پاورپوینت کامل مدرسه سیّار ۶۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مدرسه سیّار ۶۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مدرسه سیّار ۶۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مدرسه سیّار ۶۸ اسلاید در PowerPoint :

۳

آگاهی و دانایی, شورانگیزترین نغمه زندگی است. بشر بر لب این بِرکَه است که می
شکوفد و شاداب می شود.

انسان, از آن لَمحه و آنی شکوفان گردید و در جایگاه گُلِ سرسبدِ آفرینش جلوه گر شد
و از عطر وجودش همه خاکیان سرمست شدند و بر اَریکه سروری فراز رفت که بر لبِ بِرکه
زلال و رخشان آگاهی و دانایی خیمه افراخت و دَمادَم تشنگی خود را با صُراحی که از
آن بر می گرفت و لا جرعه می نوشید, فرو نشاند.

از آن دَم که انسان آگاه شد و از شَطّ شب دیجور جهل گذشت, به دفینه های سخت شگفت
انگیزی که در وجود خود داشت پی برد, به راهی گام گذارد و در شاهراهی قرار گرفت که
در چشم انداز و آیینه بلند وجود خود, عقل را دید که سخت زیبا و نگارین جلوه گر بود
و او را به اوج گیری فرا می خواند و بال به پرواز گشودن و کندن خود از خاک و برشدن
به آسمانها.

دگرگونی در روح و روان بشر و در کردار و رفتار او, از بامدادی شروع شد که آگاهی و
دانایی, وجود او را در پرتو خود گرفت و سیاهی و تاریکی جهل را آن به آن از ساحَتِ
وجود او واپس راند و از جولان و یکه تازی و میدان داری آن جلو گرفت و انسان را از
زیر گامهای سنگین و درهم کوباننده جهل رهانْد و زنجیرهای جهل را از دست و پای او
باز کرد.

عقل, خود را در آیینه بِرکه آگاهی به انسان نمایاند و در آغاز او را واداشت که عقل
را محترم شمارد و بداند که با احترام به عقل است و تن دادن به فرمان آن, که می
تواند پله های سعادت و خوشبختی را فرا رود و از پیله هر زشتی و پلیدی به در آید و
از هر چه او را از کمال باز می دارد, دوری گزیند.

انسان, خود را نمی شناخت و از دستگاه سخت پیچیده و بسیار شگفت انگیز وجود خویش بی
خبر بود و نمی دانست از چه تواناییها برخوردار است و چسان می تواند تواناییهای خود
را در راه بهبود زندگی, پی ریزی جامعه سالم و انسانی و تعالی روح به کار گیرد.

انسانِ گرفتار در طبیعت و مقهور قوای آن, به کانِ وجود خود پی نبرده بود و نمی
دانست در لایه های زیرین و ساحَتها و عرصه های ناشناخته وجود خود, گوهرهایی است که
اگر به بخشی از آنها دست بیابد, شبستان زندگی اش غرق در نور خواهد شد و طبیعت از
تاریکی به در خواهد آمد و همه زوایای خود را به او خواهد نمود و او در این انقلاب
درونی و خودشناسی به جایی می رسید که هراسی از طبیعت نداشت و با آن اُنس می گرفت و
از مواهب آن بهره مند می شد.

او باید به زورقی دست می یافت که بتواند با آن از شطِّ شب بگذرد و به ساحلِ سپیده
گام بگذارد و جایگاه انسانی خود را در دامن سپیده بیابد و دریابد که در آفرینش بی
بدیل است و از توان و نیرویی برخوردار است که هیچ موجودی و هیچ ذوحیاتی از آن بهره
ندارد و مسیری را که او باید بپیماید, از ریشه و بنیاد, با مسیری که دیگر آفریده
های جاندار باید بپیمایند, فرق می کند و باید در گردونه طبیعت, بر اَریکه ای فراز
رود که بتواند به روح خود تعالی بخشد و در برابر نسیمی قرار بگیرد که ذهن و فکرش را
برانگیزاند و آگاهی و دانایی را آن به آن, به جام جان اش فرو ریزد.

تنها زورقِ آگاهی و دانایی بود که می توانست سینه شب را بشکافد و انسان را از گرداب
ظلمت برهاند و در این هنگامه و گیرودار به او بفهماند تا سینه شب شکافته نشود و
صاعقه آگاهی و دانایی بر سینه شب فرود نیاید و سینه سخت و بسته آن را از هم نگسلد,
سپیده آغوش نمی گشاید و رخ نمی نماید. دیو شب, باید بیرون رود, تا فرشته روز ,خندان
و دامن کشان وارد شود. این یک قانون است. یک سنّت است, سنّتِ تغییرناپذیر.

انسان, برابر فطرت خود آگاهی خواه است. آگاهی را دوست دارد و در پی آن است. جهل هم
تا آگاهی نما نشود و لباسِ دانایی نپوشد, نمی تواند انسان را به سوی خود بکشاند, به
گرد ذهن و فکر او بتند.

انسان می خواهد بداند, کیست و از کجا آمده و به کجا می رود. چرا آمده است و چرا می
رود.

و یا می خواهد بداند آن سوی دیوار شب چه می گذرد و چه هیاهویی است. و شب کی به
پایان می رسد و چگونه؟ و نقش او در این کشاکش بین شب و روز چیست؟ آیا بی نقش است و
تابع بی چون و چرای جبر زمان, یا نه اوست که اگر بپاخیزد و نیروی اختیار خود را به
کار بندد, شب را به پایان می برد و روز را از دل آن بیرون می کشد, جهل را می تاراند
و دانایی را بر اَریکه فراز می برد و پلیدی را زمین گیر می کند و رایَت زیبایی و
خوبی را برمی افرازد. این اوست که چرخ زمان را می چرخاند, چه به بدی و چه به خوبی.

ساختارِ وجودی انسان به گونه ای است که آگاهی و دانایی رکن مهم آن را تشکیل می دهد.
بدون این رکن و عمود, انسان از دائره انسانیت بیرون می رود و در ردیف بهائم قرار می
گیرد. از این روی, هرکس از ویژگیهای انسان برخوردار باشد, بی چون و چرا و ناگزیر در
پی آگاهی است و آگاهی یافتن از کُنه خود و آن چه در پیرامون اش می گذرد, قبله آمال
او می شود.

همین عنصرِ انگیزاننده در درون انسان, سبب شد سخن پیامبران, که بیداری می آفرید و
او را از آن سوی شب باخبر می ساخت, در کانون توجه انسان قرار بگیرد و آرزومندانه
ردگیری کند, تا دریابد سرچشمه آن کجاست. این عشق بزرگ و آرزومندی ژرف, انسانهایی را
به سرچشمه رساند. سرچشمه روشنایی و بیداری که همانا وحی بود و دریچه های گشوده شده
از آسمان به روی زمین و زمینیان.

از این روی, هر قَبسی که از کوه نور و آتش مقدس کوه طور برگرفته شود, چون مایه هایی
از بیداری وحیانی را با خود دارد و با فطرت آگاهی جویی انسانها سازگار است, بیداری
می آفریند و در سینه ها شعله می افروزد و هرگونه پژمردگی و فسردگی را از سینه ها می
زداید و آرام و قرار را از آنها می گیرد و به کانونی دگرش می کند برای خیزشهای
بزرگ.

امروز, آرامش ما در نغمه های وحیانی است. هرگاه جان ما از این نغمه ها لبالب شود,
افق روشن فردا خود را به ما خواهد نمود و شباهَنگ, برخواهد دمید و بردمیدن خورشید
را نوید خواهد داد.

دنیا, آن گاه به سپیده آذین بسته می شود که راه شب به سوی جاده مهتاب, با آهنگها و
نغمه های داوودی و موسیقار وحیانی پیموده شود و نیلِ شب با عصای موسی سینه بگشاید.

اهریمن شب, اگر بر اَریکه بماند, فرمانروایی کند و میدان دار شود, قدرت مندانه
رَجَز بخواند و هماوَرد بطلبد و کسی نباشد سوار بر سمند سپیده, به آوردگاه وارد شود
و در برابر خیزش اهریمنِ شب قامت افرازد, تاریکی بر تاریکی خواهد فزود و در مرگ
آبادِ شب, هیچ رنگی به جز سیاهی و تیرگی نمود نمی یابد و هیچ صدایی جز صدای هراس
انگیز تاریکی فضا را نمی انبارد.

از ابر سیاه و سنگین شب, به جز خفقان, دلگیری, خستگی, فسردگی و دلمردگی نمی بارد و
در زیر سقف کوتاه و خفقان آلود, بسته و بی روزن و خاک عقیم, بی حاصل و تفت زده آن,
جز درخت زقّوم و گیاه حنظل نخواهد رویید.

سینه سخت و ستبر, ضخیم و بسته شب سهمگین را سینه سینایی باید که بشکافد تا از دل آن
سپیده چشم بگشاید, چشمه خورشید بجوشد و نور عالم گیر برفروزد.

هیمنه سیاه شب, تنها با نوری که دَمادَم از این سینه ها بر آن تابانده می شود,
شکسته می شود و تنها نَفَس قدسی است که راه را بر هوای مسموم دَمِ دیو شب می بندد.

امروز و همه روز و روزگاران, مردی باید که بر قلّه فراز رود و یا صباحا گوید و آنان
را بیاگاهاند که هان! بپا خیزید و دیو جهل را ببندید و آماده باشید که شب در حال
پیشروی است و زودا که شبیخون زند و شما را به اسیری گیرد و خانمان تان را بر باد
دهد. لشکر جهل بر آن است که تار و پودتان را از هم بدرد و بر فهم و عقل تان عِقال
زند.

فریادٍ یا صباحا, هر بامدادان و هر شامگاهان باید در زیر گنبد زندگی طنین انداز
باشد, تا آگاهی و دانایی آن به آن, نو به نو, بر جام (جان)ها فرو ریزد و صُراحی هر
جان شیفته و شیدایی, همه گاه از آن سیراب و شاداب شود.

ندای شورانگیز و بیداری آفرین و پرهیزدهنده یا (صباحا)ی محمد مصطفی(ص) در زیر آسمان
بلند هستی, نه آغازین آن بود و نه آخرین, بلکه نمود و نُمادی از یک نهضت بزرگ و
رستاخیزآفرین بود که در دل تاریخ از آغاز آفرینش جریان داشت و به حکم قانون و سنت
تغییرناپذیر الهی, می باید تا دامنه قیامت ادامه یابد و هرگاه, از حنجره پاکِ یکی
از مردان خدا. درس آموختگان مکتب نبوی و نیوشندگان چشمه ناب محمدی, این رسالت را
باید هر بامدادان و شامگاهان پاس بدارند و بانگ بیداری سردهند و نغمه دل انگیز
آگاهی بسرایند, تا هیچ گاه بی خبری و جهل به جان مردمان نخلد و زوایای زندگی انسانی
را غبار بی خبری و نادانی, که بزرگ ترین و فاجعه بارترین بیماری بشر است, فرو
نگیرد.

روی همین اصل که بشر دَمادَم, هر صبح و شام, به چشمه سارانی نیاز دارد که از دل
آنها آگاهی و دانایی فوران بزند و بجوشد و خورشیدهایی که تاریکیها را از ساحَتِ
زندگی بشر بزداید و دور کند, حضرت امیر(ع) می فرماید:

(لَم یُخلِ سبحانَهُ خَلْقَه من نبیّ مُرسلٍ او کتابٍ مُنزَلٍ او حُجهٍ لازمهٍ او
مَحَجَّهٍ قائمَهٍ, رُسُلٌ لاتُقَصِّرُ بهم قِلّهُ عَدَدِهِم ولا کَثرهُ المکذّبین
لَهُم, مِن سابقٍ سمّیَ لَهُ مَن بَعدهُ أو غابرٍ عَرَّفَهُ مَن قَبلَهُ علی ذلک
نُسِلَتِ القرونُ و مَضَتِ الدُّهور و سَلَفَتِ الآباءُ و خَلَفَتِ الاَبناء…)

نهج البلاغه, خ. اول

هیچ گاه نبود که خدا آفریدگان را بی پیامبر بدارد, یا کتابی در دسترس آنان نگذارد,
یا حجتی بر آنان نگمارد, یا از نشان دادن راه راست دریغ دارد.

پیامبران که اندک بودند و مخالفان شان بسیار, و در دام شیطان گرفتار, در کار خویش
درنماندند و دعوت خود را به مردم رساندند. گاه پیامبر پیشین, نام پیامبر پس از خود
را شنفته و گاه وصف پیامبر پسین را به امتِ خویش گفته.

زمان این چنین گذری شد و روزگار سپری. پدران رفتند و پسران جای آنان را گرفتند.

این جریان ادامه می یابد. هیچ فراز و نشیبی, در اصل این جریان که باید باشد و بپوید
و از آبشار بلند وحی به دشت سینه ها فرو ریزد, اثر نمی گذارد و آن را از پیشروی و
توفندگی باز نمی دارد, جز این که در هر زمانی به گونه ای باید افقهای زندگی بشری را
روشن بدارد.

جریان بیدارگری, آگاهی بخشی و تاریکی زدایی, بسان خطّی روشن در دل تاریکیها, همیشه
بوده و پرتوافشان و صفیرکشان به پیش می رفته است.

تاریخ بشر, لبالب است از کهکشانها, راه های شیری و ستارگان دنباله دار, رگبارهای
شهابی و رنگین کمانها که دل تاریکیها و ابرهای تیره را می شکافته اند و بشر را به
چشمه ه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.