پاورپوینت کامل سرمقاله حیات و مرگ انسانیت ۸۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سرمقاله حیات و مرگ انسانیت ۸۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرمقاله حیات و مرگ انسانیت ۸۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سرمقاله حیات و مرگ انسانیت ۸۷ اسلاید در PowerPoint :

۳

حیات جامعه انسانی, بسته به حیات انسانیت است.

انسانیت, روح جامعه انسانی است.

جامعه انسانی, بدون این روح, آنی نمی تواند به حیات خود ادامه بدهد, پرتوافشاند,
رخشان و نورافشان, سینه شب را بشکافد و اوج بگیرد.

بُعد انسانی انسان است که به انسان زیبایی می بخشد, فرشتگان را در برابر او به سجده
وامی دارد و پیامبران را عاشقانه در پی او می افکند, تا هر درد و رنجی را به جان
بخرند و هر زخمی و ضرب دشنه ای را تاب بیاورند, تا انسانیت انسان, نقاب از چهره
فرافکند و ملال از چهره جهان بسترد.

پیامبران, عاشق انسانیت انسان بودند که آن چنان بی تابانه و با شور و شیدایی خاص,
در پی انسانها می دویدند, تا آتش دامن آنال را خاموش کنند, هوسها, آزها و هر چه
بازدارنده راه کمال بود, به دست توانا و اراده خودشان, به بند بکشند, تا انسانیت
انسان, که آنان شیفته و شیدای آن بودند و همه گاه چشم به راهِ طلوع آن آفتاب
عالمتاب به سر می بردند, به جهان, سرتاسر, زیبایی و جلوه خاص بخشد.

زیبایی جهان, زمین و آسمان و هر چه زیر این سقف لاجوردین, وجود دارد, می زید و به
حیات خود ادامه می دهد, نغمه می سراید, بال به پرواز می گشاید, آغوش به عشق وامی
کند, عاشقانه پر می سوزاند, به سوی آفتاب قد می کشد, به عشق جان جهان سر و جان می
دهد و… به گوهر شبچراغی است, به نام انسانیت که به دست توانای خداوند در رواق رواق
این جهان آویخته شده است.

اگر انسان می بود و این بُعد از دو بُعد او نمود نمی یافت و خداوند در او قوه ای
نمی نهاد و توانایی به او ارزانی نمی داشت که سرشت خود را به دست خود معماری کند و
این کاخ بلند را بنیان بگذارد و تبلور دهد, گیتی, سرتاسر تاریک بود و هزارها
خورشید, قدرت آن را نداشتند که آن را از تاریکی به درآورند و شعله های نورافشان و
روشنایی دِه, در جای جای آن برافروزند.

انسان توانایی دارد جهان خود را زیبا بسازد, یا زشت. هر نقش و نگاری که بر لوح ضمیر
خود, نگاریده باشد, همان جهان اش را می سازد. اگر صفحه ضمیر خود را که خداوند, سفید
و پاک در اختیارش گذارده, با نقش و نگار انسانی و ارزشهای والای انسانی بیاکند و
بیاراید, جهان زیبایی خواهد داشت, پر جلوه و پر نقش و نگار, چشم نواز و روح انگیز,
با آسمانی صاف و زلال و زمینی آرام و گاهواره ای برای اوج گیری انسان به سوی بلوغ و
دستیابی به والاییها. اگر لوح ضمیر خود را سیاه کند و با سیاهی ها و زشتیها بیاکند
و نقش و نگار شیطان را بر آن بنگارد, جهانی سخت زشت و ناهنجار و آکنده از تباهی ها
و ناراستیها خواهد داشت.

پس انسان, سازنده جهان خود است, براساس همان نقشی که با قلم خود بر لوح ضمیرش رسم
کرده است. هر چه به سوی انسانیت فراز رود و هرچه بیش تر رایتِ ارزشها را بر بامِ
جان اش برافرازد, جهان انسانی تر خواهد شد و سازوار برای زندگی و اوج گیری به سوی
معنویت و توسعه تمدن انسانی.

انسانِ رها و غیر سازنده خویش و بی توجه به بُعد انسانی و آراینده و پرورنده بُعد
مادی و حیوانی خود, در تمام آناتِ زندگی, همه گاه و همیشه, از بام تا شام, جهان را
زشت معماری خواهد کرد و بر بنیاد کژی بنا خواهد گذارد, بر آب کَندی سست و نااستوار
که هر آن ممکن است فرو ریزد.

روی این قاعده و تراز, تا انسانیت انسان, اوج نگیرد و بر تارَک جامعه انسانی ندرخشد
و به زیبایی هر چه تمام تر جلوه گری نکند, نمی توان جامعه سالم و نمونه بنا کرد.
جامعه ای از هر جهت پاک و سازوار با خویها و خصلتهای زیبای انسانی, ناگزیر باید به
دست انسانهایی ساخته شود و شالوده ریزی گردد, که بُعد انسانی خود را سخت نیرومند
ساخته باشند و روحِ حیات در عنصرهای سازنده ارزشهای والای انسانی, دَم به دَم,
دمیده باشند, تا در گاه نیاز و هنگامه بنیان گذاری بنیان با شکوه مدینه فاضله و
تمدن انسانی, نقش آفرین گردد.

همه پیامبران و فرستادگان و رسولان الهی, برای ساختن مدینه فاضله و شالوده ریزی شهر
دین, ابتدا تلاش ورزیدند, انسانیت را بشکوفانند و به کالبد ارزشهای انسانی, حیات
بدمند. چون می دانستند اگر انسانیت به جنبش نیاید, موج نینگیزد, ساحَتهای جامعه را
در چنگ نگیرد و درننوردد, هیچ آیین و قانونی پا نمی گیرد و نمی تواند نقش هدایتی
خود را ایفا کند.

گامهای نخست را انسان خود باید بردارد, پا را از مرداب, که هر آن او را بیش تر فرو
می برد, واپس بکشد, تا نجات دهنده بتواند او را به جای امن و به بیرون از مُرداب ره
بنماید.

انسانیت باید در درون انسان بشکفد, تا پیامهای انسانی در او اثر بگذارد و در روح و
روان او دگرگونی بیافریند. پیامِ پیامبران, که در هاله ای از نور بود و سخت
پرتوافشان, پر درخشش, رخشان و روح نواز, نقش آفرین و اثرگذار, با این حال, در شماری
از انسانها, با این که مستقیم و بی واسطه بر سینه آنان فرود آمد, اثر نگذارد و در
روحِ آنان دگرگونی نیافرید. این, از آن روست که انسانیت, که شرط و پیش زمینه
اثرگذاری پیامهای الهی است, در آن شمار از انسانها, شکوفان نشده بوده و گرنه, اگر
این قوه جاذبه وجود می داشت و بین پیام و سینه انسان نقش آفرینی می کرد, ممکن نبود
که اثر نگذارد و در سینه آنان دگرگونی نیافریند.

انسانیت انسان باید آغوش بگشاید, تا مهر و رحمت, آیینهای الهی ـ انسانی به سوی او
بال بگشایند و بر بامِ آغوش او فرود آیند.

قانونها, آیینها و رسمهای زیبا و پر درخشش, در جامعه ای و در میان مردمانی به ثمر
می نشینند, از صفحه کاغذ, ساحَت سینه ها, به صفحه جامعه و ساحَتِ زندگی راه می
یابند و جاری می شوند, جوشش و جنبش خود را می آغازند, و آن به آن شکوفان می شوند و
در پرتو خود, ظلامِ بی قانونی و بی آیینی را در هم می شکنند و دروازه های سپیده را
می گشایند, که چشمِ چشمه انسانیت, دَمادَم پلک بگشاید و چشمه های جان انسان, که
زلال انسانیت از آنها جاری است, آنی از جوشش باز نایستند.

هیچ آیین و قانونی در جامعه ای که خوبیهای حیوانی انسان: شکم بارگی, شادخواری, ستم,
حرمت و حریم شکنی, مرزناشناسی, نادیده انگاری حقوق مردمان و… میدان دار باشند و
عرصه را بر ارزشهای والای انسانی تنگ کنند, پا نمی گیرد و زمینه ای برای به حقیقت
پیوستن و دگرگونی آفریدن نمی یابد.

مرگ انسانیت, بنیاد و بُنلاد جامعه را درهم می کوبد و آن را به ویرانه ای دگر می
سازد, سخت هراس انگیز و غیر درخور زندگی, مأوای جغدهای شوم آوای ویرانه نشینِ
ویرانه خواه.

مرگ انسانیت در هر جامعه و سرزمینی روی دهد, ریشه های حیات و زندگی را می سوزاند و
امید به زندگی را از بین می برد, دوزخی را ماند که همه آن, لهیب می کشد و هل من
مزید می طلبد و کرور کرور انسانها را در شعله های سرکش و مهارناشدنی خود گرفتار می
سازد.

در جامعه و سرزمینی که انسانیت بمیرد, همه چیز رنگ مرگ می گیرد و فاجعه بزرگ
انسانی, که از هر طوفان و زلزله ای ویران گرتر و از هر آتشفشانی گدازنده تر و سوزان
تر است, دامن می گسترد و دیّاری را بر زمین نمی گذارد, همه چیز و همه کس را خاکستر
می کند.

در فصل برگ ریزان ارزشها, و وزیدن دَم به دَمِ باد خزان از هیچ ارزش گستر, هدایت گر
و باغبان چیره دستی کاری برنمی آید و به هیچ روی, در این برهه هیچ کس نمی تواند
زیبایی و سرسبزی را به باغ و بوستان ارمغان آورد و یا به انسانیت انسان, حیات بخشد.
جرعه های جام او, در این هنگامه اثر نمی بخشند, باید در انتظار دی باشد, سرمای
استخوان سوز و نابودی همه چیز.

هر سرزمینی که گرفتار فصل برگ ریزان شود و از هر سوی, باد خزان بر آن بوزد و
ارزشهای انسانی را بریزاند, روی سعادت را نخواهد دید. چه بسا به ظاهر تمدنی در آن
پا بگیرد و مردمان از نظر مادی در رفاه به سر برند و زندگی رونقی داشته باشد, اما
فقر معنوی و کم رنگ شدن و یا مرگ انسانیت در آن سرزمین, دیر یا زود, همه چیز را از
هم خواهد گسست و نیرومندی مادی, نظامی و تکنولوژی, رفاه و آسایش, نمی تواند از
فروپاشی آن جلو بگیرد. چه بسیار تمدنهای بزرگ که بر اثر مرگ انسانیت در آنها, از هم
فرو پاشیدند, خاک شدند و از صفحه روزگار برافتادند.

انسانیت, بهار زندگی است, به جان زندگی شادابی می ریزد و آن به آن, با جویباران و
رودهای همیشه جاری و چشمه های همیشه جوشان اش, سینه آن را می شکافد و از حیات لبالب
اش می سازد.

این هنگامه بسیار دیدنی و شگفت انگیز و روح نواز, باید همیشه برپا باشد, تا فصل
خزان بر آن نتارد.

این خواست خداست که این هنگامه همیشه برپا باشد و ابر بهاران, آنی از بارش باز
نایستد و جامعه انسانی را سرشار از شادابی سازد.

از این روی, در جای جای زمین, در برهه ها و دورانهای ویژه, در هر کجا و هر دوره ای
که انسانیت رنگ می باخت و یا خورشید آن رو به افول می گذاشت و مردم به هر سوی می
نگریستند, مرگ انسانیت را می دیدند و یا ضعف آن را, خداوند, نسیمی روح انگیز و حیات
بخش به جانها می وزاند و خورشیدی از مشرق جانها بر می دَماند, با کتاب و برنامه ای
دگرگون آفرین.

انسانیت, در پرتو وحی, جان می گیرد و معنی می یابد و می پاید و می ماند. پیامبران
در دوران رسالت خود, هم به انسانیت انسان نمود دادند و هم به تلاش گسترده دست زدند
که جامعه انسانی را از آن لبالب سازند و مردمان را از زندگی در سایه سار انسانیت
بهره مند گردانند. چیزی که تا پیش از برانگیخته شدن پیامبری از سوی خدا در سرزمین
شان, از آن بی بهره بودند و در خوف و وحشت به سر می بردند و از یکدیگر بیم داشتند و
هیچ کسی به خیزش انسانی و تبلور انسانیت در زندگی خود و جامعه امید نمی برد و
انسان, بی تکیه گاه انسانی و در غربت غربت زندگی را سپری می کرد.

تکیه گاه انسان, انسانیت است و اگر این پناه و ملجأ, برچیده شود, انسانها ناگزیر
باید بسان درندگان به سر برند, همیشه در کشمکش و نزاع و با چنگ و دندان از منافع
خود پاس بدارند و دفاع کنند و اگر توان نداشتند و رقیب قوی تر بود و چنگ و دندانی
تیزتر داشت, ناگزیر تن به ذلت بدهند و اسارت و بردگی را بپذیرند.

جنگهای بزرگ و ویران گر و خانمان سوز که جهان را در تاریکی فرو بردند و تباهی های
بسیار آفریدند و نکبت و شوربختی بر سر انسانها باریدند, در برهه ای پدید آمدند و
چهره زشت و نکبت آلود خود را رو کردند, که این تکیه گاه و پناه گاه بزرگ و سُتوار
انسان, که همانا انسانیت باشد, دیری بود که برچیده شده بود.

پیامبران آمدند که این تکیه گاه را استوار سازند و آن را بر شالوده ای محکم و رخنه
ناپذیر, بنیان بگذارند تا در پناه آن, که در پرتو وحی معنی و مفهوم جدیدی می یافت,
انسان از بی پناهی و بی کسی به در آید و به حق خود, در همه آنات زندگی برسد.

پیامبران, از انسان شروع کردند. به تلاش برخاستند تا با دور کردنِ او از زندگی
حیوانی, انسانیت او را بشکوفانند, همان عنصری که مدار زندگی است و زندگی بدون آن,
از مدار خارج است, بی هدف در گردش.

آنان, با آهنگ وحی, نبض حرکتِ خود را به گونه ای سامان دادند که انسان در کانون
تربیت قرار بگیرد, تا کم کم, با گذر از لجن زارهای عفن و بویناک, برای انقلاب درونی
بزرگ, که همانا عروج به مقامِ انسانیت است, آماده شود.

رسولان الهی, به درستی دریافته بودند که هیچ راهی برای پیاده کردنِ پیامهای الهی و
پی ریزی جامعه انسانی, بر محور کتاب خدا و آموزه های وحیانی و برافراشتن رایتِ عدل
و داد, مهربانی و مهرورزی, محبت و انسان دوستی, زدودن کینه های کهنه از سینه ها و
پاک و بی آلایش کردنِ آنها, بهبودی زخمهای چرکین, گسترش روح برادری, برچیدن بساط
زندگی حیوانی, رفتارهای زشت, غضبهای دوزخ آفرین, خشمهای نفرت زا, جز با شکوفایی
انسانیت و گشودنِ راه به سوی چشمه های انسانی, که شفادهنده و بهبودبخش همه دردها و
زخمهاست, ممکن نیست.

در این جا, نقبی به روشنایی می زنیم. از دالانهای تاریک می گذریم, تا اُفق روشن در
چشم اندازمان قرار بگیرد. افقی که می تواند با روشنایی, زیبایی, چشم نوازی و بی
کرانگی خود, زندگی امروز و فردای ما را روشن و ستاره باران کند.

در این جا از اسلام سخن می گوییم, دینی که همه زیباییها و رخشانیها را, یک جا, بی
کم و کاست, دارد. البته سخن از همه زیباییها و زوایای رخشان این دریای نور ممکن
نیست, اما می شود گه گاهی پرتوی از آن را به زوایای تاریک زندگی تاباند و از آن نور
و روشنایی گرفت و بیغوله سرد و تاریک زندگی را به کانون گرم و روشن دگر کرد.

از اسلام سخن می گوییم و از زندگی لبالب از عشق به انسانِ پیامبر آن, که ببینیم
چسان در دوران و سرزمینی که انسانیت مرده بود, به آن حیات بخشید و در پرتو آن,
انقلاب بزرگ خود را سامان داد و در عصر سخت دهشت انگیز, و بی وزنی, بی مقداری و بی
ارزشی انسان, بنیادی با شکوه از محبت, انسان دوستی و درد انسان داشتن را پی ریخت و
از مردمانِ سخت, صخره وش و بی عاطفه, و به دور از مهربانی و مهرورزی و عشق به انسان
و کرامت انسانی, انسانهایی ساخت و تربیت کرد که در عشق به انسان و در عاطفه,
مهربانی و مهرورزی و ارج نهادن به مقام انسان, سرآمد شدند و نام و آوازه شان در
جهان سیاه آن روزگاران پیچید و غریو انسان دوستی شان و دفاع جانانه ای که از انسان
ستمدیده و دربند داشتند, بسان صاعقه بر سر ستم پیشگان فرود آمد.

پیامبر اسلام, چنان در دلهای سخت و سنگواره, چشمه های زلال را جوشاند که عالمیان را
به شگفتی فرو برد که چسان و با چه نیرو و توانی, از سنگستان, چنین چشمه هایی جاری
ساخته و با کدام دست و اراده, نگاه و آیه آفرینش, سنگستان را به

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.