پاورپوینت کامل رهنمودهای آیت الله صافی گلپایگانی در دیدار با نویسندگان مجلّه حوزه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل رهنمودهای آیت الله صافی گلپایگانی در دیدار با نویسندگان مجلّه حوزه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رهنمودهای آیت الله صافی گلپایگانی در دیدار با نویسندگان مجلّه حوزه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل رهنمودهای آیت الله صافی گلپایگانی در دیدار با نویسندگان مجلّه حوزه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۵
حوزه: بسم الله الرحمن الرحیم. با تشکر از حضرت عالی که این فرصت را در اختیار ما
گذاشتید که هم گزارشی از دو دهه کار مطبوعاتی خود و شمه ای از کارنامه مجله حوزه را
ارائه دهیم و هم از دیدگاه ها و نقطه نظرهای راه گشای جناب عالی بهره مند شویم.
مجله حوزه با این هدف و نیّت پا گرفت که به روشنگری آرمانهای بلند انقلاب اسلامی
بپردازد و دفاع از مبانی و بنیادهای انقلاب را سرلوحه کار و تلاش خود قرار دهد.
از آن جا که روحانیت و حوزه های علمیه مشعلدار و طلایه دار این حرکت بزرگ, گسترده و
ژرف بوده است و بی گمان, دارای دشمنان کینه توز بسیار, به دفاع از این نهاد مقدس
کمر بست و در لابه لای تاریخ به جست وجو پرداخت, تا هر کجا دستی به خیانت و از روی
غرض ورزی قلم زده و تاریخ روشن و رخشان روحانیت را واژگونه جلوه داده, رو کند, تا
هم استقلال طلبی, عزت مداری, دشمن ستیزی, مردمداری, فرهنگ دوستی روحانیت روشن گردد
و هم لجن پراکنی, سیاه نمایی و همنوایی و همدستی تحریف گران با دشمنان اسلام و
ایران و افزون بر این, برای نسل معاصر, به درستی نموده شود روحانیتِ پیشاهنگ این
حرکت بزرگ در کدام جبهه قرار دارد و مخالفان کینه توز روحانیت در کدام جبهه.
این حرکت را افزون بر ده ها مقاله, با ویژه نامه هایی درباره نقش آفرینان و طلایه
داران بزرگی چون: امام خمینی, آیت اللّه بروجردی, میرزای شیرازی, سید جمال الدین
اسدآبادی, میرزای نائینی, شهید مطهری, شهید صدر, فاضلین نراقی, سپیده آفرینان
مشروطیت, میرزا کوچک خان جنگلی و… شتاب بخشید.
از مجله حوزه در این دو دهه, ۱۲۳ شماره(در زمان دیدار), به گونه دوماهنامه, نشر
یافته, در حدود ۲۸۰۰۰صفحه, دربرگیرنده ۱۱۸۸ مقاله علمی و تحقیقی که بسیاری از آنها
به اندازه یک رساله علمی و بیش از ۱۰۰ صفحه. از این ۱۲۳ شماره نشر یافته, ۳۵شماره
آن, ویژه نامه است, درباره گزاره های علمی مورد نیاز و شناساندن شخصیتهای برجسته
علمی حوزه و اثرگذار در فکر و اندیشه مردم و نقش آفرین در جهان اسلام. در این ویژه
نامه ها به نقش علمای بزرگ و حوزه های شیعه پس از دوران غیبت, در هدایت مردم, حرکت
دادن آنان به سوی روشنایی و دگرگونیهای بزرگ, از زوایای گوناگون پرداخته شده و تلاش
گردیده زیباییها و جلوه های مدرسه شیعه نمایانده شود تا الگو و چراغ راهی باشد برای
امروزِ جویندگان حق و حقیقت.
اینک در آستانه دهه سوم, خدمت حضرت عالی رسیدیم, تا برای پیمودن راه آینده, که بی
گمان سخت و پر سنگلاخ خواهد بود, رهنمودهای روشن بگیریم و به کار بندیم.
ما بر این باوریم که بدون پرتوگیری از کلام و سیره علمای روشن ضمیر, رایزنی با اهل
فکر و اندیشه و بهره مندی از تجربه مردان با تجربه, نمی توان راه های پر فراز و
نشیب را پیمود و از لغزشگاه ها به دور ماند و به دور از آفتها و آسیبها, گردنه های
دشوارگذر را پشت سر گذاشت و به هدف و آرمانهای راستین دست یافت.
از این روی, در پیشینه حرکت ما, درس آموزی و بهره مندی ازتجربه ها و پرتوگیری از
رهنمودهای علمای روشن, بیدار و آشنای با دنیای جدید و نیازهای روز, نمایان است و
امیدواریم در آینده نیز چنین باشد و بتوانیم از رهنمودها, پندها, اندرزها,
راهنماییها و دیدگاه های روشن و افق گشای برجستگانِ فقهی, کلامی و اخلاقی حوزه ها
بهره بریم و ورق ورق مجله را, که امیدواریم همیشه و همه گاه, در خط اسلام ناب
محمدی(ص) بماند و بپوید, با کلام و سخن ناب آنان آذین ببندیم.
استاد: بسم الله الرحمن الرحیم. روی هم رفته این مطالب و عناوینی را که مطرح کردید,
هرکدام شان مفید و ارزنده هستند که باید با دقت و ظرافت انجام بگیرد. در نوشته ها
باید دقت و ظرافت به گونه ای باشد که نسل معاصر, بخصوص جوانان را روشن و بیدار کند.
و برای کسانی که می خواهند درباره رجال مذهب و اسلام, مطالعاتی داشته باشند, این
برنامه ها مفید باشد.
این که شما فرمودید: کسانی غرض ورزانه, یا از روی کم اطلاعی و یا تحت تأثیر
تبلیغات, چیزهایی علیه اسلام و روحانیت نوشته و عرضه داشته اند, درست است. این
جریان را روشنفکرمآبهای غرب گرا راه انداختند.
از مشروطه به بعد و در خلال جریانِ مشروطه, روشنفکرمآبهای غرب زده, کتابهایی درباره
دین, مذهب و روحانیت نوشتند و نشر دادند که بیش تر آنها, مغرضانه و از سوی
استعمارگران به آنان القاء شده است, با واسطه, یا بی واسطه.
نوشته های آنان مسموم است و سبب گمراهی اشخاص می شود. آن چه درباره بزرگان و
مقامهای روحانی و روحانیت نوشته اند, افراد را در شناخت اینان به گمراهی می افکند.۱
کتابهاشان به گونه ای است که به ظاهر مطالب خوبی دارند و حتی کسانی هم که آنها را
مطالعه کرده اند, تعریف می کنند, ولی اگر با دقت مطالعه و در آنها نظر افکنده شود,
می بینید که جاهایی زهر خود را می ریزند و در جاهای حساس شخصی را خراب می کنند و
خیلی عقب ماندگیها را به او نسبت می دهند.۲
اینها هدفهایی دارند و در پی این هستند که به هدفهای خود برسند. پس از آمدن رضاخان
پهلوی به روی کار و به قدرت رسیدن او, اینها بیش تر میدان یافتند و در بیان و نوشتن
آزادی بیش تری پیدا کردند. گمراهی و ضلالت افزایش یافت و حمله به علما, بیش تر شد.۳
در برابر این موج, کسانی می توانستند بایستند که مطالعات بیش تری داشتند. اینها
بودند که می توانستند بنویسند و از مقامات علمی و معنوی و هدفهای خدایی علمای بزرگ
و خدمتگزار سخن بگویند و از مواضع آنان دفاع کنند. البته این سخن, به این معنی نیست
که اینها اشتباهی نداشتند و به دور از خطا بودند. انسان گاهی ممکن است اشتباه کند و
راه درستی را انتخاب نکند. در امور سیاسی و مذهبی, گاهی پیش می آید که دیدگاه و
نظرها با هم همخوانی ندارد و چه بسا نظر دو نفر با هم تفاوت داشته باشد. در دیگر
ملتها نیز این ناهمخوانی دیدگاه ها بین افراد دیده می شود. مثلاً کسی هست که خیلی
وطن دوست است, ولی مع ذلک, در جاهایی, در همان وطن خواهی اش اشتباه کرده است. و ما
هم می گوییم: در اسلام خواهی هم, کسی نیست که بی اشتباه باشد, ولی آن چه که ما در
رجال خودمان سراغ داریم, اینها از روی عمد, راه خطا نمی رفتند. در راهی که پیش
گرفته بودند, قصدشان خدا بود, ترویج خیر, دعوت مردم به اسلام و به ترقی و کمال
جامعه. در برابر سلطه دشمنان اسلام و ایران, در طول تاریخ, کسانی که ایستادگی کردند
و در شرایط بسیار بسیار سخت, پیشاهنگ بودند, علمای دین بودند,۴ آن هم با نیت خالص و
برای رضای خدا.
ایستادگی علمای دین در برابر خارجیان و دشمنان اسلام و ایران, باید به طور دقیق
برای مردم روشن شود, تا مردم دریابند که علمای دین در برهه های حساس, چه نقش مؤثری
در دفاع از استقلال کشور داشته اند. و اگر این موضع گیریها و ایستادگیها نبود, چه
بر سر این سرزمین می آمد و با چه مشکلاتی مردم دست به گریبان می شدند.
حتی نقش علمای ما در شهرستانها نیز باید برای مردم روشن شود و از موضع گیریهای درست
و بجای آنان در برهه های حساس که کیان دین و کشور در خطر بوده سخن به میان بیاید.۵
ایستادگی علمای شهرستانها در برابر دشمن خارجی, اغواگریهای اغواگران و فتنه گران,
فرقه سازان وابسته به استعمار, مانند بهائیت,۶ همیشه می تواند درس آموز باشد و مردم
را در شرایط حساس برانگیزد و در خدمت به دین و مذهب بسیج کند. موضع گیریهای
شجاعانه, مدبّرانه و خردمندانه علما برای حفظ دین و مملکت و استقلال کشور, بسیار با
شکوه و همیشه مؤثر بوده است.
می شود گفت, چیزی که بیش از همه در حفظ دین و کشور مؤثر بوده, موضع گیری علمای دین
و روحانیت و ایستادگی آنان, در شهرهای بزرگ و کوچک بوده است.
اگر بخواهیم تک تک این حرکتها و ایستادگیها و موضع گیریهای دقیق و حساب شده را بیان
کنیم, خیلی می شود. باید مطالبی در این باره نوشته شود.
البته مسأله حساس است. خیلی باید ظرافت به خرج داد. کسانی که دست به قلم می برند و
بنا دارند تاریخ مبارزات و موضع گیریهای علما و روحانیت را بنویسند, باید اهل اطلاع
و آگاهی های لازم باشند, مصادر و منابع را خوب بشناسند و به شناسایی منابع و مصادر
دقیق, همت بگمارند و به مصادر و منابعی که نویسندگان آنها, وابستگیهایی داشته و
مغرض اند, اعتماد نکنند. برخی از نویسندگان که آثارشان هم در دسترس است, برخوردهای
تند و غرض ورزانه ای با اسلام و علمای دین داشته اند که باید از آنان و نوشته هاشان
پرهیز کرد و به کتابها و نوشته های آنان تکیه نکرد.
همین اکنون, مجله هایی نشر می یابد و در دسترس جوانان قرار می گیرد که پر از
تحریفات و قلب حقایق است. گردانندگان این گونه مجله ها با نویسندگان آنها روی فکر
خود, به تفسیر رویدادها و حوادث تاریخی می پردازند و برای این که رویدادهای تاریخی
با فکرشان جور بیاید و هماهنگ شود,به قلب حقیقت دست می زنند.۷
ما اولاً باید از این گونه مجله ها پرهیز کنیم و ثانیاً به گونه ای مشی کنیم که
چنین رویه ای را در پیش نگیریم و علاوه بر اینها, جوری ننویسیم که حجت بشود برای
فکرها و اندیشه های غلط آنان و از مطالب خودمان علیه خودمان استفاده کنند و کارهای
ما, منبع و مصدری بشود برای جریانهای ضد اسلامی و مخالف روحانیت.
در مقام دفاع, خیلی باید دقیق بود. دفاع ما به ضد دفاع تبدیل نشود. گاهی در مقام
دفاع مطلبی مطرح می شود که نباید مطرح می شده است, زیرا دیگران از آن بهره برداری
نادرست می کنند و یا نقطه ضعفی از ما در دست آنان قرار می گیرد.
در قضیه مشروطیت, علمای ما, موضع گیریهای گوناگون و متفاوت داشته اند. مسائل زیادی
درباره اختلافها و تفاوت در نگرش آنان هست. شهید شیخ فضل الله نوری, مرحوم آخوند
خراسانی, مرحوم حاج سید محمدکاظم یزدی طباطبایی, یک جور نمی اندیشیده و دیدگاه ها و
موضع گیریهاشان گوناگون بوده است;۸ در عین حال, خلوص نیت داشته و برای رضای خدا
تلاش می کرده اند. نویسنده و بررسی کننده تاریخ, این نکته را باید از نظر دور ندارد
و محور حرکت آنان را نشان دهد و از خلوص نیت آنان, غفلت نکند.
کار شما مهم است, ولی دقت و باریک اندیشی بسیار لازم دارد. باید بسیار دقت کنید در
ارائه نوشته ها و مقاله ها که بعدها کسانی که این مجله را می خوانند, از آن اشکال
به دین و مقام روحانیت پیدا نکنند. درباره شخصیتها و رجال علمی, از اهل اطلاع
بپرسید و اگر دیدید به کسی از رجال علمی دینی, در مجله و روزنامه ای اشکال شده از
اهل اطلاع بپرسید, تا دریابید که مطلب, آن گونه که آنان نوشته اند, نبوده است و این
را به دیگران هم اطلاع بدهید.
اگر اختلافی بین علمای ما بوده, درباره شکل کار بوده که چگونه باشد, چه راهی در پیش
گرفته شود که دین بهتر ترویج شود و با مخالفان دین معارضه به چه نحوی صورت بگیرد.
البته طرح ریز مسائل لازم نیست. بسیاری از مطالب هست که لزومی ندارد ما اکنون مطرح
کنیم و در صدد پاسخ گویی برآییم. بسیاری از این مطالب دیگر در عصر ما جایی ندارد و
مرده است و لزومی ندارد آنها را احیا کنیم. ولی مطالبی هست که طرح آنها و پاسخ به
آنها, دفاع از دین است. بسیاری از مسائل تاریخی را به هدف اشکال به دین و روحانیت,
در مجله ها, روزنامه ها و کتابها می نویسند و این, بر عهده شماست که آنها را ردیابی
کنید و پاسخ بدهید. مسائل تاریخی بسیاری هست که نیاز به بررسی و تحقیق دقیق, همه
جانبه و کامل و پرسش از کسانی دارد که به تاریخ احاطه دارند. البته اکنون در حوزه
کسی را نداریم که احاطه کامل بر تاریخ صدساله اخیر داشته باشد.
زندگی علمای ما برای آیندگان درس عبرتی است. در زمان فتحعلی شاه و جنگ ایران و
روس,۹ که علمای دین پیشاهنگ بودند و سید محمد مجاهد۱۰ حکم جهاد داد, فاضل نراقی,۱۱
به حکم ایشان در جنگ شرکت کرد.این مطلب مهمی است و دلیل بر وفاق و هماهنگی علمای
دین و حرکت آنان از روی خلوص نیت و برای رضای خدا. (وجعلناهم مثلاً و صدقاً
للآخرین.)
البته نمی گویم که این آقایان, که از آنان نام بردم, اشتباه نکردند. می گویم زندگی
آنان, حرکتها و مبارزات شان باید برای ما عبرت باشد. یعنی از اشتباه های آنان ما
باید عبرت بگیریم که آنها را تکرار نکنیم. بدانیم که بشر می شود به مقامات عالیه
برسد, در عین حال اشتباه هم بکند. انسان که معصوم نیست. علمای ما منزّه بودند, ولی
ممکن است دیگرانی آنان را به اشتباه افکنده باشند و یا به اختلافها دامن زده باشند.
در زمان ائمه, علیهم السلام,بین اصحاب اختلافهایی بود.
بالاخره, کاری که در پیش گرفته اید, مهم است, با دقت دنبال کنید و در این کار سعی
بر این باشد که عبرتها و نکته های درس آموز, از زندگی علمای دین بیان شود.
علمای ما هوشیار بوده اند و هوشیارانه به قضایا می نگریسته اند. مثلاً وقتی رضاخان
روی کار آمد, علمای ما خیلی زود دریافتند که این شخص نوکر انگلیسیهاست. ولی خیلی ها
این مطلب را درنیافتند. علمای ما به کارهای او بدگمان بودند. از باب نمونه, آیت
اللّه والد, مرحوم محمدجواد صافی گلپایگانی,۱۲ بر این عقیده بود که رضاخان را
انگلیسیها روی کار آورده اند. البته این را براساس اطلاعات گسترده ای که داشت, می
گفت. به نظر ایشان انگلستان ازرضاخان شقی تر و پست تر و خائن تر پیدا نکرد, کسی که
حاضر باشد هرچه انگلستان بگوید انجام بدهد و هرگونه که آن قدرت استعماری بخواهد,
علیه اسلام دست به کار شود. خیلی ها بودند, ولی نپذیرفتند این نقشها را بازی کنند و
برابر دستور انگلیس کارها را انجام دهند.
در ایران, رضاخان۱۳ در ترکیه مصطفی کمال آتاتورک,۱۴ در افغانستان امیر امان الله
خان,۱۵ برای اسلام زدایی و مبارزه همه جانبه با اسلام و تأمین منافع انگلستان, روی
کار آورده شده بودند.
ییکی از کارهایی که باید رضاخان انجام می داد, کشف حجاب بود. روز ۱۷ دی ۱۳۱۴ این
کار عملی شد. او خانواده خود, زن و دخترانش را, بدون حجاب در برابر انظار حاضر کرد.
در جشنی که به همین مناسبت برپا شده بود, شرکت جست.۱۶
رضاخان در خدمت انگلیسیها بود و خدمات فراوانی به انگلستان کرد. از جمله با ترفند,
کاری کرد که قرارداد نفتی شرکت ویلیام نوکس دارسی با ایران, که در زمان مظفرالدین
شاه, بسته شده بود, در سر موعد پایان نیابد و تمدید شود.۱۷
انگلستان وقتی دید از زمان این قرارداد, چند سالی بیش نمانده و باید برابر قرارداد,
در زمان پایان پذیرفتن و انقضای قرارداد هم, افزون بر دست کشیدن از استخراج نفت و
بردن آن, تمامی وسائل و تجهیزاتی را که برای استخراج نفت فراهم کرده و آورده بود,
بگذارد و برود, به فکر چاره افتاد و از نوکر خود, رضاخان خواست در حرکتی, به گونه
یک طرفه قرارداد را لغو کند, تا هم خود او در نزد افکار عمومی, به عنوان کسی که با
سیاستهای انگلستان به مخالفت برخاسته, بزرگ جلوه کند و هم انگلستان بتواند به این
بهانه موضوع را به داوری لاهه بکشاند و قرارداد را تمدید کند.
ولی این ترفند از چشم علمای تیزبین, پوشیده نماند. آنان می دانستند نوکری مثل
رضاخان, هیچ کاری نمی کند که ارباب برنجد. او برخلاف مصالح انگلستان کاری انجام نمی
دهد. لغو این قرارداد, که چیزی به پایان آن نمانده, از روی حسن نیت نیست و نباید در
این اقدام مصلحت کشور و مردم در نظر گرفته شده باشد.
از جمله آیت اللّه والد, که مخالف انگلستان و رضاخان بود, به این حرکت رضاخان بدبین
بود, نقل می کرد:
(هنگامی که رضاخان, قرارداد دارسی را لغو کرد, رئیس شهربانی گلپایگان, پیش من آمد و
روزنامه ها را نشان داد که ببینید شاه ایران, چگونه قرار داد به آن محکمی را که
پادشاه قاجار با انگلستان بسته بود لغو کرد و این سرمایه بزرگ را از چنگ انگلستان
به در آورد. حال که چنین حرکتی را انجام داده و در سرتاسر کشور جشنهایی برپا گردیده
است و شخصیتهای مختلف به او تبریک گفته و این کار او را ستوده اند, شما نیز تلگرافی
برای وی بفرستید و از این کاری که انجام داده قدردانی کنید.
من چیزی نگفتم و سکوت کردم.
گفت: باز هم تردید دارید و او را انگلیسی می دانید.
گفتم: نمی توانم بپذیرم کسی را که انگلیسیها روی کار آورده اند, علیه منافع آنها
کاری انجام بدهد.
رئیس شهربانی گفت: پس به نظر شما حقیقت چیست؟
گفتم: به زودی روشن می شود.
دیری نگذشت که نقشه ها رو شد و معلوم گردید که بنا بوده کار استخراج نفت از سوی
انگلیسیها ادامه بیابد. زیرا انگلستان به دادگاه لاهه شکایت کرد و از طرف ایران علی
اکبر داور, وزیر عدلیه, برای پاسخ گویی و دفاع از موضع ایران به اروپا رفت و در
دادگاه حاضر شد و به دفاع از موضع ایران پرداخت. دفاعهای او نتیجه نداد و پیشنهاد
شد که دو دولت, خود به توافق برسند و قضیه را حل کنند. سرانجام قرارداد دیگری بر
ایران تحمیل شد.)
مرحوم والد می فرمود:
(این رسوایی و رو شدن خیانت رضاخان چنان بود که رئیس شهربانی, با این که, کم و بیش
پیش ما می آمد, گفته بود: پس از این قضیه, دیگر خجالت می کشم پیش آقا بروم.)
بله, دکتر مصدق و آیت اللّه کاشانی در دادگاه روی این نکته تأکید داشته اند که:
زمان قرارداد, رو به پایان بوده و حکومت پهلوی مشروعیت نداشته که آن را تمدید کند;
زیرا وکلا و نمایندگان مجلس, که به تمدید آن رأی داده اند, منتخب مردم نبوده, بلکه
تک تک آنان با نظر رضاخان برگزیده شده اند; از این روی بدون اختیار رأی به الغای
قرارداد دارسی و سپس رأی به ادامه آن دادند.
از این قضایا بسیار است. خداوند شما را در کاری که پیش گرفته اید, موفق بدارد.
حوزه: از این که وقت شریف حضرت عالی را گرفتیم, پوزش می طلبیم و از خداوند سلامتی و
توفیق شما را برای خدمت هرچه بیش تر به اسلام, فرهنگ و مکتب اهل بیت خواستاریم.
یادداشتها…
۱. برای هرچه بیش تر آگاه شدن از ترفندها, دسیسه ها, لجن پراکنیهای روشنفکران قلم
بمزد و غرب زده, علیه عالمان و روحانیان پیشتاز و پیشاهنگ در عرصه های علمی, فرهنگی
و مبارزاتی و پرخاشگران علیه استعمار و استبداد, رجوع کنید: به شماره های گوناگونی
که مجله حوزه برای نمایاندن ویژگیهای علمی, فکری و رفتاری عالمان روشن اندیش, حرکت
آفرین, و در خط مقدم دفاع از دین, ویژه ساخته است; از جمله: آیت اللّه بروجردی, سال
هشتم, شماره های ۵۹ ـ۶۰; محقق اردبیلی, سال نهم, شماره های ۵۰ ـ۵۱; سید جمال الدین
اسدآبادی, سال دهم, شماره های ۵۹ ـ۶۰, محقق اردبیلی سال سیزدهم, شماره ۷۵; میرزای
نائینی سال سیزدهم, شماره های ۷۶ـ۷۷; فاضلین نراقی, سال هیجدهم شماره های ۱۰۷ـ ۱۰۸,
میرزا کوچک خان جنگلی, سال نوزدهم شماره های ۱۱۱ـ۱۱۲, نهضت مشروطیت, سال بیستم,
شماره های ۱۱۵, ۱۱۶, ۱۱۷; آیت اللّه حاج شیخ عبدالکریم حائری, سال بیست ویکم, شماره
های ۱۲۵ـ۱۲۶.
۲. بنگرید به آثاری که در این دوره درباره خیزشِ بیدارگر مشرق زمین سید جمال الدین
اسدآبادی, نهضت تنباکو و میرزای شیرازی, نهضت مشروطیت و علمای نقش آفرین در این
حرکت بزرگ, نهضت جنگل و میرزا کوچک خان, قیام شیخ محمد خیابانی و… نوشته شده و نشر
یافته است. تاریخ نگاران این دوره, یا از کنار حرکتهای بزرگ و سرنوشت ساز و دگرگون
آفرین روحانیت و علمای روشن اندیش و بیدار, بی کپ و سخنی می گذرند و یا آنها را
واژگونه جلوه می دهند و برخاسته از وابستگی به بیگانگان, هواپرستی, جاه طلبی, واپس
گرایی فکری, زمان نشناسی و….
از باب نمونه, مهدی قلی خان هدایت, مخبرالسلطنه, در کتاب خود: خاطرات و خطرات
(/۳۴۴) سید جمال الدین اسدآبادی را, که در راه بیداری مسلمانان و احیای اسلام ناب و
نمایاندن چهره کریه غرب, همه خطرات را به جان خرید و از هرچه پُست و مقام بود گذشت
و در هیچ برهه و شرایطی حاضر نشد حقیقت را فدای مصلحت شخصی بکند, چنین می شناساند و
این گونه بی انصافانه درباره او داوری می کند:
(سید جمال, هیکلی جالب و نطقی جاذب داشته است. تلاش بی اندازه می کرده است به مقامی
برسد و مثل همه آقایان, از طبع بشر غفلتی داشته و ناصواب را صواب می پنداشته است.
بالفرض در مصر انقلاب می شد, مصر به روز بدتری می افتاد. ظاهراً, سید از اتحاد
اسلام سخن می گفت. نادر, با همه قدرتی که داشت, اتحاد اسلام را عنوان نموده و به
جایی نرسید. اتحاد و اتفاق, دو کلمه بدبخت اند.
در هر صورت, انقلاب, راه این کار نبود, خصوصاً, با اغراض نفسانی که زیر عناوین
رحمانی گوشه ابرو می نماید و چشمک می زند. این اشخاص را من, به ستاره دنباله دار
تشبیه کرده ام, خوش محضرند و مشؤوم الأثر. غرض گِل کردن آب و گرفتن ماهی است. عنوان
اتحاد اسلام هم, برای خدمتی بود به عبدالحمید, دشمن ناصرالدین شاه.)
بعدها نیز همین خط, ناآگاهانه, یا غرض ورزانه و یا به دستور دنبال می شود. ابراهیم
صفایی, کتاب خود (راهبران مشروطه) را با شرح حال سید جمال الدین اسدآبادی شروع می
کند. در طلیعه سخن, ایرانی بودن وی را انکار می کند و سپس او را جاه طلب می خواند:
(… به شدت جاه طلب بوده است و همین حس, او را اسیر هوای نفس نموده و از دانش و نفوذ
کلام و روشنفکری خود, بیش تر برای ارضاء غریزه جاه طلبی خویش استفاده کرده است.
او, سودای امارت و صدارت بر سر داشته و برای نیل به این هدف به هر دری می زده و
داعیه اتحاد اسلام برای وی, راهی برای وصول به هدفهای سیاسی بوده است.
سید جلو خواهشهای نفسانی خود رانیز نمی توانست بگیرد و معتقد بود که همه چیزهای خوب
و مرغوب برای او خلق شده و باید از آنها بهره ببرد.) رهبران مشروطه/۱۳
و به این نیز بسنده نمی کند و او را به فرقه بابیت پیوند می دهد:
(سید در اقامت اخیر در پاریس, بار دیگر به دعوت لُرد چرچیل و سالیسبوری ظاهراً برای
پاسخ به سؤالات آنان درباره امام زمان ومهدی سودانی به لندن رفت. وقتی شهرت انقلاب
بابی را در آن زمان به یاد بیاوریم و توجه سیاسیون انگلستان را به این جمعیت در نظر
بگیرم و شرحی را که سید نسبت به دیانت باب در جلد دوم دائرهالمعارف بستانی, چاپ
بیروت نوشته ملحوظ داریم, سپس به مقدمه (نقطه الکاف) و رساله های (برون) در این
خصوص مراجعه کنیم و به مندرجات کتاب یک سال در میان ایرانیان, تألیف دیگر (برون)
توجه بنماییم و حمایت عجیب او را از بابیان و تحریک اقلیت بابی و ازلی را بر ضد
دولت ایران در نظر بگیریم, شاید بتوانیم قضاوت کنیم که این مسافرت سید و توضیح
درباره امام زمان, گذشته از موضوع ادعای مهدی سودانی, با سیاست ایران هم مربوط بوده
است.) همان/۱۶
انگلستان از اندیشه های رستاخیزآفرین سید جمال الدین اسدآبادی واهمه داشت و می
دانست اگر این اندیشه ها زمینه بیابند و بستر رویش, منافع او را به خطر خواهند
افکند و همان حماسه ای را خواهد آفرید که در جنبش تنباکو و نهضت مشروطیت, همگان
شاهد بودند و دیدند که چسان استعمار به زانو درآمد.
انگلستان در تکاپو بود آن حماسه ها تکرار نشود تا بتواند به کمک رضاخان و روشنفکران
وابسته به خود, دیگر بار, نفوذ, سیطره و قدرت خود را بر همه زوایای این سرزمین
بگستراند. از این روی, به تاریخ نویسان وابسته و تحلیل گران غرب زده دستور و جهت می
داد که به تلاش گسترده ای دست بزنند, تا از الگو شدن سید جمال الدین برای نسل حاضر
و نسلهای آینده و نفوذ و گسترش اندیشه های او جلوگیری کنند. او را غیر ایرانی,
بویژه افغانی بخوانند, تا برای جوان ایرانی جاذبیتی نداشته باشد و بابی بخوانند تا
هیچ مسلمان و پیرو اهل بیتی, او را خودی نداند و به اندیشه های او نزدیک نشود و
اسوه حرکت قرارش ندهد.
سید جمال الدین, غرب را دقیق شناخته بود و از نقشه ها و برنامه هایی که برای جهان
اسلام و مسلمانان داشت آگاه بود و این شناخت روشن و همه سویه را به گونه مشعلهای
همیشه روشن, بر سر راه مسلمانان افروخته بود. هرکس, هر گروه, هر کاروان و هر ملتی
که در پرتو این مشعلها حرکت می کرد, ممکن نبود به بیراهه برود و گرفتار گرگ خون
آشام, که در لباس میش جلوه گر شده بود, بشود.
شهید مطهری می نویسد:
(سید به مسلمانان هشدار می داد که (روح صلیبی) همچنان در غرب مسیحی, بالاخص در
انگلستان زنده و شعله ور است.
غرب, علی رغم این که با ماسک آزادمنشی, تعصب را نکوهش می کند, خود در دامِ تعصب
(خصوصاً تعصب مذهبی علیه مسلمانان) سخت گرفتار است.
سید, علی رغم آن چه فرنگی مآبان (تعصب) را نکوهش می کنند, مدعی بود تعصب بد نیست.
تعصب مانند هر چیز دیگر, افراط و تفریط و اعتدال دارد. افراط در تعصب که در انسان
حس جانبداری بی منطق و کور ایجاد می کند, بد است; اما تعصب به معنی (تصلب) و غیرتِ
حمایت از معتقداتِ معقول و منطقی, نه تنها بد نیست, بسیار مستحسن است.)
سپس از قول سید جمال الدین نقل می کند:
(اروپاییان, چون اعتقاد دینی مسلمانان را استوارترین پیوند میان آنان می بینند, می
کوشند تا با نامِ مخالفت با تعصب, این پیوند را سست کنند, ولی خود, از هر گروه و
کیش, به تعصب دینی گرفتارند. گلادستون, ترجمانی است از روح پطرس راهب, یعنی بازنمای
جنگهای صلیبی) نهضتهای اسلامی در صدساله اخیر/۳۰
۳. با روی کار آمدن رضاخان, اسلام ستیزی استعمار در ایران, شتاب بیش تری به خود
گرفت. رضاخان با قلدری و خشونت, راه را برای روشنفکران بریده از خودی و پیوسته با
ناخودی و بیگانه, هموار کرد, تا با طرح ها و نقشه های خود, از هر سوی, راه را بر
اسلام و جاری شدنِ معارف ناب آن به سینه ها ببندند.
رضاخان و روشنفکران همراه, همگام و پشتیبان او, دست به تلاش گسترده ای زدند, تا با
قربانی کردن همه سنتها و آیینهای ناب و معارف والای اسلامی, جلو ارّابه غرب, ایران
را میدان تاخت و تاز آن قرار دهند. در این هنگامه, تاریخ نویسان, رمان نویسان و
شاعران بسیاری به این جبهه ضد دینی پیوستند و به نام نوآوری و تجدد و ایستادگی در
برابر عقب ماندگی, اسلام و مسلمانی و حرکتها و جنبشهای ضد استعماری و استبدادی را
به سُخره گرفتند و به هرزه درایی پرداختند و ساحَتِ قلم را آلودند و به جای این که
آگاهی و روشنایی بیفشانند, جهالت و تاریکی پراکندند و به تلاش برخاستند مردمان
مسلمان و باورمند را از آستانه دین و کوثر زلالِ معارف اسلامی و شیعی دور نگهدارند.
زیرا به خوبی و روشنی می دانستند انسان باورمند و ایرانی وابسته و پیوندخورده به
مذهب و اهل بیت, به هیچ روی, دروازه ها را به روی غرب هنجارشکن و تباهی آفرین و
استعمارگر نخواهد گشود و حاضر نخواهد شد هم دین و ایمان و عقایدش بر باد رود و هم
ثروت وسرمایه اش.
انگلستان, با تجربه و مطالعه چندین و چندساله دریافته بود, در ایران اسلامی, تنها
با خفقان, سرکوب, کشتار, خشونت و بیرحمی می تواند, راه را بر فرهنگ ضلالت آفرین خود
بگشاید و از این روی, رضاخان را پیش انداخت, تا نابخردانه و با زور و قلدری, ترور و
وحشت, راه را بر روشنفکرانِ سکولار و پشت کرده به دین, مذهب و مردم خود, بگشاید.
این دو نیرو, یعنی قلدری, زور و سرنیزه وجریان روشنفکری, دوشادوش به سنتها و
باورهای ناب تاختند و علمای دین و روحانیان روشن و ناب اندیش را از صحنه فکری و
فرهنگی جامعه تاراندند و با حیله ها و تزویرهای گوناگون, آنان را منزوی ساختند, تا
در تاریکی بهتر بتوانند به یغماگری بپردازند.
روز به روز بر دامنه گمراهی افزوده شد. روشن است که دیارِ خالی از هدایت گران و
میدان داری اراذل و اوباش و حاکمیت آلودگان, پلیدکرداران و خیانت پیشگان, به آسانی
دروازه هایش به روی بیگانه باز خواهد شد و این, همان چیزی بود که استعمار از به
قدرت رساندن رضاخان می خواست و دنبال می کرد.
ناسیونالیسم, باستان گرایی, زردشتی گری که در این دوره سخت تبلیغ و ترویج می شد,
برای دور ساختن ملت مسلمان ایران از ارزشهای اسلامی و پیوند دادن آنان با ایران پیش
از اسلام بود.
حمید عنایت می نویسد:
(رضاشاه, سیاست حساب شده اش را برای ناسیونالیسم فرهنگی آغاز کرد و به تجلیل تمدن
پیش از اسلام ایران, یا دست کم گرفتن ارزشها و مظاهر اسلامی پرداخت.)
اندیشه های سیاسی در اسلام معاصر, ترجمه خرمشاهی,۲۱۵
و همو درجای دیگر می نویسد:
(ناسیونالیسم, پیوند گوهری با اسلام ندارد و حتی گاهی مستلزم نفی کامل آن است.
مبارزه های فرهنگی آتاتورک در ترکیه و رضاشاه در ایران, به هدف ریشه کن کردن, یا
تضعیف جنبه های اسلامی شخصیت ترکی و ایرانی بود.) همان/۲۰۴
جلال آل احمد از هدف دستگاه رضاخانی در ترویج زرتشتی گری چنین پرده برمی دارد:
(… در دوره بیست ساله, از نو سر و کله (فروهر) بر دیوارها پیدا می شود که یعنی خدای
زرتشت را از گور درآورده ایم و بعد, سر و کله ارباب گیو و ارباب رستم و ارباب جمشید
پیدا می شود. با مدرسه هایشان و انجمن هایشان و تجدید بنای آتشکده ها درتهران و
یزد.
آخر اسلام را باید کوبید. و چه جور؟ این جور که از نو مرده های پوسیده و ریسیده را
که سنت زرتشتی باشد و کوروش و داریوش را از نو زنده کنیم و شمایل اومزد را بر طاق
ایوان ها بکوبیم و سر ستونهای تخت جمشید را هر جا که شد, احمقانه تقلید کنیم.)
در خدمت و خیانت روشنفکران ج۲/۱۵۴ـ۱۵۵.
پروفسور پیترآوری, استاد ایران شناسی در دانشگاه کمبریج و مدرس کالج کینگ و توجیه
گر سیاستهای انگلیس در ایران, از سیاستهای راهبردی که رضاخان, را برای اسلام زدایی
در پیش گرفته بود, در اثر خود,تاریخ معاصر ایران چنین گزارش می دهد:
(… در فاصله سالهای۱۹۴۱ـ۱۹۲۵ (۱۳۲۰ـ۱۳۰۴شمسی) کاملاً آشکار شد که می توان عشایر را
شکست داد…. امّا ملاها باقی مانده بودند, با قدرتی که کم تر محسوس بود و جامعه زیر
نفوذ آنان قرار داشت. وظیفه آنان, به عنوانِ تفسیر کنندگان شریعت, به این معنی بود
که آنان می بایست به حیاتی ترین اعمال بشری , یعنی ازدواج, طلاق, شهادت, سند,
استیفای دین از ملک رهنی, انتقال املاک و قراردادهای بازرگانی, اعتبار بخشند… بر
اثر این وضعیت مقامات حقوقی, کاملاً, با ضوابطِ شرعی پیوند خورده بود. از این رو,
منزوی کردن روحانیون و شکست دادنِ آنها بسیار دشوار بود.
مخالفان قوانین شرعی, ناگزیر بودند که ابتدا یک نظام حقوقی را جانشین آن سازند, سپس
به متزلزل کردن رکن مذهب بپردازند. رضاشاه نیز همین کار را کرد. در حالی که در نظر
بود آموزش و پرورش غیر مذهبی و تبلیغات ملی گرایانه, که ایرانِ پیش از اسلام, نمونه
آن بود, برای سست کردنِ وفاداری مذهبی مردم به نهاد روحانیت به کا ر گرفته شوند.
امّا این سیاست هنگامی می توانست کامیاب شود که عمر آن, بیش تر از نظم نوین رضاشاهی
باشد.
این سیاست, با احساسات خصمانه مردم نسبت به نوگرایی رضاشاه روبه روشد.…
آیا امکان داشت که وضع بد مردم در دوران حکومت ساسانیان را در پوشش شکوه آنان که به
گونه خفت باری توسط اعراب در هم شکسته شده بود, توجیه و تعدیل کرد؟
با وجود این, سیاستِ یاد شده به صورتهای زیر ادامه یافت:
ـ جشن هزاره فردوسی: در سال۱۹۵۳ [۲۰مهر۱۳۱۳] جشن هزاره فردوسی, شاعر بزرگ ایران که
افسانه های ایرانِ قبل از اسلام را در حماسه شاهنامه آورده است, با شکوه زیادی
برگزار شد و مزار تازه ای برای این شاعر, در طوس (زادگاهش) ساخته شد….
البته همه این تلاشهای رضاشاه, از تأثیر کمی در توده مردم برخوردار بود. زیرا جشن
هزاره فردوسی [تنها] برای تنی چند از فضلای خارجی جالب می نمود. آنان با هزینه دولت
ایران, به این کشور آمدند تا خطابه های فاضلانه خود را درباره فردوسی بخوانند….
ـ یورش به حقوق اسلامی و وضع قوانین عرفی… سال۱۹۲۸ [۱۳۰۷شمسی] سال یورش به ساختار
بیرونی قوانین شرعی بود. پس از ۱۹۰۶ [۱۲۸۵شمسی] تلاشهای ایران برای ارائه حقوق مدنی
جدید صورت گرفته بود…. در۱۹۲۶ [۱۳۰۵شمسی] گام بزرگی به صورت گماردنِ حقوقدانان
دارای تحصیلات اروپایی به جای روحانیون در وزارت عدلیه برداشته شد…. در دسامبر همان
سال با گذراندن قانون (لباس متحد الشکل) حمله دیگری به دیانت صورت گرفت. پوشیدن
لباس به شیوه اروپایی به مردان توصیه شد و کلاه لبه دار جایگزین کلاه بی لبه
گردید….
ـ رفع حجاب از زنان: در سال۱۹۳۵ [۱۳۱۴شمسی] به سر گذاردنِ کلاه اروپایی [کلاه شاپو]
به وسیله مردان اجباری شد…. تخمین زده می شود که از۳۰۰۰۰۰نفر جمعیت مرد و زن تهران,
نزدیک۴۰۰۰زن رفع حجاب کردند….
در مه۱۹۳۵ [خرداد۱۳۱۴]… دخترها با لباس ورزشی رژه رفتند.
در ژوئن ۱۹۳۵ [مرداد۱۳۱۴] نخست وزیر, یک مجلس عصرانه تاریخی در یکی از باشگاه های
بزرگ تهران ترتیب داد که اعضای کابینه و مقامات بلندپایه, با همسران خود در آن شرکت
کردند….
اصلاحات رضاشاهی در زمینه لباس مردم, منجر به قیام در مشهد مقدس گردید. و نیروهای
ارتش,
که مجهز به مسلسل بودند, به داخل مسجد یورش بردند….
به این ترتیب بود که در اواخر سال۱۹۳۶ [آذر و دی۱۳۱۵] ایران, قانوناً به طور کامل
از دین رها شد.…)
تاریخ معاصر ایران,ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی, ج۲/۶۳ـ۷۳ .
۴ .علمای دین در حرکتهای بزرگ و اصلاح طلبانه, پیشتاز بوده اند.در کشورهای اسلامی,
بویژه ایران هیچ حرکت شورانگیز ضد استبدادی و استعماری و اصلاح طلبانه, بی جلوداری,
پیشاهنگی و رهبری علمای دین پا نگرفته و به ثمر ننشسته است. در همیشه تاریخ,این
علمای دین بودند که با ستم درافتاده و با استعمار به رویارویی برخاسته و مردم را از
قید اسارت رهانده اند. این نمادهای زیبا را در پیشاپیش انقلابهای بزرگ, در ایران و
دیگر سرزمینهای اسلامی می توان به روشنی دید و به تماشا ایستاد.
جواهر لعل نهرو, آگاه ترین رجل سیاسی سده اخیر, از جمله رهبران مقاومت استقلال
طلبانه و بنیان گذار هند نوین, سید جمال الدین اسدآبادی را بزرگ ترین اصلاح طلب قرن
نوزدهم می داند:
(انگلیسیها بر مصر حکومت می کردند و مصر مورد بهره کشی و استثمار ایشان بود.
مأموران و نمایندگانِ ایشان, با جلال و شکوه یک سلطان مستبد و مطلق العنان در
کاخهای سلطنتی زندگی می کردند. طبیعی است که در برابر چنین وضعی, ناسیونالیسم و
نهضتهای اصلاح طلبانه ملی رشد می یافت و شکل می گرفت.
بزرگ ترین اصلاح طلبِ قرن نوزدهم در مصر, جمال الدین افغانی بود که یک پیشوای مذهبی
بود.)
نگاهی به تاریخ جهان, ج۲/۱۳۲ـ۱۳۳
ییا نهضت تنباکو, به رهبری مرجع بزرگ و عالم فرزانه و آگاه به زمان میرزای شیرازی,
به حقیقت پیوست و در آن فضای خفقان آلود, شور انگیخت و نقطه آغازی شد برای حرکتهای
حماسی و قهرمانانه بعدی ملت مسلمان ایران علیه استعمار و استبداد. این حرکت,
رویشگاه نهضت مشروطیت شد که به رهبری علمای بزرگ ایران و نجف, در دل تاریکی و شبهای
دیجور, شعله کشید.
هر کس اندک مطالعه ای در تاریخ ایران داشته باشد, پی خواهد برد و به درستی درخواهد
یافت حرکتی با این گستره, ژرفا, توفندگی و پویایی و دگرگون آفرینی, بدون پشتوانه
قوی و پایان ناپذیر معنوی,نمی بایست پدیدار شود. معنویتی که ریشه در روح وروان مردم
داشت و آنان را به حرکت درمی آورد و در جانِ تک تکِ مردم شور می انگیخت و در برابر
ستم برمی انگیخت شان.
از ایران حضرات آقایان: سید محمد طباطبائی, سید عبداللّه بهبهانی و شیخ فضل اللّه
نوری و از نجف حضرات آقایان: آخوند محمدکاظم خراسانی, حاج میرزا حسین خلیلی تهرانی
و حاج عبداللّه مازندرانی در خیزش و حماسه بزرگ نقش آفرینی کردند و مردم مسلمان و
علاقه مند و پیرو اهل بیت را با نفخه های رحمانی انگیزاندند و به صحنه کارزار با
استبداد و استعمار کشاندند.
و یا انقلاب عراق, به رهبری میرزا محمدتقی شیرازی, نهضت جنگل, به رهبری میرزا کوچک
خان جنگلی, نهضت شیخ محمد خیابانی در تبریز, نهضت ملی نفت, با تلاش گسترده سید
ابوالقاسم کاشانی, انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی پدید آمدند و عرصه زمین
را در پرتو حق روشن کردند. شهید مطهری درباره حرکتهای اصلاحی شیعی می نویسد:
(… حرکتهای اصلاحی در جهان تشیع, حال و وضع دیگری دارد و با آن چه در جهان تسنن
گذشته تفاوت دارد. در جهان تشیّع, سخن اصلاح کم تر به میان آمده و طرح اصلاحی کم تر
داده شده و درباره این که چه باید کرد؟ کم تر تفکر به عمل آمده است; امّا علی رغم
همه اینها در شیعه نهضتهای اصلاحی, مخصوصاًَ نهضتهای ضد استبدادی و ضد استعماری بیش
تر و عمیق تر و اساسی تر, صورت گرفته است.
در تاریخ جهانِ تسنن, جنبشی مانند جنبش ضد استعماری تنباکو به رهبری رهبران دین, که
منجر به لغو امتیاز انحصار تنباکو در ایران شد و استبداد داخلی و استعمار خارجی, هر
دو, به زانو درآمدند و یا انقلابی مانند انقلاب عراق که علت قیمومیت انگلستان بر
کشور اسلامی عراق بود و منجر به استقلال عراق شد و یا قیامی مانند مشروطیت ایران که
رژیم سلطنتی استبدادی ایران را مبدل به رژیم مشروطه کرد و یا نهضتی اسلامی به رهبری
رهبران دینی, مانند آن چه در ایرانِ امروز می گذرد, مشاهده نمی کنیم.
این انقلابها, همه, به رهبری روحانیت شیعه صورت گرفت. همان روحانیتی که کم تر
درباره اصلاح و طرحهای اصلاحی سخن گفته و طرح داده است.
جنبش تنباکو را علمای ایران آغاز کردند و با دخالتِ زعیم بزرگ مرحوم حاج میرزا حسن
شیرازی, به پیروزی نهایی رسید. انقلاب عراق را علمای شیعه عراق, که در رأس آنها
مجتهد جلیل القدر آقا میرزا محمدتقی شیرازی قرار داشت, رهبری کردند.
راستی حیرت آور و درس آموز است که شخصیتی مانند مرحوم میرزا محمدتقی شیرازی, مجسمه
زهد و تقوا و تهذیب نفس و به اصطلاح درونگرایی, یک مرتبه, در شرایط خاص, شخصیتی
مجاهد طلوع می کند که گوئی همه عمر را با جهادو مبارزه به سر کرده است.
نهضت مشروطیت ایران را در درجه اول, مرحوم آخوند ملامحمدکاظم خراسانی و مرحوم
آقاشیخ عبدالله مازندرانی از مراجع نجف و دو شخصیت بزرگ از علمای تهران, مرحوم
سیدعبداللّه بهبهانی و مرحوم سیدمحمد طباطبایی رهبری کردند.
در جهان تسنن, نه تنها جنبشهائی نظیر جنبشهای فوق الذکر وسیله اصلاح طلبان مذهبی و
مقامات روحانی صورت نگرفته است, نهضتهایی نظیر نهضت اصفهان و نهضت تبریز و نهضت
مشهد, که در نهضت اخیر, مجتهد بزرگ مرحوم حاج آقا حسین قمی, نقش اول را داشت, صورت
نگرفته است.)
نهضتهای اسلامی در صد ساله اخیر/۵۶ـ۵۸
۵. حضرت آیت اللّه به نکته حیاتی و بسیار حساس اشاره می کند که باید در سرلوحه
تاریخ پژوهی حوزه قرار گیرد. حوزه, امروز باید با نگاه زنده, به تاریخ جان ببخشد و
فرازهای بلند تاریخ حوزه و روحانیت را به زیبایی برای نسل امروز و فردا و فرداها
ترسیم کند و نگذارد سخنِ دروغ پردازان, تحریف گران و کینه توزان, منبع تاریخ قرار
بگیرد و با ارائه و نشر تاریخ تحریف شده از سوی کژاندیشان و وابستگان به قدرتها,
فضای فکری جامعه اسلامی آلوده شود و نسل امروز و فردا از کوثرها و چشمه هایی که در
برهه های خاص و حساس در گاه تشنگی و تفت زدگی و درماندگی ملت مسلمان, جوشیده و
کامها را تازه و سینه ها را لبالب ساخته اند, محروم شوند و دور بمانند و در برهوت
گرفتار آیند و طعمه دیو و دد.
هیچ امت و ملتی گرفتار نشد و اسیر دیو و دد نگردید, جز این که گذشته و پیشینه و
هویت او را دستهای آلوده و سینه های پر کینه از صفحه ذهن و سینه اش زدودند و گذشته,
پیشینه و هویتی دیگر و واژگونه در سینه و ذهن او حک کردند.
با ورق زدنِ تاریخی که دستها و قلمهای آلوده برای ما نوشته و به جای گذارده اند, می
بینیم, یا از تاریخ حوزه ها و علمای دین و نقش آفرینی و قهرمانیهای آنان, در برهه
های حساس چیزی نگفته و گذشته اند که گویا مطلب درخور ذکری نبوده و یا نگذشته و بدان
پرداخته اند; اما واژگونه و درست عکس آن چیزی که روی داده است, آن هم برای بدنام
کردن علمای دین و حذف آنان از گردونه زندگی دینی, اجتماعی و سیاسی مردم. از این
روی, بایسته است, به دقت نقش علمای دین در رویدادهای گوناگون کشور اسلامی ایران, نه
تنها در مرکز که در شهرستانها بررسی شود و شایستگیهایی که آنان در هنگامه های بزرگ
از خود بروز داده, استقلال, عزت, سربلندی و امنیت را برای کشور به ارمغان آورده
اند, به روشنی بیان گردد و به قلم آید.
نهضت علما و روحانیان آذربایجان و ایستادگی آنان در برابر انگلیس, روس و قوای
استبداد, نهضت علمای فارس و ایستادگی آنان در برابر انگلیسیها, نهضت علمای مشهد,
نهضت علمای اصفهان, نهضت جنگل, قیام شیخ محمد خیابانی و… بایسته است که از زوایای
گوناگون بررسی شود و ابهامها, با جست وجو و کندوکاو بسیار برطرف گردد و خلوص و
صفایی که در این انقلابها و حرکتهای استقلال طلبانه بوده, به درستی برای نسل جدید و
نسلهای بعدی نموده شود.
هر یک از حرکتها, انقلابها و قیامها و آن چه که از این حرکتها در جای جای این
سرزمین دلاورخیز روی داده و ما از آنها نام نبردیم, می تواند برای امروز و فردای
حوزه ها و طالب علمان درس آموز باشد و نمایانگر راه و روش صحیح, منطقی و اسلامی در
برخورد با ستم پیشگان خارجی و داخلی و چگونگی دفاع از استقلال و هویت اسلامی و
فرهنگی جامعه اسلامی و شناخت دشمن و آشنایی با شگردهای استعمار در رویارویی با
اسلام و امت اسلامی.
از جمله قیامهای شورانگیز که امروزه باید زوایای آنها به درستی روشن شود, زیرا دشمن
در تحریف و واژگونه جلوه دادن آنها بسیار تلاش ورزیده, قیام و حرکت میرزا کوچک خان
جنگلی و شیخ محمد خیابانی است.
حوزه نیاز دارد که همیشه روح حماسی را در کالبد خود بدماند و آنی در باتلاق رخوت
فرو نرود که اگر رخوت و پژمردگی جان او را در چنگ بگیرد, هرچه بیندوزد از دانشهای
گوناگون کارساز نخواهد بود.
از قیامها و خیزشهای پیشین روحانیان, این دو حرکت و خیزش, ویژگیهایی دارند که در
همه حال, روح طلبه جوان را شاداب می سازند و او را به سوی آرمانهای بلند به حرکت
وامی دارد.
مجله حوزه, شمه ای از قیام شورانگیز میرزا کوچک خان جنگلی را در شماره ای ویژه
(۱۱۱ـ۱۱۲) بازتاب داده و نمایاند که چسان این قهرمان بزرگ در برابر بلوک شرق و غرب
و استبداد داخلی, ایستادگی کرد و با همه باغ سبزهایی که به او نشان دادند, آنی از
آرمانهای اسلامی روی برنگرداند و بر اسلام ناب محمدی(ص) پای فشرد, تا به دست خون
آشامان وابسته به بیگانه و وطن فروش از پای درآمد.
اما خیابانی, قهرمان خطه آذربایجان, برای حوزه ناشناخته است. از اندیشه های بلند او
و نقشی که در نجات آذربایجان داشت, اندک شمارند کسانی که آگاهی دارند. و این خسرانی
است بس بزرگ برای همه گروه های اجتماعی, بویژه حوزویان. حوزویان و طالب علمان, تا
نُمادها و برجستگان و طلایه داران حوزه را نشناسند و فکر و اندیشه, حرکتها و
خیزشهای آنان را مشعل راه خویش قرار ندهند, تلاشها و تکاپوهاشان به بار نخواهد نشست
و در هنگامه ها و برهه های حساس و خطرناک, ره به جایی نخواهند برد و از نقش آفرینی
در عرصه های سیاسی ـ اجتماعی باز خواهند ماند. دین, آیین و مذهب وقتی دامن می گسترد
و ساحَتهای جدید را درمی نوردد و زنده می ماند و در افق ناپدید نمی گردد, که آیینه
داران آن, همه گاه در حرکت و پویش و تکاپو باشند و در هنگامه های دشوار و هراس
انگیز, پناه مردم باشند و با اتکای به خداوند, ملت و امتی را از باتلاق ستم و چنگ
اهریمنان خون آشام برهانند و ظلام یأس را درهم بشکنند, نور امید را در دل آنان
بدرخشانند واین, بدون شناخت و پیروی از اسوه های رخشانِ ضد ستم, خدمتگزار خلق, خالص
و ناب اندیش, ممکن نیست.
از این روی اگر حوزه می خواهد, دین و مکتب اهل بیت, دامن بگستراند و فوج فوج مردمان
را بر گرد خود فرابیاورد, بایستی با عمل و حضور در صحنه های اجتماعی و سیاسی, زمینه
های این انقلاب بزرگ را فراهم آورد. بدون عمل و با انزواگزینی, راحت طلبی, دوری از
هنگامه ها, بستن سینه به روی دغدغه ها, دردها و آلام اجتماعی, هرگز چنین پدیده ای
رخ نخواهد داد و رایَت اهل بیت افراشته نخواهد شد.
حوزه باید خیابانی و مانند او را بشناسد و بشناساند, تا رایَت حماسه, روح سلحشوری,
دین باوری, ایستادگی در برابر دشمن, بر بامِ بلند آن, همیشه و همه گاه افراشته
ماند.
استاد محمدرضا حکیمی, که دقیق, همه سویه و تیزبینانه به زندگی و مبارزات این قله
بلند نگریسته, درباره افکار و آموزه های شیخ شهید می نویسد:
(افکار اصلاحی و آرمانهای انسانی شیخ محمد خیابانی, که بیش تر از راه سخنرانیها و
نطقهای عمومی او افاده شده است, سرشار است از روشنگری, آزادیخواهی, بیگانه رانی,
حرّیت آموزی, فلاح گستری, تباهی ستیزی, ملیت پروری و دیانت شعاری. و برخی از آگاهان
معتقدند که هنوز سالها زود است تا جامعه افکار خیابانی را بفهمد و هضم کند. آن چه
مسلم است این است که تأمل در مجموعه آرمانی این مصلح اسلامی, می رساند که عقل بیدار
و خون جوشان این فرزند آگاهِ دین, هیچ خواری, فساد, وطن فروشی, فرودستی, فقر,
نابسامانی و بی عدالتی و جهل و جنایت را نمی پذیرفته است و پایه مبارزه با این همه
را رویِ داشتنِ قدرت و دادنِ آگاهی استوار می داشته است.
روشن است که سطر نخست دفتر اصلاح و آزادگی, آگاهی است. نهایت در موارد بسیار,
قدرتها با نشر آگاهی درست, درمی افتند. این جاست که فرزانگان و حکیمان نیز, به
مسأله دیگری توجه می یابند: حل مشکل قدرت.)
بیدارگران اقالیم قبله/۱۶۱ـ۱۶۲
۶. باب و بهاء. باب شهرت سیّد علی محمد شیرازی و بهاء, شهرت میرزا حسینعلی نوری
است. بابیان و بهائیان, پیروان و باورمندان به این دو شخص و آیین آنان هستند.
(باب, سید علی محمد شیرازی, از مدعیان بابیّت امام دوازدهم شیعیان, بعدها, مدّعی
مهدویت و نبوت شد, در ۱۲۳۵, در شیراز به دنیا آمد. در کودکی به مکتب شیخ عابد رفت و
در آن جا خواندن و نوشتن و سیاه مشق آموخت. شیخ عابد, از شاگردان شیخ احمد احسائی و
سید کاظم رشتی بود…
و از همان دوران, سید علی محمد را با نام رؤسای شیخیه و احسائی و رشتی آشنا کرد, به
طوری که چون سید علی محمد, در حدود نوزده سالگی به کربلا رفت, در درس سید کاظم رشتی
حاضر شد….
در مدتی که نزد سید کاظم رشتی شاگردی می کرد, با مسائل عرفانی و تفسیر و تأویل آیات
و احادیث و مسائل فقهی, به روشِ شیخیه آشنا شد و از آرای شیخ احسائی آگاهی یافت…
به علاوه, به هنگام اقامت در کربلا, از درس ملاصادق خراسانی, که او نیز مذهب شیخی
داشت, بهره گرفت…. در ۱۲۵۷, به شیراز بازگشت و به وقت فرصت… به گفته خودش:
(ولقد طالعت سنابَرق جعفر العلوی و شاهدت بواطن آیاتها)
همانا کتاب سنابرق, اثر سید جعفر علوی (مشهور به کشفی) را خواندم و باطن آیاتش را
مشاهده کردم.
….
پس از درگذشت سید کاظم رشتی… خود را (باب) امام دوازدهم شیعیان, یا (ذکر) او, یعنی
واسطه میان امام و مردم شمرد….
علی محمد, در آغاز امر, بحثهایی از قرآن کریم را با روشی که از مکتب شیخیه آموخته
بود, تأویل کرد و در آن جا به تصریح نوشت که امام دوازدهم شیعیان, او را مأمور
داشته, تا جهانیان را ارشاد کند.
….
ولی همین که مدتی از دعوت وی سپری شد و گروهی به او گرویدند, ادعای خود را تغییر
داد و از مهدویت سخن به میان آورد و گفت:
(منم آن کسی که هزار سال می باشد که منتظر آن می باشید.)
….
سپس به ادعای نبوّت و رسالت برخاست و به گمان خود, احکام اسلام را با آوردن کتاب
بیان نسخ کرد و در آغاز آن نوشت:
(در هر زمان, خداوند جلّ و عزّ, کتاب و حجتی از برای خلق مقدر فرموده و می فرماید و
در سنه هزار و دویست و هفتاد از بعثت رسول الله, کتاب را بیان, و حجت را ذات حروف
سبع (علی محمد که دارای هفت حرف است) قرار داد.)
….
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیّه, میرزا تقی خان امیرکبیر, صدراعظم
ناصرالدین شاه, مسامحه در کار سید علی محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در
ملأ عام به قتل رساند.…) دانشنامه جهان اسلام, ج۱/
بهاءالله, میرزا حسینعلی نوری
(پدرش میرزا عباس نوری, معروف به میرزا بزرگ, از مستوفیان و منشیان عهد محمد شاه
قاجار و بویژه مورد توجه خاص قائم مقام فراهانی بود و بعد از قتل قائم مقام, از
مناصب خود برکنار شد…. میرزا حسینعلی در ۱۲۳۳, در تهران به دنیا آمد… آموزشهای
مقدماتی ادب فارسی و عربی را زیر نظر پدر و معلمان و مربیان گذراند.
در زمان ادعای بابیت سید علی محمد شیرازی, در جمادی الاولی ۱۲۶۰, او جوانی ۲۸ساله و
ساکن تهران بود که در پی تبلیغ نخستین پیرو باب, ملاحسین بشرویه ای, معروف به باب
الباب, در شمار نخستین گروندگان به باب درآمد و از آن پس, یکی از فعال ترین افراد
بابی شد و به ترویج بابی گری بویژه در نور و مازندران پرداخت….
از مشهورترین اقدامات میرزا حسینعلی در آن زمان… طراحی نقشه آزادی قرهالعین ـ که در
قزوین به اتهام همکاری در به شهادت رساندن ملا محمدتقی برغانی زندانی بود ـ و نقش
جدی و مؤثرش در اجتماع شماری از بابیان در واقعه بدشت بود. این اجتماع بعد از
دستگیری و تبعید باب به قلعه چهریق در ماکو و به انگیزه تلاش برای رهایی وی از
زندان برپا شد. میرزا حسینعلی, با توجه به توانایی مالی و فراهم کردن امکانات اقامت
طرفداران باب در بدشت… جایگاهی معتبر نزد اجتماع کنندگان یافت.
در همین اجتماع بود که سخن از نسخ شرعیت اسلام رفت و قرهالعین بدون حجاب, با آرایش
و زینت به مجلس وارد شد و حاضران را مخاطب ساخت که:
(امروز, روزی است که قیود تقالید سابقه شکسته شده.)
….
در بازگشت بابیان از بدشت, در شعبان ۱۲۶۴, روستاییانی که برخی از گزارشهای آن
اجتماع را شنیده بودند, در قریه نیالا به آنان حمله کردند. و میرزا حسینعلی, به
سختی از این غائله نجات یافت.
برخی منابع بهائی, این برخورد را به غضب الهی, در نتیجه رفتار غیر اخلاقی بابیها در
بدشت تعبیر کرده اند.
در همان اوان (سال۱۲۶۵) شورش بابیها در قلعه شیخ طبرسی مازندران روی داد و میرزا
حسینعلی, همراه با برادرش یحیی و جمعی دیگر, که قصد پیوستن به بابیهای قلعه طبرسی
را داشت, در آمل دستگیر و زندانی و سپس روانه تهران شد.
به فاصله اندکی, شورش بابیها در تبریز پیش آمد و با کشته شدن سید یحیی دارابی, ملقب
به وحید, در شعبان ۱۲۶۶, خاتمه یافت.
این شورشها و چند حادثه دیگر مقارن با نخستین سالهای سلطنت ناصرالدین شاه قاجار
بود.
….
در هر حال میرزا تقی خان امیرکبیر, صدراعظم وقت, تصمیم به سرکوب قطعی این قیامها
گرفت, از این روی در ۲۷ شعبان ۱۲۶۶, به دستور او سید علی محمد باب در تبریز اعدام
شد.
….
میرزا حسینعلی در شعبان ۱۲۶۷ به کربلا رفت…. اما چند ماه بعد, پس از برکناری و قتل
امیرکبیر, در ربیع الاول ۱۲۶۸, و صدارت یافتن میرزا آقاخان نوری, به دعوت و توصیه
شخص اخیر, به تهران بازگشت.
در شوال ۱۲۶۸, حادثه تیراندازی دو تن از بابیان به ناصرالدین شاه پیش آمد و بار
دیگر به دستگیری و اعدام بابیها انجامید….
از نظر حکومت مرکزی, قرائن و شواهدی برای نقش میرزا حسینعلی نوری, در طراحی این
سوءقصد وجود داشت و به دستگیری او اقدام شد.
….
با این همه, بهاءالله, احتمالاً به منظور مصون ماندن از تعقیب و دستگیری, که چه
بسا, به اعدامش می انجامید, مدتی در مقرّ تابستانی سفارت روس در زرگنده شمیران, به
سر برد….
سرانجام, سفیر از وی خواست که به خانه صدراعظم برود.
و ضمناً, از مشارالیه, میرزا آقاخان نوری, صدراعظم, به طور صریح و رسمی خواستار
گردید امانتی را که دولت روس به وی می سپارد, در حفظ و حراست او بکوشد…. و اگر
آسیبی به بهاءالله برسد و حادثه ای رخ دهد, شخص صدراعظم, مسؤول سفارت روس خواهد
بود….
…. میرزا حسینعلی, به دستور حکومت ایران, باید تهران را به مقصد بغداد ترک می گفت….
هنگام سفر تبعید نیز, نماینده ای از سوی سفارت روس, همراه کاروان بود….
…. پس از رسیدن به بغداد, میرزا حسینعلی نامه ای به سفیر روس نگاشت و از وی و دولت
روس جهت این حمایت قدردانی کرد.
…. در علاقه دول استعماری به پیگیری حوادث آنها و گاهی دخالت آشکار در سیر تحولات
این آیینها ـ از جمله فشار سیاسی دولت روس برای حفظ جان میرزا حسینعلی نوری ـ نیز,
هیچ گونه شکی وجود ندارد.
موارد دیگری از این علاقه دول استعماری, در منابع بهائی و غیر بهائی گزارش شده است;
از جمله: در ۱۲۷۸, سِر آرنولد با روز کمبال, جنرال قنسولی دولت انگلستان, با میرزا
حسینعلی در بغداد ملاقات و قبول حمایت و تابعیت دولت انگلیس و مهاجرت به هند
استعماری, یا هر نقطه دیگری را به او پیشنهاد کرد….
نظیر همین تقاضا را نایب کنسول فرانسه, در ایامی که وی در ادرنه بود, از او داشت و
از وی خواست که تابعیت فرانسه بپذیرد, تا مورد حمایت و تقویت قرار گیرد.
….
بر اثر کثرت جنگ و جدال, که هر روزه مابین بابیان و مسلمانان دست می داد, از دست
ایشان بنای شکایت گذاردند. دولت ایران نیز, نگرانِ آشوبگری بابیها بود. از این روی
از دولت عثمانی خواست که بابیها را از بغداد انتقال دهد.
دولت عثمانی برای خاتمه دادن به این نزاعها… در اوایل ۱۲۸۰, آنان را از بغداد به
استانبول و بعد از چهار ماه به ادرنه کوچ داد….
همزمان با خروج بابیها از بغداد, میرزا حسینعلی, نخست در باغ نجیب پاشا, در بیرون
بغداد و سپس در ادرنه, زمزمه (من یُظهِرُهُ اللهی) ساز کرد. و از همان جا نزاع و
جدایی آغاز شد…. بابیهایی که او را نپذیرفتند و بر جانشینی میرزا یحیی (صبح ازل)
باقی ماندند, ازلی نام گرفتند و پذیرندگان ادعای میرزا حسینعلی (بهاءالله) بهائی
خوانده شدند.
….
در هر حال, منازعات ازلی و بهائی در ادرنه, شدت گرفت و اهانت و تهمت و افترا و
کشتار رواج یافت….
سرانجام حکومت عثمانی برای پایان دادنِ به این درگیریها, که گاهی منشأ آن منازعات
مالی بود, میرزا حسینعلی و پیروانش را به عکا در فلسطین و میرزا یحیی و یارانش را
به ماغوسه (فاماگوستا) در قبرس فرستاد.
میرزا حسینعلی, مدت نُه سال در قلعه ای در عکا, تحت نظر بود و پانزده سال بقیه عمر
خویش را نیز در همان شهر گذراند و در هفتاد و پنج سالگی در شهر حیفا از دنیا رفت….)
همان, ج۲/۷۳۳ـ ۷۳۸
این دو فرقه ساز (سید علی محمد شیرازی و میرزا حسینعلی نوری) در بین شیعیان به فتنه
گری پرداختند, به اختلاف دامن زدند و خرافه پراکندند. شیعیانی که از کوثر زلال اهل
بیت و معارف ناب اسلام, لبالب بودند و با هر ظلم و ظلامی درمی افتادند و راه روشن
هدایت و نیکبختی را پیش می گرفتند و با چنگ زدن به دامن خاندان رسالت, سرچشمه
روشنایی و تفسیر زلال و ناب از اسلام, از هر زشتی و پلیدی و خرافه هستی سوز, دوری
می جستند و بر صراطی که آنان راه می نمودند, ره می پیمودند و برای این که به کژراهه
نیفتند و به چپ و راست نلغزند, بر گرد علمای ربانی حلقه می زدند و با گرفتن قبسی از
دانش آنان, به زندگی خود گرمایی و روشنایی می دادند.
این تکاپو و جنبش, این شورانگیزی و حرکت و پیروی خالصانه از عالمان نیک سیرت, شماری
را به این فکر شیطانی واداشت که از این زمینه فراهم آمده, برای رسیدن به مقامهای
دنیوی, بهره برداری ناشایست کنند و مردم را از سرچشمه های زلال دور سازند و به سوی
مردابها بکشانند. از این روی, دست به خرافه پراکنی زدند و باورهای ناب و حرکت آفرین
و صفادهنده سینه و دل, روحبخش و جان افزا را وارونه ساختند و شماری را درکارگاه
خرافه پرستی خود پروریدند و با تکیه بر این فریب خوردگان, نابخردان خرافه پرست, در
برابر اندیشه های روشن و سرچشمه گرفته از وحی, به رویارویی برخاستند و فتنه های
بسیار به پا کردند و فضا را آلودند.
استعمارگران فرقه ساز, وقتی در کسانی آلودگی فکری می دیدند, به گونه ای برنامه ریزی
می کردند و از همه اهرمها و نیروهایی که در اختیار داشتند, بهره می بردند,تا عرصه
رویارویی با شیعه و افکار ناب و رستاخیزآفرین علمای شیعه, که آنها را به ستوه آورده
بودند, و در همه جا دست آن کشورهای استعمارگر را رو می کردند و براساس باور و عقیده
خود به رویارویی با نقشه های آنها می پرداختند, بسازند و بپردازند. انگلستان, زمانی
که دریافت می تواند از پندارها و اندیشه های بابیان که در باتلاق خرافه فرو رفته
بودند, علیه شیعه و علمای شیعه بهره برداری کند, بی درنگ دست به کار شد و از قرینه
ها و شاهدهای گوناگون برمی آید, دستهای پنهان انگلستان, در رواج اندیشه های غلط و
ویران گر و رویارو قرار دادن این گروه با عالمان شیعه, در مرحله های گوناگون به کار
بوده است:
(سید علی محمد باب, با ادعاهایی که بیمارگونه به نظر می رسید, کما این که تا مدتها
علمای دین به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتوای قتل او اجتناب ورزیدند, و حسینعلی
نوری با سیاست بازیهای خاص خود و تلاش در جهت معقول تر نمودن آن ادعاها, در صدد جدا
کردن مردم ایران از رهبران اجتماعی خود, یعنی مراجع تقلید برآمدند. این حرکت, از
جانب این دو نفر و عمدتاً حمایت دولت روس و پشتیبانی بریتانیا انجام گرفت و با کسب
موفقیتهایی در مراحل اولیه, نظر دیگر دول اروپایی, نظیر فرانسه را نیز به سوی خود
جلب نمود. در ادامه این حرکت, با کنار کشیدن روسیه, به علتِ وقوع انقلاب بلشویکی در
آن کشور, دولت انگلستان به بهره برداری از کاشته آنان پرداخت. ادعای وابستگی این
جنبش از زمان سید علی محمد باب به بیگانگان از این روست که او بخصوص پس از طرح
ادعاهایش در شیراز و انجام مناظره با علمای وقت و طرد وی از جانب روحانیت, تحت
حمایت حاکم گرجی الاصل اصفهان قرار می گیرد و بر اثر پذیرایی سخاوت مندانه آن حاکم,
بر شدت ادعاهایش می افزاید. با برگذاری تجمع بابیان در دشتِ بدشت, این ادعاها رنگ
نوآوری دینی می گیرد و به بدعتهای تازه در دین می انجامد.
نقش حسینعلی نوری, که در ارتباط تنگاتنگ با سفارت روسیه بود, بخصوص در ماجرای بدشت,
بسیار بارز است. اگر از دید منافع خارجی به این مسأله بنگریم ایجاد شورشهای سه گانه
در ابتدای سلطنت ناصرالدین شاه, خود زمینه ای است برای مقابله با دولت و گرفتن
امتیاز از آنان از سویی و ایجاد دودستگی میان ملت از سوی دیگر.
شاید اگر درایت امیرکبیر در بدنه دولت و هوشمندی علمای شیعه در میان ملت نبود, این
نقشه موفق می شد و جدایی ایران شمالی و ایران جنوبی تحقق می یافت, اما چنین نشد.
تبعید این فرقه ها به خارج از ایران و صدور دستور اعدام علی محمد باب توسط
امیرکبیر, همراه با اعتقاد راسخ مردم به مذهب شیعه, موجب شد تا نقشه شوم بیگانگان
در ایران عملی نگردد.
ارتباط حسینعلی نوری که یکی از جانشینان و مروجان اصلی بابیت و سپس بهائیت در ایران
به شمار می آید با سفارت روس, کاملاً روشن و بارز است. او خود برای شکستن کیان و
اقتدار روحانیت شیعه, نوآوری دینی را تکمیل کرد و فرقه بهائی را پایه گذاری نمود.
بهائیت, با مرکزیت در خارج از ایران, رشد یافت…. بهائیان عکا را مرکز خود قرار
دادند. از این پس, این فرقه, جهان وطنی آغاز کرد و به عنوان ابزار دستی برای شکستن
اسلام در سراسر دنیا, توسط دولتهای استعمارگر به کار گرفته شد. بعدها, اسرائیل هم,
که به دنبال ایجاد شکاف در بین مسلمانان و شکستن اتحاد و اتفاق آنان بود و هست, از
تقویت بهائیان دریغ نورزید.)
بهائیت در ایران,دکتر سید سعید زاهد زاهدانی/۱۶۵ـ۱۶۶,
مرکز اسناد انقلاب اسلامی
بهائیت, ایران را ارضِ موعود می داند و همیشه و در همه دورانها در این فکر بوده که
در ایران پایگاه بزند و در کانون مبارزات ضد استعماری و اسلام ناب و در بین ملت ناب
اندیش و شیعه مدار و عاشق اهل بیت, به فتنه گری بپردازد و به گمان و پندار خود, نور
حق را در سرزمین حق مداران خاموش کند.
روی همین برنامه و هدف شوم و نیت پلید, وقتی استعمار انگلیس, با قلع و قمع مبارزان
و رستاخیزآفرینان در جای جای این سرزمین دلاورخیز, رضاخان سوادکوهی و بیگانه با
دین, فرهنگ, آداب و رسوم اسلامی و ایرانی را به اریکه قدرت نشاند, به احیای بهائیت
پرداخت; زیرا با هدف راهبردی که انگلستان برای ایران داشت که همانا اسلام زدایی
باشد, مبارزه تمام عیار با روحانیت, با سرسخت ترین سنگر و کانون دفاع از اسلام,
لازم بود و این مهم به پندار انگلستان از هماهنگی بهائیت با رضاخان و ایادی روشنفکر
او به خوبی برمی آمد. استعمار بر این پندار بود مذهب تشیع را از اوج به زیر بکشد,
از فروغ و پرتو, هیمنه و شکوه آن بکاهد و آن دریای پرخروش و موج خیز را به مرداب
دگر کند و این کار را گمان می کرد از این مثلث شوم; یعنی رضاخان, بهائیت و
روشنفکران برمی آید; از این روی دست به کار شد و پایگاه بهائیت را در ایران تجدید
بنا کرد که در زمان پهلوی دوم ثمر داد و بهائیان در هرم قدرت, جا خوش کردند و
اهرمهای مهم سیاسی, نظامی, اقتصادی, فرهنگی را در دست گرفتند. و سرمست از این بودند
که به ارضِ موعود دست یافته اند که هم سیاست آن را برابر برنامه های راهبردی خود
هدایت می کنند, هم شریانهای اقتصادی آن را در چنگ دارند و هم در دین و فرهنگ مردم
دگرگونیهای دلخواه را پدید می آورند.
در سُکر قدرت فرورفته بودند و خوابهای خوشی برای فردای ایران می دیدند که ناگاه هر
آن چه را در این چندین و چند سال ساخته بودند, بر سرشان آوار شد و طوفانی
بنیادبرافکن, از دل اقیانوس شیعه برخاست و کاخهای آنان را ویران ساخت و وجود نکبت
آلود و اهریمنی آنان را به کام خود فروبرد.
امام خمینی, طلایه دار این حرکت بود و به مبارزات عالمان شیعه در طول تاریخ علیه
این دیوانِ شب پرست, تجسم بخشید و با درافتادن و رویاروشدنِ با اصل و کانون این
غدّه چرکین, یعنی استعمار و زمین گیر کردن و راندن آن از این سرزمین, ساحَتِ این
خاکِ پاک از لوث وجود آنان پاک شد. و این فراز از تاریخ روحانیت رستاخیزآفرین,
باشکوه ترین و پردرخشش ترین فراز آن است. در این فراز از مبارزه بود که انسانهای
پلید, غارت گر و ویران گر ایران, همچون تیمسارایادی, امیرعباس هویدا, پرویز ثابتی,
سپهبداسداللّه صنیعی, هوشنگ نهاوندی و… به زباله دان تاریخ پرتاب شدند.
۷.پس از انقلاب شکوه مند اسلامی, و فضای روشن و درخشانی که پدید آمد, انتظار می رفت
مطبوعات و رسانه های نوشتاری, روشنایی بپراکنند و جامعه را آن به آن, به سوی نور,
هدایت کنند و ظلام شب را بشکنند و سپیده را بگشایند و هر جا زشتی می بینند آن را از
ساحتِ جامعه بزدایند. منبری شوند مقدس برای نهادینه کردن و رواج دادن زیباییها و
ارزشهای اسلامی و انسانی و مردم را علیه بیداد و ستم و ناهنجاریهای اجتماعی و
فرهنگی و کژراهه رویهای سیاسی برانگیزند و همیشه و همه حال, بسان دیده بان تیزنگر,
هرگونه یورشی را به شهر دین و هرگونه دسیسه ای را علیه مردمان, شناسایی و زوایای آن
را روشن کنند تا مردم در روشنایی گام بزنند و در پرتو قلمهای متعهد, حساس, همه
سونگر و روشن گر, ره بپیمایند و زیباییها را از زشتیها بازشناسند.
امّا با هزاران دریغ و درد, حرمت و جایگاه این منبر مقدس, پاس داشته نشد و کسانی بر
آن فراز رفتند که شایستگی نداشتند, گمراه بودند و گمراهی پراکندند و هرزه بودند و
دهن دریدگی پیشه کردند و قلم را به نواله ای آلودند و سخت به دامن بیگانگان آویختند
و سر در آخور آنها فرو بردند و به سوی خودیها لگد پراندند و دهن دریدگی و آلودگی را
به جایی رساندند که به اسلام, پیامبر(ص) و ائمه اطهار توهین کردند و به علمایی که
در خط مقدم نبرد با استعمار بودند, یورش بردند و تیرهای زهرآگین خود را به سوی آنان
افکندند.
این پدیده شوم و حرکت ویران گرِ پس مانده های رژیم شاهنشاهی, وابستگان به بیگانگان,
فریب خوردگان, مفسده جویان و فتنه گران, با روشن گریهای امام, علما و فرهیختگان و
سیاسیون آگاه و دشمن شناس, آگاهان به ترفندها و شگردهای استعمار و مطبوعات متعهد و
نویسندگان انقلابی و عاشق امام و اسلام, از ساحَتِ جامعه زدوده شد و از پیشروی
بازماند و امّا پس از مدتی, کسانی در دستگاه اجرایی و در رأس هرم فرهنگی جامعه, از
روی ناآگاهی, یا بی مایگی فرهنگی, یا ناآشنایی با اسلام ناب, ارزشها و خط روشن امام
و انقلاب, یا برداشت غلط از آزادی, در برابر جریان سالم مطبوعاتی, جریان شوم و سیاه
پدید آوردند و از منبرِ مقدسِ مطبوعات, بهره برداری ناروا را باب کردند.
این منبرِ مقدسِ را در اختیار کسانی گذاشتند که آزاد شده انقلاب بودند و لطف و رحمت
انقلاب شامل حالِ آنان شده بود و به جای سپاس از انقلاب و مردم, به ناسپاسی روی
آورده بودند و یا بر اثر بی تقوایی, لبالب کردن شکمهاشان از بیت المال, عمل زدگی و
غفلت از یاد و نام خدا, راه از بی راه باز نمی شناختند و بی راهه می پیمودند و یا
منافقانه به انقلاب پیوسته بودند و….
این فرصت سوزی, شارلاتان بازی مطبوعاتی در برهه ای روی داد که کشور نیاز به یک خیزش
بزرگ علمی و اقتصادی داشت و باید ویرانه های نظام شاهنشاهی و جنگ هشت ساله را می
ساخت و بنیه علمی واقتصادی خود را بالا می برد و عقب ماندگیها را جبران می کرد و
برای رویارویی همه سویه علمی و اقتصادی با استعمار, خود را آماده می ساخت.
آن چه در این چند سال اخیر در پاره ای از مطبوعاتِ روی داد, اگر به دقت نگریسته و
مطالعه شود, تلاش گسترده برای جدا کردن جوانان از انقلاب اسلامی است. انقلابی که به
نام مقدس دین, جوانان را از پوچ گرایی, ولنگاری و جهل و بی خبری رهاند و به سوی
دانش و معرفت ره نمود.
پاره ای از روزنامه ها, ماهنامه ها و…, گردانندگان و نویسندگان آنها, آگاهانه, یا
ناآگاهانه, خاستگاه انقلاب, دین و مذهب, اوجها, زیباییها و شکوه های انقلاب اسلامی
را نشانه رفتند, ارزشهایی که از مشرق هر ملتی طلوع کنند, به آنها افتخار می کند و
تا جان دارد در دفاع از آنها, پایداری می ورزد.
سید الشهدا و حماسه افتخارآمیز او در کربلا.
حماسه ای که شیعیان را در طول تاریخ علیه بیداد برانگیزانده و عزت و شکوه را برای
آنان به ارمغان آورده است.
روحانیت و علمای دین, هنگامه آفرینان, دفاع کنندگان از استقلال ایران و عزت و شکوه
ملت ایران.
ولایت فقیه, محور و مدار همبستگی و وحدت ملی, سدّ نفوذناپذیر در برابر دشمن ,
نگهدارنده کیان و شوکت اسلامی ملت مسلمان ایران.
قهرمانیهای جوانان برومند, از جان گذشته ایران اسلامی در رویارویی با دشمن ایران
اسلامی در جنگ تحمیلی.
در ماهنامه چشم انداز ایران, تیر و مرداد۸۳, شماره ۲۶/۱۲۳, نوشته شده است:
(حتی امروز که اسلام در لوای حکومت, واردِ عرصه عمل شده است, ضعفهای بی شماری دارد
و هر گونه حرکت اجتماعی به سوی انحطاط, از چشم اسلام دیده می شود, به گونه ای که یک
مسیحی به جرأت به من می گوید: چرا در عرصه عمل باید از ارزشهای اقتصاد اسلامی چشم
بپوشد؟ چرابه سوی سرمایه داری در حرکت اید؟ زیرا فهمیده اید که اسلام در عرصه عمل
واقعی شکست می خورد.
آنان به اسلام به دید دین متجاوز می نگرند که اولاً بوی عرب می دهد و ثانیاً با هیچ
وصله ای نمی توان آن را به ایرانیت و فرهنگ ایرانی متصل ساخت.
در روزنامه صدای عدالت۹/۴/۸۳نوشته شده که حجاج بن یوسف در قرآن دست برده است:
(دو پژوهشگر که روی تاریخ زبان عربی و ارتباط آن با زبان آرامی تحقیقات گسترده ای
انجام داده اند, به تازگی دریافته اند که حجاج بن یوسف, حاکم بلاد اسلامی در
سالهای۶۹۷ـ۷۱۴میلادی در قرآن دست برده و تغییراتی در آن ایجاد کرده است.)
در روزنامه جمهوریت,۲۳/۴/۸۳صفحه۷, شیعه چنین شناسانده شده است:
(توضیحات ابوحاتم درباره فرق اسلامی, به راستی خواندنی و جالب است; مثلاً در بحث
غلوّ می گوید: غالیان در هر کدام از شریعتهای یهود, مسیحیت, مجوس و اسلام وجود
دارند. در میانِ اهل ذمّه, نصارا و در میان مسلمانان, شیعیان, بیش ترین غالی را
داشته اند و برای همین, شیعیان را به خاطر دیدگاه غلوّآمیزی که درباره امیرمؤمنان
علی (ع) و امامانِ پس از او دارند, به نصاری تشبیه می کند.)
در ماهنامه نامه, خرداد و تیر۸۳, شماره۳۰/۱۵, ضمن افتراهای گوناگون به شیخ فضل
اللّه نوری, به جلال آل احمد که شیخ را ستوده و وی را شهید دانسته خرده گرفته شده و
گمراه کننده مریدان خود قلمداد گردیده است:
(چطور جلال آل احمد که از شیخ فضل اللّه نوری, که گورستان مسلمانان را به۷۵۰تومان
به سفارت روس فروخت و غائله میدان توپخانه را با اشرار مست, به سرپرستی محمود
ورامینی علیه مجلس به پا کرد ودر طرفداری از جنایات محمدعلی شاه, شهره آفاق گشت,
شهید ساخت, تا همه مریدان خود را به گمراهی بکشاند, هیچ صحبتی نمی شود.)
در روزنامه شرق۱۴/۵/۸۳ (ویژه نامه مشروطه) درباره شیخ فضل اللّه نوری آمده است:
(شیخ فضل اللّه نوری به تحریک دربار و احتمالاً امین السلطان, که به تازگی بازگشته
بود, گروهی را دور خود جمع کرد و در میدانِ توپخانه بلوای عظیمی پدید آورد… با
انحلال مجلس و سرکوب آزادیخواهان, شاه رسماً به سلطنت مطلقه بازگشت و شیخ فضل
اللّه, مجتهد بلامنازع تهران و به عنوان مشاور و مفتی مذهبی عالی شاه, وارد صحنه
شد.)
(عوامل پیچیده و گوناگون در شکست اصلاح طلبانی چون عباس میرزا, قائم مقام فراهانی,
امیرکبیر و… نقش داشتند که از جمله آن کارشکنی روحانیان شریعت مدار و صاحب نفوذ و
غالباً ملاّک (چون ملاعلی کنی) از موضع دفاع از دیانت و سنت و یا وابستگی به دربار
و گاه نیز وابستگی به سفارتخانه ها را می توان نام برد.)
در ماهنامه نامه, بهمن و اسفند۸۲, شماره ۲۹/۲۹و۳۳ درباره ولایت فقیه نوشته شده است:
(نظریه ولایت فقیه, از همان ابتدای کار برای من بسیار قابل تأمل بود. اگر یک نظریه
از پشتیبانی و حمایت فکری روشنفکران برخوردار نباشد, هادی نجاتی نخواهد شد و آموزه
ولایت فقیه, دقیقاً این سرنوشت را پیدا کرد و اکنون, دیگر مطلقا قوت نظری ندارد و
ناچاراً کمرنگ خواهد شد و من تردیدی در این مطلب ندارم…. یا پای در دامن خود کشید و
همان بحثهای مدرسه ای گذشته را انجام دهید… به قول مولانا اللّه اللّه اُشتری بر
نردبان.)
اکنون و در این مجال و در این برهه حساس بر روحانیت بیدار و علمای خبره و اهل اطلاع
است که در گوناگون عرصه های فکری, فرهنگی و سیاسی به روشنگری بپردازند و در هر مقام
و جایگاه که هستند, منبرِ مقدس مطبوعات را دریابند و نگذارند ناآگاهان, غرض ورزان,
غرب زدگان و رواج دهندگان فرهنگ غربی و اباحه گری و تحریف گران و مخالفان حاکمیت
اسلام ناب, بر این منبر فراز روند و به یاوه گویی بپردازند و با طرح بحثهای غیر
علمی و غیر کارشناسی, اسلام را ناکارآمد, شیعه را غالی, غیر عقلانی, فاقد پایه های
محکم, فرقه گرا, وارث تعصب زردشتی و… بشناسانند.
پاسخ منطقی, دقیق و همه سویه, نه از آن جهت که اینان اهل منطق و استدلال اند, بلکه
از آن جهت که خوانندگان باید پاسخ منطقی و دقیق دریافت بدارند, از فراز همین منبر,
بسیار نقش آفرین, روشن گر خواهد بود و هیاهوگران بی منطق را بی گمان به حاشیه خواهد
راند.
عالمان دین هم خود می توانند وارد این عرصه شوند و هم به پشتیبانی از کسانی
بپردازند که با قلم توانا, اندیشه پویا به رویارویی با این موج ولشکر قلم به دستِ
تحریف گر, دروغ پرداز و قلب کننده حقایق, برخاسته اند.
اما کسانی که نه خود به عرصه می آیند و به رویارویی با کژاندیشان می پردازند و نه
به پشتیبانی از اهل فکر و اهل قلم, در آوردگاه رویارویی حق و باطل قد می افرازند,
نباید انتظار داشته باشند مطبوعات اصلاح شود و همه چیز زلال و بر وفق مراد جریان
داشته باشد. امروزه که این شبهه ها و تحریفها در مطبوعات ساری و جاری است, از آن
روست که حضور اهل فکر و اندیشه های ناب و عالمان دقیق اندیش و منطقی و دارای برهان
قوی و دانش گسترده, در میدان رویاروییها, کم رنگ است. در حالی که در این فرصت و
مجال پیش آمده, هنگامه ای که دشمن به دست ایادی خود, خبایای سینه خود را بیرون می
ریزد, هنگامه روشن گری است. زیرا اسلام, آموزه های ناب آن, در طول تاریخ, درگاه
رویارویی با باطل خود را نمایانده و به بهترین وجه آشکار ساخته و اندیشه ها را ناب
و سره کرده و آن چه را به نام دین و اندیشه های دینی رواج داشته; امّا با منطق دین
ناسازگار بوده, به دور افکنده است.
۸.مجلّه حوزه در سه شماره پیاپی که به مشروطیت ویژه کرده, زوایای آن حماسه بزرگ را
کاویده و از نقش آفرینی علمای دین در برهه برهه آن, سخن گفته و هماهنگیهای آنان را
در آغاز راه و اختلاف نظرها و ناهماهنگی هادر چگونگی پیاده کردن برنامه ها, طرحها,
قانونها و آیینهای اسلامی در میانه راه, نمایانده و از بهره برداری فراموسونها و
روشنفکران غرب زده و مخالف عرصه داری و میان داری اسلام و اسلامیان, از این
کشمکشهای فکری, با کمک از روزنامه ها, هفته نامه ها و گاهنامه ها و شبنامه ها و
دیگر ابزاری که در دست داشتند, از جمله ماشین تبلیغاتی بسیار قوی بریتانیا که منافع
خود را در خطر می دید, پرده برداشته و نکته های بسیار عبرت آموزی را فراروی اهل فکر
و پژوهش گذارده است.
در این تحقیق روشن شده: بسیاری از روشنفکران که خود را میان معرکه افکندند و به
بهره برداری از انقلاب بزرگ و با شکوه مشروطیت, به رهبری علمای دین پرداختند, کسانی
بودند که:
(از مزبله و مرداب عفن استبداد روییده و در آن رشد و نمو کرده بودند و سالها بود که
از خوان استبداد بهره می بردند و شکم می انباشتند و در پناه دیو استبداد, در ناز و
نعمت می زیستند و هیچ گاه مزه تلخ فقر و فاقه, شوربختی و سیه روزی را نچشیده بودند
و نه زجر شلاق, دربه دری, بی خانمانی و بی حرمتی را.) شماره ۱۱۵/۶
و در این بررسی تاریخی و فنی, با اسناد و مدارک ثابت شده است:
(ناسازگاری و چالش عالمان عصر مشروطیت, به هیچ روی, اساسی و بنیادی نبوده است. هر
دو گروه در هدفها, راهبردها, مبانی مشروعیت حکومت و اصول مشروطیت, یک سان می
اندیشیده و بر یک نَسَق و روش بوده و هماهنگی داشته اند و اگر ناسازگاری و دوگانگی
دیده می شده, نه در هدف غایی و راهبُردها که در روشها و نقشه های حرکت برای رسیدن
به هدف بوده است و دشمن, دامنه این ناهمگونیها را گسترانده و درّه های هول انگیز,
بین عالمان تلاش گر در راه آزادی و قانون مداری پدید آورده است.
این ادعا را اسناد به جای مانده و فاش شده از انجمنهای فراماسونری ثابت می کنند.
انجمنهای فراماسونری در تهران و دیگر شهرها بدان خاطر پا گرفت که ایادی و نیروهای
به ظاهر آزادی خواه… خود را به کار گیرد, تا تار و پود حرکت استقلال طلبانه و ضد
استبدادی مشروطیت را از هم فروگسلند و نهاد مقدس روحانیت را, که رکن استوار این
قیام بزرگ بود, با افشاندن بذر پراکندگی و ناهمدلی در بین برپادارندگان و پیشاهنگان
آن, از هم فروپاشند.) همان/۱۴
ایادی غرب و روشنفکران وابسته و مطبوعات هوچی گر چنان فضا را آلودند, اختلافها را
بزرگ و ژرف نمودند که تلاش علمای حاضر در صحنه و نقش آفرین در نهضت, برای فهماندن
این مطلب به مردم که بین علمای دین اختلافی وجود ندارد و آنان, همگی, خواستارِ
پیاده شدن قانونهای دینی و اسلامی هستند و ریشه کن کردن ستم و بیداد و حکومت
استبدادی, بی نتیجه ماند. زیرا دشمن نمی گذاشت که این سخن به گوش مردم برسد. آن چه
در جراید درشت می شد و بازتاب می یافت وجود اختلاف بین علمای دین بود که گروهی از
آنان مشروطه خواه, طرفدار مجلس و ضد استبدادند و گروهی مشروعه خواه, مخالف مجلس و
طرفدار استبداد!
در حالی که برابر مدارک و اسناد هر دو گروه اسلام خواه بودند.
در یکی از لوایح شهید شیخ فضل الله نوری آمده است:
([آن چه] خیلی لازم است که برادران بدانند و از اشتباه کاری خصم بی مروت بی دین,
احتراز نمایند, این است که: چنین ارائه می دهند که علماء, دو فرقه شدند و با هم حرف
دینی دارند…. یک فرقه مجلس خواه و دشمن استبداد و یک دسته ضد مجلس و دوست
استبدادند.
لابد عوامِ بیچاره می گوید: حق با آنهاست که ظلم و استبداد نمی خواهند. افسوس که
این اشتباه را به هر زبان و بیان که می خواهیم رفع شود, خصم بی انصاف نمی گذارد.)
همان/۱۵
شیخ فضل الله نوری مخالف مجلس نبود, مجلسی می خواست که برخلاف شریعت محمدی و مذهب
جعفری قانونی در آن تصویب نشود:
(من آن مجلس شورای ملی را می خواهم که عموم مسلمانان می خواهند. و عموم مسلمانان
مجلسی را می خواهند که برخلاف شریعت محمدی و مذهب جعفری, قانونی را تصویب نکند. پس
من و عموم مسلمانان هم عقیده و هم رأی هستیم. اختلاف بین من و مخالفان دین است)
همان/۱۷
این همان خواست علمای بزرگ نجف, مشهور به طرفداران مشروطه بود که در تلگرافی به
عالمان تبریز, به تاریخ ۲۹ ذیحجه سال ۱۳۲۴, چنین بازتاب یافته است:
(تأسیس مجلس شورای ملی, که مایه رفع ظلم و ترویج احکام شرعیه و حفظ بیضه اسلام و
صیانت شوکت مذهب جعفری است… اهم تکالیف است. بر همه مسلمین, موافقت آن واجب و
مخالفت با آن غیر جایز است.) همان/۱۶
روشن است که روشنفکران سکولار و ماسیونرها, با هیچ یک از این دو گروه عالمان دینی
هم رأی و همراه نبودند; زیرا آنان مجلسی می خواستند که قانونهای غربی در آن
محورمدار قرار بگیرد و چون نمی توانستند با همه علما درافتند, ابتدا با شخصیتی
درافتادند که از نزدیک شاهد دگردیسی و دور شدن مجلس شورای ملی از هدفهای نهضت,
شریعت محمدی و مذهب جعفری بود و بی باکانه و به گونه روشن و آشکارا زبان به اعتراض
گشود و در جبهه مخالف, به رویارویی برخاست. در درهم کوباندن شخصیت شیخ فضل الله
نوری و همراهان, از هر ابزار, ترفند و دسیسه ای استفاده کردند و وی را مخالف اصل
مجلس شورا قلمداد کردند و طرفدار استبداد و به این جرم به دارش آویختند. در حالی که
خود مستبدین و کسانی که دستان شان تا مرفق به خون انسانهای بی گناه و آزادگان آلوده
بود, آزاد بودند و در حکومت مشروطه به مقامهای بالایی دست یافتند!
چندی نگذشت, پس از آن که بزرگ ترین سدّ راه خود را, با دور کردن مردم از پیرامونش,
به این بهانه که با علمای نجف مخالف است و به رویارویی با آنان برخاسته و با
استبداد همنوایی دارد, از میان برداشتند, با گوناگون نقشه ها و برنامه ها, دسیسه ها
و دستانها عرصه را بر علمای نجف و علمای ایران, که آنان را در جبهه مخالف شیخ فضل
الله قرار داده بودند و خود را موافق آنان وانمود می کردند, تنگ کردند و یا جان شان
را گرفتند که شرح ماجرا در این جا به طول می انجامد. برای آگاهی از چند و چون کار و
نقشه های اهریمنانه روشنفکران ماسونی در حذف علمای دین و پیاده کردن برنامه ها و
هدفهای خود, ر.ک: مجله حوزه شماره های:۱۱۵, ۱۱۶, ۱۱۷و۱۱۸.
۹. جنگهای ایران و روس: نام دو رشته جنگهایی است که بین ایران در دوران پادشاهی
فتحعلی خان قاجار (۱۲۱۲ـ۱۲۵۰ق.) و روسیه در دوران الکساندر یکم (۱۸۰۱ـ ۱۸۲۵م.) و
نیکولای یکم (۱۸۲۵ـ ۱۸۵۵م.) امپراتوران روسیه, بر سر نواحی گرجستان, ارمنستان و
بخشی از آذربایجان درگرفت.
جنگ نخست, به مدت ده سال به درازا کشید: از ۱۲۱۸ (برابر ۱۸۰۳ میلادی) تا ۱۲۲۸ هجری
قمری. و جنگ دوم, پس از سیزده سال در ذی حجه ۱۲۴۱ آغاز شد و در شعبان ۱۲۴۳ به پایان
رسید. پرونده جنگ نخست ایران و روس, پس از شکست ایران, با قرارداد ذلت بار گلستان
بسته شد و پرونده جنگ دوم, با قرارداد ننگین ترکمانچای.
در این جنگها, دلیری فرزندان دلیر ایران اسلامی و پایمردی و ایستادگی آنان روشن است
و هر جست وجوگر تاریخ, در جست وجوی خود در لابه لای اوراق تاریخ, به خوبی و روشنی
این مهم را درمی یابد چیزی که شاید به خاطر شکست ایران و فرجام تلخ نبرد ایران با
روس متجاوز, از آن غفلت شده باشد و به آن بهای لازم داده نشده است.
پیمانها و قراردادهای ذلت بار گلستان و ترکمانچای, همه چیز را تحت شعاع قرار داد و…
سبب شد آن همه رشادت, سلحشوری, پایمردی در برابر دشمن بسیار قدرت مند, بازتاب داده
نشود و مردمان همان روزگار و روزگاران بعدی درس و عبرت لازم را از آن نگیرند.
حکومت گران, در همان روزگار و روزگار بعدی, اگر خردمند می بودند و دوراندیش, آینه
نگر و در فکر فردای بهتر, می باید روی این توانایی مردم ایران, به دقت مطالعه می
کردند و این گوهر بس ارزش مند را, از هر آسیب و آفتی به دور می داشتند, تا در گاه
نیاز بتوانند از آن به بهترین وجه بهره برند و سرزمین ایران را در پناه آن, از هر
گزندی در امان بدارند.
اما صد افسوس که آنان نه به این گوهر رخشان و توان شگفت انگیز و دلیری غیر درخور
وصف ملت ایران توجه کردند و آن شکوه را در صحنه های نبرد ایران و روس به تماشا
نشستند و درس گرفتند و نه آن نیرویی که در این دریا موج انگیخت و آن را به خروش
درآورد, پاس داشتند و راهکارهای بهره برداری هرچه بهتر و دقیق تر از آن را برای
استقلال, شکوه و شوکت ایران, در بوته بررسی نهادند.
اگر کشور ما سامان می داشت و براساس و مدار یک برنامه و سیاست دقیق راهبردی اداره
می شد و انسانهای صالح, شایسته, کاردان, خردمند بر آن حکمروایی می کردند, می باید
پس از این دو رشته جنگ و یا در گرماگرم نبرد, بررسیهای لازم انجام می گرفت, قوتها و
ضعفها شناسایی می شدند و استراتژیستها روی قوتها و ضعفها, مطالعه جدی و همه سویه می
کردند و روشها و راهکارهای نگهداری, گسترش و هرچه ریشه دار کردن و نهادینه ساختن
قوتها و تواناییها و ستردن و از میان برداشتن ضعفها و آسیبها را باز می شناختند و
برای به کار بستن و به اجرا درآوردن, به حکومت گران ارائه می دادند.
تزار روس, الکساندر اول, گمان می کرد, با چند حمله به نیروهای ایران, کار را یکسره
می کند و گرجستان و ارمنستان را فرو می گیرد; اما برخلاف پندار و محاسبه او, جنگ,
ده سال به درازا انجامید. پدیده شگفت و به دور از انتظار. نه او و نه فتحعلی شاه,
درباریان و کارگزاران ایرانی, از سپاه ایران انتظار چنین ایستادگی را در برابر
نیروی قدرت مند روس نداشتند.
در این عصر و درگاه یورش سپاه روس به ایران, ایران دچار بحران بود و حکومت مرکزی با
شورشها و سرکشیهای گوناگون در جای جای ایران دست و پنجه نرم می کرد. با این حال, ده
سال ایستادگی مردم مسلمان, در برابر دشمن, مایه شگفتی است که بی گمان, این پدیده در
خور مطالعه دقیق و همه سویه است.
چه شد که مردم غارت شده, بی پناه, نابرخوردار از ساز و برگ نظامی لازم, بی بهره از
رهبری مقتدر, هنگامه های گوناگون آفریدند. اکنون به چند برگ از این حماسه نظر می
افکنیم, تا رمز پایداری درازمدت مردم ایران در جنگ با قوای روسیه, روشن شود.
(سیسیانف, در رمضان سال۱۲۱۸هجری قمری, قوای خود را به طرف گنجه سوق داد و آن شهر را
محاصره کرد. جوادخان زیاداُغلی, حاکم گنجه, سرداری متهوّر و بی باک بود و با وجود
کثرتِ عدّه سپاه روس, در دفاع از شهر مردانه پایداری کرد و فتحعلی شاه را به کمک
طلبید. علمای شهر, مسلمانان را به جهاد با کفار روس دعوت کردند و تقریباً تمامی
مردان گنجه مسلح شدند و در دفاع از شهر, با سربازان زیاداُغلی همکاری کردند.
پایداری و مقاومتِ دلیرانه مردم گنجه و حاکم شهر, سیسیانف را از تصرف گنجه مأیوس
ساخت….)
دروازه های گنجه بر اثر دلیری و پایداری مسلمانان رشید, باورمند و جهادگر, سخت
استوار بودند. دشمن پشت دروازه های شهر, زمین گیر شده بود و در آغاز یورش برق آسا و
غافل گیر کننده, با دژهای پولادین روبه رو شد, مردان و زنان باایمان, کسانی که جهاد
با کافران را واجب و شهادت در این راه را فوز عظیم می انگاشتند.
دروازه های شهرِ گنجه, نه با سستی و ایستادگی نکردن مسلمانان که با خیانت یکی از
پیرامونیان جوادخان, به نامِ نصیب بیگ شمس الدین لو, با همدستی شماری از ارامنه
ساکن گنجه, گشوده شد. اینان, شبانه دروازه های شهر را به سوی سپاه گشودند.
(خبر سقوط گنجه و قتل عام مسلمانان در دربار فتحعلی شاه, غوغایی به پا کرد و علمای
تهران, جنگ با کفار روسیه را تصویب کردند.) همان/۸۷
( [در سال۱۲۲۰هجری] جنگ شدیدی در عسکران, نزدیک شوش, بین قوای ایران و روس درگرفت و
به شکست روسها منتهی شد و قلعه شوشی به تصرف قوای ایران درآمد. عباس میرزا فراریان
روس را در جنوب گنجه به محاصره انداخت و پس از اسیر کردن آنان, به سرعت به طرف گنجه
پیش رفت. سیسیانف, گنجه را رها کرد.)
همان/۸۸
(از طرف دیگر, کشتیهای جنگی روسیه به بندر انزلی نزدیک شدند و سپاه روس, به خاک
ایران پیاده شد. میرزایوسف خانِ گرجی اشرفی, مأمور گیلان گردید.
شفت, سردار روس, در نظر داشت که باعجله به طرف رشت پیش برود, ولی میرزاموسی, حاکم
رشت, حیله ای به کار برده, از برابر سپاهیان روس عقب نشست و آنان را به داخل جنگلها
کشید. در آن جا,سپاهیان میرزایوسف خان گرجی که در پناه درختان جنگل, کمین کرده
بودند, بر سر روسها ریختند. سربازان روسیه, پس از دادنِ هزاران نفر تلفات, با زحمت
خود را از آن مهلکه نجات داده, تمامی مهمات جنگی خود را بر جای گذاشتند و خود را به
کشتیهای جنگی روس, در دریای خزر رساندند.
بر اثر شکست مهاجمین روسی در گیلان و حمله شدید عباس میرزا به گنجه, سیسیانف به طرف
باکو عقب نشست. شفت, سردار روس بعد از محاربه گیلان, به طرف باکو حرکت کرد.… حاکم
باکو حسینعلی خان در برابر شفت پایداری کرد, تا قوای امدادی عباس میرزا رسید.
سیسیانف, خود به کمک شفت شتافت و عباس میرزا, قوای جدیدی برای باکو روانه کرد.
سیسیانف در نزدیکی باکو به محاصره افتاد و برای آن که سپاه خود و قوای شفت را از
نابودی نجات دهد, با حسینعلی خان, روابط دوستی برقرار ساخت. حاکم مزبور نیز, موقع
را مناسب دید و سردار روس را برای مذاکره صلح به حوالی قلعه باکو دعوت نمود و در آن
جا, او را به وسیله پسرعموی خود به قتل رسانید. سواران ایرانی, بر سپاه بی سردار
روس تاختند و عده کثیری را کشتند.)
همان/۸۹
فرمانروایان روس و استراتژیستهای جنگ, به خوبی و روشنی دریافته بودند, در جنگ با
ایران بازنده اند و باید به گونه دیگر کار را چاره کنند. در این برهه چاره را در
هماهنگی سرّی با گاردان, رئیس هیأت اعزامی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 