پاورپوینت کامل سرمقاله زمینه های طلوع مرجعیت در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سرمقاله زمینه های طلوع مرجعیت در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرمقاله زمینه های طلوع مرجعیت در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سرمقاله زمینه های طلوع مرجعیت در ایران ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۳
سپیده کی چشم خواهد گشود.
خورشید کی بر بامِ این بوم و بَر خواهد شکفت.
بیداد سَورَتِ سرمای دی, تا به کی.
این نجوای دل گُزای مردم ایران بود که با هم داشتند. آنان که نگاه شان تلخ بود و
فسرده, دلهاشان آزرده خارخار ناامیدی
با این همه, چشم به افقهای تاریک و غبار گرفته دوخته بودند که مگر سپیده چهره
بگشاید و شب دَیجور ستم را سینه بشکافد.
امید به فردای روشن
ایمان داشتند و باور بس ژرف و کران ناپیدا, که هر شبی را هرچند درازدامن, دیجور, بی
روشنان و هراس انگیز, سحری است, هر دردی را درمانی, هر زخمی را مرهمی و هر ستمی را
پایانی.
ملت ایران, ایمان داشت,مهر, مهربانانه لبخند خواهد زد و این دور نیست, باید بر بام
فراز رفت, به قله های بلند, چشم به راهش ماند که شاید این دَم و آن دَم از افق
سرزند.
در باور او, امید, زندگی بود و ناامیدی مرگ و ناامیدی سرچشمه همه نامرادیها,
زبونیها , واپس ماندگیها و گرفتار شدن در باتلاق جهل.
مرگ را سامان ز قطع آرزوست
زندگانی محکم از (لاتقنطوا) است
ناامیدی از آرزوی پیهم است
ناامیدی زندگانی را سم است.۱
برابر عقیده و ایمان راسخ او, در هر دَوری, مِهری رخشنده, عالم گیر, به عالَم و
آدم, دشت و دَمن خواهد تابید. عمر شب, هرچند بلند بنماید, کوتاه است و این روشنایی
است که هر کوی و کومه, هر دل و هر سینه را سرانجام درخواهد نوردید.
ملت ایران, گرچه زیر آوار غم گرفتار آمده بود و از هر سوی بر سر و روی او غم می
بارید و غم هیچ گاه از خانه دلش نمی کوچید, ولی چون با قرآن انس داشت و این کتاب,
همیشه فرا رویش گشوده بود, هرگاه غم و اندوه, عرصه را بر او تنگ می کرد, به چشمه
سار قرآن فرود می آمد و با زلال آن, دل را شستشو می داد و غبار غم را از آن می
زدود.
او, همیشه, همه گاه, بویژه در گاهِ توفیدنِ غم و اندوه بر صحرای جان و روح اش, این
ندای هاتف غیب را به گوش جان, می نیوشید:
ای که در زندان غم باشی اسیر
از نبی تعلیم (لاتحزن) بگیر۲
کتاب غمها و دردهای ملت ایران
کتاب غمها, رنجها, دردها و حرمانهای ملت ایران, بی شمار برگ دارد و در هر برگی هزار
هزار قصه پر غصه و نگاِر روشنانِ به خاک افتاده, دلهای خونین, جگرهای لخته لخته,
مردمان آواره, زنان مویه گر, فرزند از دست داده و بی سرپرست مانده, یتیمان سر به
زانوی غم فرو برده, مردان و یَلانِ به زنجیر کشیده و دربند و…
این کتاب را از هر سوی بگشایی, حرفها و سخنها دارد که بگوید, تصویرها دارد که
بنمایاند. نگاه به هر برگی از برگهای خونین آن, دل را ریش می کند, اشک را جاری می
سازد, زانوان را می خماند, جام جام اندوه بر جان فرو می ریزد.
غم از دست رفتن هویت
ملت ایران, غم ِخنجرهای آخته و زهرآلود را نداشت که پشت و پهلویش را, آن به آن می
شکافتند و نه غمِ شلاقهایی که صفیرکشان و بی رحمانه بر گرده اش فرود می آمدند و
پوست تنش را قاچ قاچ می کردند, بلکه او, غمگسار هویت و فرهنگ خود بود که در آتش
استبداد, گرفتار آمده بود.
استبداد, شعله های امید را می میراند, هویتها را بر باد می داد, دانش و آگاهی را به
هیچ می انگاشت و به جهل میدان می داد, تا به هر سوی بتازد و سیاهی و تباهی بپراکند
و خورشید را گل اندود کند.
استبداد, هراس انگیز بود, هیچ سخن حقی را برنمی تابید. با حق میانه ای نداشت. حق را
در هر کجا می دید, به خروش می آمد, نعره می کشید, چنگ و دندان نشان می داد, به
رویارویی برمی خاست و نابخردانه, دست و پا می زد, تا از رشد, دامن گستری و جاری شدن
آن به دشت سینه ها و مزرعه دلها, جلو بگیرد.
سفیران حق گو را زبان می برید, مردان حق مدار, جهل ستیز و روشنایی آفرین را بردار
می کرد, تا حق از جلوه گری بازماند, نتواند زیباییها, شکوه ها و رخشانیهای خود را,
هرگاه و هر زمان, در هر جای و مکان, در هر کوی و کومه, در هر مسجد و کنشت و دیر,
جلوه گر سازد و حق جویان را در مدار خود به حرکت درآورد.
استبداد, به هیچ چیز نمی اندیشد, جز بر ماندگاری و جولان خود. همه چیز, جان و مال,
ناموس, هویت, فرهنگ, آیین, سنت, دین و ارزشها, همه و همه, می باید در رقص مرگ شرکت
کنند, تا دیو استبداد, چرخهای زندگانی نکبت آلود خود را به حرکت درآورد.
هر ایرانی, زهر استبداد را چشیده بود. به هر سوی که حرکت می کرد, مشت استبداد, بی
رحمانه بر سینه اش فرود می آمد و زخم می زد, زخمی ژرف. چنان زخم کاری بود و ژرف, که
هیچ مرهمی کارساز نبود و به آن بهبودی نمی بخشید و از درد و اَلَم آن نمی کاست, جز
مرهمی که از غیب می رسید, از چشمه تسنیم و به دست توانای چشمه بان خورشید, بر آن
نهاده می شد.
تنها و تنها این مرهم بود که زخم دل را برمی چید و به دل آرامش می بخشید و درد و
اَلَم را از ساحَت آن دور می کرد و سالم و شاداب, آماده اش می ساخت, تا آن به آن,
صراحی ای از می ناب حقیقت, بر کامِ خود فرو ریزد.
استبداد, هیچ مرزی نمی شناخت, خط قرمز نداشت, پا روی هر چیز می گذارد, هویت, فرهنگ,
ارزشها, دین و آیین, آبرو و حیثیت مردم ایران.
در این غوغای غولان, غبارانگیزی غداره بندان, هیچ چیز بر مدار خود نمی توانست
بگردد, نه دین, نه فرهنگ, نه سنتها و آیینها. این از آن روی بود که هم اَوْرَنگِ
بانان, افروزندگان مشعل خرد و دانش به داس استبداد درو شده بودند و هم استبدادیان
می باید برابر هوس, میل و خواست خود آیین و دین می ساختند, آیین و دینی که با همه
رفتارهای زشتِ آنان هماهنگی و همخوانی می داشت.
از سال ۱۳۰۸ تا ۱۳۱۶
کتاب غمها و اندوه های ملت ایران را, از سال ۱۳۰۸ هـ.ق. می گشاییم و ورق می زنیم و
نگاهی به اندوه بارترین برگهای آن می افکنیم, تا آن گاه که بنای بلند حوزه علمیه
قم, به دست توانا و اراده پولادین مردی از تبار روشنان, سر به آسمان سود و غم و
اندوه غربت, بی کسی و بی پناهی را از دلها زدود, بر زخم دلها مرهم نهاد, شعله های
امید را در سینه ها افروخت و هزارها پروانه شیدا را در برگرد خود به پرواز درآورد و
روح و جان شان را در کوثر زلال معارف اسلامی پاک و پاکیزه گردانید.
سال ۱۳۰۸ هـ.ق. هشت سال پیش از هجرتِ نخستین حائری به ایران, دربار قاجار, درنده
خویی, بی فرهنگی و حقیقت گریزی خود را به تمام نمایاند. بر هر اهل فکر, فرهنگ نمود,
که دربار قاجار, نمی خواهد مردم حقیقت را دریابند و به وادی روشن و اَیمَن گام
بگذارند و ندای حق را بشنوند و نور خدا را ببینند.
ستیز استبداد با روشن روشنان
در این سال, روشن روشنان, که در سرزمین استبداد زده و تاریکی گرفته ایران, از
عدالت, قانون, رفتار انسانی با رعایا, عدالت و حرکت همگان, بویژه حکمرانان در
چهارچوب و جاده قانون سخن می گفت, بذر بیداری می افشاند و تاریکی را به نور دانش
خود می شکافت, از ایران رانده شد. و این, دردناک رویدادی بود. برای ایران, با آن
چهره درخشانِ پیشین و تمدن و فرهنگ شناخته شده, و آداب و آیین ناب و دین زلال,
بسیار بد تمام شد و نه تنها حکمرانان بدنام را بدنام تر کرد و چهره سیاه, کدر و
غبارآلود آنان را نمود و خوی حیوانی آنان را آشکار ساخت که به نام بلند ایران
اسلامی خدشه وارد ساخت.
نام بلند سید جمال الدین اسدآبادی, بر تارک گیتی می درخشید, هر اهل فرهنگ, سیاست,
دانش و اندیشه های اصلاحی و بنیادین, از هر دین و مسلک, با این چهره درخشان اسلام
آشنا بود و از او به بزرگی یاد می کرد و در برابر اندیشه های زلال و آسمانی او,
زبان به ستایش می گشود.
اندیشه های اصلاحی او شرق و غرب را درنوردیده بود, آن هم در عصری که غرب با شتاب,
قاره به قاره را می پیمود و دانش و تکنولوژی خود را به رخ جهانیان می کشید و میدان
دار عرصه های گوناگون بود.
او در این هنگامه, با اندیشه های ناب اسلامی خود, مشعل اسلام را در جای جای جهان
افروخت و سخن تازه خود را با اهل نظر در میان گذارد و راهی را که اسلام پیش روی بشر
قرار می دهد به درستی نمایاند و رخشانیهای آن را بیان کرد و دقیق, عالمانه و
سنجیده, کاستیهای تمدن غرب و فلسفه های آن دیار را برشمرد.
از دیگرسو, با عالمان, مصلحان و فرهیختگان جهان اسلام, بیماری جهان اسلام را باز
گفت و راه درمان آن را نشان داد.
با این حال, دربار قاجار, چون در تاریکی سیر می کرد, به شب خو گرفته بود, با هر
روشنایی می ستیزید, نتوانست آن بزرگ مرد را, که نجات ایران از باتلاق دهشتناک واپس
ماندگی و بی دانشی در شعاع اندیشه او ممکن بود, برتابد و در یک حرکتِ نابخردانه, با
حالت بسیار زننده, نُماد اندیشه و دانش, عشق به اسلام و مسلمانان و ایران اسلامی
را, توهین آمیز, نیمه برهنه, در هوای بسیار سرد, با دست و پای به زنجیر بسته, سوار
بر قاطر کرد و کشان کشان تا به خانقین برد.
ایران در عصر بی خبری
دربار قاجار و شخص ناصرالدین, بسیار هراس داشتند از این که مردم با دگرگونیها و
انقلاب علمی و صنعتی و قانونها و آیینهای کشورداری غرب آشنا شوند و با راهبری
مصلحان, آگاهانه و هشیارانه در عصر انقلاب صنعتی غرب گام بردارند. نه دَرها را به
سوی هرگونه نوآوری ببندند و نه کورکورانه به دنبال دجّال روزگار بیفتند. بلکه
کارشناسانه, براساس دانش و خِرَد, ابتدا به شناسایی کاستیهای خود بپردازند, در پرتو
خرد و دانش و رهنمودهای دینی و آیینی, بازدارنده های رشد و شکوفایی را از سر راه
بردارند و راه را برای حرکت رو به کمال خود در دنیای جدید, هموار سازند و از
تواناییها, اوجها و شکوه های خود, به درستی پاس بدارند, آن گاه به داد وستد با غرب
بپردازند.
غرب آزمندانه بر ملتهای خواب آلود و در خواب نگه داشته شده یورش می بُرد. از این
روی با هر کسی که بانگ می زد, بی رحمانه برخورد می کرد و نمی گذاشت در آرامش به سر
برد.
سیّد جمال غرب را خوب می شناخت, دقیق و همه سویه, به همه لایه های آن آگاهی داشت.
هم سیاهی های آن را می دانست و هم روشناییهای آن را. دولتها و حکومتهای اسلامی را
پرهیز می داد از این که در باتلاقهای غرب گرفتار آیند و به جای روشنایی, تاریکی از
غرب بگیرند و سیه روز تر از این که هستند, بشوند.
او وقتی به ایران آمد, دید از روشنایی, دانش روز, کشورداری براساس آیین و قانون,
خبری نیست و دستگاه حاکمه و شخص ناصرالدین شاه, به هیچ روی حاضر نیستند اندکی از
اقتدار خود بکاهند و دیگران را نیز در اداره کشور شرکت دهند. از این روی, علاج این
زخم کهنه را مشروطه دانست.
او بر این عقیده, که در پرتو حکومت قانون, احترام به فردا فرد ملت می توان به علم و
تکنولوژی دست یافت و با ملتی محترم, عزیز و گرامی می توان به قله های روشنایی رسید,
سخت پای می فشرد و بی باکانه می گفت: با ملت زبون و ملتی که سرنوشتش به هوسهای حاکم
بستگی دارد, نمی توان هیچ دَری به روشنایی گشود.
حکومت قاجار, نمی توانست دریابد دنیا با شتاب در حرکت است و باید از همه اهرمها کمک
گرفت و این عقب ماندگی از غرب را به پایین تر حدّ رساند. چنان کارگزاران و شخص شاه
در خودکامگی, تاریکی فساد, عیش و نوش و افکار ارتجاعی و خرافی فرو رفته بودند که
نمی توانستند بفهمند در آن سوی مرزها, انقلاب صنعتی, به شتاب در حال دامن گستری است
و ناگزیر برای به گردش درآوردن چرخهای خود, باید به دیگر سرزمینها دست بیازد و تنها
و تنها بیداری, قانون و عمل به دستورهای دین و میدان داری مصلحان, عالمان و
انسانهای با شرف و غیرت است که می تواند ایران را از فرو افتادن در حلقوم این اژدها
در امان بدارد.
در کشوری که هیچ رکنی استوار نیست و همه چیز به میل و هوس حاکم بستگی دارد, روشن
است که استعمار زمینه رشد می یابد. چون استعمار در لجن زارِ هواها و هوسهای حاکمان
ناشایست و در آغوش جهل و بی دانشیِ مردم می روید و دامن می گستراند.
استبداد مردم را در بی خبری نگه داشته بود. مردم از دگرگونیهای مهم دنیا خبر
نداشتند. و روز به روز, بر دامنه این بی خبریها افزوده می شد و خواب آنان, هر چه
عمیق تر و سنگین تر.
در دنیا, دیری بود که شگفتیهای دانش, خود را می نمایاند, شهابها دل شب را می شکافت,
جهشی شگفت و حیرت افزا دیده می شد, موج بلندی که هیچ ساحلی را آرام و ساکت نمی
گذاشت.
(از نظر اوضاع بین المللی, کمی پس از آغاز سلطنت ناصرالدین شاه تحول شگرفی در دنیای
غرب, در حال انجام بود و انقلابهای گوناگونی در کشورهای اروپا پدید آمد. در سال
۱۳۶۵هـ.ق (۱۸۴۸ میلادی) با انتشار مانیفست حزب کمونیست توسط کارل مارکس, مارکسیسم
تولد خود را اعلام داشت و تاریخ تحول جهان را تحت الشعاع قرار داد.
انقلاب صنعتی و بورژوازی اروپا, با گامهایی سریع, علم و تکنولوژی را به خدمت می
گرفت و می رفت تا با گسترش بازار کالاهای تولیدی و نفوذ صنعتی و سرمایه ای, نوع
دیگری از دستیابی به کشورهای خواب آلود (مانند ایران) را برای اربابانِ علم, به
ارمغان بیاورد.)۳
در چنین روزگاری, که بیداری ملت ایران و آگاهی, دانش و بینش روشن آنان می توانست
کارساز باشد و در ایران, از این رهگذر انقلاب ژرفی پدید آید و مصلحان به بازسازی
ایران استبداد زده بپردازد و آن چه را مفید می دانستند از دانش و آگاهی برای ملت
ایران بگیرند و آن چه را زیان آور, پس بزنند و با بیداری و آگاهی, گام در جاده های
نو بگذارند و از دگرگونی ژرفی که آفریده شده, بهره برند, استبداد, برای ماندگاری
خود و هراسی که از حرکتها و دانشهای نو داشت, دَرِ دانشهای جدید و نوآوریهای شگرف
را به روی ملت ایران بست و در این عصر بی خبری, ایران لقمه چربی شد در گلوی دو
امپریالیزم نوپای روس و انگلیس.
ناصرالدین شاه, سه سفر به اروپا رفت, تا از نزدیک, به پندار خود, تمدن فرنگ را
ببیند, ولی تجربه ای نیندوخت و نخواست و یا نتوانست زمینه های یک دگرگونی اساسی را
در کشور پدید آورد و مردم را آگاهانه با تمدن غرب, که به هر سوی می توفید, رو به رو
کند و به مصلحان, عالمان آگاه و آشنای به مبانی فکری تمدن غرب و تمدن اسلامی و نقطه
های وصل و جدایی آن دو, آگاهان دلسوز, که به ایران اسلامی عشق می ورزیدند و خواهانِ
مجد و شکوه آن بودند, میدان بدهد, تا به بی خبری مردم ایران پایان بدهند.
ایران در این برهه سرنوشت ساز, با زمینه های بس باشکوه, حرکت آفرین, سرورانگیز که
برای رویارویی خردمندانه با تمدن غرب داشت, به خاطر بی خبری مردم, ناآگاهی و بی
دانشی آنان, که دستاورد حکومت دراز مدت استبداد بود, برکناری مصلحان, عالمان بیدار
و همه سونگر, از گردونه کشور, خیانت ورزی, رشوه خواری و وطن فروشی درباریان,
کارگزاران, خودباختگی روشنفکران, نتوانست در عرصه بین المللی, جای مناسب و درخور
شأن خود را بیابد و میدان گاهی بس آماده برای جولان و تاخت و تاز غربیان و شرقیان
شد و در نتیجه, هم سرمایه های ملی و هم سرمایه های معنوی در آتش افروزیهای استبداد
و استعمار سوختند.
رقابت قدرتهای بزرگ در ایران
در این عصر بی خبری, که استبدادیان, مردم را در تاریکی نگه داشته بودند و در پشت
دیوار بی خبری و در بیغوله های تاریک, هر جفایی را بر آنان روا می داشتند و بسان
حیوان با آنان رفتار می کردند و از عرصه های سیاسی و خُنُکای دانش و معرفت به
دورشان می داشتند, دو قدرت بزرگ, چون میدانها و عرصه های گوناگون را خالی از مردم و
نقش آفرینی آنان دیدند و برجها و باروهای نگهبانی را خالی از نگهبانان و باروبانان
تیزنگر و هشیار, ایران را جولانگاه خود قرار دادند و برای به تاراج بردن ثروت سرشار
آن, به رقابت پرداختند و آن چه در این رقابت سخت و سهمگین لت و پار شد مردم شریف
ایران و حیثیت و آبروی آنان بود.
نه این که, برخلاف پندار روشنفکران خود باخته, چراغی از علم و دانش و تمدن در این
سرزمین نیفروختند که هرچه روشنان داشت به خاک افکندند.
ایران را به قرون وسطی برگرداندند, حرث و نسل را به نابودی کشاندند, ثروتهای مادی و
معنوی این سرزمین را تباه ساختند, مردم را از فرهنگ, آداب, سنن و ارزشهای دگرگون
آفرین دور کردند و از همه دردناک تر و اسف انگیزتر, رفتار حقارت آمیزی بود که با
مردم داشتند, خود را قوم برتر و آنان را قوم وحشی و به دور از فرهنگ و تمدن می
انگاشتند و همین نگاه پست و به دور از شأن انسانی را, به قلم بمزدها, نویسندگان
اجیر و مأموران سرویسهای جاسوسی خود که به نام جهانگرد و سیاح به ایران می
فرستادند, دیکته کردند و به سینه های لجن گرفته و پر کینه آنان سریان دادند.
نوشته ها, آثار و کتابهایی که از این قوم تاراج گر در دست است, گواهی است روشن بر
این سخن. اینان سعی کرده اند, چنین وانمود کنند که قوم ایرانی, قومی واپس مانده و
به دور از فرهنگ و تمدن و وحشی است و خود نمی تواند کشورش را اداره کند, از این روی
نیاز است بریتانیای کبیر, سرپرستی این ملت را به عهده بگیرد.
غرب و خاموش کردن چراغ علم در ایران
غرب, نمی خواست چراغ علم در ایران روشن گردد. می دانست ایران زمینه یک حرکت بزرگ را
دارد. از عالمان, دانشمندان و فلاسفه ای برخوردار است که اگر میدان را از رجّاله ها
بگیرد و کار را به آنان و مردان اهل وابگذارد, ایران, با پشتوانه علمی که دارد,
خیلی زود راه خود را خواهد یافت. از این روی, تمام توان خود را به کار گرفت که
رجّاله ها بر سر پستها بمانند و با هر حرکتی علیه استبداد به مخالفت برخاست و از
اهرمهایی که در اختیار داشت, برای خاموش کردن آنها بهره برد و از دیگرسوی, شاه و
کارگزاران را از مصلحان و عالمان دلسوز و دارای طرح و اندیشه برای بِه سامانی کشور,
به هراس افکند و آنان را خطری بزرگ برای نظام پادشاهی وانمود.
قدرتهای بزرگ می دانستند اگر ایرانی با نوآوریهای دنیای جدید آشنا شود و پی ببرد که
رمز اوج گیری تمدن جدید در چیست, جوهر حرکت را در اختیار دارد و می تواند خیلی زود,
چراغ علم را در داخل کشورش بیفروزد و نیاز به غرب نداشته باشد.
غرب تلاش می کرد که هیچ گاه ایرانی به قلّه اعتماد به نفس فراز نرود و همیشه و همه
گاه خود را نیازمند غرب بداند و گام در شاهراه ترقی را به فکر و اندیشه و با تکیه
بر نیروهای خودی, محال بینگارد. بی خبری ایرانی, کوتاه بودن دست او از آستان علمای
دقیق اندیش و دارای طرح و برنامه برای اداره کشور بر اسلوب و مرام انسانی و عمران و
آبادانی کشور و این که چه چیزهایی را باید از غرب گرفت و چه چیزهایی را نه, سرمایه
بزرگ برای امپریالیزم جهانی بود.
ایرانی باید بی خبر بماند, تا بشود ثروت بی کران او را به تاراج برد, هویت او را
سوزاند, تمدن درخشان و فرهنگ ناب او را زیر خروارها خاک دفن کرد و او را از گذشته
اش برید. این سیاست راهبردی غرب بود. این سیاست را با برنامه دقیق به پیش می برد.
کارگزاران نظام استبدادی هم, چون از این سیاست سود می بردند و می دیدند با عمل به
این سیاست, بساط عیش و نوش شان برقرار است, تلاش می ورزیدند, بی خبری مردم, هرچه
عمیق تر و گسترده تر باشد و هیچ روزنی از این زندان بزرگ و تاریک به سوی دنیای روشن
گشوده نشود.
ناصرالدین شاه, نه در آغاز شتاب شگرفِ انقلاب صنعتی عرب, اوج گیری تمدن, فرهنگ و
نهادینه شدن قانونهای مدنی آن دیار, به خود آمد که دَرهای ایران را به سوی دانشهای
جدید بگشاید و زمینه داد و ستد فکری بین عالمان ایران و اندیشه وران ایران و اندیشه
وران غرب را فراهم آورد و نه پس از گذشت پنجاه سال از هنگامه آفرینی تکنولوژی غرب و
گذشت سالهای سال از طرح اندیشه ها و فلسفه های نو در آن دیار.
او می دانست چون ستمهای بی شمار انجام داده, بی گناهان بسیاری را سر و زبان بریده و
بر دار زده, امتیازهای فراوان به بیگانگان داده و پای قراردادهای ننگینی را امضا
کرده و در واقع ثروتهای بی کران کشور را به ثمن بخس فروخته, حکومتش, با همه کوکبه و
هیمنه ای که به ظاهر دارد, بسیار سست بنیاد است و هر پایه آن, با اشاره ای فرو می
ریزد, تمام اهرمهای قدرت خود را به کار می گرفت که مردم از آن چه در غرب می گذرد
آگاه نشوند و به مقایسه کشورداری زمامداران آن سامان, با کشورداری پادشاه و
کارگزاران سرزمین خود نپردازند.
چون می دانست که اگر مردم ایران از رفتاری که زمامداران غرب با رعایا دارند باخبر
شوند, درخواهند یافت, در قفس شیران و یوزپلنگان زندگی می کنند و در کشوری به سر می
برند که هوس پادشاه, قانون است و زندگی و مرگ مردم, بستگی به میل و خواست او دارد.
او نگران بود که پای ایرانی به فرنگ برسد; از این روی, تمام توان و قدرت خویش را به
کار می گرفت که دَرهای کشور, همچنان بسته بماند و چشم و گوش مردم باز نشود و
درنیابند مردم فرنگ بیدارند و آنان در خواب و در ای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 