آمد. به نظر من, نخستین
گامی که می شود برای حفظ تاریخ حوزه و آشنایی افراد با این نهاد و تاریخ آن برداشت,
نگارش تاریخ تحلیلی آن است.
درباره مؤسس حوزه, حاج شیخ عبدالکریم حائری, کار درخوری انجام نشده و از شخصیت علمی
و فکری وی, یک تصویر روشن و دقیقی ارائه نگردیده است.
شما می دانید در زمانهای سابق, درباره ایشان کتابی نوشته شده بود, خیلی محدود و به
تازگی هم کاری که مرکز اسناد انقلاب اسلامی ارائه داده بسیار ناقص است.
من نمی خواهم کار کسی را کوچک جلوه بدهم, ولی انتظار از مرکز اسناد انقلاب اسلامی
این بود که کسی را برای انجام این مهم برگزیند که آشنایی دقیقی به رجال علم, علما و
نقش و جایگاه علمی آنان داشته باشد. این آقا زحمت کشیده, ولی آگاهی نداشته که آقا
ضیاء عراقی, با همه جایگاه والایی که دارد, هم طبقه با حاج شیخ نیست و حاج شیخ با
کسانی چون میرزای نائینی هم طبقه بوده است.
دیگر آن که خود آقا ضیاء در کتاب ارزشمندش: مقالات الاصول, معترف به این تقدّم است
و با همه حشمتی که در علم اصول دارد, به پاره ای از دیدگاه های اصولی حاج شیخ
متعرّض شده است, البتّه با رعایت ادب و احترامی که درخور شأن حاج شیخ, به عنوان یک
عالم محقّق است.
البتّه مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مسجدشاهی اصفهانی, در کتاب معروفش: وقایه الاذهان,
اشاره دارد که من و حاج شیخ عبدالکریم و آقاضیاء عراقی, مدّتی هم بحث بودیم, که
گویا این مربوط به ایّامی است که حاج شیخ و مرحوم مسجدشاهی, به همراه استادشان, آقا
سیّدمحمّد فشارکی, در نجف اشرف به سر می برده اند.
به هر حال, خود این اعتباری است برای آقاضیاء که با برجسته ترین شاگردان فشارکی
اصفهانی هم بحث بوده است.
ییا برابر سندی که یکی فضلای مورد وثوق, از نوه آخوند خراسانی و وی از قول پدرش
مرحوم حاج میرزا احمد کفایی, نقل کرده است:
(مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری, پس از فوت مرحوم فشارکی, در سفری به نجف, در درس
آخوند خراسانی شرکت می کند.
مرحوم آخوند احساس می کند: این درس عمومی برای ایشان و چند نفر دیگر, از جمله
میرزای نائینی, درس چندان قابل استفاده ای نیست; از این روی, یک بحث خصوصی, برای
آقایان می گذارد.)
با این همه, در این کتاب, که مرکز اسناد انقلاب اسلامی چاپ کرده, آمده است:
(مسلماً تأسیس این حوزه در نزدیکی پایتخت, در بسیاری از مسائل و وقایع اجتماعی,
سیاسی و مذهبی اثرگذار بوده, زیرا گذشته از تأثیرات یادشده, ایجاد چنین حوزه ای از
لحاظ علمی و تعداد طلابی که جذب این مرکز شدند حائز اهمیت است, چنانکه آن را با
حوزه های علمیه وحید بهبهانی, شیخ مرتضی انصاری, میرزای شیرازی, آخوند خراسانی و
آقا ضیاءالدین عراقی, همتراز و همپایه دانسته اند.)۱
حال باید از نویسنده محترم این اثر پرسید: آقاضیاء کجا حوزه داشته است که شما حوزه
علمیه قم را, که حاج شیخ عبدالکریم حائری بنیان گذارده, همتراز و همپایهُ آن می
دانید؟ یا شگفت تر این که نوشته است:
(… بعضی از استادان حاج شیخ, همچون سید محمد فشارکی و آقا ضیا عراقی و غیره…)۲
بنده هم اکنون با نقل مطلبی از مرحوم حاج شیخ محمّدرضا مسجدشاهی, در کتاب وقایه
الاذهان, اشاره کردم: آقاضیاء عراقی مدّتی هم بحث ایشان و حاج شیخ عبدالکریم بوده و
به گمان این جانب این مباحثه بیش تر, برای این انجام می شده تا آقاضیاء, از طریق
حاج شیخ و دُررالاُصول او, با افکار اصولی آقا سیّدمحمّد فشارکی اصفهانی, که معروف
ترین شاگرد اصولی میرزای شیرازی اوّل بوده, آشنا شود. و برای این کار چه کسی برجسته
تر از حاج شیخ عبدالکریم پیدا می شده که وی و میرزای نائینی مهمّ ترین شارحان
تحقیقات سیّد فشارکی در اصول بوده اند.
از این گونه اشتباه های تاریخی در این اثر دیده می شود که در لابه لای سخنان ام,
هرگاه رسیدم, عرض می کنم.
اینها و ده ها نمونه دیگر از اشتباه های تاریخی و ابهامهایی که در دیگر نوشته ها و
آثار دیده می شود, بیان گر این است که درباره شیخ عبدالکریم, پایگاه علمی و شخصیت
او, از زوایای گوناگون بحث به میان نیامده و یک کار دقیق و مستقل در شناساندن این
مرد بزرگ و اثرگذار عرضه نگردیده است.
البته باید اعتراف کنم, خود ما هم کوتاهی کرده ایم; یعنی خانواده و وابستگان به
مرحوم حائری.
شایسته بود دو مورخ بزرگ خانواده ما; مرحوم آقای دکتر عبدالهادی حائری و آقا
عبدالحسین حائری, شخصیت برجسته و تحقیقی کتابخانه مجلس, تا اسناد در دسترس بود و
وجود داشت, این کار مهم را انجام می دادند و تاریخ تحلیلی و دقیق می نگاشتند.
ولی ما, خانوادگی, از نظر روحی, علاقه به این گونه کارها نداریم; یعنی دوست نداریم
در بزرگداشت کسی که به ما وابسته است و از خانواده ما به شمار می آید چیزی بگوییم و
بنویسیم.
این روحیه را بنده و برادرم, آیت الله حاج سید علی آقا محقق داریم و داییهایم نیز
چنین بودند.
اگر بزرگان حوزه در شناساندنِ مؤسس حوزه دست به کار می شدند, بسیار خوب بود و در
واقع اثر خوبی در حوزه علمیه می گذاشت.
مرحوم آیت اللّه گلپایگانی, بارها می خواسته مراسم بزرگداشتی برای آقای حائری
برگزار کند, که متأسفانه نشد و یا کسالتها به ایشان مهلت نداد, به چنین کاری
بپردازد.
اکنون دیر شده و شاید نتوان همه مسائل آن زمان را و ویژگیهای آقای حائری را و
کارهای مهمی را که انجام داده و در تاریخ بازتاب نیافته, بازتاب داد و از آنها سخن
گفت; زیرا از آن نسل شاهد و ناظر و اهل اطلاع و نزدیک به آقای حائری کسی نمانده
است. نسلی که ایشان را درک کرده باشد.
من تا وقتی که در قم بودم و در حوزه, خودم نمی خواستم در این باره کاری انجام دهم,
اما بسیار علاقه داشتم مؤسسه ای برای این مهم تشکیل شود, با اهل اطلاع به گفت وگو
بپردازد, اسناد را از حوزه و غیر حوزه, گردآوری کند و به آنها به طور دقیق سامان
بدهد و زمینه را برای آشنا کردن حوزویان, دانشگاهیان, اهل فکر و نظر و پژوهش, با
شخصیت حائری, کارهای علمی, اجتماعی و سیاسی وی, فراهم آورد.
از باب نمونه:
مصاحبه با فرزندان ایشان حاج آقا مهدی و حاج آقا مرتضی که والدشان را درک کرده
بودند, خاطرات مهم و با ارزشی داشتند, از آنان گرفته می شد که بی گمان برای نسل
حاضر و نسلهای آینده, اهل پژوهش و تحقیق در هر دوره ای مفید و کارساز بود. و یا
مصاحبه ای انجام می شد با آقا شیخ محمدحسین بروجردی, پسر حاج میرزا مهدی بروجردی,
برادر خانم آیت اللّه گلپایگانی, که چند سال پیش فوت کرد. وی, در واقع, تاریخ حوزه
علمیه قم بود. پدر ایشان, ده ـ پانزده سال پیش فوت کرد, پس از انقلاب اسلامی.
و یا با کسان دیگر, که تا این اواخر, شماری از آنان زنده بودند. از جمله آقایی بود,
وکیل دادگستری, از طلاب جوان دوره حاج شیخ عبدالکریم بود, و آگاهیهای خوبی داشت و
قطعه های بس ارزنده ای داشت که گه گاه برای ما نقل می کرد و من پاره ای از آنها را
یادداشت کرده و دارم. ایشان پارسال یا پیرار سال فوت کرد.
مهم اسناد به جای مانده بود, که باید سامان داده می شد, گردآوری می شد که به خاطر
کم توجهی به آنها و سهل انگاری, شاید بسیاری از آنها از بین رفته باشد. همین منزلی
که اکنون از طرف یکی از مراجع خریده شده و مربوط به حاج آقا مرتضی حائری بود,
زیرزمینی داشت, سردابی, پر از کاغذ, کاش آنها سر و سامان می یافت, شورای مدیریت
حوزه علمیه, سرپرستی این کار را به عهده می گرفت و از نابودی اسناد جلوگیری می کرد.
من این را بارها گفته ام.
متأسفانه یک وقتی خانم دایی ما, صبیه آیت اللّه حجت کوه کمری از مراجع بزرگ, می آید
و می گوید: این اوراق, چون نام جلاله دارد, و حاوی اسرار و مطالب خصوصی مردم است,
باید دفن شود. از این روی, به کسی از بستگان خود می گوید که آنها را بردارد و ببرد
خاک کند! به این ترتیب بسیاری از اسناد مهم و تاریخی از بین می رود. اکنون در همین
منزل خریداری شده, یک وقتی رئیس دفتر آقای سیستانی گفت: کتابها, اسناد و نامه های
زیادی داخل کمد وجود دارد.
من بارها یادآور شدم, تأکید کردم که بروند این کتابها, نامه ها و اسناد را تحویل
بگیرند که از بین نرود.
در هر صورت, این مقدمه را گفتم, می خواستم اهمیت کار را بیان کنم. باید اسناد حوزه
های علمیه, بویژه حوزه علمیه قم, به دقّت گردآوری و در جایی از آنها نگهداری شود.
حوزه: به نظر حضرت عالی, ایران در آستانه ورود حضرت آیت الله حائری در چه وضعی از
نظر فکری و سیاسی بود و چه جریانها و افکاری ایران و ایرانی را تحت تأثیر خود قرار
می داد و نقش تأسیس حوزه را در جریانهای فکری و سیاسی آن روز ایران چگونه ارزیابی
می کنید.
استاد: با ارزیابی و شناخت دقیق جریانهای حاکم بر کشور, در آن زمان, بهتر و روشن تر
می توانیم این پدیده بزرگ را, که همانا تأسیس حوزه علمیه قم است, تفسیر و تحلیل
کنیم.
به هر حال, این پرسش هست که حوزه علمیه قم, با وجود حوزه نجف, سامرا, کربلا, مشهد,
چه موجبی داشت که بنیان گذارده شد.
به نظر من, باید برای رسیدن به پاسخ این پرسش, چند جریان را به گونه دقیق بررسی
کنیم و آنها را در کنار هم قرار بدهیم, تا به نتیجه برسیم.
۱. جریان چپ. این جریان با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷, ۱۳۳۶هـ.ق. ۱۲۹۶هـ.ش در ایران شکل
گرفت. یعنی چهار سال پیش از بنیان گذاری حوزه علمیه قم. و این خیلی مهم است.
انقلاب کمونیستی, بخش مهمی از جهان را تحت تأثیر خود قرار داد. از جمله در تمام
کشورهای اسلامی, با آن همه سابقه, به گونه ای اثر گذارد و جوّ مارکسیستی بر آنها
حاکم شد و در پاره ای از کشورهای اسلامی, حکومت به دست چپ گرایان افتاد و ایدئولوژی
چپ بر ارکان حکومت مستولی گردید.
در ایران, تقی ارانی۳, با اثرپذیری از این جریان, جریان چپ را بنیان می گذارد.
تقی ارانی, برای خود, کسی است, بعدها, یعنی در دوران جوانی ما, اندیشه هایش مطرح
بود. در آن زمان, علامه طباطبایی, روش رئالیسم و اصول فلسفه را با توجه به اندیشه
های این شخص برای گروهی از فضلای حوزه می گفت و نیز شهید مطهری, پاورقیهای این اثر
را علیه دیدگاه های وی سامان داده است.۴
در حقیقت, آغاز هجوم اندیشه های او به مبانی و اساس و بنیاد دین, همان سال ۱۲۹۶,
چهار سال پیش از بنیان گذاری حوزه علمیه قم است. آن چه بعدها, یعنی در زمان جوانی
ما و در دوران علامه طباطبایی از اندیشه های ارانی بازتاب می یابد, بخشی از آن هجوم
و در اصطلاح پاتک است.
جریان دیگری که در آن دوره سخت فضایِ فکری و سیاسی کشور را تحت تأثیر قرار داده
بود, درگیری شدید بین مشروطه و استبداد بود. به تاریخ این رویداد تاریخی بنگرید و
روی تاریخ آن دقّت کنید. شیخ عبدالکریم, سه سال پیش از به دار آویخته شدن شهید شیخ
فضل الله نوری, از عتبات به ایران هجرت می کند و در اراک رحل اقامت می افکند, پس از
مدتی, دوباره بر می گردد. باز پس از دو سال, یا دو سال و نیم که از به دار آویخته
شدن شیخ شهید, می گذرد به ایران می آید. ایشان در زمان شهادت شیخ شهید, در کربلا
بوده و پس از دو سال و نیم که از این واقعه می گذرد به ایران می آید.
در این بحران, یعنی درگیری شدید مشروطه خواهان و مشروعه خواهان, ایشان عتبات را ترک
می گوید.
در رأس مشروطه خواهان آخوند خراسانی و در رأس جبهه مخالف مشروطه, به اصطلاح مشروعه
خواهان,سید محمدکاظم طباطبایی یزدی قرار دارد.
با این حال, باید توجه داشت این گونه نبود که علما, فضلا و طلاب به دو دسته تقسیم
شده باشند, دسته ای مشروطه خواه و دسته ای مشروعه خواه و یا مخالف مشروطه, بلکه
دسته سومی هم بود که نه وارد دسته مشروطه خواهان شد و نه وارد دسته مشروعه خواهان.
اسناد نشان می دهد که گروهی از فضلا محیط عتبات را ترک گفتند, بدین خاطر که وارد
هیچ یک از دو جریان نشوند.
از باب نمونه, این جانب با یک واسطه از قول آیت اللّه بروجردی نقل می کنم حضرت
ایشان به مناسبتی گفته بود:
(من بدین خاطر نجف را ترک گفتم و به بروجرد آمدم که دو تن از اساتید بزرگ من, یکی
این طرف بود و یکی آن طرف بود. من که نمی خواستم و معتقد نبودم که وارد یکی از دو
جریان بشوم, عتبات را ترک کردم و آمدم بروجرد.)
در این دوره, حاج شیخ عبدالکریم هم, نجف را به قصد کربلا ترک می گوید. می دانید که
ایشان در ابتداء برای تحصیل به کربلا می رود و بر فاضل اردکانی, که انسانی والا و
آزاده و فقیه عارفی بوده, وارد می شود و از محضر ایشان بهره می برد, تا این که پس
از مدتی به سفارش ایشان به حوزه میرزای شیرازی بزرگ در سامرا, وارد می شود و پس از
فوت میرزا, به همراه شاگرد برجسته و نامور میرزا, آقاسیدمحمد فشارکی, که از محضر
ایشان بهره می برده, سامرا را به قصد نجف, ترک می گوید. پس از مدتی که در نجف می
ماند و به کارهای علمی می پردازد, به خاطر بحرانی که در نجف پدید می آید با
دودستگیها و درگیریهای راجع به مشروطه, از نجف, به کربلا هجرت می کند و از اصحاب
برجسته و خاص میرزای شیرازی (میرزای دوم) می شود.
و در کربلا, میرزا محمدتقی شیرازی احتیاطهای خود را به ایشان ارجاع می دهد. و در
همین هنگام است که حاج شیخ رساله می نویسد و یا بر عروه الوثقی سید محمدکاظم یزدی,
حاشیه می زند. تردید از من است. چون ازآقای واعظ زاده خراسانی شنیدم که از قول پدرش
می گفت:
(من مقلد حاج شیخ عبدالکریم بودم و در کربلا, ایشان حاشیه بر عروه الوثقی نوشت و در
همان جا به چاپ رسید.)
اگردر کربلا حاشیه بر عروه نزده و در آن جا به چاپ نرسیده باشد, ولی گویا این جای
تردید نیست که ایشان جزو نخستین کسانی است که در مباحث خارج فقه به عروه الوثقی
توجه داشته و دیدگاه های خود را در برابر دیدگاه های صاحب عروه, مطرح کرده است.
و این در زمان حیات سید بوده است.
آن چه مهم است, حاج شیخ در کربلا مقلد داشته و مورد توجه خاص میرزا محمدتقی شیرازی
بوده, تا آن جا که احتیاطهای خود را به ایشان ارجاع می داده است.
آقابزرگ تهرانی درباره این شخصیت بزرگ و جایگاه وی در نزد میرزا محمدتقی شیرازی می
نویسد.
(و کان المیرزا محمدتقی الشیرازی یبجله و یشیر الیه و یعترف بفضله و مکانته حتی أنه
أرجع احتیاطاته الیه, فلفت ذلک الیه الأنظار وأحله مکانه سامیه فی النفوس.)۵
ایشان پس از مدتی که در کربلا می ماند و حوزه درس تشکیل می دهد و فضلا از محضرش
بهره می برند (که یکی از معاریف شاگردان ایشان در کربلا مرحوم آیت اللّه حاج سیّد
صدرالدّین صدر پدر امام موسی صدر بوده است),به ایران سفر می کند و در ارا ک ساکن می
شود. در این شهر حوزه تشکیل می دهد. گویا از پاره ای رفتارها خوشش نمی آید و آن را
با آزادی خود و استقلال حوزه ناسازگار می بیند و اراک را به قصد عتبات ترک می گوید.
از پاسخی که به آقای قاضی اراکی, پدر آقای حاج شیخ محمّدتقی ستوده, داده این مطلب
درمی آید. زیرا آقای قاضی به ایشان می نویسد:
(به ایران برگردید و حوزه اراک را سر و سامان دهید.)
آقا شیخ عبدالکریم در پاسخ وی می نویسد:
(ثروت مندان اراک می خواستند علما را بگردانند, دور و بر حوزه بودند. من از آن محیط
خوشم نیامد. من دوست دارم وقتی به اراک برگردم که بتوانم حوزه مستقل تشکیل بدهم.)
خوب, این را شما بیافزایید به جریانهای سیاسی که یک طرف, جریان مشروطه خواهی,
روشنفکرمآبی و تجددخواهی بود. در حقیقت جریانی که گردانندگان اصلی آن, به دین و
آیینی عقیده نداشتند, غرب زدگان و هواداران پر و پا قرص دموکراسی غرب بودند, تلاش
می ورزیدند دموکراسی غربی در ایران پیاده شود, بی هیچ رنگ و نشانی از مذهب; و از
دیگر سوی مخالفان مشروطه, چون در برابر روزنامه ها, هفته نامه ها و ماه نامه هایی
که در فضای مشروطه و پس از پیروزی مشروطه, به باورهای دینی, دین و وحی حمله می
کردند, موضع می گرفتند و از دین و سنت دفاع می کردند, سنت گرا نام گرفته بودند و ضد
تجدد و هرگونه مدرنیست. در این جبهه, تنها ضد دین و مخالف وحی کوبیده نمی شد, هر
گونه مدرنیسم و تجددگرایی کوبیده می شد. این, آثار شومی داشت که بر اهل نظر و فکر
پوشیده نیست.
در هر دو طرف علمای بزرگ قرار داشتند. هم در صف طرفداری مشروطه و هم در صف مخالفِ
با مشروطه.
و از همه شگفت انگیزتر که متن رأی و کیفرخواست به دست یک روحانی نوشته شده بود.
نماینده دوره اول مجلس مشروطه از زنجان, به نام شیخ ابراهیم زنجانی. روشن است که
وقتی مردم این اختلاف و درگیری را دیدند و بر دار شدن شیخ فضل اللّه را, قدر متیقن
از روحانیت بری شدند و این زمینه را برای نقشه های بعدی دشمن علیه روحانیت, بیش از
پیش آماده کرد. دشمن از فضای به وجود آمده, علیه عالمان و روحانیّت بهره برد, در
روزنامه ها, هفته نامه ها, ماه نامه ها و شب نامه ها علیه عالمان دین به سم پاشی و
لجن پراکنی پرداخت و این حرکت در زمان رضاخان به اوج خود رسید که به فرموده حضرت
امام, رانندگان,روحانیان را به اتومبیل خود سوار نمی کردند:
(تبلیغات جوری کرده بودند که مردم, آخوند را سوار اتومبیل نمی کردند. خدا می داند
مرحوم آشیخ عباس تهرانی گفت که می خواستم اراک سوار اتومبیل بشوم, شوفر گفت: ما دو
طایفه را سوار نمی کنیم: یکی آخوندها را یکی فاحشه هارا!
وضع آخوند این جور شده بود آن روز, یعنی این جور کرده بودند جدا کردند اینها را از
ملت.)۶
روحانیت و ملت را از هم جدا کرده بودند. وقتی ما با هم اتحاد و یگانگی نداشته
باشیم, دشمن بهره خود را می برد. وقتی ما دو طرف بشویم و به کشمکش بپردازیم, ملت
قدر متیقن از ما بری می شود و دشمن هم با تمام توان به میدان می آید و از این سوژه
استفاده می کند. کشور در ناامنی و بی نظمی به سر می برد. هیچ امنیتی وجود نداشت.
قوای خارجی, خوانین, گروه های مسلح, هر کدام کار خود را می کردند. در همین فضای
ناامنی و بی نظمی قضایی ثقه الاسلام تبریزی در تبریز, به دست روسها اعدام می شود.
این, در حالی است که عدلیه تشکیل شده, در تهران و دیگر شهرها دادگستری بوده است.
قوای خارجی از چنان قدرت و توانی برخوردار بوده اند که می توانستند, فردی مانند ثقه
الاسلام را اعدام کنند.درتاریخ خواندم: کدخدای زرگنده را, سفیر انگلیس تعیین می
کرده است! این قدر کشور در بلا, گرفتاری و بی نظمی بوده است, هر جایی به گونه ای.
کشور در این بی نظمی غوطه ور بوده, از آن طرف, ایادی همان قدرتهای بزرگ تبلیغ می
کرده اند که آخوندها نمی گذارند, کشور سامان بگیرد و از این آشفتگی به درآید. برای
این سوژه های بسیاری داشتند. در درگیری روشنفکران ضد دین, با حرکت سنت گرا و
ارتجاعی, آن چه لت وپار می شد, دین بود و عالمان خردمند و خردورز. روشنفکران ضددین,
سخنان سنت گرایان مرتجع را عَلَم می کردند و دین را به واپس گرایی متهم می ساختند و
با این شگرد و ترفند, مردم را از روحانیت اصیل می رماندند.
روحانیت, مخالف هرگونه تجدد و اصلاح و زندگی بهتر برای مردم معرفی شده بود. این جا
و آن جا می پراکنده اند که آخوندها نمی گذارند کشور ترقی کند و مردم زندگی بهتری
داشته باشند. متأسفانه آخوندهایی بودند, روی منبر و این طرف و آن طرف, از باب
مخالفت با مشروطه, با هرگونه تجدد و نوگرایی به مخالفت برمی خاستند و این, بهترین
سوژه بود در دست ایادی استعمار که آخوندها را مخالف با پیشرفت, ترقی و رفاه مردم
معرفی کنند.
از باب نمونه یکی از آقایان, از قول پدرش نقل می کرد:
(در اوج درگیریهای مشروطه خواهان و مخالفان مشروطه, روزی یکی از آخوندها, که از
مخالفان مشروطه بود, به منبر رفت و من هم پای منبرش بودم. وی, روی منبر, خیلی شدید
و باهیجان علیه مشروطه سخن می گفت. فریاد می کشید: آی مردم, می دانید روشنفکرها چه
آورده اند؟ روشنفکران برای ما سولفات دوسود آورده اند, می دانید یعنی چه؟ یعنی از
خداپرستی چه سود!)
این گروه, همان کاری را در آن برهه حساس تاریخی کردند که طالبان در افغانستان انجام
دادند و شما شنیدید که چه فاجعه بار بود. اینها به رویارویی و مقابله با مُدرنیسم
پرداختند.
ییک گروه از مخالفان مشروطه, کارهایی کردند و رفتاری انجام دادند که مانند طالبان
تلقی می شد و همان بازتابی را داشت که اکنون حرکت طالبان دارد.
امروز صبح, با وزیر معارف افغانستان در فرهنگستان علوم ملاقات داشتم. از وضع و
چگونگی دانشگاه ها از ایشان پرسیدم, گفت:
(طالبان, سعی داشتند که همه دانشگاه های افغانستان را برگردانند به حوزه های کوچک
فقه حنبلی, به گونه ای که دانشگاهی در کشور نباشد.)
در آن زمان, یعنی در زمان مشروطه, گروهی ناآگاه, به نام مخالفت با مشروطه, با هر
گونه تجدد و نوگرایی از دَرِ ناسازگاری درآمدند; با هر پدیده مدرنی به مخالفت
برخاستند.
این قصه بسیار طولانی است. مقاومت و ایستادگی در برابر مُدرنیسم, قصه بسیار طولانی
دارد.
ییک نکته را هم باید اضافه کنم: حسب بعضی اسناد و نقل موثقین, شیخ, نهضت مشروطه
خواهان را غیرموفق و ناکامیاب می دیده است, و علت اصلی عدم موفقیت را کمبود نیروی
کارآمد و متدیّن می دانسته است. و معتقد بوده: روحانیت قبل از گرفتن قدرت در دست,
بایستی نیروهای کارآمد و شایسته و لایق به اندازه کافی داشته باشد و گرنه با کمبود
نیروی سالم و مدیر لایق, اگر قدرت را به دست گیرد, به اهداف خود نمی رسد و لذا
وظیفه خود را تربیت نیروی های شایسته دانسته است.
حال توجه کنید که در چنین برهه ای و در چنین دوره ای, حوزه علمیه قم, بنیان گذارده
می شود.
حاج شیخ عبدالکریم, با برنامه پیش می رود. اول اراک, سپس قم. او به ایران آمده تا
حوزه ای را بنیان گذارد. یعنی برنامه داشته و هدف مند حرکت کرده است.چنین نبوده که
پس از آمدن به ایران, این مطلب به ذهن اش آمده باشد. این مطلب را می شود از نامه ای
که به آقای قاضی نوشته به خوبی دریافت.
از این نامه برمی آید که می خواسته حوزه تشکیل بدهد. در مرحله نخست که به اراک می
آید, می بیند, زمینه تشکیل چنین حوزه ای وجود ندارد. زیرا گویا خوانین و اربابان می
خواستند حوزه علمیه ای که در اراک بنیان گذارده می شود, زیر نفوذ آنان باشد و این,
چیزی بوده که آقای حاج شیخ, سخت از آن پرهیز داشته و آن را نمی پسندیده, از این روی
اراک را ترک می کند و در پاسخ به آقای قاضی که آمدن ایشان را درخواست می کند, می
گوید در صورتی حاضر به بازگشت به ایران است که بتواند حوزه مستقلی را تشکیل بدهد,
بدون وابستگی به کسی.
حوزه: چرا حضرت آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری, به ایران برمی گردد, با این که
جایگاهی در خور و والا, در حوزه کربلا داشته و میرزا محمدتقی شیرازی هم اصرار می
ورزیده که ایشان به عتبات برگردد, با این حال می بینیم ایران را ترجیح می دهد و بی
گمان با همه تبلیغات شوم استعمارگران علیه روحانیت و تلاش ایادی آنها برای جدایی
مردم از حوزه ها و روحانیت, ایشان آینده حرکت خود را روشن می دیده و موشکافانه از
سطح, که همان جنجال علیه روحانیت و صف آرایی علیه عالمان دین و برانگیختن مردم علیه
حوزه ها باشد, می گذرد و به ژرفای ذهن و فکر و قلب مردم راه می یابد که همانا علاقه
مندی است که به اسلام و روحانیت دارند و وفاداری است که مردم ایران به این کانون
شورانگیز از خود بروز خواهند داد, اگر درست دریابند علمای دین دلسوز و اندوهگسار
آنان هستند. از این روی, به ایران هجرت می کند که بذر اندیشه خود را در این سرزمین
بپاشد; زیرا بسیار امیدوار بوده و افقها را روشن می دیده که این بذر در این سرزمین,
خواهد رویید, خواهد بالید و ثمر خواهد داد.
استاد: به نظر من حرکتِ تاریخی ایشان, هجرت از عتبات به ایران, خوب است به طور دقیق
از زاویه هویت ملی بررسی شود.
آقای حاج شیخ عبدالکریم, عالمی است, دارای گرایشهای حفظ هویتِ ملی, ایران دوست و
علاقه مند به سرزمین خود.
او نگران ایران بود. او نگران این بود که ایران از نظر فرهنگی افول کند و تباه شود
و هویت ملی ـ اسلامی ایران از بین برود ـ از این روی در پاسخ به نامه میرزا محمدتقی
شیرازی, که درخواست می کند به عتبات برگردد, می نویسد:
(ایران را در خطر تباهی و فساد می بینم)
ییعنی من باید در ایران بمانم و برای برطرف کردن این خطر, چاره ای بیندیشم که
اندیشید. وی با تأسیس حوزه علمیه قم, ایران را از خطر تباهی و فساد نجات داد.
و چنان مسأله ایران و خطرهایی که آن را تهدید می کرده در نظرش مهم بوده, که در همین
نامه, حتّی, از استادش میرزا محمدتقی شیرازی هم می خواهد به ایران بیاید. البته, در
این جا مناسب است به یک نکته دقیق و بسیار مهمّ دیگر نیز, اشاره کنم: بعد از واقعه
مشروطه و به دار کشیده شدن حاج شیخ فضل اللّه نوری, هیچ مرجع تقلید مهمّی در ایران
آن روز, پیدا نمی کنید و مرجعیّت, به طور کامل, در عراق متمرکز می شود.
ایران کانون رویدادهای شگفت شده و هیچ مرجعی از نزدیک و با حضور در عرصه ایران وجود
ندارد تا به وظیفه دینی و میهنی خود, با آگاهی کامل در برابر فتنه ها عمل کند, این
نقیصه بزرگی بوده و عَلَم دین در ایران آن روز, پرچمداری عالم و مُدبّر می خواسته,
تا از نزدیک به مسائل رسیدگی کند. و به نظر من, این سرّ دعوت حاج شیخ از استادش
میرزای شیرازی دوم است که به ایران بیاید و ایشان به علّت کهولت سنّ عذر خواسته و
شخص حاج شیخ عبدالکریم را برای رفع این نقیصه کافی دانسته است.
حوزه: در برهه خاص و در روزگاری که هجوم همه سویه به دین می شد و عالمان دین از هر
سوی در تنگنا بودند و تلاش گسترده ای انجام می گرفت که مردم به دور از دین و معنویت
بمانند, آیت اللّه حائری که حوزه علمیه قم را بنیان گذارد, به نظر حضرت عالی, چه
انتظاری از حوزه داشت.
استاد: ایشان از چگونگی و ویژگیهایی که درمدیریت و اداره حوزه از خود نشان می دهد,
استنباط من این است, بر این عقیده بوده: کسانی در حوزه تربیت شوند که در دانشهای
اسلامی و فقه متخصص, اهل نظر و از نظر اخلاقی, آدمهایی باشند بسیار متخلق و دارای
نوعی خُلقِ پرجاذبه, که مردم به آنان جذب شوند.
به نظر بنده ایشان تلاش می کرد حوزه را از سیاست زدگی و درگیریهای سیاسی دور کند,
تا بتواند به جای اول خود برگردد.
چون او جنبه های منفی هر دو گروه مشروطه و مخالفان مشروطه را از نزدیک دیده و
دریافته بود, می خواست حوزه جنبه های منفی هیچ یک از دو گروه را نداشته باشد, تا
جاذبه نخستین خود را به دست آورد و بتواند در بحرانها نقش آفرین باشد, هم جلوی خطر
چپ را بگیرد و هم خطرهایی را که برای آینده اسلام و ایران, خود ایشان پیش بینی می
کرد.
حوزه: حضرت آیت اللّه حائری, افزون بر تأسیس حوزه, تربیت طلاب, اصلاح اخلاقها و
رفتار ها, رسیدگی به وضع معیشت طلاب, آماده سازی زمینه های لازم برای رشد و شکوفایی
طلاب از نظر علمی و فکری و فراگیری دانشهای مورد نیاز اسلامی, به رفاه مردم هم توجه
دارد و با ساختن بیمارستان گامِ بزرگی را در این راستا برمی دارد و به درستی وانمود
می کند که آسایش و رفاه مردم و برطرف کردنِ درد و رنج آنان نیز, دغدغه اوست و این,
یعنی کم کردن و برداشتن فاصله ها بین روحانیت و مردم. به نظر حضرت عالی افزون بر
اینها, از این حرکت او چه استفاده های دیگری می توان کرد و در آن زمان, چه نقشی
آفرید و چه اثری در مردم و جامعه روشنفکری آن روز گذارد.
استاد: حرکت حاج شیخ عبدالکریم را از زوایای گوناگون می توان بررسی کرد. در دوران
مشروطه و پس از آن, به خاطر پاره ای از رفتارها, بویژه رفتار شماری از مخالفان
مشروطه, زبانها علیه روحانیت دراز شد و روزنامه ها, هفته نامه ها و ماهنامه ها, حتی
مجلّه های فکاهی… روحانیت و علمای دین را ضد مدرنیته, پیشرفت و تمدن معرفی کردند و
چنان تبلیغات زیاد بود که این مطلب در ذهن بسیاری از مردم جاافتاده بود.
در چنین فضایی, حاج شیخ عبدالکریم, دست به اقدامی بزرگ می زند ـ نه برای مقابله با
این فضا و پاسخ به مخالفان, ولی به طور طبیعی کار ایشان, پاسخی استوار و محکم می
شود علیه مخالفان ـ و آن ساخت بیمارستان و دعوت از پزشکان برای درمان بیماران است
که کاری بی نظیر و بی مانند است.
ساختن بیمارستان, آن هم به دست, همت و پشتکار عالم دینی و مرجع کل, فضا را دگرگون
ساخت و هرچه مخالفان, علیه عالمان دین و روحانیت بافتند, رشته کرد و بر همگان, بر
مردم و اهل فکر,روشن کرد که عالمان دین, به هیچ روی, با مدرنیزم و آن چه مایه
پیشرفت و ترقی کشور است, نه تنها مخالف نیستند; بلکه در هر امری که به پیشرفت و
ترقی کشور بینجامد, پیشقدم و پیشگام هستند. عالم بزرگ و نُماد حوزه, به بیمارستان
سازی می پردازد و به دعوت پزشکان, در زمانی که در کل ایران, جز در تهران,
بیمارستانی وجود ندارد. بیمارستان را هم خود ایشان طراحی می کند. بیمارستان هم,
نقشه مدرنی دارد.
ایشان, از پیش کسوتهای تأسیس بیمارستان در ایران است. نخست, منزلی را به این امر
اختصاص می دهد و به آقای دکتر مدرسی می گوید که بر این بیمارستان نظارت داشته باشد
و بیماران را ویزیت کند. بعدها سهام الدوله می آید پیش ایشان برای وصیت. بنا دارد
بخشی از دارایی اش زیر نظر ایشان در امور خیریه مصرف بشود. می دانید که بیش تر این
گونه داراییها و پولها در ساخت مسجد و حسینیه مصرف می شود, حتّی در زمان حاضر. ولی
آقای حاج شیخ, به سهام الدوله پیشنهاد می کند: با این پول, بیمارستان بساز و او هم
می پذیرد و بدین وسیله بیمارستان سهامیه ساخته می شود.
ییا آقای سید محمد فاطمی می آید پیش ایشان و می گوید:
(من, تنها پسری داشتم که از دنیا رفت و حقوقِ دریافتی از دادگستری را مصرف نکرده
ام, علاقه دارم برای شادی روح پسرم, این مبلغ را در راه خیر مصرف کنم.)
حاج شیخ به وی پیشنهاد می کند: بیمارستان بساز. با تدبیر ایشان بیمارستان فاطمی قم
ساخته می شود.
حوزه: اینها بیانگر فکر باز حضرت آیت اللّه حائری است و دغدغه ای که برای مردم و
سلامت و بهداشت آنان داشته, آن هم در روزگاری که کسی به این امور نمی اندیشیده است.
حضرت عالی اگر در این باب خاطره ای دارید و یا مطلبی که حکایت از روشن اندیشی و
آینده نگری دارد, بیان کنید.
استاد: در این باره خاطره ها و شنیده ها بسیار هست که اگر, یک یک را بخواهم بازگو
کنم, سخن به درازا می کشد; امّا خاطره ای از مرحوم استاد دکتر محمد قریب, بنیان
گذار طب کودکان, دارم که بازگو می کنم.
آقای دکتر قریب, به مرحوم والد, علاقه و ارادت عجیبی داشت. این علاقه و دوستی, از
روزگار جوانی والد, سرچشمه می گرفت. ایشان در دوران جوانی, برای تبلیغ به روستایی
می رود که از آنِ آبا و اجداد همین آقای دکتر قریب بوده و از آن جا این علاقه و
دوستی صورت می بندد.
یک وقتی, یک از فرزندانم مریض شده بود, او را آوردم تهران و به مطب دکتر قریب بردم.
اطاق انتظار مطب, پر از مریض بود. منزل وی, همان جا و پیوسته به مطب بود.ایشان از
اندرونی بیرون آمد, دید طلبه ای, سید,بچه به بغل, در میان مراجعه کنندگان ایستاده
است. تا این صحنه را دید, گفت: آقا بفرمایید داخل.
در همین حین, آقایی که پیش از من آمده و آن جا ایستاده بود, گفت: آقای دکتر! من از
ایشان جلوتر آمده ام.
دکتر قریب در پاسخ آن آقا, که ارتشی بود و درجه بالایی داشت, گفت:
(باشد. این جا منزل من است, دوست دارم این آقاسید را, اولاد زهرا(س) را, جلوتر
بپذیرم و بیمارش را معاینه کنم.)
وقتی وارد مطب ایشان شدم و بنا کرد به معاینه بیمار, خودم را معرفی کردم. خیلی
خوشحال شد, خیلی احترام کرد و سپس خاطراتی نقل کرد, از جمله از جدّ ما, آقای شیخ
عبدالکریم, سخن به میان آورد و خاطره ای بسیار جالب که در رابطه با خودش بود, از
ایشان نقل کرد که بیان گر آینده نگری و روشن اندیشی شیخ است:
(من به جدّ شما, مرحوم حاج شیخ عبدالکریم, پس از دیداری که بسیار برای من سرنوشت
ساز بود, ارادت و علاقه شدید پیدا کردم.
من پس از تحصیلات مقدماتی, به مرحله ای رسیدم که می توانستم رشته ای را برای ادامه
تحصیل برگزینم. بسیار بسیار علاقه داشتم طبیب شوم و در طب تخصص پیدا کنم. پدرم
اصرار داشت که خیر, باید بروی قم و وارد حوزه علمیه بشوی. خیلی دوست داشت من طلبه
بشوم.
چون ما خانواده مذهبی بودیم و به شدت پای بند به مسائل دینی و انجام فرائض, پدرم
نمی توانست بپذیرد من به فرنگ بروم. می گفت: اگر بخواهی طب بخوانی می روی فرنگ و کم
کم می افتی توی کارهای خلاف شرع و… این بگومگو, در خانه و خانواده ما شدید شد. از
یک طرف اصرار پدر بر این که باید درس طلبگی بخوانی و از یک سوی پافشاری من که خیر,
من به طب علاقه دارم و دوست دارم در این رشته ادامه تحصیل بدهم.
وقتی که به بن بست رسیدیم, من به ایشان پیشنهاد دادم: آیا می پذیرید برویم پیش آقا
شیخ عبدالکریم, هرچه ایشان فرمود, همان را انجام بدهیم. من تسلیم نظر ایشان می شوم.
اگر فرمود: باید بیایی حوزه درس بخوانی, من حاضرم و اگر فرمود: درس طب بخوان, شما
حاضر بشوید و اجازه بدهید من درس طب بخوانم. ایشان پذیرفت. من با این که این
پیشنهاد را دادم, ولی یک درصد هم احتمال نمی دادم, آقا با خواست و آرزوی من,
هماهنگی داشته باشد و بفرماید که من طب بخوانم.
با این حال, مأیوسانه, با پدرم آمدیم قم, رفتیم منزل آقا. به محض این که نشستیم,
پدرم رو کرد به آقا و گفت:
آقا! من دوست دارم, علاقه مند هستم, این بچه من بیاید قم خدمت شما, و درس طلبگی
بخواند; ولی خودش اصرار دارد و مایل است که درس طب بخواند, چون به توافق نرسیدیم,
قضیه به این جا ختم شد که بیاییم محضر شما, هرچه شما بفرمایید عمل کنیم.
تا صحبت پدرم تمام شد, یک مرتبه آقا بلند شد و آمد مرا بوسید, رو کرد به پدرم و
فرمود:
(نه تنها جایز, بلکه واجب است که ایشان طب بخواند. خدا, به اندازه کافی طلبه رسانده
و اکنون یک سری متقاضی داریم, جواب کرده و نپذیرفته ایم.)
من از این فرمایش آقا, بسیار خوشحال شدم و با یک دنیا شور و شوق, محضر ایشان را ترک
کردیم. و اکنون هرچه خدمت می کنم, ثواب آن را به روح بلند آقا تقدیم می کنم.)
آقای دکتر قریب, واقعاً, منشأ کارهای خیر بسیار شد و خدمات ارزنده ای به جامعه
ایرانی, جامعه پزشکی, بویژه به طب اطفال کرد. هنوز در لابه لای کتابهای والد ما, از
آقای دکتر قریب نامه هایی هست که در آنها نوشته: فلان مبلغ, مثلاً پنجاه تومان و
یا… می فرستم برای یتیمان, برای جهیزیه, برای مستمندان و… مصرف شود.
یا برخورد باز و جالب ایشان با حاجی میرزا حسن رشدیه, از پیشقدمان فرهنگ نو در
ایران, درخور توجه و مطالعه است. رشدیه۷, از بنیان گذاران دبستان برای کودکان, به
سبک جدید به شمار می رود, در تبریز وقتی دست به چنین کاری می زند, سخت از سوی شماری
از افراد, تحت فشار قرار می گیرد و آزار و اذیت می بیند, تا این که در دوران حاج
شیخ, به قم می آید و از حمایت ایشان برخوردار می شود و مدرسه ای در قم تشکیل می دهد
و شماری از کودکان شهر را زیر پوشش آموزشی خود, به سبک جدید, می گیرد.
حوزه: از آن چه تاکنون یادآور شدید و شاهدها و قرینه های بسیار به دست می آید,
برخلاف آن چه که شهرت یافته: آیت الله حاج شیخ عبدالکریم از سیاست دوری می گزیده و
طلاب را از ورود در مسائل سیاسی باز می داشته, ایشان دارای مشی سیاسی ویژه و
راهبردی دقیق برای پیشرفت و پیاده شدن دیدگاه های بنیادین خود داشته است. ایشان در
حقیقت بر این نظر بوده تا انسانهایی از همه جهت کامل از نظر شالوده فکری و عقیدتی
قوی و دارای آگاهیهای بالای سیاسی, علمی و دانشهای روز نداشته باشیم, نمی توانیم
حرکتهای بنیادین و دقیق را انجام دهیم. از این روی می بینیم در رفتار و مشی ایشان,
بیش تر تأکید روی درس و بحث و کسب اخلاق فاضله و… است.
استاد: این که ایشان تأکید می ورزید, اصرار می کرد حوزه از سیاست به دور باشد, برای
این بود که حوزه پا بگیرد. حوزه در آن برهه اگر رودر رو با دستگاه حاکم و صاحبان
قدرت قرار می گرفت, من نظرم این است که حوزه را در ابتدای راه از حرکت باز می
داشتند. از این روی حاج شیخ, شرایطی را که حکومت برای حوزه تعیین می کند, به گونه
ای می پذیرد. از باب نمونه, می پذیرد که طلاب در امتحان شرکت کنند و از طرف حکومت
از طلاب امتحان بگیرند; اما برای حفظ کیان حوزه نمی پذیرد که طلاب برای امتحان به
تهران بروند. می گوید ممتحن از تهران بیاید به قم و در قم, در داخل حوزه, با نظارت
اساتید, از طلاب امتحان گرفته شود.
حاج شیخ, این شرایط را تحمل می کند, تا حوزه را از کوران حوادث بیرون بکشد و از هم
نگسلد و نابود نشود.
از این روست که از رضاخان چندین بار شنیده شده است:
(من منتظر بودم که یک حرکت مخالف از شیخ عبدالکریم ببینم که او را بفرستم جایی که
عرب نی انداخت [این تعبیر از خود رضاخان است] من در جریانهای مختلف, منتظر بودم که
شیخ عبدالکریم, کاری انجام دهد, ولی او با صبر و تحمل, ما را از پای درآورد.)
بله حاج شیخ عبدالکریم, در رویدادهای گوناگون, به گونه ای رفتار کرد که بهانه را از
دست دشمن گرفت. رضاخان در تلاش بود مظاهر دین, از جمله حوزه علمیه قم را از بین
ببرد. تنها تدبیر حاج شیخ بود که از این رویداد جلوگیری کرد.
در چندین حادثه, با این که به گونه ای نارضایتی خود را اعلام کرد, اما از رو در روی
با حکومت, خودداری ورزید, از جمله در جریان حاج آقا نورالله اصفهانی۸, شیخ محمدتقی
بافقی۹, شهید سید حسن مدرس۱۰ و…
حوزه: در دوره ای که آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, حوزه علمیه قم را بنیان گذارد و
زعامت آن را به عهده گرفت, بنابر آن چه که ما در مصاحبه با آقایان علما به دست
آورده ایم, حوزه علمیه قم در فقر مالی شدیدی بوده و طلاب, بسیار در تنگنا و تهیدستی
به سر می برده اند, با این حال, شور و عشق به فراگیری و کسب دانش و استفاده از محضر
بزرگان نمود و جلوه بسیار عالی داشته است. به دیگر سخن, فقر و تهیدستی را برای
رسیدن به کمال و رنج و مشقت را برای کسب معرفت تحمل می کرده اند, بی گمان پیدایش
این علاقه و شور و عشق در طلاب, علت و سرچشمه ای داشته است که باید در شخصیت بی
مانند حاج شیخ عبدالکریم جست. به نظر حضرت عالی چه جاذبه ها و گیراییهایی در شخصیت
ایشان بوده که طلاب با همه سختیها, رنجها و گرفتاریها, چنین عاشقانه گِرد شمع وجود
ایشان می گردیده و در راه کسب دانش و معرفت, تلاش می کرده اند.
استاد: حوزه تازه تأسیس قم, از نظر مالی در تنگنای شدید بوده, با این حال, حاج شیخ
عبدالکریم, به هیچ روی حاضر نبوده از خان, یا اربابی و یا دولت کمک بگیرد. نه می
خواسته حوزه مدیون و وابسته به خانها و اربابها باشد و نه مدیون و وابسته به دولت و
دربار. حال باید دید و دقیق بررسی کرد حاج شیخ چه جاذبه ای داشت که با دست خالی
توانست حوزه ای به این عظمت را بنیان بگذارد و طلاب را آن چنان شیفته خود سازد.
حاج شیخ در دوره ای به قم وارد شد که عالمان بزرگی در قم بودند, مانند: حاج شیخ
ابوالقاسم کبیر قمی,۱۱ حاج شیخ مهدی حکمی پایین شهری,۱۲ حاج میرزا محمد ارباب,۱۳
والد میرزا محمدتقی اشراقی, خطیب مشهور.
آقای ارباب, شاگرد میرزا محمدحسن شیرازی است. حق این بود که مردم از وی تقلید کنند
و با وجود ایشان, به سوی حاج شیخ عبدالکریم نیایند, چون به هر حال, حاج شیخ, به
شاگردی میرزا مشهور نبوده است, بیش تر استفاده ایشان از محضر آقا سید محمد فشارکی,
شاگرد برجسته میرزای بزرگ است. پس آقای ارباب از ایشان پیش تر و اقدم بوده, حال چه
شده که میرزا محمد ارباب محور نمی شود و در قم, بدین گونه که شیخ دست به کار شد,
دست به کار نمی شود و حوزه تأسیس نمی کند و یا برای وی چنین زمینه ای فراهم نمی
آید؟
علت آن چندان برای من روشن نیست. ولی, به هر حال, مرحوم ارباب در قم آن روز, عالمی
صاحب نفوذ بود, به گونه ای که یکی از فضلای مورد وثوق, از جدّ خود, که از اهالی
اصیل قم بوده, نقل می کرد:
(حکومت وقت تا زمانی که مرحوم ارباب زنده بودند به خود اجازه نمی دادند که قیمت آرد
را که قوت لایموت مردم بوده بالا ببرد.)
با این همه, ایشان مرجع تقلید نبوده است.
اما آقای حائری را می بینیم که خیلی زود بین طلاب و علما جا باز می کند. افزون بر
ویژگیهای بسیاری که ایشان داشته, من فکر می کنم, یکی از مهم ترین ویژگیهای این عالم
برجسته, که توانسته حوزه فقیر و طلاب تهیدست را سر پا نگهدارد, ساده زیستی خود وی
بوده است. مدیر و زعیم حوزه وقتی خود, در حدّ طلاب باشد از نظر خورد و خوراک و
پوشاک, روشن است که خیلی اثرگذار خواهد بود.
آقای واعظ زاده از قول پدرش نقل می کرد:
(طلاب قم, با همه تنگدستی, در فضا و محیطی زندگی می کردند, که به آنان سخت نمی
گذشت; زیرا زعیم حوزه, فرزندان ایشان هم, مثل ما زندگی می کردند, از راه شهریه.
زندگی فرزندان حاج شیخ عبدالکریم, در سطحی بود که ما بودیم, فرقی نداشت و ما از این
وضع, لذت می بردیم و احساس سختی و رنج نمی کردیم. در مدرسه سلمانی بود که سر ما
طلاب را می تراشید. صف می ایستادیم و به نوبت سلمانی سَرِ ما را می تراشید و از هر
نفر, دو قران می گرفت. حاج شیخ عبدالکریم هم در صف می ایستاد, تا این که نوبتش می
رسید و سرش را سلمانی می تراشید. از ایشان هم دو قران می گرفت.
ایشان حاضر نمی شد سلمانی را به منزل ببرد و یا در صف نایستد و خارج از نوبت اصلاح
کند.
ما طلاب, از این که رئیس مان, مرجع بزرگ تقلید, مانند ما در صف می ایستاد و سرش را
سلمانی می تراشید, سخت لذت می بردیم و وقتی می دیدیم مانند ما زندگی می کند, فقر و
تنگناها بر ما فشار نمی آورد.)
این روش, منش و رفتار بسیار مهم است و جاذبه آفرین. به طلبه تهیدست و فقیر, امید می
دهد و او را باز می دارد از این که به خاطر فقر, خود را به انزوا بکشد و اعتماد به
نفسش را از دست بدهد, زیرا می بیند بزرگ ترین مقام حوزه, که همه چیز در اختیارش
هست, در زندگی, در لباس و خوراک مثل آنان است.
ییا آقای وکیلی, قاضی بازنشسته دادگستری, از قول پدرش, حاج وکیل, از قمیهای اصیل,
از فضلای دوره زعامت حاج شیخ, وکیل دادگستری و مشهور به وثاقت, نقل می کرد:
(در دوره حاج شیخ, خانمی به خدمت ایشان آمد و عبای نایینی به ایشان هدیه کرد و گفت:
من این عبا را از پشم شترانِ خود تهیه کرده و به دست خودم رشته و بافته ام.
شیخ گفت: من عبا را می پذیرم و از شما تشکر می کنم, ولی قیمت این عبا, علی الظاهر,
خیلی بالاست. چه طور است که به جای من یک نفر, چند نفر عبا دار شوند؟
عبا در بازار آن روز قم, صد تومان قیمت شد. به علت قیمت بالا, در قم خریدار نداشت و
کسی نبود که آن را بخرد. لذا قرار شد در تهران به فروش برسد. در قم, شخصی بود به
نام حاج فهیم (فهیم التجار) شیخ ایشان را خواست و فرمود: این عبا را بفروشید.
به هر حال فروش عبا در تهران, به عهده ایشان قرار گرفت.
[حاج وکیل نسبت به این قضیّه از ناحیه حاج فهیم آگاه شده بود.]
عبا در تهران, به مبلغ صد تومان, فروخته شد. و با این مبلغ, سی عبا خریده شد. شیخ
یکی از آنها را برای خود برداشت و باقی را به طلاب داد.)
قضیه دیگری هم شنیدم, که گویا با قضیه بالا در ارتباط باشد:
سیدرضا مرندی, از فضلای پیشین حوزه و قاضی فعلی دیوان عالی کشور نقل می کرد:
(من هنگامی که در قم درس می خواندم, در مدرسه حجتیه حجره داشتم. آقایی به نام
سیدمهدی موحدی تهرانی, با من هم حجره بود. پدر وی, در بازار تهران, تجارت می کرد.
گاه به قم می آمد و چند روزی در حجره ما می ماند.
او نقل می کرد: من در جوانی طلبه بودم و در قم درس می خواندم, همدرس و هم بحث
آقامرتضی, فرزند بزرگ حاج شیخ عبدالکریم بودم. با هم, پیش آقای مرعشی نجفی لمعه می
خواندیم.
روزی, برای طلاب از طرف حاج شیخ عبا آوردند. هرکس که عبا نداشت, گرفت و پوشید. من
دیدم عباهای خوبی نیست, نگرفتم.
خبر به حاج شیخ رسیده بود. چون من هم بحث فرزندشان بودم, مرا از نزدیک می شناخت.
مرا خواست. خدمت شان رسیدم.
پرسید: چرا عبا را نگرفتی و پس فرستادی؟ مگر تو با مرتضی فرق داری؟
گفتم: بله فرق دارم.
گفت: چه فرقی؟
گفتم: من سیدم!
حاج شیخ چیزی نگفت و من محضر ایشان را ترک کردم.
فردای آن روز, فرستاد سراغ من. رفتم خدمت شان. عده ای خدمت ایشان نشسته بودند. تا
من وارد شدم و سلام کردم.
گفت: حق با توست. تو از مرتضی بالاتری. تو فرزند حضرت فاطمه, سلام اللّه علیها,
هستی, یک قواره عبای نایینی جنس خوب به من داد. و بر این, پول دوخت و پول قیطان هم
اضافه کرد.)
حاج شیخ, واقعاً با طلبه ها یکی شده بود. از داستانها و خاطره های بسیار, انسان به
این نتیجه می رسد: رفتار شیخ و زی طلبگی ایشان, که در همه احوال آن را حفظ کرده,
رمز شکوفایی حوزه علمیه قم در آن برهه حساس و سرنوشت ساز بوده است.
با این که طلبه ها و فضلا می توانستند به طرف کارهای دولتی بروند و وضع خوبی هم
داشته باشند و از این فقر و تنگدستی بیرون بیایند, اما شیخ, چنان با رفتار خود
جاذبه آفریده بود و طلاب را جذب خود کرده بود, که کسی به فکر این نمی افتاد که حوزه
را ترک کند و به کارهای نان و آب دار بپردازد.
یا شیخ حسین یزدی (پدر آن دکتر یزدی, توده ای معروف) که همدوره حاج شیخ بوده, نقل
می کند:
(یک وقتی در ایران, میهمان حاج شیخ بودم. در این چند وقتی که میهمان ایشان بودم, هی
آبگوشت به شکم ما می بست.
گفتم: آقا! چند روز است که ما میهمان شما هستیم, هی به ما آبگوشت می خورانی یک وعده
هم پلو بده بخوریم. بگویید برای ما پلو بپزند. ایشان گفت: باشد می گویم یک وعده هم
پلو بپزند. بالاخره, یک شب بعد از جلسه های طولانی ایشان, سفره را پهن کردند و پلو
آوردند. حاج شیخ بلافاصله رفت اتاق دیگر, آقا مهدی را که خوابیده بود, بیدار کرد.
چون به او هم وعده داده بود که یک شب پلو خواهند پخت.)
حاج شیخ, همیشه در کنار طلاب و مردم بود. با درد و رنج آنان, دردمند و رنجور می شد
و تلاش می کرد, به گونه ای درد و رنج آنان را برطرف کند, مانند پدری مهربان و
دلسوز.
سیّاحی که از قم, در زمان حاج شیخ, دیدن کرده در کتاب خود: (افسانه یا واقعیت) می
نویسد:
(شیخ عبدالکریم, رئیس حوزه, مرجع تقلید شیعیان, بیمارستانی در قم ساخته بود و خود,
گه گاهی به عیادت بیماران می آمد. روزی به عیادت بیماران می آید, می بیند طلبه ای
خیلی تب دارد و در تب می سوزد. از پزشک می پرسد چرا حال این بیمار این طور است؟
پزشک می گوید: داروی وی گیر نمی آید. شیخ نسخه وی را می گیرد و می رود داروی مریض
را پیدا می کند و می آورد تحویل پزشک می دهد.)
این رفتارها, چیزی نبوده که به گوش طلبه ها نرسد, بلکه همگان, حتی غیر طلبه ها از
آنها آگاه می شده اند و فضای حوزه و جامعه, یک فضای معنوی می شده است و تلاشها برای
کسب علم و معرفت, بیش از پیش اوج می گرفته است. بله وقتی طلبه ای این دلسوزیها و
مهربانیها را می بیند و می شنود و آن گونه لباسها را در تن شیخ و فرزندانش می بیند
و می شنود به میهمانان اش هم, همان غذایی را می دهد که خود می خورد, دلگرم می شود و
تلاش می ورزد از این الگو پیروی کند, از این روی می بینیم, از این حوزه انسانهای
برجسته ای پا به عرصه اجتماع می گذارند که هرکدام خود الگوی جمع می شوند, در قناعت
و ساده زیستی و زی طلبگی.
برای حاج شیخ فرقی نمی کرده که میهمان یک فرد عادی و عالمی از دوستان و همدوره هایش
باشد, یا یک فرد متمول و ثروت مند, در سفره یک نوع غذای معمولی می گذاشته است.
مرحوم آیت اللّه آقای محسنی ملایری نقل می کرد:
(روزی شیخ العراقین اصفهانی [که فرد متمولی بوده است] قم می آید و میهمان حاج شیخ
می شود. داخل حیات یک تختی بوده خود و میهمان, روی تخت می نشینند و خربزه ای از زیر
تخت درمی آورد و خدمتکار کاسه ای سفالی, که داخل آن آبگوشت است, جلو میهمان می
گذارد. حاج شیخ نان را ترید می کند. به حدّی که آب آبگوشت کم می آید با این صحنه
حاج شیخ قدری دوغ به آبگوشت افزوده و می گوید: از کیف آن کم می کنم و بر کمّ آن می
افزایم. شیخ العراقیین با تعجّب به حاج شیخ می گوید: آقا این که کیفی نداشت و فاقد
گوشت بود. حاج شیخ بلافاصله می گوید: تا دست من در آن است گوشت هم دارد!)
البته خود حاج شیخ بیش تر در تابستانها دوغ می خورده و می گفته کسی حق دوغ را به
خوبی ادا می کند که لب کاسه پیشانی اش را ببوسد.
عامل دیگرِ جذب طلاب به شیخ, اُنس عمیقی بوده که ایشان با طلاب داشته است. با طلاب
رفیق بوده, با آنان به گفت وگو می نشسته است. عصرها می آمده مدرسه فیضیه و با طلاب
می نشسته و در این نشستها, از هر دری سخن به میان می آمده, بویژه سخنانی که به حال
طلاب مفید بوده و به کار درس و زندگی آنان می آمده است. حاج شیخ, حتی از وضع زندگی
طلاب هم جویا می شده و می پرسیده است.
شاگردان حاج شیخ, همیشه به دو نکته از حالات و ویژگیهای شیخ در این گونه مجالس و
نشستها اشاره می کردند:
۱. شوخ طبعی.
۲. هیبت.
می گفتند: ایشان در عین شوخ طبعی, از هیبت خاصی برخوردار بود. وقتی شوخی را قطع می
کرد, هیبت ایشان, مجلس را به سکوتی عمیق فرو می برد, و کسی به خود اجازه نمی داد تا
بی اذن ایشان حرفی بزند.
حوزه: در ایشان, رگه های بسیاری از روشن اندیشی و فکر باز, سراغ داریم. آیا این
بازاندیشی در اداره حوزه, تربیت طلاب و آموزش آنان هم بازتاب داشته است. به دیگر
سخن, زمینه درسهای دیگر را در حوزه فراهم می کرده, مانند فلسفه, حکمت و عرفان, یا
این که طلاب را از وارد شدن به این گونه دانشها و درسهای جنبی باز می داشته و بیش
تر روی فقه و اصول تأکید داشته است. همان گونه که در سیره شماری از علمای بزرگ می
بینیم که مخالفت می کرده یا دستِ کم روی خوش نشان نمی داده اند.
استاد: به نظر می رسد و از شاهدها و قرینه ها هم به خوبی و روشنی برمی آید که وی,
به هیچ روی مخالفِ معقول نبوده; اما شاید بر این باور بوده که رسالت ما, تربیت
فقیهان است. طلبه وقتی در فقه قوی شود, ورود او در مسائل فلسفی و معقول مشکلی ایجاد
نمی کند.
این که می گویم مخالف نبوده, چون فرزندان ایشان فلسفه خوانده و در این فن, صاحب نظر
بودند. بی گمان اگر شیخ مخالف بود, آنان هیچ گاه به سوی فلسفه نمی رفتند.
یا امام خمینی, شاگرد برجسته ایشان, در زمان خود ایشان به درس آقای شاه آبادی می
رفته و حاج شیخ هم به طور قطع می دانسته که ایشان به درس آقای شاه آبادی می رود.
شاهدهای مهم تر و روشن تر هم داریم. ایشان, با توجه به تلاش مارکسیستها در ایران,
بویژه تقی ارانی, همان گونه که عرض کردم, در رواج اندیشه های مارکسیستی و الحادی
فعال بوده, می بینیم از استادان بنام معقول دعوت می کرده که به قم بیایند و با طلاب
جلسه هایی داشته باشند و درسهایی مانند: منظومه و اسفار برای آنان شروع کنند و در
کل در دوران ایشان, علوم معقول رواج می یابد.۱۴
در همین برهه است آقای میرزا ابوالحسن رفیعی قزوینی۱۵ به قم می آید و درس منظومه و
اسفار شروع می کند. شماری از فضلای درس خارج حاج شیخ, به درس آقای رفیعی هم می
روند.
و در همین برهه است که که آقای شاه آبادی,۱۶ معقول تدریس می کند و از حوزه درسی او
فیلسوفان بنام, پا به عرصه فلسفه و حکمت می گذارند. یا از میرزا جواد آقا ملکی
تبریزی۱۷ تقاضا می کند برای طلاب اخلاق بگوید. و از طرف دیگر, در سر جلسه فقه, به
طلاب و فضلای درس می گوید: میرزا جواد آقا ملکی, شخص قابلی است در درس اخلاق ایشان
شرکت کنید.
یادآوری می کنم: صاحب المراقبات, پیش از آن که حاج شیخ از وی تقاضا کند برای طلاب
درس اخلاق بگذارد, برای بازاریان و مردم عادی بحثهای اخلاقی داشته; اما پس از
تقاضای حاج شیخ, ایشان در فیضیه در مدرس زیر کتابخانه, درس اخلاق خود را برای طلاب
هم شروع می کند.
حاج شیخ, نمی خواسته حوزه قم, حوزه فنی فقه باشد. علاقه مند بوده در حوزه قم,
دانشهای گوناگون تدریس بشود و دانش آموختگان حوزه, خشک بار نیایند و تنها با فقه سر
و کار نداشته باشند.
بی گمان بحثهای فلسفی, عرفانی, اخلاقی و تربیتی در کنار فقه و اصول, به طلاب و فضلا
شادابی خاصی می بخشد و آنان را از خشک اندیشی باز می دارد.
حاج شیخ گویا با سابقه ای که از حوزه نجف داشته و استادان, طلاب و فضلای آن حوزه را
غرق در بحثهای فقهی و اصولی دیده و احساس کرده جدا بودن آنان از بحثهای فلسفی,
عرفانی, اخلاقی و تربیتی, زیانها و خسارتهایی را سبب گردیده, از این روی, در حوزه
ای که خود بنیان گذارده, نمی خواهد چنین اتفاقی بیفتد, سعی می کند بحثهای دیگر هم,
در حوزه رواج بیابد و حوزه از یک نواختی به درآید.
حوزه: حضرت آیت الله حاج شیخ عبدالکریم, با یادگیری زبانهای خارجی, مانند فرانسه که
در آن زمان رواج داشته و یا انگلیسی چه نظری داشته و آیا اجازه می داده است که طلاب
با این زبانها آشنا شوند.
استاد: همان گونه که عرض کردم و نمونه و شاهدهایی هم ارائه دادم, ایشان فکر بازی
داشته و آینده نگر بوده و محدود نمی اندیشیده است. ایشان نه تنها با یادگیری
زبانهای دیگر مخالف نبوده, بلکه فرزندان ایشان: حضرات آیات: آقا مرتضی و آقا مهدی,
در آن زمان, در نزد معلم زبان فرانسه, به نام آقا سید یحیی اسلامبول چی, زبان فرامی
گرفته اند.
حوزه: یحیی دولت آبادی, در کتاب خود, حیات یحیی, بر این پندار است که:
انگلستان به خاطر مزاحمتهای فراوانی که حوزه نجف با سیاستهای آن دولت داشت, بویژه
مخالفت شدید و رویارویی دو عالم بزرگ: میرزا فتح الله شریعت اصفهانی و آقا میرزا
محمدتقی شیرازی, با تجاوزها و دخالتهای انگلیسیان در بین النهرین, برابر اسناد و
مدارک, به تلاش برخاست. حوزه نجف را برچیند و یا آن از اهمیت بیندازد, از این روی
زمینه را برای ایجاد حوزه ای در قم, آماده می کند, حوزه ای که کاری به کار سیاست
نداشته باشد و با سیاستهای داخلی و خارجی کشور, که انگلستان رهبری آن را به عهده
دارد, مخالفتی نکند. در اولین گام برای از رونق انداختن حوزه نجف, در قضیّه بین
النهرین, از طرف حکومت بین النهرین به علمای مذهب جعفری در نجف توهین می شود و
آقایان: نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی با حالت اعتراض, به قم هجرت می کنند و
انتظار دارند که دولت ایران با انگلستان برخورد کند که احمدشاه این کار را انجام
نمی دهد و از طرف دیگر حاج شیخ عبدالکریم هم با اینان برخورد سردی دارد و اینان در
یک بلاتکلیفی می مانند, تا این که سردار سپه به خاطر ارتباطی که با آقا شیخ
عبدالکریم دارد, پا پیش می گذارد, به شرط این که به هیچ روی, آنان در بین النهرین,
کاری به سیاستهای انگلستان نداشته باشند, به بلا تکلیفی آنان در قم پایان می دهد و
برای حفظ صورت قضیه, از امیر فیصل, شاه عراق, نماینده ای به قم می آید که آقایان را
به بازگشت به عراق دعوت کند و از این طرف, سردار سپه, سردار رفعت را, به ظاهر برای
احترام به آقایان, همراه ایشان می کند و از آن طرف آقایان, شمشیری از حرم حضرت عباس
برای سردار سپه می فرستند که این شمشیر, با تشریفات خاصی به ایران آورده می شود و
سردار سپه, برای تحویل شمشیر, تهیه مفصلی می بیند, دعوت عمومی می کند و در میان
چندین هزار کس, شمشیر را با تشریفات ویژه به کمر می بندد. با این سیاست, انگلستان,
حوزه نجف را از رونق می اندازد و حوزه علمیه قم را به کمک روحانی که کاملاً از
سیاست گریزان است بنیان می گذارد که هم از هیجانها علیه سیاستهای انگلیس در ایران
بکاهد و توده مردم را از مخالفت با سیاستهای انگلستان و دگرگونیهایی که آن دولت می
خواهد در ایران انجام بدهد, سلسله ای را براندازد و گروه دیگری را به رهبری رضاخان
به روی کار بیاورد, باز دارد و هم سدی در برابر نشر افکار کمونیستی به عنوان مخالفت
با مذهب و دین, پدید آورد. حضرت عالی در برابر این تحلیل, چه تحلیلی دارید؟
استاد: حاج شیخ عبدالکریم, به این باور رسیده بوده که استعمار, در فکر از بین بردن
پایگاه های شیعه است. در ایران, شخصی به نام رضاخان, سردار سپه, را جلو انداخته
است, تا این نقشه را اجرا کند. سردار سپه, در آن دوران, همه کاره بوده و به هر کاری
دست می زده, قدرت زیادی داشته است و اگر حوزه قم, در برابر او, بدون برنامه ریزی
دقیق و حساب شده قرار می گرفت و می خواست با تمام برنامه او در آغاز, به طور آشکارا
به مخالفت برخیزد, بی گمان, پا نمی گرفت و نمی ماند. او باید کاری می کرد که از
تیررس نقشه های شوم او, حوزه علمیه قم را برکنار دارد.
یحیی دولت آبادی, بسیار بی انصافانه سخن گفته و از جریانها بی خبر بوده است. این که
نوشته است: (رابطه مخصوصی میان سردار سپه و این مرکز روحانی موجود است), اولاً باید
پرسید چه رابطه ای؟
باید رابطه را معنی کرد. رضاخان در دوران سردار سپهی, خیلی خود را دیندار و علاقه
مند به اهل بیت و امام حسین(ع) جلوه می داد و تظاهر به دینداری می کرد. از گروه
قزاق تحت فرماندهی خود, دسته سینه زنی و هیأتی تشکیل داده بود و خود پیشاپیش این
هیأت حرکت می کرد, به پیشانی اش گل می مالید و خود را به هر نهاد دینی نزدیک می
ساخت, تا بین مردم جا باز کند. برابر همین برنامه, سعی داشت خود را به حوزه علمیه
قم, نزدیک کند و با حوزه روابطی داشته باشد. آیا این رابطه آقا شیخ عبدالکریم با
سردار سپه است؟ اگر منظور نویسنده از رابطه این است, می شود تا حدی پذیرفت.
یا مراد از رابطه این است که اکنون حاج شیخ, با سیاستهای سردار سپه, درگیر نیست.
درگیر نبودن, به معنای رابطه نیست.
در آن برهه, حاج شیخ نمی خواست وانمود شود که بنا دارد کارهای سیاسی انجام بدهد و
یا در برابر حکومت, دارد به یک صف آرایی می پردازد. می خواست وانمود کند که کار به
کارهای سیاسی ندارد, تا بتواند کار اصلی خود را انجام دهد.
ثانیاً, باید از رابطه نشانه هایی هم وجود داشته باشد. کو نامه ای که ایشان برای
رضاخان فرستاده و وی را مدح و ثنا گفته؟ کو برنامه ای که ایشان برای خوشامد دستگاه
انجام داده است؟ ایشان هیچ اطلاعیه ای را امضا نکرده و چنان رفتاری دارد که دستگاه
نمی تواند از ایشان سوء استفاده کند.
این نویسنده از کجا درآورده که حوزه قم, به اشاره و یا با سیاستهای انگلستان پا
گرفته و بنیان گذارده شده است؟ این که انگلستان بنا داشته حوزه نجف را ضعیف کند و
از رونق بیندازد, دلیل نمی شود که دست آقای حائری را در بنیان گذاری حوزه قم باز
گذاشته باشد. آقای شیخ عبدالکریم, با تدبیر و به ظاهر کنار کشیدن خود از امور
سیاسی, حوزه را بنیان گذاشت.
و هیچ دلیل و مدرک تاریخی وجود ندارد که انگلستان و ایادی او در ایران در این حرکت
دست داشته باشند. این که یحیی دولت آبادی نوشته: آقای حائری با علمای مهاجر سرد
برخورد کرده, این هم درست نیست و حاکی از بی اطلاعی اوست. آقای حائری, آن چه از
دستش می آمده در احترام و تجلیل از دو بزرگوار کوتاهی نکرده, که در خاطرات بزرگان
آمده و چاپ شده است.
از این نویسنده باید پرسید و از کسانی که مثل او می اندیشند, چرا امضای آقای حائری
در پای آن اطلاعیه ای که آقایان: میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی در تجلیل از
رضاخان نوشته و مخالفان او را مفسد فی الارض و محارب با خدا, خوانده اند, وجود
ندارد؟ و در قضیه شمشیر و تمثال حضرت علی(ع) هیچ نقشی نداشته و به طور کامل خود را
کنار می کشد؟
حال چطور آن دو بزرگوار, مخالف سیاستهای انگلیس در بین النهرین قلمداد می شوند و
آقای حائری موافق؟
گرچه درباره این نامه حرفهایی هست و شماری از اهل فن آن را ردّ می کنند و قبول
ندارند و یا شمشیر و تمثال را کار خود دستگاه می دانند که با هماهنگی کلیددار حرمِ
حضرت امیر(ع) انجام گرفته, نه این که از سوی میرزای نائینی و سید ابوالحسن اصفهانی,
یا میرزای نائینی به تنهایی باشد,۱۸ اما من می گویم اگر همچنین نامه ای هم باشد و
دیگر قضایا, خلاف نیست. در دوران ناامنی و هرج و مرج کشور, که از هر سویی صدایی
بلند است و گروهی به چپاول مردم می پردازند, و کسی که دارای قدرت و نفوذ و همه کاره
است, تظاهر به مسلمانی می کند, خود را دیندار جلوه می دهد و علاقه مند به اهل بیت و
می گوید کشور را امن خواهم کرد, چنین و چنان خواهم کرد و به نابسامانیها پایان
خواهم داد و دستِ تجاوزگران را کوتاه خواهم ساخت و… دلیل ندارد که بی جهت با او
مخالفت شود. باید موضع گیری علما در همان برهه خاص تفسیر شود. این نامه را آقایان
(اگر درست باشد) به رضاخان در زمانی فرستاده اند که وی سردار سپه بوده و قولهایی
درباره امن کردن کشور داده است و با آقایان علما, با احترام برخورد می کرده است.
برای علمای ما, امنیت کشور, بسیار بسیار مهم بوده است, تا آن جا که شماری از آقایان
علما, سردار سپه را برای امنیت کشور, فرستاده خدا تلقی می کرده اند.
علمای ما در زمان قاجار و پیش از قاجار, پادشاهانی که تظاهر به دین می کرده و می
گفته اند ما خدمتگزار ملت هستیم و رواج دهنده دین, تأیید می کرده اند.
این که آقای بروجردی در قضیه ۲۸مرداد, به گفته بعضی, آمدن شاه را تأیید کرده, در
همین راستاست. ایشان وقتی می بیند جریانهای ضد دین به نام رفتن شاه چه حرکتهایی از
خود بروز می دهند, چه بلواهایی راه می اندازند, چه توهینهایی به علما روامی دارند,
چه مزاحمتهایی به وجود می آورند و… شاید تأیید کرده باشد آمدن شاه را.۱۹
از این روی, اهل اطلاع, آگاهان به تاریخ و مسائل سیاسی, باید روی شرایط دورانِ حاج
شیخ عبدالکریم, دقت کنند, تا دریابند موضع گیری ایشان در برابر سیاستهای آن روز,
باید به گونه ای می بود که وی را از استوارسازی پایه های حوزه قم باز ندارد و
بتواند حوزه ای قوی در آن زمان حساس, که سخت به آن نیاز بود, بنیان بگذارد.
باید روی بستر زمانی که حاج شیخ کارهای حوزه را سامان می داد, طلاب را تربیت می کرد
و به درس و بحث آنان می رسید و برای رویارویی با جریان الحاد و رواج مسائل دینی
طلاب را آماده می ساخت, دقت شود و از آن طرف روی رفتار رضاخان هم, به درستی و با
دقت مطالعه شود. رضاخان, به گواهی اسناد, سعی می کرده قم را به آشوب بکشد, آن هم به
نامِ دین. نقل شده: یک وقتی, کسی با صدای بلند در بازار تهران, به انکار انبیاء می
پرداخته است و این رویداد سبب شده مردم برانگیخته شوند و پیش حاج شیخ عبدالکریم
بیایند که باید موضع گرفت و…
ایشان که گویا, به شمّ سیاسی و یا به گونه ای اطلاع می یابد که این گونه کارها از
سوی رضاخان و حکومت گران است, به این گروه و مردم ناراحت و برانگیخته شده می گوید:
از کجا معلوم, این حرفها درست باشد. چطور این حرفها ثابت بشود. شما بروید پی
کارتان, شاید این حرفها دروغ باشد.
حوزه: فضای ضد دینی و ضد روحانیت و علما که در زمان مشروطیت در ایران پدید می آید و
به دست ایادی استعمار هر روز پر رنگ تر می شود و احکام دین و علمای دین در روزنامه
ها, هفته نامه ها, ماهنامه ها و فکاهی نامه ها به تمسخر گرفته می شوند و… در چگونگی
برخوردهای حاج شیخ عبدالکریم, بی تأثیر نبوده است.
ییعنی ایشان در چنین روزگاری, اطلاعیه, بیانیه, سخنرانی و بسیج مردم را علیه
حرکتهای ضد دینی گویا اثرگذار نمی داند و یا احساس می کند از سوی مردم به خاطر جوّ
و محیط به وجود آمده, پاسخ داده نشود و کسی پا به میدان نگذارد و به استقبال خطر
برود; از این روی بر خود و حوزه لازم می داند, بیش تر روی قوی سازی بنیه های دینی
مردم کار شود, تا کم کم این گونه مسائل, ریشه کن شود.
استاد: بنده از روحیات ایشان, استنباطی دارم و آن این است که: در بسیاری از مسائل و
رویدادها, مانند دیگر علمای دینی موضع گیری نمی کرده است و دوست نداشته با نام دین
و شریعت, اسلام و تشیع, با جریانها و افراد, برخورد کند; به این سبک علاقه ای
نداشته است.
علاوه, باید آن برهه زمانی مطالعه شود. آن موقعیت, موقعیت خاصی بوده, بسیاری از
دستورها و احکام دینی به سُخره گرفته می شده و علیه آنها طنز می گفته و شعر می
سروده و به سر زبانها می انداخته اند. عشقی,۲۰ ایرج میرزا۲۱ و… علیه حجاب شعر سروده
و این دستور دینی را به سخره گرفته اند.
علما و روحانیان را دکاندار دین و سمبل تهجر معرفی می کردند و چنان فضا را علیه
علما و روحانیت آلوده بودند که کارها به آسانی پیش نمی رفت. در چنین شرایطی, زیرکی
و هشیاری و تدبیر لازم بود که کارها پیش برود, از این روی, شیخ عبدالکریم هم به
خاطر عقیده و دیدگاهی که داشته, چون به ولایت فقیه, یعنی به ولایت گسترده برای فقیه
و این که بتواند فقیه در همه امور دخالت کند, عقیده نداشته, بنابر آن چه از تقریرات
ایشان که آقای اراکی تنظیم کرده, برمی آید و هم به خاطر شرایط آن روزگار, روش و منش
خاصی را دربرخورد با حرکتهای ضد دینی و کارهای ناروا پیش می گرفته است.
آقای سید حسین خاکباز, پسر حاج سیّد اسماعیل اراکی, همو که حاج شیخ را به اراک دعوت
کرده, اکنون در قید حیات است, متولد ۱۲۹۵, صد سال از عمرش می گذرد و سر حال است. وی
نقل می کرد:
(وقتی حاج شیخ عبدالکریم در اراک بود, عده ای آمدند دَرِ منزل ایشان, با حالت
ناراحتی و خشم اعلام کردند که فلانی, قرآن را آتش زده است.
ایشان, پس از این که به سخن این جمع گوش کرد, گفت: بروید پی کارتان, مگر می شود با
این حرفها چنین جرمی را ثابت کرد.
از این سخن حاج شیخ, مردم چنین برداشت کردند: کی دیده, چطور ثابت شده؟
این جمع به سینه می زدند و می گفتند: ما شاهدیم, ما شاهدیم. وقتی نتوانستند از حاج
شیخ جواب بگیرند, رفتند دَرِ منزل حاج آقا نورالدین حسینی اراکی. ایشان آمد بیرون,
گفت: چه شده است؟
مردم گفتند: فلانی قرآن را آتش زده است.
وی, سکوت کرد و چیزی نگفت.
مردم از سکوت او برداشت کردند که می توانند و مجازند شخصی را که قرآن را آتش زده,
بکشند. رفتند و او را کشتند.
بعدها معلوم شده که یک توطئه بوده از طرف صاحب ملک این آقا, یعنی اختلاف ملکی بوده
و صاحب ملک این تهمت را زده تا وی را از میان بردارد.)
حوزه: در چنین قضایایی یقین لازم است و حاج شیخ در قضیه یاد شد گویا به یقین
نرسیده, نه این که برای فقیه, ولایت قائل نبوده است. یعنی از این قضیه و مانند آن و
چگونگی برخورد حاج شیخ, نمی توان برداشت کرد که حاج شیخ به ولایت فقیه قائل نبوده
است. حاج شیخ در چنان فضایی و در چنان محیطی که در واقع, به هیچ وجه بسط ید نداشته,
نمی خواسته دخالت کند. و اگر هم می خواسته, چه بسا نمی توانسته است. کسانی هم که به
ولایت فقیه معتقدند, اعمال ولایت و اجرای حدود را برای فقیهی که مبسوط الید است
لازم می دانند. اینان در غیبت امام زمان, در وقتی اجرای حدود را بر فقیه عارف به
احکام و جامع الشرایط لازم می دانند که از ضرر رساندن سلطان در امان باشد و مردم هم
کمک کنند.
استاد: اجرای حدود در زمان غیبت, به دست فقیهان, در فقه بحث عمیقی است و محقق حلی
در شرایع, در مسأله تردید می کند.۲۲
بالاخره این بحثی است. شاید حاج شیخ عبدالکریم, نظرش این بوده که این گونه قضایا
چون به آسانی ثابت نمی شود, نمی توان حکمی داد و نباید حکمی داد. در مجموع سعی
داشته در قضایا دخالت نکند. یا از باب این که چنین ولایتهایی و اختیاراتی را برای
فقیه قائل نبوده و یا به دلیلهای دیگر. از باب نمونه در قضیه نظام وظیفه, که علمای
اصفهان به رهبری حاج آقا نورالله اصفهانی, به نظام وظیفه اجباری اعتراض و به قم
هجرت می کنند. حاج شیخ, با این که به گرمی از علمای مهاجر استقبال می کند و به هر
یک از علما در شأن خود آنان احترام می گذارد, امّا با خواست آنان روی موافقت نشان
نمی دهد; زیرا ایشان بر این باور بوده که کشور ارتش می خواهد و باید برای حفظ امنیت
و سرحدّات و مرزها, ارتش قوی داشته باشد و بی گمان, ارتش داشتن, بدون نظام وظیفه و
سربازگیری و اعزام جوانان به سربازی ممکن نیست.
با این حال, به خاطر احترامی که برای علما قائل است و اهمیتی که به حرکت و هجرت
آنان می دهد, با آنان همراهی می کند و تا جایی که در توان دارد, به حرکت آنان کمک
می رساند, ولی به آنان می گوید: من پیام شما را به دولت می رسانم و خودم چیزی نمی
گویم. از این روی می بینیم نامه آنان را امضا نمی کند. شهید مدرس هم همین جور فکر
می کرده است. وی با رفتن جوانان به سربازی و نظام وظیفه موافقت داشته است و بر این
باور بوده که بر هر فرد مسلمان, خدمت وظیفه, برای پاسداری از موجودیت کشور و مرزها
لازم است.
ییا در قضیه متحدالشکل کردن البسه, برخوردها و موضع گیریهای حاج شیخ عبدالکریم,
خیلی دقیق و حساب شده است.
آقای اوحدی, وکیل دادگستری, که در دوران زعامت آقای حاج شیخ, طلبه جوانی بوده و دو
سال پیش فوت کرد, برای من نقل کرد:
(رئیس شهربانی برای من نقل کرد: من از طرف پهلوی دستور گرفتم و مأمور شدم, به هر
نحو ممکن, شهر قم را به تمکین وادارم و همه را وادار کنم از فرمان دولت در اتحاد
لباس پیروی کنند.
دستور اکید داده بود: چون همه شهرهای ایران تمکین کرده اند, جز قم و مردم هر روز در
صحن اجتماع می کنند و به تظاهرات می پردازند, تو اختیار تام داری غائله را ختم کنی,
هرچه آدم کشته شد, مهم نیست. قم, باید تمکین کند.
رئیس شهربانی گفت: من آمدم قم, چون می خواستم خون ریزی نشود, یکراست رفتم خدمت حاج
شیخ عبدالکریم. به ایشان گفتم من یک چنین مأموریتی دارم و به من اختیار تام داده
اند. شما کمک کنید قضیه به گونه ای حل شود, تا خون مردم به زمین ریخته نشود.
ایشان یک فکری کرد و گفت: من فردا ان شاءالله, خودم یک کاری می کنم.
فردای آن روز, پس از این که درس شان در مسجد بالاسر به پایان رسید, آمد داخل صحن
حرم حضرت معصومه. مردم اجتماع کرده بودند. تظاهرات می کردند. بازار تعطیل و مغازه
ها همه بسته شده بود و بازاریان در داخل صحن, به تظاهرکنندگان پیوسته بودند. ایشان
وقتی وارد صحن شد, منبری که در آن جا بود, روی پله اول آن نشست. مردم هم برای شنیدن
سخنان ایشان, نشستند. رو کرد به مردم و گفت:
دو چیز, خیلی برای من مورد تعجب است. نمی دانم چه بگویم.
ییکی این که: این چه اصراری است که حکومت می کند: مردم باید یک جور لباس بپوشند.
حکومت چه اصراری دارد لباس مردم را تغییر بدهد. این کار بدی است. بگذارید مردم هر
لباسی را که دوست دارند بپوشند.
دیگر این که: من تعجم از شما مردم است. حالا دولتیها لجبازی می کنند, شما چه اصراری
دارید. لباس بلند و کوتاه, چه فرقی می کند. آنان لجبازی می کنند, شما چرا؟
این سخنان حاج شیخ, گویا آبی بود که روی آتش ریخته شد. مردم قانع شدند و صحن را ترک
کردند و بازاریان هم رفتند مغازه های خود را باز کردند. و خونی هم ریخته نشد.)
این یک طرز تفکر خاصی است که من فکر می کنم ایشان تلاش می ورزید آن چه حکم خداست
اجرا شود, نه کم و نه زیاد. این چنین روحیه ای داشت که باید روی مسائل شرعی مسلم
اصرار ورزید و از کنار باقی قضایا آسان گذشت.
حوزه: این نگاه, دید و نگرش برای امروز جامعه ما بسیار مورد نیاز است و گره گشا.
یعنی اهل فکر و نظر, فقیهانِ باریک اندیش و دقیق, آن جاهایی که شرع برنامه ای دارد
و دستوری ویژه, با آن جاهایی که شرع برنامه ای, حکمی و دستوری ندارد, باز شناسانند
و مردم را راجع به این گونه مقوله ها آگاه کنند, تا نه وقتها و توانها روی چیزهایی
که پایه شرعی ندارد گذاشته شود و نه حکمها و دستورهای شرع, کم, یا زیاد, مطرح گردد.
پاره ای از چیزهایی که به نام دین روی آنها تأکید و پافشاری می شود و هرکس, طبق ذوق
و سلیقه و پندار خود به آنها شاخ و برگ می دهد, نه تنها بر دینداری و علاقه مردم به
دین می افزاید که بسیار وقتها و به مرور زمان مردم را از دین می رَماند و یا وقتی
دیده می شود آن چیزهایی که به نام دین به ذهن مردم فروشده و از آنان خواسته شده که
آنها را انجام بدهند, انجام نمی گیرد و اهمیتی به آنها داده نمی شود, این پندار
پدید می آید که دین در بین مردم کمرنگ شده, در حالی که اگر روی احکام و دستورهای
واقعی اسلام, نه کم و زیاد, همان گونه که حضرت عالی اشاره کردید, حاج شیخ
عبدالکریم, چنین سبک روشنی داشته, تکیه و تأکید بشود, علاقه مردم, روز به روز به
دین زیادتر می شود و حالت رمیدگی هم پدید نمی آید. حال اگر حضرت عالی باز در این
باره از برخوردها و موضع گیریهای ایشان خاطره و مطلبی دارید, بیان کنید که بیقین,
روشنگر و راه گشا خواهد بود.
استاد: اگر از من پرسیده شود محور اندیشه و اخلاق حاج شیخ چه بود, می گویم: ایشان
تمام فضیلتها را برمی گرداند به عدم حقه بازی و ریاکاری و تمام رذیلتها را برمی
گرداند به ریا و حقه بازی.
فرزندان ایشان: حاج آقا مرتضی۲۳ و حاج آقا مهدی حائری۲۴ نیز چنین بودند و سخت به
این اصل پای بندی نشان می دادند. این ویژگی را تا آخر عمر حفظ کردند. از ریا و عملی
که بوی ریا می داد, پرهیز می کردند.
حاج شیخ به این عقیده بوده که عالم دینی, باید سعی کند به دین خدا, نه چیزی افزوده
شود و نه از آن چیزی کم شود. یعنی در مسائل دینی, محور حرکت, تظاهر و ریا نباشد.
ریاکارانه, به نام دین, کسی سنگی به سینه نزند. برای خوشامد دیگران, چیزی را که
پایه و اساس دینی ندارد, برای انجام دادن و انجام ندادن آن, امر و نهی دینی وجود
ندارد,به دین بسته نشود و به نام دین برای آن هیاهو به پا نگردد.
در قضیه متحدالشکل کردن البسه, بعضی می خواستند در برخورد و مبارزه با آن, از دین
مایه بگذارند و به قضیه صبغه دینی بدهند, که حاج شیخ در برابر آن ایستاد و اعلام
کرد: نه بلندی لباس و نه کوتاهی آن, یک مسأله دینی و شرعی نیست که بخواهیم روی آن
پافشاری کنیم.
از این دست قضایا, شاید بسیار بشود در زندگی حاج شیخ و دوران زعامت ایشان پیدا کرد.
در همین باره, قضیه ای را بدون واسطه, از حاج آقا مهدی حائری, فرزند حاج شیخ, نقل
می کنم. ایشان می گفت:
(من نوجوانی بودم, بین در اندرونی و بیرونی منزل, داشتم بازی می کردم. همین که پدرم
از اندرونی آمد بیرون و خواست برود داخل اتاقی در بیرونی منزل, یک خانمی, که مدتی
آن جا ایستاده بود, یک مرتبه دوید جلو و گفت: آقا! من مقلد شما هستم. مقداری املاک
و اموال دارم, ناگزیر باید به ادارات و برای رفع مشکلات مراجعه کنم. حجاب من این
است. این حجاب را برای خودم درست کرده ام.
من نگاه کردم دیدم یک پالتوی بلندی, مثل مانتو به تن دارد, هیچ جای بدنش پیدا نیست.
به سرش کلاهی گذاشته که همه موهای سرش را پوشیده و گردنش با یک دستمالی بسته و
دستکش هم به دست دارد.
رو کرد به آقا و گفت: نگاه کنید, حجاب من این است آیا از نظر شرعی درست است؟
پدرم گفت: بله.
تا این را گفت, حاج میرزا مهدی بروجردی, رئیس دفتر ایشان, که رو به روی آقا, در آن
سمت ایستاده بود, ناراحت شد و بنا کرد ریش خود را کندن که آقا این چه حرفی است که
زدید. الآن, این حرف این طرف و آن طرف در تهران پخش می شود که آقا با بی حجابی
موافق است.
حاج شیخ با عصبانیت گفت: مگر من بیش تر از حکم خدا می توانم بگویم؟ حکم خدا این
است. من حکم خدا را می گویم.)
یکی از مشکلات و گرفتاریهایی که برای دین پیدا می شود و پیش می آید, افزودن بر دین
است. دین, همان گونه که هست باید مطرح شود, نه کم, نه زیاد. ما نباید برابر ذوق و
سلیقه خودمان با دین برخورد کنیم.
شهید مرتضی مطهری, همان گونه که می دانید, وقتی که کتاب (مسأله حجاب) را نوشت و نشر
داد, در برابر موجی بزرگ از مخالفتها و بدگوییها قرار گرفت.
این هو و جنجالها و سر و صداها به گوش والد ما (مرحوم آیت اللّه داماد) رسید. از آن
جا که آقای شهید مطهری, شاگرد والد ما, آقای داماد,۲۵ بوده و بحث صلات را پیش ایشان
خوانده بود, والد ما, در برابر این موج ایستاد و به دفاع از آقای مطهری و نوشته او
پرداخت. بارها مکرراً در مجالس شاهد بودم که می گفت:
(آن چه را مطهری نوشته و در مسأله حجاب آورده, همان چیزهایی است که من در بحث ستر
صلات مطرح کرده ام. هرکس اشکال دارد, بیاید تا پاسخ بدهم.)
خود مرحوم والد برای من نقل کرد:
(در بحث صلات, وقتی رسیدم به این مسأله, دیدم بعضی از فقهای معاصر نوشته اند: اگر
ما این فتوا را درباره وجه و کفین بدهیم, عده ای اصل آن را منکر می شوند.
من سر درس گفتم: [بعدها آقایانی که در درس ایشان شرکت می کردند نیز, این مطلب را
مفصل نقل می کردند.] من معتقدم قضیه برعکس است. اگر ما پافشاری بیش تر بکنیم, یعنی
بیش از آن چه خدا فرموده بگوییم, عده ای اصل آن را منکر می شوند.)
بله, حاج شیخ اصرار داشته آن چه دین می گوید, باید گفته شود و از مردم انجام آن
خواسته شود, نه بیش تر, نه کم تر.
من اگر بخواهم از این نمونه ها بگویم که در زندگی شیخ جریان داشته و سیره و روش او
را تشکیل می داده, بسیار است.
آقای سلامت, که پارسال فوت کرد, یکی از برخوردهای حاج شیخ را با پدرش, که خیلی سخت
گیر بوده, چنین برای من بازگو کرد:
(پدرم باغی داشت, دارای درختهای توت, سالی یک بار حاج شیخ را به توت خوری دعوت می
کرد.
در یکی از این سالها که قرار بود با حاج شیخ به باغ برویم, رفتیم دنبال ایشان. تا
که حاج شیخ از منزل بیرون آمد, من دویدم به طرف آقا و سلام و عرض ادب کردم. این در
حالی بود که سرم, به دستور پدرم با تیغ تراشیده شده بود. شعار پدرم این بود که سر
باید سفید باشد و صورت سیاه. حاج شیخ تا مرا دید, رو کرد به پدرم, گفت این چه قیافه
ای است که برای بچه درست کرده ای؟ جوان است بگذار موها را بلند بگذارد, زلف داشته
باشد. این چه مسخره بازی است که درآورده ای.
از آن به بعد, دیگر من راحت شدم, می توانستم موهایم را بلند بگذارم.)
در کل, ابایی نداشت که مردم درباره او چه فکر می کنند. سعی می کرد آن چه را درست می
دانست بگوید. به خاطر دارم مرحوم آیت اللّه اراکی نقل کرد:
(یک روز, شیخ در حضور مقلدان نقل می کرد: در زمان آقا سید محمد فشارکی, در سامرا,
یک وقتی مردم را وبا گرفته بود, خیلی از مردم می مردند. آقای فشارکی به شیعیان گفت:
چهل روز, روزه بگیرید و هر روز زیارت عاشورا بخوانید و از خدا بخواهید, وبا را از
شما دور کند. شیعیان این کار را کردند و در آن بلا و بیماری فراگیر, کم تر مردند.
سپس در حضور مقلدان افزود: من تا آن وقت زیارت عاشورا نخوانده بودم. خیلی جالب است,
طلبه ای زیارت عاشورا نخوانده باشد! پس از این جلسه, ما به حاج شیخ گفتیم: آقا! چه
مانعی داشت که در حضور مقلدین, این را نمی گفتی؟
گفت: حالا آن چه توی ذهنم بود گفتم. هرکس می خواهد بخاطر زیارت عاشورا مقلد ما
باشد, نباشد. به صراحت مسأله را بیان کرد.)
حوزه: حضرت حاج شیخ عبدالکریم, به تولیدات و فراورده های داخلی اهمیت می داده و بر
این نظر بوده که بر همگان بایسته است, تا جایی که چیزی در داخل تولید می شود و در
بازار داخلی وجود دارد, نباید از تولیدات و فراورده های خارجی استفاده کرد, نه در
پوشاک و نه در خوراک, تا کشور به خودکفایی برسد, کارگران بیکار نشوند و… حال اگر در
این باره, حضرت عالی نمونه هایی دارید و یا نکته های لازم می دانید, برای ما و
خوانندگان توضیح بدهید, بفرمایید.
استاد: در این باره, آن چه لازم است بیان کنم و به نظر من مهم است, این که حاج شیخ
عبدالکریم تا آخر عمر, بنابر آن چه از مادرم, دیگر نزدیکان و دایی هایم: آقایان آقا
شیخ مرتضی و حاج آقا مهدی شنیده ام, هیچ گاه برای لباس خود از پارچه های خارجی
استفاده نکرده است. حتی اصرار داشته نزدیکان و پسران شان هم این رویه را داشته
باشند و از لباسهای خارجی استفاده نکنند. دایی بزرگ ما, مانند خود ایشان بود, خیلی
این مسأله را مراعات می کرد که من شاهد بودم و از دورانی که من نبوده ام و به یاد
ندارم, از دیگران این موضوع را شنیده ام. حاج آقا مهدی, دایی کوچک ما, می گفت: حاج
آقا مرتضی, اَزهَد از پدرم است. خود ایشان, یعنی حاج آقا مهدی, محتشم زندگی می کرد
و می گفت:
(من از اول, همین روحیه را داشتم, با برادرم فرق می کردم. پدرم یک بار مرا با حاج
آقا مرتضی فرستاد تا برای من لباس بخرد. وقتی آمدیم بازار, لباسی را که من برای
خودم انتخاب کردم, گران قیمت و خارجی بود. حاج آقا مرتضی گفت: نه, بابا اجازه نمی
دهد شما چنین لباسی را به تن کنی و من هم نمی خرم. من هم قهر کردم و آمدم منزل.
پدرم از جریان باخبر شد و آمد پیش من, به طور جداگانه, آرام آرام با من صحبت کرد.
گفت: این که می گویم: نباید لباس خارجی بپوشید, به خاطر این است که پول ما به جیب
کارگران خودمان برود. آن چه را آنان بافته اند, بپوشیم, نه آن چه را خارجیها بافته
اند.
آیا تو دوست نداری لباسی که می پوشی, کار دست کارگران خودمان باشد. اگر ما از
لباسها و پارچه های وطنی استفاده نکنیم, کارگران کشور خودمان بیکار می شوند.
جوری با من صحبت کرد که قانع شدم.
بعد بلند شد رفت پیش حاج آقا مرتضی, برادر بزرگم. به او گفته بود: چرا به او غَیظ
می کنی. مهدی را قانع کن. با او صحبت کن, تا قانع شود.)
مادرم نقل می کرد:
(پدرم می گفت: من حاضرم پول چایی را به شما بدهم و شما به قلّک خودتان بیندازید,
ولی چایی نخورید و به جای آن, شربت سکنجبین بخورید, چون سود شربت سکنجبین به
کارگرهای خودمان می رسد, اما اگر چایی بخریم, چون چایی از خارج وارد می شود, نفع آن
به جیب کارگرهای خارجی می رسد.)
حاج آقا مرتضی هم روی ایران و ایرانی و مسأله وطن, بسیار حساس بود. به یاد دارم در
هنگامی که نیروهای اشغالگر عراقی) خرمشهر را به اشغال خود درآورده بودند, من به
خدمت ایشان رسیدم, رو کرد به من گفت:
(دیشب تا صبح, هیچ نخوابیدم, اصلاً خواب نداشتم.)
یک باره بنا کرد به گریه کردن و در حال گریه گفت:
(یک عده عرب ریختند و خرمشهر عزیز ما را گرفتند.)
این سخن برای من عجیب بود, یک فقیه, این جور سخن بگوید.
حوزه: آن چه اکنون لازم است و بایسته که حوزه ها و طلاب بدانند, نوآوریهای فکری
ایشان است و از این که طلاب باید با زمان خود آشنا باشند, مکتبها, اندیشه ها و نحله
ها را بشناسند و سر در لاک خود فرو نبرند و از دنیای بیرون و جریانهایی که در خارج
از حوزه دین می گذرد, باخبر باشند, تا آن چه را فرا می گیرند, جهت دار و برای هدف و
مقصودی فرابگیرند و در برخورد با اندیشه های گوناگون توانایی لازم را بیابند, که آن
چه سازگار با اندیشه و آموزه های اسلامی است, بپذیرند و آن چه ناسازگار است, کنار
بزنند.
بی گمان اگر این طرز نگاه و این اندیشه که داد و ستد فکری را لازم می داند به درستی
شناخته شود و انجام بگیرد, حوزه های علمیه شکوفان می شوند و طلاب و فضلا, در یک
فضای سرشار از شادابی علمی رشد می کنند و مرحله های گوناگون علمی را می پیمایند.
حال اگر حضرت عالی در این باره, آن چه از ایشان می دانید و شنیده اید, مطلبی دارید
بفرمایید.
استاد: از آن چه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 