پاورپوینت کامل جاذبه های دعوت پیامبر اعظم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل جاذبه های دعوت پیامبر اعظم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جاذبه های دعوت پیامبر اعظم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل جاذبه های دعوت پیامبر اعظم ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۴۲
راز و رمز گستردگی و اثرگذاری دعوت پیامبر اعظم(ص) در سرزمینهای دور و در (جان)های مشتاق, چه بود؟
چه انگیزه هایی مردمان را از هر گونه و قبیله, در گرد شمع وجود پیامبر, پروانه وار به گردش درآورد؟ آیا ماهیت و دورنمایه آموزه های اسلام مردمان را به سوی پیامبر اسلام کشاند, یا سیره و منش و خلق نیکوی پیامبر, نقش مهم و کلیدی را در این گرایش بزرگ داشته است.یا هیچ کدام, بلکه قدرت و زور و شمشیر اسلام سرزمینها را گشود و مردم در سایه شمشیر و قدرت به آموزه های اسلام گردن نهادند و اسلام در جهان به آن پایه شگفت رسید.
پاسخ دقیق به این پرسشها, بویژه از سوی حوزه و عالمان دین کارگشاست و آن در امر تبلیغ و گسترش اسلام و نفوذ دادن آن به قلبها, بسیار کارساز است.
عالمان دین در انجام سیاست خود, باید به پاسخهای قانع کننده در این باب دست یابند. بدون این که به درستی دریابند چه عامل و عاملهایی دعوت پیامبر را به آن پایه از دگرگونی آفرینی رساند, بی گمان روحانیت نمی تواند رسالت خود را به فرجام نیک برساند و تشنگی نسل جدید را فرونشاند.
پیش از آن که به اصل بحث بپردازیم و پرسشهای یاد شده را در بوته بررسی بنهیم, نگاهی می افکنیم به جاذبه های دعوت پیامبر و اعتراف دوستان و دشمنان به این پدیده شگفت و بسیار درس آموز و عبرت انگیز و راهگشا.
محمد(ص) زمانی که به پیامبری برانگیزانده شد و رسالت خویش را ابلاغ کرد, هیچ کس با او نبود, تا این که عموزاده اش, علی بن ابی طالب و همسرش, خدیجه, به او ایمان آوردند. اما دیری نپایید که همه چیز دگرگون شد و پژواک دعوت او, سر تا سر جزیره العرب را فرا گرفت و بویژه در مکه, که کانون این حرکت بود, شور شگفتی پدید آورد. بین جوانان و سالخوردگان, پدران و فرزندان, برده داران و بردگان, سران قبیله و اهالی قبیله, بگو مگوهایی به وجود آمد. پیران ا زدین آبا و اجدادی و جوانان از دین جدید که محمد(ص) آورده بود, جانبداری می کردند. جوانان, بسیار پرشور, یکی پس از دیگری, به ندای پیامبر, لبیک می گفتند.
تاریخ اسلام, آکنده است از شگفتی ها و دل دادگیهای مردم به فرستاده خدا. در تاریخ بشر, نمی توان مصلحی را پیدا کرد, نشان داد و از او نام برد که سخنان او به اندازه و مقیاس سخنان محمد(ص) موج آفریده باشد.
سخنان نبی اکرم, در جوانان و توده مردم, زن و مرد, اثر ژرفی گذاشت.
جاذبه پیامبر و دعوت آن حضرت چنان قوی و اثرگذار و دگرگون آفرین بود که سران قریش, مسلمانان را (صباه) یعنی شیفتگان, می نامیدند و به یکدیگر می گفتند:
(بیم آن است مردانی از قریش, که نفوذ دارند و اثرگذار در فکر و اندیشه مردمان هستند, شیفته محمد شوند و به او بگروند. از جمله ولید بن مغیره که گل سرسبد قریش است, اگر جذب محمد شود, همه قریش را به دنبال خود خواهد کشید و در صف پیروان محمد در خواهد آورد.)
و می گفتند:
(سخنان محمد چون این چنین دگرگون آفرین و اثرگذار است و دیگران را شیفته می سازد, جز جادو چیز دیگری نمی تواند باشد.)
قریشیان, جوانان و بردگان خود را از نشست و برخاست با محمد باز می داشتند. چون بیم داشتند که او با سخنان و سیمای پرکشش خود, آنان را به سوی آیین جدید بکشاند.
آنان به چشم خود می دیدند که افراد با نزدیک شدن به محمد و شنیدن سخنان وی, آیین جدید را می پذیرند و جذب آن می شوند, به گونه ای که با هیچ نوع شکنجه و آزاری, از آن روی بر نمی گردانند.
ابن ابی الحدید می نویسد:
(فانه کان لایسمع احد کلامه الاّ أحبّه و مال الیه; و لذلک کانت قریش تسمی المسلمین قبل الهجره الصباه و یقولون: نخاف أن یصبوالولید بن المغیره الی دین محمد, صلی الله علیه و آله, ولئن صبا الولید و هو ریحانه قریش لتصبون قریش باجمعها. و قالوا فیه: ما کلامه الا السحر و انه لیفعل بالألباب فوق ما تفعل الخمر. و نهوا صبیانهم عن الجلوس الیه, لئلا یستمیلهم بکلامه و شمائله و کان اذا صلی فی الحجر وجهر یجعلون اصابعهم فی آذانهم خوفاً ان یسحرهم و یستمیلهم بقراءته و بوعظه و تذکیره, هذا هو معنی قوله تعالی: (جعلوا اصابعهم فی آذانهم و استغشوا ثیابهم.) نوح / ۷ و معنی قوله: (و اذا ذکرت ربک فی القرآن وحده و لّوا علی ادبارهم نفوراً.) اسراء ۴۶
لانهم کانوا یهربون اذا سمعوه یتلو القرآن, خوفاً ان یغیّر عقائدهم فی اصنامهم و لهذا أسلم أکثرالناس بمجرد سماع کلامه و رؤیته و مشاهده روائه و منظره و ماذا قوه من حلاوه لفظه و سَرِیّ کلامه فی آذانهم و ملک قلوبهم و عقولهم,حتی بذل المهج فی نصرته, و هذا من اعظم معجزاته, علیه السلام…)۱
پیامبر(ص) به گونه ای بود, کسی سخن او را نمی شنید جز این که دوستدار او می شد و به آن حضرت گرایش پیدا می کرد.
از این روی, قریش, اسلام آورندگان را پیش از هجرت, صباه, می نامیدند دلدادگان و می گفتند: هراس از آن داریم که ولیدبن مغیره, شیفته دین محمد شود. اگر چنین شود و او دل در گرو دین محمد نهد, چون گل خوشبوی قریش است, بی گمان قریش, جملگی, دل در گرو آن خواهد نهاد. و درباره سخن پیامبر می گفتند: سخن او جز سحر نیست و هر آینه هوش ربایی آن, بیش از هوش ربایی خمر است.
قریشیان, جوانان خود را از نشستن نزد پیامبر پرهیز می دادند, برای این که جذب سخن و سیمای او نشوند.
و رویه شان بود که هرگاه پیامبر در حجر اسماعیل نماز می گزارد, و صدای خود را بلند می کرد, انگشتان شان را در گوشهای شان قرار می دادند, از بیم این که مبادا سحرشان کند و با قراءت قرآن و پند و اندرز و یادآوریهای خود, آنان را به سوی خود بکشد و این معنای فرموده باری تعالی [از زبان نوح] است:
انگشتهاشان بر گوشهاشان نهادند و جامه هاشان بر سر کشیدند:
و معنای فرموده خداوند:
هرگاه در قرآن, پروردگارت را یاد به یکتایی اش کنی, از سر بیزاری پشت کنند و روند.
زیرا رویه شان این بود که هرگاه می شنیدند پیامبر خدا قرآن تلاوت می کند, فرار می کردند, از ترس این که مباد عقایدشان نسبت به بتهاشان دستخوش دگرگونی شود. از این روی, بیش تر مردم به مجرد شنیدن سخن او و دیدن و درک زیبایی دیدار و سیمای آن بزرگوار, و آن چه می چشیدند و می نیوشیدند, از شیرینی لفظ و زیبایی کلام اش اسلام می آوردند و آن حضرت مالک قلبها و عقلهای شان می شد, تا آن جا که جان خود را در راه پیروزی اش نثار می کردند. و این از بزرگ ترین معجزات آن بزرگوار, علیه السلام, است.
شیفتگی جوانان و توده مردم به آن حضرت, چنان بود که سران قریش را سخت نگران و وحشت زده کرده بود و هر راهی را برای جلوگیری از این نفوذ روزافزون سخنان وی در دلها, در پیش گرفتند و چاره را در این دیدند که عرصه را بر ابوطالب تنگ کنند. تا مگر از این راه, جلوی موجی که از دعوت پیامبر پدید آمده بود, بگیرند. بارها با ابوطالب سخن گفتند و به وی هشدار دادند, اما نتیجه ای نگرفتند. تا این که بار آخر به وی هشدار دادند:
(ای ابوطالب! ما چندین بار پیش تو آمدیم, تا درباره پسر برادرت با تو سخن بگوییم که دست از ما بازدارد و پدران و خدایان ما را به بدی یاد نکند و فرزندان و جوانان و بردگان و کنیزکان ما را از راه نبرد.)۲
قریشیان نه تنها جوانان مکه را از همنشینی با پیامبر(ص) و شنیدن سخنان وی پرهیز می دادند که به زائران خانه خدا هشدار می دادند: مباد به سخنان محمد گوش فرا دهید. برخورد آنان با اسعدبن زراره, نمونه ای گویا از این رفتار است.۳
با این همه, جاذبه پیامبر چنان قوی بود که قریشیان نتوانستند کاری از پیش ببرند. اسعد بن زراره و بسیاری از زائران کعبه, همین که سخنان پیامبر را می شنیدند, جذب می شدند و به او ایمان می آوردند. با توجه به نمونه های یاد شده و صدها نمونه ای که در تاریخ ثبت است و اکنون و در این مقال جای ذکر آنها نیست, هیچ گونه گمان و تردیدی در جاذبه و کشش دعوت پیامبر نمی توان داشت. برابر متون استوار تاریخی, تلاشهای تبلیغی پیامبر, بسیار بسیار اثرگذار بوده و در ستردن عقاید جاهلی از صفحه سینه ها نقش بنیادین داشته است.
این دعوت, چنان پر جاذبه بوده که خیلی زود, عربستان را فرا گرفته و در جای جای آن سرزمین, سخن از آیین جدید به میان بوده و حتی سرزمینهای همجوار را در پرتو خود گرفته است.
نوع پیام رسانی و حق گستری به گونه ای بوده که اکنون, هنوز شادابی و بالندگی خود را همچنان حفظ کرده و سرزنده و پویا به حرکت پرکشش و جاذبه آفرین خود ادامه می دهد. بسیاری از دانایان و آگاهان, هر ناظر آگاه و بی طرفی, حتی دشمنان سرسخت اسلام, از همان صدر اسلام تا کنون, به شگفت انگیزی این دین در جذب مردمان و دامن گستری آن, اعتراف کرده اند و تاریخ نگاران و آگاهان و کسانی که از نزدیک شاهددعوت پیامبر و گسترش آن بوده اند, این نکته را یادآور شده اند که تهدید, تطمیع, آزار و شکنجه پیامبر و یاران, در جلوگیری از گسترش دعوت پیامبر بی اثر بوده و روز به روز بر شعاع آن افزوده می شده است:
در تاریخ آمده است:
(مرد هذلی از ابوجهل پرسید: چرا محمد را از مکه بیرون نمی کنید؟
ابوجهل گفت: او اگر از این جا بیرون برود و جوانان, سخنان او را بشنوند و شیرین زبانی او را ببینند, از او پیروی خواهند کرد و ما, اطمینان نداریم که به کمک آنها بر ما پیروز نشود.)۴
ابوجهل به چشم خود دیده بود که جاذبه دعوت محمد در تک تک مردم چگونه اثر می گذارد و دیده بود کسانی از خارج از مکه, بویژه یثرب, با محمد رفت و آمد دارند. حتی شنیده بود: آنان از وی خواسته اند مکه را ترک و در یثرب به آنان بپیوندد, تا از او پشتیبانی کنند و این همان رویداد بزرگی بود که ابوجهل و دیگر سران قریش از آن سخت واهمه داشتند. پیامبر برای گسترش اسلام, به دعوت یثربیان به یثرب هجرت کرد و اهل یثرب, چون پروانه به دور شمع وجود او به گردش درآمدند و تا پای جان از او و آیینی که آورده بود به دفاع برخاستند. این دفاع, یاری و پشتیبانی مخلصانه و عاشقانه, همگان, بویژه قریشیان را به شیفتگی واداشته و البته هراسی سخت کشنده در دل آنان نیز افکنده بود که از گزارشهای گوناگون کسانی از خود آنان روشن می شود. از جمله در گزارشی از عروه بن مسعود ثقفی, چهارمین سفیر قریش در واقعه حدیبیه, آمده است:
(ای گروه قریش من به دیار پادشاهان بسیاری رفته ام: به دربار کسری, قیصر روم و امپراطور حبشه, اما هیچ یک در بین یاران خویش, بسان محمد, محترم نیستند. اگر محمد به آنان دستوری دهد, بر یکدیگر در انجام آن پیشی می گیرند. وقتی او وضو می گیرد, آب وضوی او را برای تبرک از یکدیگر می ربایند.
به گونه ای که ممکن است زیر دست و پا له شوند. هر مویی از صورت اش می افتد بر می دارند. در حضور او صدای خود را بلند نمی کنند. به عنوان احترام, به وی نگاه تند نمی کنند. وقتی به سخن می آید چنان ساکت می شوند و گوش می دهند که گویی پرنده ای بالای سرشان قرار گرفته است.
من مردمی را دیدم که هرگز از یاری او دست بر نمی دارند. اکنون ببینید صلاح شما در چیست, به نظر من پیشنهاد او پیشنهاد خوب و درستی است, بهتر است بپذیرید.)۵
اکنون که با شمه ای از جاذبه و کشش دعوت پیامبر آشنا شدیم, می پردازیم به راز و رمز این جاذبه آفرینیها و این که چه عاملها و سببهایی آن موقعیت بزرگ را بهره پیامبر و آیین جدید کرد که دیری نپایید سرزمین قلبها را زیر نگین قدرت خود در آورد.
در پاسخ به این پرسش باید گفت: هر دعوت از سه عنصر اصلی تشکیل شده است:
۱. پیام
۲. پیام رسان
۳. پیام گیرنده
رمز توفیق و راهیابی دعوت و پیام رسانی دینی, بستگی تام و تمام به ویژگیها و زمینه هایی دارد که در این سه رکن نمود می یابد.
وقتی که دعوت پیامبر و چگونگی راهیابی سخنان و پیامهای او را به دلها و قلبها بررسی و ارزیابی می کنیم, می بینیم همه این عناصر در جذب مردم و جاذبه آفرینی برای آنان اثر گذار بوده است. هم پیام و هم پیام رسان و هم پیام گیرنده. هم پیام از استواری و منطق بالا برخوردار بوده و هماهنگی با عقل و فطرت و هم پیام رسان دارای ویژگیها و والاییهای جاذبه آفرین و پرکشش بوده و هم پیام گیرندگان از فطرت سالم برخوردار بوده اند و تشنه پیام وحی. با این حال, نباید نقش مهم پیام رسان را نادیده انگاشت; چرا که پیام هر چند عالی, منطقی, برابر نیازهای زمان, ولی اگر خردمندانه و بصیرانه مدیریت نشود و انسانی جامع, پرجاذبه از حیث سیما و سیرت, آگاه به زمان و نیازها و روحیه های مردمان, با شیوه های خردمندانه پیام را به مردم نرساند, و در جهت علاقه مندی آنان به پیام تلاش نورزد, انگیزه ای در مردم پدید نمی آید.
گیرندگان پیام نیز, هر چند از فطرتهای سالم برخوردار باشند, اما اگر رهبری و هدایت آنان را شخصی با شایستگیهای لازم در دست نداشته باشد, راهی به جایی نخواهند برد و پیام, آن گونه که باید و شاید در روح و روان آنان دگرگونی پدید نمی آورد.
روش پیامبر در جذب مردم
بی گمان, شخصیت پیامبر در گرایش و جذب مردمان به اسلام, بسیار اثرگذار بوده و نقش مهمی داشته است.
سیره و منش آن حضرت سبب گردید از مردمی ناآگاه و به دور از تمدن و فرهنگ, مردمی آگاه, با آداب, با تربیت, با فرهنگ و تمدن ساخته شوند و تلاش و میدان داری خداجویانه و پرهیزگارانه آنان, جهانی را دگرگون کند و اسلام را با اتکال به خداوند, جاودانه سازند. با توجه به آن چه گفته آمد, بحث خود را روی شخصیت پیامبر متمرکز می کنیم و به بیان اصولی از سیره و منش آن حضرت که سبب گسترش و اثرگذاری دعوت وی شده است, می پردازیم.
روش پیامبر در جذب مردم به آیین حق
روش پیامبر در جذب مردم و زمینه سازی برای پذیرش آیینی که آورده بود, از زوایای گوناگون در خور بحث و بررسی است:
عرصه های نظری و معرفتی چون: ایمان به خدا, ایمان به راه و هدف, برانگیختن فطرت و عقل مردم, آگاهی و بصیرت, وظیفه شناسی و تکلیف محوری و…
عرصه های اخلاقی و رفتاری, چون: مهرورزی, خدمت و احسان به مردم, رفق و مدارا, گذشت, خوبی در برابر بدی, احترام به شخصیت و کرامت انسانها, برخورد شایسته با کودکان و جوانان, همنشینی و همدردی با محرومان و مستضعفان, پاسخ گویی به پرسشها و شبهه ها, تعامل سازنده و بیدارگرانه با یهودیان و مسیحیان, بنیان گذاری حکومت دینی, ساختن انسانهای فداکار و ایثارگر, ساده زیستی, راستی و درستی, نظم و انضباط, آراستگی و زیبایی, نگهداشت بهداشت, عدالت محوری در حوزه های فردی, خانوادگی و اجتماعی و ده ها ویژگی و رفتار نیک دیگر.
و در عرصه مهارتهای علمی و شیوه های تبلیغ, چون فصاحت و بلاغت, مخاطب شناسی, زمان شناسی, استواری سخن, رعایت شایستگی و ظرفیت مخاطبان, هماهنگی دل با زبان, هماهنگی دعوت با عمل, بهره گیری از فرصت ها و ده ها مهارت دیگر. بی گمان فهرستی که از عنوانها در عرصه های گوناگون آمد, همه اصولی نیست که پیامبر در هدایت و به وجود آوردن جاذبه از آنها بهره برده است. از دیگر سوی, شرح و بیان همه عنوانهای یادشده نیز در این مقال نمی گنجد; از این روی به پاره ای از عواملی که در راهیابی سخن دعوت پیامبر به دلها, به گمان ما, اثر بیش تری داشته اند, اشاره می کنیم:
۱. ساز گاری دعوت با خردورزی
پیامبر(ص) در دعوت مردم به اسلام, در گام نخست, به بیدارگری عقلانی پرداخت. برای این امر مهم برنامه ریخت. با دعوت به خردورزی, تفکر در پدیده ها, آفرینش, آسمانها و زمین, خورشید و ماه, گردش شب و روز, آغاز و انجام اقوام و تمدنها و … کسب آگاهی و دانش, پرهیز از عوامل جمود آفرین و نادانی گستر, مانند باورهای خرافی, شرک آمیز و… کاری کرد که مردم بیندیشند و اندیشیدن را در سرلوحه کارهای روزانه خود قرار دهند و هیچ از آن دوری نگزینند; چرا که راهی برای برون رفت از لجه های جهل, جز اندیشیدن وجود ندارد.
آن گاه که اندیشیدن مرام شد و در درون افراد نهادینه گردید, زمینه برای گرایش به حق فراهم می شود. چون انسان جز با اندیشیدن به حق نمی رسد.
خداوند در قرآن, آزاد سازی انسانها را از قید و بندها و بازکردن غل و زنجیرهایی که بشر بر اندیشه خود بسته از رسالتهای ویژه پیامبر برشمرده است:
(و یضع عنهم إصرهم و الاغلال التی کانت علیهم…)۶
و بارهای گران و بندهایی را که بر آنان می بود, از آنان فرو می نهد.
علی(ع) روی همین اصل استوار, برانگیختگی و بیداری عقلها را وظیفه ای بزرگ بر دوش پیامبران می داند:
(پس هر چندگاه, پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد, تا حق میثاق الست بگزارند و نعمت فراموش کرده را به یاد آرند. با حجت و تبلیغ, چراغ معرفت شان را بیفروزند, تا به آیتهای خدا چشم دوزند.)۷
پیامبر, به گونه ای رفتار می کرد که مردم, از هرگونه رفتار و سخن نابخردانه دوری گزینند و باورهای خردسوز را کنار نهند. حتی اگر درباره خود وی به یک پندار نابخردانه روی می آوردند به روشنگری می پرداخت.
برخورد بیدارگرانه و روشنگرانه پیامبر, با کسانی که خورشید گرفتگی را, با مرگ ابراهیم فرزند آن حضرت مرتبط می دانستند, یکی از صدها نمونه مبارزه با باورها و پندارهای خردسوز است.
پیامبر, با این حرکت و برخورد, به مسلمانان می آموزاند برای گرویدن مردم به سوی حق, به هیچ روی نباید از عقاید خرافی بهره برد و نادانی آنان را وسیله قرار داد و برای رسیدن به هدف, گرچه آن هدف بسیار مقدس باشد. البته ممکن است در کوتاه مدت این گونه بهره برداریها, مفید افتند و کارساز باشند, ولی بی هیچ شک و گمان در درازمدت به سود دین نخواهد بود و به هیچ روی سبب گسترش آن نخواهد شد.
تمام تلاشهای رسول گرامی اسلام در عرصه ابلاغ کلمه حق بر این پایه شکل گرفته است که اسلام, همان گونه که هست, فهمیده شود و آن گاه به ایمان قلبی تبدیل گردد.
نمونه های بسیاری در سیره پیامبر وجود دارد که حضرت به گونه ای می خواسته است, عقلا را بیدار و پیرامونیان خویش را به اندیشیدن وادارد:
الف. در تاریخ آمده است: رسول خدا(ص) گاه مجلسی را مناسب می دید و به ابوذر می فرمود:
(یا أباذر, حدِّثنی ببدء اسلامک.
قال: کان لناصنم, یقال له نُهم فأتیته فصببت له لبناً و ولیت فحانت منی التفاته, فاذا کلب یشرب ذلک اللبن. فلما فرغ رفع رجِله فبال علی الصنم فانشات اقول:
ألا یانُهم إنی قد بدالی
مَدَی شرف یبعد منک قربا
رأیت الکلب سامک خطّ خسف
فلم یمنع قفاک الیوم کلبا
فسمعتنی أمّ ذر فقالت:
لقد أتیت جرماً و أصبت عظما
حین هجوت نُهما
فخبرتها الخبر فقالت:
ألا فابقنا رباً کریما
جواداً فی الفضائل یا ابن وهب
فما من سامه کلب حقیر
فلم تمنع یداه لنا بربّ
فما عبدالحجاره غیرغاو
رکیک العقل لیس بذی لب
قال: فقال صلی الله علیه و آله و سلم: صدقت أم ذرّ فما عبد الحجاره غیر غاو.)۸
یا اباذر برای ما از شروع اسلام ات بگو.
اباذر گفت: برای ما بتی بود که به آن گفته می شد: نُهم. به نزد آن رفتم و مقداری شیر روی آن ریختم و نزدیک شدم و از نزدیک به آن می نگریستم که ناگاه سگی آمد و شیری را که روی بت نُهم ریخته بود نوشید و چون از نوشیدن فارغ شد, پایش را بلند کرد و به روی بت شاشید. پس این شعر را سرودم.
ای نُهم, به درستی که بر من آشکار گردید, هرگز شرف نداشته ای از تو دوری می گزینم. دیدم که سگ نشان ذلت را بر تو رقم زد; و تو آن را باز نداشتی.
امّ ذر سخنان مرا شنید, پس گفت:
گناه بزرگی انجام دادی و گناه بزرگ تری که از تو سر زد و به بت نشانه رفت, هجو نُهما بود.
به او اصل ماجرا را خبر دادم و آن چه دیده بودم گفتم.
ام ذر گفت: هان, ای ابن وهب, پس باقی می ماند برای ما پروردگاری که بخشنده است و پیشرو و پیشتاز در برتریها و فضیلتها.
پس آن که, خوار کرده است او را سگی پست, و دستان او, او را بازنداشته از پست شماری,پروردگار ما نیست.
و بنده سنگ جز گمراه نیست, سبک عقلی که بی بهره است از عقل تیز, تند و بیدار. گفت: پس رسول خدا فرمود: راست گفته است ام ذر: سنگ را بنده نیست, جز گمراه.
پیامبر(ص) با موضع گیری بالا و یادآوری آن بارها در مجلسهای گوناگون, مردم و یاران را به سوی اندیشیدن و برابر عقل و منطق کارها را پیش بردن, سوق می دهد و در حقیقت, روی این نکته, بارها تأکید می ورزد: اگر کسی عقل و فکر را به کار بندد و هر راهی را با اندیشه و خردورزانه شروع کند, بی گمان, بت و مانند بت را نخواهد پرستید و در نتیجه به راهی که عقل رهنمون می شود, خواهد رفت که همانا خدای یگانه را پرستیدن است.
ب. درباره صفوان امیه است. پیامبر پس از آن که به وی امان می دهد, چهار ماه فرصت می دهد تا درباره آیین جدید فکر کند.
(خرج صفوان بن امیه یرید جدّه لیرکب منها الی یمن. فقال عمیربن وهب: یا نبیّ الله انّ صفوان بن أمیه, سیّد قومه و قد خرج هارباً منک, لیقذف نفسه فی البحر, فأمنِّه صلی الله علیک.
قال: هو آمن
قال: یا رسول الله فأعطنی آیه یعرف بها أمانک.
فاعطاه رسول الله, صلی الله علیه و سلم, عمامته, التی دخل فیها مکه.
فخرج بها عمیر حتی ادرکه و هو یریدان یرکب فی البحر. فقال یا صفوان, فداک أبی و أمی. الله الله فی نفسک ان تهلکها, فهذا امان من رسول الله, صلی الله علیه و سلم. قد جئتک به.
قال: و یحک! أغرُب عنی فلا تکلمنی.
قال: أی صفوان, فداک أبی و أمی, افضل الناس, و أبرّ الناس و احلم الناس و خیر الناس, ابن عمک عزه عزّک, و شرفه شرفک و ملکه ملکک.
قال: انی اخافه علی نفسی.
قال: هو أحلم من ذاک و اکرم.
فرجع معه, حتی وقف به علی رسول الله, صلی الله علیه و سلم.
فقال صفوان: ان هذا یزعم أنک قد أمّنتنی.
قال: صدق.
قال: فاجعلنی بالخیار شهرین.
قال: أنت بالخیار فیه اربعه شهر.)۹
صفوان بن امیه, پس از فتح مکه از مکه بیرون رفت و آهنگ کنار دریا (جده) کرد, تا از آن جا, از راه دریا , به سوی یمن حرکت کند.
عمیر بن وهب, نزد رسول خدا آمد و گفت: یا رسول الله, صفوان بن امیه رئیس و سرور قوم خویش است. از مکه خارج شده و در حال فرار از توست, تا این که خود را به دریا بیفکند. او را امان بده, درود خدا بر تو باد.
رسول خدا فرمود: او در امان است.
عمیر بن وهب گفت: ای رسول خدا! نشانه ای به من بده, تا با آن, امان تو شناخته شود.
رسول خدا دستار خود را به وی داد. همان دستاری که در روز فتح مکه بر سر داشت.
عمیر, با این نشان امان, در پی صفوان, از مکه خارج شد, تا این که به صفوان رسید و او آهنگ سفر از راه دریا را داشت.
گفت: ای صفوان, پدر و مادرم فدای تو باد, خدا خدا از این که خود را به هلاکت افکنی. این امان از رسول خداست که برای تو آورده ام.
صفوان گفت: وای بر تو! دور شو از من و با من سخن مگو
عمیر گفت: ای صفوان, پدر و مادرم فدای تو, پسر عموی تو, برترین مردم, نیکوکارترین مردم, پرگذشت ترین مردم و بهترین مردم است. عزت او, عزت توست, شرافت او شرافت توست, پادشاهی او, پادشاهی توست.
صفوان گفت: من بر خودم می ترسم.
عمیر گفت: او پرگذشت تر و بخشنده تر از آن است که تو فکر می کنی.
صفوان با عمیر برگشت. نزد رسول خدا آمد, گفت: عمیر گمان کرده که تو مرا امان داده ای.
پیامبر فرمود: راست می گوید.
صفوان گفت: به من دو ماه فرصت بده, تا راه خود را برگزینم.
پیامبر فرمود: به تو چهارماه فرصت می دهم تا راه خود را برگزینی.
از این برخورد خردورزانه پیامبر با صفوان بن امیه و چگونگی دعوت وی به اسلام, دو نکته مهم به دست می آید:
۱. پیامبر اکرم خواهان سیاهی لشکر و انبوهی یاران و مریدان بدون معرفت نبود. او می خواست که هر کس به دین اسلام می گرود, از روی شناخت و پس از کند و کاو و جست و جوی فراوان و از روی دقت و مطالعه باشد.
۲. این رویداد و همانند آن, از یک واقعیت حکایت می کند و آن این که سران کفر و شرک, با همه آزار و اذیتی که بر شخص پیامبر و یاران وی روا داشتند, در گزینش اسلام, کمال آزادی را داشته اند. و نه تنها, اکراه و اجباری در کار نبوده که برنامه این بوده: کسان, با تفکر و خردورزی اسلام را برگزینند.
ج. سهیل بن عمرو, پس از فتح مکه, در را به روی خود بست و از ترس از خانه خارج نمی شد. هنگامی که خبر به پیامبر رسید, او را بخشید و افزون بر این به یاران خود فرمود: به سهیل بن عمرو, هنگام رو به رو شدن, تند نگاه نکنید. .و در ضمن, از خردورزی او سخن گفت و یاد آور شد: سهیل بن عمرو دریافته که پرستش (بت).ها سودی ندارد.
(ان سهیلاً له عقلاً و شرف و مثل سهیل جهل الاسلام و لقد رأی ما کان یوضع فیه انه لم یکن له نافع.)۱۰
سهیل, مردی است خردمند و با شرف و از کسی بسان سهیل, شگفت است که جاهل به حقانیت اسلام باشد. به درستی دید که پرستش (بت)ها برای او سودمند نبود.
پیامبر, با این که در اوج قدرت و یاران فدایی و از جان گذشته داشت, هیچ گاه کسی را وادار به پذیرش اسلام نکرد. سهیل بن عمرو نیز از این قاعده و اصل مهم استثنا نبود. سهیل بن عمرو, پس از مطالعه و بررسی درباره اسلام, هنگامی که پیامبر در (جعرانه) بود, به نزد ایشان آمد و اسلام آورد.
ییاران پیامبر و دعوت به اسلام
ییاران پیامبر نیز به همان شیوه عمل می کردند که در سیرت اسوه جاودانه آنان بازتاب یافته بود.
اینان با منطق و برهان سراغ دیگران می رفتند و آموزه های اسلام را ابلاغ می کردند. همه تلاش اینان این بود که عقل و فطرت مردمان را بیدار کنند, چون بر این باور بودند که تا عقلها و فطرتها بیدار نشوند, گسترش اسلام ممکن نیست.
از باب نمونه, چگونگی برخورد سفیران پیامبر را دربار حاکمان و فرمانروایان سرزمینها و کشورها, با شاهان و فرمانروایان, بسیار درس آموز و راهگشاست و نمونه اعلا از پیام رسانی دینی بر اساس سیره نبوی, به مردمان دیگر سرزمینها.
(عن یحیی بن عبدالرحمن بن حاطب, عن ابیه عن جده حاطب بن ابی بلتعه قال: بعثنی رسول الله(ص) الی المقوقس,ملک الاسکندریه, فجئته بکتاب رسول الله, فأنزلنی فی منزل, فاقمت عنده لیالی. ثم بعث الیّ و قد جمع بطارقته فقال: انی سأکلمک بکلام فاحب ان تفهمه منی.
فقلت: کلّم.
فقال: أخبرنی عن صاحبک الیس هو نبی.
قلت: بلی و هو رسول الله.
قال: و ما له حیث کان هکذا لم یدع علی قومه حین اخرجوه من بلده؟
فقلت: عیسی بن مریم, الیس هو نبی؟
قال: اشهد أنه رسول الله.
قلت: فما له حیث اخذه قومه فارادوا أن یصلبوه ان لا یکون دعا علیهم بأن یهلکهم الله حتی رفعه الله الیه فی سماء الدنیا؟
قال: أحسنت انت حکیم. جاء من عند حکیم…)۱۱
حاطب بن بلتعه گفت: رسول خدا مرا به سوی مقوقس, پادشاه اسکندریه فرستاد. به نزد او رفتم و نامه رسول خدا را به او تحویل دادم. پس مرا در منزلی فرود آورد و در آن چند شبی سکنی گزیدم. تا این که مرا به حضور خویش پذیرفت. اهل و کارگزاران خود را گرد آورده بود. رو کرد به من و گفت: با تو سخنی را در میان می گذارم و دوست دارم آن را بفهمانی.
گفتم: سخن بگو.
گفت: مرا خبر بده از سرور خویش, آیا پیامبر نیست؟
گفتم: بله, او فرستاده خداست.
گفت: اگر فرستاده خداست, برای چه بر قوم خویش نفرین نکرد, آن گاه که او را از شهر خویش بیرون کردند؟
گفتم: آیا عیسی بن مریم پیامبر نبود؟
گفت: شهادت می دهم که او رسول خدا بود.
گفتم: پس برای چه هنگامی که او را قوم اش گرفتند و بر آن شدند که او را به دار بیاویزند نفرین نکرد که خداوند آنان را هلاک کند. تا این که بالا برد خداوند ایشان را به آسمان دنیا.
گفت: آفرین بر تو. تو فرزانه ای و از نزد مرد فرزانه ای آمده ای.
در تاریخ آمده است:
علاء بن حضرمی, فرستاده رسول خدا چون به نزد فرمانروای بحرین, منذربن ساوی, کارگزار کسری پادشاه ایران رسید, نامه رسول خدا را به وی داد. وی نامه را خواند. علاء بن حضرمی به وی گفت:
(یا منذر انک عظیم العقل فی الدنیا فلا تقصرنّ عن الآخره. ان هذه المجوسیه شرّ دین ینکح فیها مایستحیا من نکاحه و یأکلون ما یتکره من اکله و تعبدون فی الدنیا ناراً تأکلکم یوم القیامه و لست بعدیم العقل و لا رأی. فانظر هل ینبغی لمن لا یکذب فی الدنیا ان لا نصدقّه و لمن لا یخون ان لا نائتمنه و لمن لا یخلف ان لا نثق به, فان کان هذا هکذا فهذا هو النبی الامی الذی و الله لا یستطیع ذو عقل ان یقول لیت ما امر به نهی عنه و ما نهی عنه امر به.)۱۲
همه سفیران پیامبر(ص) این گونه بودند, بهره مند از خرد, هوش, توانایی مناظره; از این روی, در کتاب التراتیب الاداریه, فصلی را نویسنده اش گشوده با عنوان: (فصل فی صفات رسله, علیه السلام, من وفور العقل و طلاقه اللسان و قوه الحجه المقنعه للخصم.)۱۳
این گفت و گوها بیان گر آن است که زبان دعوت گران به حق, راستی و درستی و رهایی از جهل و ظلم, زبان منطق , استدلال, برهان و بیدارگر خرد و فطرت مردمان بوده است, نه زور و شمشیر, آن سان که شماری از خاورشناسان, یا از روی ناآگاهی و یا از روی کینه توزی گفته و نوشته اند. حتی در پاره ای از روایات, از جمله روایتی در توحید صدوق آمده است:
(فقال الرضا, حدثنی ابی موسی بن جعفر, عن ابیه جعفر بن محمد, عن ابیه محمد بن علی, عن ابیه علی بن الحسین, عن ابیه الحسین بن علی, عن ابیه علی بن ابی طالب(ع) أن المسلمین قالوا لرسول الله(ص) لو أکرهت یا رسول الله من قدرتَ علیه من الناس علی الاسلام لکثر عددنا و قوینا علی عدوِّنا.
فقال رسول الله(ص) ما کنت لألقی الله عزوجل ببدعه لم یحدث إلیّ فیها شیئاً و ما انا من المتکلفین. فانزل الله تبارک و تعالی: یا محمد (لو شاء ربک لآمن من فی الارض کلهم جمیعاً) علی السبیل الالحاء و الاضطرار فی الدنیا کما یؤمنون عند المعاینه و رؤیه الناس فی الآخره و لو فعلت ذلک بهم, لم یستحقوا منّی ثواباً و لا مدحاً لکنی ارید منهم ان یؤمنوا مختارین غیر مضطرین یستحقوا منّی الزلفی و الکرامه و دوام الخلود فی جنه الخلد…)۱۴
امام رضا به نقل از پدرش, موسی بن جعفر, آن حضرت به نقل از پدرش جعفر بن محمد, آن حضرت به نقل از پدرش محمد بن علی, آن حضرت به نقل از پدرش علی بن حسین, آن حضرت به نقل از پدرش حسین بن علی, آن حضرت به نقل از پدرش علی بن ابیطالب, روایت می کند: گروهی از مسلمانان به رسول خدا گفتند: اگر کسانی را که بر آنان چیره شده ای به پذیرش اسلام وا می داشتی, شمار ما فزونی می گرفت و در برابر دشمن نیرومند می شدیم!
رسول خدا فرمود: بنا ندارم خدای بزرگ و شکوه مند را با بدعتی دیدار کنم که درباره آن, چیزی به من نفرموده است و از کسانی نیستم که کاری را بر عهده بگیرم که به من مربوط نیست. پس خدای پاک و والا, این آیه شریفه را نازل فرمود: (اگر پروردگارت می خواست, هر آینه هر که در روی زمین است, همه شان, با هم می گرویدند.) در دنیا از روی زور و ستم و ناگزیری, همان گونه که در آخرت به دیدار و مشاهده و با دیدن سختی و شدت, ایمان می آورند. اگر چنین کنی با ایشان, سزاوار ثواب و ستایش از من نخواهند بود, لکن من اراده کرده ام, با اختیار, نه از روی اضطرار و ناگزیری, ایمان بیاورند, تا سزاوار آن شوند که از سوی من منزلت یا بند و کرامت و دوام در بهشت جاودان.
۲. پاسخ گویی به شبهه ها و پرسشها
از دیگر رمز و رازهای گسترش دعوت پیامبر و جذب مردمان به زیباییهای سخن و سیرت آن حضرت, پاسخهای منطقی, مستدل و دقیق ایشان, به پرسشها و شبهه هایی است که به ذهنها راه می یافته و بر سر زبانها می افتاده است. در قرآن و تاریخ,۱۵ پرسشها و شبهه ها و پاسخهای حضرت بازتاب یافته است.
در سیره آن حضرت آمده است: گاه مطلبی را به گونه پرسش مطرح می کرد, چون حاضران فکر خود را برای پاسخ گویی به کار می انداختند و زمینه لازم برای دریافت پاسخ درست فراهم می شد, پاسخ نهایی را خود حضرت ارائه می داد:
(عن ابن عبدالله قال: قال رسول الله(ص) لاصحابه, اَیُّ عُری الایمان أوثق؟
قالوا: الله و رسوله اعلم.
و قال بعضهم: الصلاه
و قال بعضهم: الزکاه.
و قال بعضهم: الصیام.
و قال بعضهم: الحج و العمره.
و قال بعضهم: الجهاد
فقال رسول الله: لکل ما قلتم فضل و لیس به. و لکن أوثق عُری الایمان: الحب فی الله و البغض فی الله و توالی اولیاء الله و التبرّی من أعداء الله.)۱۶
رسول خدا به یاران خود فرمود: کدام یک از دستاویزهای ایمان استوارتر است؟
گفتند: خدا و رسول داناترند.
و شماری گفتند: نماز.
و شماری گفتند: زکات
و شماری گفتند: روزه.
و شماری گفتند: حج و عمره.
و شماری گفتند: جهاد.
رسول خدا فرمود: برای هر یک از اینها که بر شمردید برتری است; اما پاسخ پرسش من نیست!استوارترین دستاویزهای ایمان, دوستی برای خدا و دشمنی برای خداست و پیروی اولیای خدا و روی گردانی از دشمنان خدا.
سخنان آن حضرت در رویارویی با مخالفان, با دلیل همراه بود و از آنان نیز, برای اثبات ادعای خود, دلیل می خواست:
(و قالوا لن یدخل الجنه: الا من کان هوداً او نصارا.
تلک امانیّهم. قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین.)۱۷
و گفتند: جز آن کسی که یهودی, یا نصرانی است, هرگز وارد بهشت نمی شود. این است آرزوهای شان. بگو: اگر راست می گویید, دلیل خود را بیاورید.
این سیره نیک و درس آموز که بسیاری از اهل نظر, آن را در گسترش اسلام, اثر گذار دانسته اند, هم در مکه بازتاب یافته; یعنی در روزگاری که حضرت قدرت نداشت و در فشار به سر می برد و هم در مدینه, در اوج قدرت.
در مکه, سران قریش, بارها با پیامبر به گفت و گو نشسته و پاسخهای قاطع و بُرّا از حضرت شنیده اند.۱۸ گرچه بسیاری از آن کینه توزان, با همه روشنگری پیامبر, راه حق را پیش نگرفتند و انصاف را پاس نداشتند. اما بی گمان, موجی که پیامبر در پاسخ به پرسشها و شبهه ها انگیخت, در توده های مردم و جوانان حق طلب, اثر گذارد.
در مدینه نیز, همین روش را حضرت ادامه داد. مخالفان با آزادی کامل و بدون هیچ واهمه و نگرانی, پرسشها و شبهه های خود را مطرح می کردند و پیامبر, صبورانه به یکایک آنها پاسخ می گفت. شمار پرسشها و پاسخهای مدنی, یعنی در روزگاری که پیامبر حاکم بر جامعه بود, بسیار است که به دو نمونه بسنده می کنیم:
۱. (قبیله سعد بن بکر, در رجب سال پنجم هجرت, ضمام بن ثعلبه را نزد رسول خدا, صلی الله علیه و آله, فرستادند و او هم به مدینه آمد و شتر خود را بر در مسجد دستبند زد و سپس به مسجد در آمد, در حالی که رسول خدا, در میان اصحاب نشسته بود.
ضمام, مردی دلیر بود و دو گیسوی بافته داشت.
پس چون نزدیک رسول خدا و اصحاب رسید, ایستاد و گفت:
کدام یک از شما پسر عبدالمطلب است؟
رسول خدا گفت: منم پسر عبدالمطلب.
گفت: محمد؟
گفت:آری.
گفت: ای پسر عبدالمطلب! من از تو سؤال می کنم و در سؤالات خود, درشتی خواهم کرد, مبادا از این جهت رنجشی پیدا کنی.
رسول خدا گفت: رنجشی پیدا نخواهم کرد, هر چه به نظرت می رسد, بپرس.
گفت: تو را به خدای تو و خدای پیشینیان و خدای پسینیان قسم می دهم, آیا خدا تو را به پیامبری بر ما فرستاده است؟
رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.
گفت: باز هم تو را به خدای تو وخدای گذشتگان و خدای آیندگان قسم می دهم: آیا خدا تو را فرموده است که: ما را بفرمایی: او را به تنهایی پرستش کنیم و چیزی را شریک وی قرار ندهیم و این بتهایی را که پدران ما باوی پرستش می کرده اند, رها کنیم؟
رسول خدا گفت: به خدا که همین طور است.
گفت: تو را به خدای تو و کسانی که پیش از تو زیسته اند و خدای کسانی که پس از تو خواهند زیست: خدا تو را فرموده که: ما روزی پنج بار نماز گزاریم؟
رسول خدا گفت: به خدا که چنین است.
سپس فرائض اسلامی را از قبیل: زکات, روزه و حج را یکی پس از دیگری نام می برد و رسول خدا را در هر فریضه ای چنان که گفته شد قسم می داد و چون از این کار فراغت یافت, گفت: در این صورت, من هم به یگانگی خدا گواهی می دهم و نیز محمد را پیامبروی می شناسم و این فرائض را انجام خواهم داد و از آن چه مرا نهی فرمودی اجتناب خواهم کرد, نه چیزی بر آن خواهم افزود و نه چیزی از آن کم خواهم کرد. سپس از نزد رسول خدا رفت.
رسول خدا گفت: اگر این مرد دو گیسو راست گفته باشد, به بهشت می رود. ضمام نزد قبیله خویش بازگشت و چون نزد وی فراهم شدند, در نخستین سخنی که گفت: لات و عزی را دشنام داد.
و اهل قبیله گفتند: ضمام, خاموش باش و از آن که در اثر بدگفتن به خدایان, به پیسی یا خوره, یا دیوانگی مبتلا شوی بر حذر باش.
ضمام گفت: وای بر شما, به خدا قسم که از لات و عزی, نه زیانی ساخته است و نه سودی و خدا پیامبری فرستاده است و کتابی بر وی نازل کرده است و شما را بدین وسیله از بت پرستی نجات بخشیده است. من اکنون به یگانگی و بی شریکی خدا و بندگی و پیامبری محمد گواهی می دهم و آن چه را بدان امر می کند و آن چه را از آن نهی می فرماید, از نزد وی برای شما آورده ام.
نوشته اند که: تا شب آن روز, یک مرد و زن نامسلمان در میان قبیله اش باقی نماند و مسجدها ساختند و بانگ نماز در دادند.
ابن عباس گفت: نماینده قبیله ای برتر و بهتر از ضمام بن ثعلبه نشنیده ایم.)۱۹
۲. مناظره ای است بسیار درازدامن که به روایت امام صادق از پدران اش از امیرالمؤمنین علی(ع) بین رسول خدا و گروهی از پیشوایان پنج دین: یهود, نصاری, دهری, ثنویه و مشرکان عرب انجام گرفته است.
اینان در وهله نخست, به بیان اعتقادات و باورهای خود می پردازند, آن گاه پیامبر ضعف و سستی و بی بنیادی, فراز فراز باورهای آنان را آشکار می سازد, تا جایی که به تنگنا می افتند و نمی توانند در برابر سخنان منطقی و برهانی و استوار پیامبر, به دفاع از عقاید خود بپردازند, ناگزیر در میدان جدال احسن, به زانو درمی آیند و اسلام می آورند:
(یهودیان گفتند: اعتقاد ما این است که عزیر پسر خداست و نزد تو آمده ایم که در این باره مذاکره کنیم و نظر تو را بدانیم. اگر با ما هم عقیده شدی حق تقدم با ماست و گرنه با اعتقاد ما مخالف بوده و ما نیز خصم تو خواهیم شد.
و نصارا گفتند: ما عقیده داریم که مسیح پسر خداست و خدا با او متحد شده و نزد تو آمده ایم تا نظرت را بدانیم و در صورت توافق, ما حق تقدم خواهیم داشت و گرنه با تو مخاصمه خواهیم کرد.
پس دهریه گفتند: ما معتقدیم موجودات جهان را آغاز و انجامی نیست و جهان قدیم و همیشگی است و در این موضوع با تو بحث خواهیم کرد. اگر با ما هم عقیده باشی, البته برتری ما ثابت می شود و اگر مخالفت کنی, با تو دشمنی خواهیم کرد.
و ثنویان گفتند: اعتقاد ما این است که تدبیر جهان از دو مبدأ نور و تاریکی سرچشمه می گیرد و نزد تو آمده ایم تا در این عقیده وارد بحث شویم. اگر با ما موافق بودی که حق تقدم خواهیم داشت و در صورت مخالفت خصم تو خواهیم شد.
و بت پرستان عرب اظهار نمودند: ما معتقدیم این بتها خدایان ما هستند و آمده ایم در این عقیده با تو بحث کنیم. اگر با ما توافق کردی, تقدم ما ثابت خواهد شد. و در صورت اختلاف نظر, ما نیز همچون دیگران خصم تو خواهیم شد.
رسول خدا فرمود: به خداوند بی شریک و بی انباز مؤمن, و به هر معبودی جز او, کافرم.
خداوند مرا برای همه جهانیان مبعوث فرمود, تا مردم را بشارت دهم و از عذاب او بترسانم تا بر تمام ایشان حجت و دلیل باشم.
ومرا در همه جا حفظ فرمود و مخالفان مرا دفع نمود.
پس رو کرد به یهودیان و فرمود: آیا نزد من آمده اید تا بی دلیل عقیده تان را بپذیرم؟
گفتند: نه
فرمود: پس بر اساس چه دلیلی معتقدید که عزیر پسر خداست.
گفتند: چون کتاب مقدس تورات را پس از متروک شدن, احیا نمود و این کار را جز در مقام پسر خدا بودن انجام نداد.
فرمود: با این استدلال, موسی به فرزندی خدا سزاوارتر از عزیر است; تورات توسط او نازل شده و معجزات بسیار که خود بر آنها واقف هستید, از او مشاهده گردیده. و بر اساس منطق شما, باید موسی نیز دارای مقامی بالاتر از مقام عزیر پسر خدا باشد. و دیگر این که اگر منظور شما از پسر خدا بودن این است که خداوند متعال همچون پدران دیگر با جفت خود نزدیکی نموده و در اثر این مقاربت پسری مانند عزیر متولد شده, در این صورت, شما پروردگار جهان را یکی از موجودات مادی و محدود جهان پنداشته و به او, صفاتی چون صفات مخلوقین داده اید.
گفتند: مراد ما (از ولادت) این معنی نیست. زیرا آن بنا به گفته شما کفر و نادانی است, بلکه مقصود ما از پسر خدا بودن, احترام و عظمت است, هرچند ولادتی در کار نباشد. چنانکه شماری از علمای ما به کسی که می خواهند احترام بگذارند می گویند: (ای پسر من) یا (تو پسر من هستی) و نظر آنان از این تعبیر تنها اظهار محبت است و احترام نه اثبات ولادت. و این سخن را به کسی می گویند که هیچ نسبتی میان شان نیست.
و به همین تعبیر, خداوند عزیر را از نظر شرافت و عظمت, پسر خود برگزید, نه بر اساس ولادت.
پیامبر فرمود: با این توجیه نیز پاسخ شما همان بود که در ابتدا گفتم. زیرا بر اساس این تعبیر, موسی برای این مقام شایسته تر بوده است.
به درستی که خداوند با اقرار اهل باطل, آنان را رسوا می کند و حجت را علیه ایشان بر می گرداند. این توجیهی که بدان استدلال کردید شما را به راهی دشوارتر از آن چه گفتید می اندازد. زیرا شما گفتید: یکی از بزرگان تان, به غریبه ای که بین آن دو هیچ نسبتی وجود ندارد می گوید: (ای پسر من) و (تو پسر من هستی) و نیز به دیگری می گوید: (تو شیخ و استاد و پدر من هستی) و به دیگری می گوید: (تو آقای من هستی) و (ای آقای من) و هر چه احترام اش بیش تر باشد, آن سخن محترمانه تر خواهد شد. و بر اساس این عقیده, لازم است موسی بن عمران, برادر یا استاد, یا پدر, یا مولای خدای باشد, تا فضیلت آن حضرت نسبت به عزیر فهمیده شود و به نظر شما آیا صحیح است این سخنان درباره موسی که از عزیر بالاتر است نسبت به خدا داده شود؟ حضرت امیر(ع) فرمود: یهودیان از پاسخ رسول خدا(ص) مات و مبهوت شدند و گفتند: ای محمد اجازه بده درباره سخنان ات تحقیق و تفکر کنیم.
رسول خدا فرمود: امیدوارم با قلب پاک در گفتار و عقیده تان فکر کنید. تا خداوند متعال حقیقت را به شما بنمایاند.
سپس رو به جماعت نصارا کرد و فرمود: شما معتقدید که خداوند, ازلی و قدیم, با پسر خود, حضرت مسیح متحد گشته است!
از شما می پرسم: منظورتان از این گفتار چیست؟ آیا مرادتان این است که خدای ازلی و قدیم, با اتحاد با یک موجود حادث, تنزّل کرده,یا این که حضرت مسیح, که موجودی محدود و حادث است, به واسطه اتحاد, با پروردگار قدیم و ابدی, ترقی کرده, و برابر و یکی شده است. و یا این که این, نهایت تعظیم و تکریم حضرت عیسی است؟
در صورت اول, بر اساس برهان عقلی, محال است; زیرا قدیم چگونه حادث می شود و یا حادث چگونه ممکن است به قدیم تغییر نماید. بنابراین, حادث, از هر جهت, ضد, بلکه نقیض قدیم است و اجتماع آن ممتنع و محال خواهد بود. و در صورت آخر, واضح است که مسیح یکی از مخلوقات و بندگان برگزیده خداوند بوده و حادث خواهد شد و به هر شکل, پسر خدا بودن مسیح و اتحاد خداوند با او محال و باطل است.
نصارا گفتند: ای محمد! مقصود ما این است که خداوند در مورد مسیح به جهت الطاف خاصه و توجه بی پایان به او, معجزات شگفت انگیزی را به دست او جاری فرموده و به همین جهت, موضوع پسر خدا بودن عیسی, تنها جنبه احترام و تجلیل دارد و بس.
پیامبر فرمود: حتماً سخنی که به یهودیان گفتم, شنیدید.
سپس گفتار خود را درباره پسر خدا بودن عزیر نبی تکرار فرمود.
جماعت نصارا همه ساکت و مجاب شدند… و گفتند: ما تا امروز هیچ کس را در مقام بحث و جدل چون تو [ماهر و زبردست] ندیده بودیم. فرصتی بده تا در این موضوع اندیشه کنیم…)۲۰
۳. تربیت یافتگان محمد(ص)
سیره و رفتار کسانی که در مکتب فکری, اخلاقی پیامبر رشد کرده بودند, از عوامل مهم جذب افراد به دین اسلام است. اخلاق و رفتار پیامبر در کوتاه زمان دگرگونی ژرفی در بسیاری از (روح)ها و (روان)ها پدید آورد. پیامبر خدا, بت پرستی را به توحید, غرور و تکبر را به تواضع, دشمنی را به برادری و دوستی, سنگدلی و خشونت و وحشی گری را به مهربانی, درستی را به نرمی, بخل را به ایثار, انتقام جویی را به بخشش و جهل و سفاهت را به دانش و عقل و درایت دگر ساخت.
مردمی که در برابر امور بسیار ناچیز, خون یکدیگر را می ریختند, در پرتو اسلام به جایی رسیدند که حاضر نبودند کوچکترین حقی از دیگری را پایمال کنند و یا نادیده انگارند.
مردم, وقتی این تربیت یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری پیامبر را می دیدند که از خوی پست و نفرت انگیز دست برداشته و به اوج انسانیت دست یافته اند, مشتاق می شدند خود را به سرچشمه این همه زیبایی برسانند.
در این باب , نمونه های بسیاری وجود دارد که می توان ارائه داد. کسانی که در برخورد با تربیت شدگان و تحول یافتگان مکتب اخلاقی و رفتاری رسول خدا, دگرگون شده و به راه حق بازگشته اند, بسیارند و نکته هایی در چگونگی تحول آنان وجود دارد که بسیار درس آموز و عبرت انگیز است.
از آن جمله است داستان مُحیّصه و حُویّصه:
(قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم من ظفرتم به من رجال یهود, فاقتلوه فوثب مُحَیِّصَهُ بن مسعود علی ابن سُنَینه, رجل من تجار یهود کان یلابسهم و یبایعهم فقتله و کان حویِّصَه بن مسعود, اذ ذاک لم یُسِلمَ و کان أسن من محیصه, فلما قتله جعل حویّصه یضربه و یقول أی عدوالله, قتلته اما و الله لرب شحم فی بطنک من ماله؟ قال محیصه فقلت له و الله لو أمرنی بقتلک من امرنی بقتله لضربت عنقک. قال فوالله ان کان لأول اسلام حویصه.
و قال: لو أمرک محمد بقتلی لقتلتنی.
قال نعم و الله لو أمرنی بقتلک لضربت عنقک.
قال: و الله, ان دیناً بلغ بک هذا لعجب, فأسلم حویّصه)
رسول خدا به یاران فرمود: بر هر یک از مردان یهود[فتنه گران و آنان که علیه مسلمانان تلاش می کردند و دیگران را نیز به مخالفت و دسیسه و دشمنی با رسول خدا برمی انگیختند] دست یافتید بکشید.
محیّصه بن مسعود, بر ابن سُنَینه, بازرگان یهودی که با مسلمانان آمیزش و داد و ستد داشت, دست یافت و او را کشت.
برادر محیّصه, حویّصه, که هنوز مسلمان نشده بود, تا از قتل بازرگان یهودی آگاه شد, با برادرش گلاویز شد و او را می زد و می گفت:
ای دشمن خدا او را کشتی, در حالی که شکم ات از مال او پیه آورده.
محیّصه می گوید در جواب او گفتم: آن که مرا به کشتن این مرد یهودی فرمان داده, اگر به کشتن تو هم فرمان دهد, بی گمان گردن ات را خواهم زد!
حویّصه گفت: راستی تو را به خدا, اگر محمد تو را به کشتن من فرمان بدهد, مرا می کشی؟
محیّصه گفت: بلی. به خدا سوگند اگر محمد فرمان ام دهد که تو را بکشم, گردن ات را می زنم!
حویصه گفت: به راستی دینی که تو را به این جا رسانده, شگفت انگیز است.پس اسلام آورد.
نمونه دیگری که بازگو کننده روش اثرگذار تربیت یافتگان مکتب محمدی در دعوت مردم است, داستان اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر است:
(اسعد بن زراره و مصعب بن عمیر, به محله بنی عبدالله الأشهل و بنی ظفر رفتند, تا سعد بن معاذ بن نعمان بن امری القیس بن زید بن عبدالأشهل, پسر خاله أسعد بن زراره, و اسید بن حضیر را که هر دو از اشراف بنی عبدالأشهل و هنوز مشرک بودند, به اسلام دعوت کنند.
سعد بن معاذ, که از آمدن شان آگاه شد, به اسید بن حضیر گفت: می دانی که أسعد بن زراره پسرخاله من است و نمی توانم با او درشتی کنم. تو خود نزد این دو مرد که به منظور گمراه کردن ضعفای ما آمده اند, رهسپار شو و آنان را از نزدیک شدن به محله ما بازدار.
اسید, حربه خود را برداشت و به سوی آن دو رهسپار گردید و همین که به آنان رسید, دشنام و ناسزاگویی را آغاز کرد.
مصعب که با معرفی أسعد, اسید را شناخته بود و تأثیر اسلام وی را نیک می دانست, به او گفت: چه مانعی دارد که بنشینی تا با تو سخن گویم. اگر دعوت ما را پسندیدی, می پذیری و اگر بدت آمد در دفع ما کوتاهی مکن.
گفت: چه با انصاف سخن گفتی.
اسید, نشست و با شنیدن دعوت مصعب و آیاتی از قرآن مجید گفت: برای مسلمان شدن, چه باید کرد؟ و آن گاه به دستور مصعب برخاست و غسل کرد و جامه هایش را پاکیزه ساخت و شهادت حق بر زبان راند و دو رکعت نماز خواند و سپس به آن دو گفت: اگر سعد بن معاذ هم به اسلام درآید, دیگر کسی از بنی عبدالأشهل نامسلمان نخواهد ماند. هم اکنون او را نزد شما می فرستم.
سعد بن معاذ هم, با همان ترتیب, با دشنام و ناسزا گفتن رسید و پس از شنیدن دعوت اسلام و آیاتی از قرآن مجید و پرسیدن آن که برای مسلمان شدن چه باید کرد؟ برخاست و شستشو کرد و جامه اش را تطهیر کرد و شهادت حق بر زبان جاری ساخت و دو رکعت نماز خواند و همراه اسید بن حضیر نزد قوم خود بازگشت و اسلام از سیمای وی آشکار بود.پس به آنان گفت: ای بنی عبدالأشهل مرا در میان خود چگونه می دانید؟
گفتند: سرور مائی و از همه ما با تدبیرتر و نیکو سرشت تر.
گفت: حال که چنین است, سخن با مردان و زنان شما بر من حرام است, تا به خدا و رسولش ایمان آورید.
گفتند: در آن شب, یک مرد, یا زن نامسلمان در میان بنی عبدالأشهل باقی نماند.)۲۱
برخورد شایسته با جوانان
در سیره پیامبر, جوانان فصل روشنی دارند. تعامل و برخوردهای مهربانانه, هدایت گرانه و منطقی و زندگی ساز پیامبر با جوانان, آغازی برای دگرگونیهای ژرف در مردم آن روزگار به شمار رفته است. فطرت پاک آنان در روبه رو شدن با فطرت رخشان و بی آمیغ پیامبر, خیلی زود نور وجود آن حضرت را در خود بازتاب می داد و همین سبب جذب این گروه بس اثرگذار و دگرگون آفرین شد که نکته های شگفت آن در تاریخ بازتاب یافته است.
جوانان زودتر و بهنگام تر از دیگران در سخنان, پیام و سیره و منش پیامبر, نیاز خود را دریافتند و این موج و گرایش شگفت آفرین جوانان به آیین جدید, سبب گردید که سران مترف قریش, خیلی زود در برابر این پدیده عکس العمل نشان بدهند و با تندی و خشماگینی با پیامبر و گرویدگان به وی برخورد کنند.
سران قریش جوانان پاک فطرتی را که به پیامبر گرویده بودند, گمراه می انگاشتند و از آنان به عنوان گمراه یاد می کردند.
عتبه بن ربیعه از سران قریش در دیدار با دوست خود, أسعد بن زراره, که از مدینه به مکه آمده بود, از رویداد مهم مکه, که در آن روزها همه را به خود مشغول کرده بود, چنین گزارش می دهد:
(خرج فینا رجل یدّعی أنه رسول الله. سفّه احلامنا و سبّ آلهتنا, و افسد شباننا. و فرّق جماعتنا.)۲۲
مردی در بین ما سربلند کرده, ادعا می کند فرستاده خداست. افکار ما را جاهلانه و سفیهانه می داند و خدایان ما را ناسزا می گوید و جوانان را به فساد کشانده و بین ما پراکندگی افکنده است.
ابوجهل نیز, از گرویدن جوانان به نبی اکرم, به شدت اظهار نگرانی کرده و همان تعبیر یاد شده را: (افسد شباننا) به کار برده است.
(یا معشر قریش انه لم یکن احد من العرب اعزّ منا. نحن اهل الله تفد الینا العرب فی السنه مرّتین و یکرموننا و نحن فی حرم الله لا یطمع فینا طامع. فلم نزل کذلک, حتی نشأ فینا محمد بن عبدالله فکنا نسمیه الامین لصلاحه و سکونه و صدق لهجته, حتی اذا بلغ ما بلغ و اکرمناه , ادّعی انّه رسول الله, و انّ اخبار السماء تأتیه, فسفّه احلامنا و سبّ آلهتنا و افسد شباننا و فرّق جماعتنا و زعم انّه من مات من اسلافنا ففی النار فلم یرد علینا شیء اعظم من هذا.)۲۳
ای قریشیان, هیچ یک از عرب, ارجمند تر از ما نیست. ما اهل الله هستیم. در سالی دوبار اعراب به نزد ما می آیند و ما را گرامی می دارند. و ما در حرم خداوند هستیم و هیچ آزمند و طمع ورزی چشم طمع به ما ندوخته است. پس چطور شد که این چنین پایین آمدیم تا این که محمد بن عبدالله سر بر آورد. همان که ما او را امین می نامیدیم, به خاطر نیک رفتاری و آرامش و راست گویی اش, تا هنگامی که رسید آن چه رسید و گرامی اش داشتیم, ادعا کرد که فرستاده خداست و این که اخبار آسمانی دریافت می کند, پس افکار ما را سفیهانه و ابلهانه خواند و خدایان ما را ناسزا گفت و جوانان ما را به گمراهی کشاند و بین ما اختلاف افکند و می پندارد هر کس از گذشتگان ما مرده است, در آتش است. بر ما پدیده ای بزرگ تر از این وارد نشده است.
و نیز نمایندگان قریش که به حبشه رفته بودند, تا مسلمانان مهاجر را به مکه برگردانند, در نزد پادشاه حبشه از گرویدن جوانان به دین جدید سخن گفتند:
(فقال عمرو بن العاص, ایها الملک خالفونا فی دیننا و سبّوا آلهتنا, أفسدوا شبّاننا, و فرّقوا جماعتنا, فردّهم الینا لتجمع أمرنا.)۲۴
عمرو عاص گفت: ای پادشاه, اینان از در ناسازگاری با آیین ما در آمده اند. خدایان ما را ناسزا می گویند, جوانان ما را به گمراهی کشانده اند و بین ما اختلاف و جدایی افکنده اند.
همه جا, سخن از گرایش شدید و پرشور جوانان به آیین جدید بود. پدران و مادران از این که جوانان شان جذب پیامبر می شدند, سخت خشمگین و نگران بودند و آنان را در تنگنا قرار می دادند, تا دست از پیامبر بردارند و از وی روی برگردانند.۲۵
این تلاشها بی ثمر بود. جاذبه دین جدید و آورنده آن و کسانی که به پیامبر گرویده بودند, چنان بود که هیچ کس را یارای آن نبود که بتواند مسیر گرویدگان را عوض کند.
شیوه پیامبر در برخورد با جوانان, بر مهرورزی و کرامت انسانی استوار بود. سخن او با خواست فطری, هر انسان پاک فطرت, بویژه جوانان که از این ویژگی بهره بیش تری داشتند, هماهنگ بود. از این روی شکنجه ها و آزارها نتوانست آنان را از عقیده شان بازدارد که ندای فطرت بود. پیامبر فطرتها را بیدار کرده بود. از این رو علاوه بر این که خود تلاش می ورزید پیام وحی را به جوانان برساند, دیگران را نیز سفارش می فرمود که از جوانان غافل نباشند.
(اوصیکم بالشباّن خیراً فانهم ارق افئدهً انّ اللّه بعثنی بشیراً و نذیراً فحالفنی الشّبان و خالفنی الشیوخ ثم قرأ فطال علیهم الامد فقست قلوبهم.)۲۶
شما را به نیک رفتاری با جوانان سفارش می کنم; زیرا که آنان دلی نازک تر دارند. خداوند مرا بشارت دهنده و هشدار دهنده برانگیخت. جوانان با من همپیمان شدند و پیران سر ناسازگاری گذاشتند.
سپس آیه ای از قرآن قراءت فرمود و فرمود:
(کسانی که عمرشان به درازا کشیده, دچار سخت دلی شده اند).
در یثرب نیز, نخستین گروندگان به رسول خدا جوانان بودند. در برهه ای بسیار سخت و شکننده, جوانان یثرب به پیامبر پیوستند و با وی عهد بستند که پشتیبان اش باشند.
پیامبر با اهمیت ویژه به جوانان, یثرب را دگرگون کرد و با واگذاری مسؤولیت به جوانان, زمینه برای پایه گذاری مدینه النبی فراهم ساخت.
در زمینه فقهی, علمی و فرهنگی از علی بن ابی طالب, معاذ بن جبل, مصعب بن عمیر و… بهره می گرفت و در ساحَتهای نظامی از اسامه بن زید,عبدالله بن رواحه, جعفربن ابی طالب و… در عرصه های سیاسی از عتاب بن اسید و … گاه جوانان را, به عنوان سفیر به دیگر سرزمینها و نزد پادشاهان و فرمانروایان می فرستاد. گاه, کسانی به حضرت خرده می گرفتند که چرا با وجود افراد کهنسال و سرد و گرم چشیده و با تجربت و کارآزموده, از جوانان در کارهای مهم بهره می بری؟
حضرت در جواب فرمود:
(لیس الاکبر هو الافضل, بل الافضل هو الاکبر.)۲۷
هر بزرگی, با فضیلت نیست, بلکه هر با فضیلتی بزرگ است.
سیره حکومتی پیامبر
پیامبر در دوران قدرت و حاکمیت, سخت جاذبه آفرین بود. بسیاری در این دوران جذب شدند , چون که می دیدند با این که در اوج قدرت است, اما رفتاری بسیار نیک, مهربان, مردمی و فروتنانه دارد و بسان پایین تر فرد جامعه زندگی می کند!
مردم, نه شنیده و نه دیده بودند که چنین رفتاری داشته باشد. آنان از حکومت گران هر چه دیده و یا شنیده بودند, خود محوری, غرور, نادیده انگاری مردم, زورگویی, ستم, فاصله گیری از مردم, عیش و نوش, مال اندوزی و … بود و از حاکم انتظاری جز این گونه رفتارها را نداشتند; اما به یکباره دیدند حاکمی با همه نفوذ, جایگاه و محبوبیتی که در دلها دارد و یاران سخت فدایی و از جان گذشته و پشتیبانان استوار; اما این همه فروتنانه با مردم نشست و برخاست می کند و از هیمنه سازیها و قدرت نماییها, خود به رخ کشیدنها در وی خبری نیست, جذب او می شدند و حکومتی را که او بنیان گذارده بود, از خود می دانستند, زیرا که می دیدند این حکومت بسان دیگر حکومتها نیست که شماری اندک به همه چیز برسند و بار خود را ببندند و اکثر مردم در فقر و فاقه نگهداشته شوند. بلکه حکومتی است که بر دوش مستضعفان و پابرهنگان در حرکت است و برای رشد فکری و مادی مردمان عقب نگهداشته شده سازمان یافته است.
پیامبر, در مقام حاکم اسلامی ساده زندگی می کرد, بی آلایش, تا جایی که شگفتی همگان را بویژه کسانی که برای نخستین بار ایشان را می دیدند برمی انگیخت:
(صفوان, عن ابن مسکان, عن الحسن الصیقل قال: سمعت اباعبدالله یقول: مرّت امرأه بدویّه برسول الله(ص) و هو یأکل و هو جالس علی الحضیض, فقالت: یا محمد و الله انک لتأکل اکل العبد و تجلس جلوسه.
فقال لها رسول الله: و یحک ایّ عبد اعبد منی.)۲۸
امام صادق(ع) فرمود: زنی بادیه نشین از کنار پیامبر می گذشت و ایشان روی زمین نشسته بود و غذا می خورد.
زن گفت: یا محمد! به خدا تو بسان بندگان غذا می خوری و بسان آنان روی زمین می نشینی.
پیامبر فرمود: وای بر تو, کدام بنده, بنده تر از من است.
پاره ای از برخوردهای حضرت در دوران حاکمیت, که سبب جذب مردمان به وی و آیین اسلام شده, به شرح زیر است:
۱. پرهیز از رفتارهای فخرفروشانه و متکبرانه: رفتار پیامبر, در دوران قدرت, هیچ همانندی با رفتار امیران, فرمانروایان و پادشاهان آن روزگار نداشت. در این باب, نمونه های بسیاری را روایت گران تاریخ, روایت کرده اند.
واقدی می نویسد:
(قال فحدثنی الثَّوری, عن ایمن بن نائل, قال: سمعت قدامه بن عبدالله الکلابّی یقول:
رأیت رسول الله(ص) یرمی جمره العقبه یوم النحر علی ناقه صهباء, لا ضرب و لا طرد و لا الیک الیک.)۲۹
قدامه گوید: رسول خدا را دیدم که در روز عید قربان, رمی جمره می کرد, در حالی که بر شتر صهبا سوار بود. نه زدنی در کار بود و نه دور باش و دور بادی.
رسول خدا, همواره مردم را پرهیز می داد از این که با او رفتاری بسان رفتار رعایا با پادشاهان داشته باشند. و رفتار و برخوردهای خود را با مردم به گونه ای سامان می داد که مردم در صحبت با او راحت باشند و احساس نکنند در برابر پادشاه, یا فرمانروایی قرار دارند:
ابن جوزی بغدادی, در کتاب الوفا بأحوال المصطفی, می نویسد:
(اتی النبی(ص) رجل یکلّمه فارعد.
فقال: هوّن علیک فانی لست ملکاً. انما انا ابن امرأه من قریش تأکل القدید.)۳۰
مردی به حضور رسول خدا رسید و از هیبت وی, به لرزه افتاد. پیامبر به او گفت: آرام باش, من پادشاه نیستم, من پسر زنی از قریش هستم که گوشت خشکیده می خورد.
نمونه دیگر, موضعی است که پیامبر در برابر رفتار مسلمانان گرفت:
(روی الصدوق, عن عبدالله بن محمد بن عبدالوهاب, عن احمد بن محمد الشعرانی, عن عبدالباقی, عن عمر بن سنان, عن حاجب بن سلیمان, عن وکیع بن الجرّاح, عن الاعمش, عن ابی ظبیان, عن ابی ذر, رحمه الله علیه, قال: رأیت سلمان و بلالا, یقبلان الی النبی(ص) اذا انکبّ سلمان عن قدم رسول الله(ص) یقبّلها, فزجره النبی عن ذلک, ثم قال له: یا سلمان لا تصنع بی ما تصنع الاعاجم بملوکها, انا عبدمن عبیدالله, آکل مما یأکل العبد و اقعد کما یقعد العبد.)۳۱
ابوذر می گوید: سلمان و بلال را دیدم, به سوی پیامبر پیش رفتند که ناگاه, سلمان خود را روی پاهای پیامبر انداخت و آنها را بوسید. پیامبر او را از این کار بازداشت و به او فرمود: ای سلمان, با من رفتاری نداشته باش که ایرانیان و غیر نژاد عرب, با پادشاهان خود انجام می دهند. من, بنده ای از بندگان خدا هستم. می خورم از آن چه که می خورد عبد و می نشینم, همان گونه که می نشیند عبد.
۲. عدالت خواهی: از عوامل مهم جذب افراد به پیامبر بود. به این مهم بسیاری از سیره نگاران توجه داشته و آن را از زبان شاهدان بازگو کرده اند.
قانون را در برابر همه رعایت می کرد. در پیاده کردن قانون و حدود الهی, همگان برای وی, یکسان بودند و ناگزیر باید به آن تن می دادند. در نزد وی, شریف و وضیع, ثروت مند و نادار, نزدیک و دور, سیاه و سفید, خویشاوند و غیر خویشاوند, عرب و عجم یکسان بودند.
(الناس کاسنان المشط).۳۲
مردمان, بسان دندانه های شانه برابرند.
از این روی و روی همین اصل و اساس, دربرخورد با ام سلمه, که به شفاعت کنیزش در نزد پیامبر برخاسته بود, موضعی عادلانه و برابر با دیگران گرفت و قانون را درباره او اجرا کرد:
(عن ابی جعفر(ع) قال کان لامّ سلمه, زوج النبی(ص), امه, فسرقت من قوم. فاتی بها النبی(ص) فکلّمته امّ سلمه فیها فقال النبی(ص) یا امّ سلمه هذا حدّ من حدود الله لا یضیع. فقطعها رسول الله(ص).)۳۳
امام محمد باقر(ع) فرمود: کنیز امّ سلمه, همسر رسول خدا, دزدی کرده بود. رسول خدا او را به نزد خود حاضر کرد, امّ سلمه به شفاعت برخاست. پیامبر فرمود: ای امّ سلمه! این حدّی است از حدود خداوند که ضایع نمی گردد. پس رسول خدا دست کنیز را قطع کرد.
پیامبر, تلاش می ورزید, جامعه را به گونه ای بسازد و مردمان را به گونه ای تربیت کند و به روح آنان آگاهی بدمد و توانی به آنان بدهد که حق ضعیف هیچ گاه در جامعه ای که او پی ریخته , پایمال نشود. زیرا آن بزرگوار, رشد و تعالی جامعه را بسته به ستاندن حق ضعیف از قوی می دانست:
(و روی عن النبی, صلی الله علیه و آله, انه قال: ان الله لا یقدّس امّه لیس فیهم من یأخذ للضعیف حقّه من القوی.)۳۴
رسول خدا فرمود: خداوند امتی را پاک از گناه نمی کند که در بین شان کسی نباشد که حق ناتوان را از توانا بستاند.
حضرت امیر(ع) در عهدنامه مالک اشتر می فرماید:
(فانّی قد سمعت رسول الله صلی الله علیه و آله, یقول فی غیر موطن: (لن تُقدَّس امّه لا یؤخذ للضعیف فیها حقّه من القوی غیر متتعتع.)۳۵
من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که می فرمود: هرگز امتی را پاک از گناه نخوانند که در آن امت, بی آنکه بترسند و در گفتار در مانند, حق ناتوان را از توانا نستانند.
نگهداشت عدالت و پاس آن در دوران حاکمیت رسول خدا, تنها در حق مسلمانان نبود که غیر مسلمانان هم از عدالت محمدی بهره مند بودند و پیامبر به هیچ روی نمی گذاشت کسی در حق آنان ستم روا بدارد:
امام سجاد می فرماید:
(فأنه بلغنا انه قال: من ظلم معاهداً کنت خصمه.) ۳۶
به ما رسیده است که رسول خدا فرمود: هر کس بر پیمان بسته ای, ستم روا بدارد, من طرف و دشمن او باشم.
۳. شفاف سازی: رفتار حاکمان هرچه روشن تر و شفاف تر باشد, اعتماد و اطمینان مردم بیش تر خواهد بود. بسیاری از نارضایتیها, دشمنیها و دوری گزینیهای مردم از حکومت گران, ریشه در این اصل دارد. اصلی که بسیاری آن را نادیده می انگارند, یا از روی به حساب نیاوردن مردم, یا به سبب منافعی که در ابهام آلودگی رفتارها و کارکردهای خود دارند!
روش پیامبر, از آغاز تا انجام, این بود که مردم از ریز مسائل آگاه باشند و چرایی هر رفتاری برای آنان روشن باشد.
در جنگ و صلح, در آهنگ جنگ و چگونگی جنگیدن, آهنگ صلح و درباره بندهای صلح نامه, درباره چگونگی تقسیم غنائم و… اصحاب, همگی, در جریان بودند و پیامبر نمی گذاشت هیچ ابهامی در ذهنها وجود داشته باشد.
در جریان صلح حدیبیه, عمر به رسول خدا گفت:
(ای رسول خدا! مگر پیامبر خدا نیستی؟
گفت: چرا!
گفت: مگر ما مسلمان نیستیم؟
گفت: چرا
گفت: مگر اینان مشرک نیستند.
گفت: چرا
گفت: پس چرا در راه دین خود, تن به خواری دهیم؟
رسول خدا گفت: من بنده خدا و پیامبر اویم و هرگز امر وی را مخالفت نخواهم کرد و او هم هرگز مرا وانخواهد گذاشت.)۳۷
یا در جریان حنین, گروه انصار و دیگران به رسول خدا درباره چگونگی تقسیم غنائم, خرده گرفتند و از آن حضرت گلایه کردند. حضرت وقتی چنین دید آنان را گرد آورده به روشنگری پرداخت:
(۱. نوشته اند که: مردی از اصحاب گفت: ای رسول خدا! عیینه بن حصن و أقرع بن حابس را صد صد می دهی و جعیل بن سراقه ضمری را بی نصیب می گذاری؟
رسول خدا فرمود: به خدا قسم, جعیل بن سراقه بهتر است از آن که روی زمین از امثال عیینه و أقرع پر باشد.اما من از آن دو دلجویی کردم, تا اسلام آوردند. و جعیل را به اسلام اش حواله دادم.
۲. مردی از بنی تمیم که او را ذوالخُوَ یصره می گفتند, در حالی که رسول خدا مشغول تقسیم غنائم بود, بر سر وی ایستاد و گفت: ای محمد! دیدم که امروز چه کردی.
رسول خدا گفت: آری, چگونه دیدی؟
گفت: ندیدم که عدالت کنی!
رسول خدا در خشم شد و گفت: وای بر تو, اگر عدالت نزدمن نباشد, نزد که خواهد بود؟
۳. چون رسول خدا به مردی از قریش و دیگر قبائل عرب, بخششهایی فرمود و از این بابت به انصار چیزی نداد, حسان بن ثابت, به خشم آمد و قصیده ای در گله مندی از این کار رسول خدا گفت…
۴. علاوه بر آن چه حسّان گفت, در میان انصار سخنان گله آمیز و نامناسبی گفته می شد و از کردار رسول خدا گله مند شده بودند و سعد بن عباده انصاری گله مندی و رنجیدگی آنان را به عرض رسول خدا رسانید و دستور یافت که انصار را در جایی فراهم سازد. و آن گاه رسول خدا به میان آنان آمد و برای آنان سخن گفت و چنان آنان را تحت تأثیر قرار داد که همگی گریستند و گفتند: ما به همین که رسول خدا همراه ما به مدینه بازگردد, خشنود و سرفرازیم.)۳۸
۴. مشارکت دادن مردم در حکومت: پیامبر در امور حکومتی از تجربه و دیدگاه یاران خود بهره می گرفت و در بسیاری از امور حکومتی از آنان نظرخواهی می کرد. بویژه در جنگ و رویارویی با دشمن نظر یاران را جویا می شد.
(روز دوشنبه هشتم ماه رمضان بود که رسول خدا از مدینه [برای تصرف کاروان قریش که از شام به مکه برمی گشت] بیرون رفت. لوا را به مصعب بن عمیر, رایت عقاب را به علی بن ابی طالب و رایت دیگر را به سعد بن معاذ داد… رسول خدا در منزل ذَفِران, فرود آمد و چون از حرکت قریش برای دفاع از کاروان خویش خبر یافته بود, اصحاب خود را نیز باخبر ساخت و با آنان مشورت کرد. برخی از صحابه, نظراتی ابراز داشتند تا این که مقداد بن عمرو, به پا خاست و گفت: ای رسول خدا! راهی را که خدا فرموده است, در پیش گیر که ما همراه توایم به خدا قسم آن چه را که بنی اسرائیل به موسی گفتند که: تو و پروردگارت بروید و نبرد کنید ما همین جا نشسته ایم, ما نخواهیم گفت, بلکه می گوییم تو و پروردگارت رهسپار باشید و نبرد کنید که ما هم همراه شما نبرد می کنیم.
به خدایی که تو را به حق فرستاده است, اگر ما را تا نواحی یمن ببری, تا همان جا راه تو را از دشمن هموار خواهیم ساخت.
رسول خدا, درباره وی دعای خیر گفت و باز از مردم نظر خواست. و قصد او انصار بود, چه هم جمعیت شان بیش تر بود و هم درعقبه با وی بیعت کرده بودند, تا وی را مانند فرزندان و زنان خود, یاری و نگهداری کنند.
سعد بن معاذ گفت: ای رسول خدا! گویا به ما نظر داری؟
حضرت گفت: آری.
سعد گفت: ما به تو ایمان آورده ایم و تو را تصدیق کرده ایم و به حقانیت آن چه آورده ای شهادت داده ایم و با تو پیمان بسته ایم که هر چه فرمایی بشنویم و اطاعت کنیم. به هر جا خواهی رهسپار شو که ما هم با تو همراهیم. اگر ما را امر کنی که به این دریا بریزیم و خود پیشرو ما باشی, همه همراه تو به دریا خواهیم ریخت و یک مرد از ما عقب نشینی نخواهد کرد و هیچ باکی نداریم که فردا با دشمن رو به رو شویم. چه ما در جنگ شکیبا و در فداکاری راستگوییم. باشد که خدا چشم تو را به دیدن جانبازی ما روشن کند. پس هم اکنون به نام خدا ما را رهسپار ساز.
رسول خدا از گفتار سعد شادمان گشت و گفت: بروید و خوشدل باشید که خدا یکی از دو دسته را به من وعده داده است.
به خدا قسم, هم اکنون گویی به کشتارگاه مردان قریش می نگرم.)۳۹
۵ دفاع از حقوق مردم: دفاع از حقوق مردم, در سرلوحه کار پیامبر بود. در نظامی که برپا داشته بود, حقوق مردم به بهترین وجه پاس داشته می شد. و همگان از این حیث, احساس امنیت می کردند. در این باره, نمونه هایی می توان ارائه داد که به دو نمونه بسنده می کنیم:
الف. (سمره بن جندب, یک اصله درخت خرما در باغ یکی از انصار داشت. خانه مسکونی مرد انصاری که زن و بچه اش در آن جا به سر می بردند, همان دَمِ دَرِ باغ بود. سمره, گاهی می آمد و از نخله خود خبری می گرفت, یا از آن خرما می چید. و البته طبق قانون اسلام حق داشت که در آن خانه رفت و آمد نماید و به درخت خود رسیدگی کند.
سمره هر وقت که می خواست برود از درخت خود خبر بگیرد, بی اعتنا و سرزده داخل خانه می شد و ضمناً چشم چرانی می کرد.
صاحب خانه از او خواهش کرد که هر وقت می خواهد داخل شود, سرزده وارد نشود. او قبول نکرد.
ناچار صاحب خانه به رسول اکرم شکایت کرد و گفت: این مرد, سرزده داخل خانه من می شود. شما به او بگویید: بدون اطلاع و سرزده وارد نشود تا خانواده من قبلاً مطلع باشند و خود را از چشم چرانی او حفظ کنند. رسول اکرم, سمره را خواست و به او فرمود: فلانی از تو شکایت دارد, می گوید: تو بدون اطلاع وارد خانه او می شوی و قهراً خانواده او را در حالی می بینی که او دوست ندارد. بعد از این اجازه بگیر و بدون اطلاع و اجازه داخل نشو.
سمره تمکین نکرد.
پیامبر فرمود: پس درخت را بفروش.
سمره حاضر نشد.
رسول اکرم قیمت را بالا برد.
باز هم حاضر نشد.
بالاتر برد.
باز هم حاضر نشد.
فرمود: اگر این کار را بکنی در بهشت برای تو درختی خواهد بود.
باز هم تسلیم نشد.
پاها را در یک کفش کرده بود که نه از درخت خود صرف نظر می کنم, نه حاضرم هنگام ورود به باغ از صاحب باغ اجازه بگیرم.
در این وقت رسول اکرم فرمود: تو مرد زیان رسان و سخت گیری و در دین اسلام, زیان رساندن و تنگ گرفتن وجود ندارد.
بعد رو کرد به مرد انصاری و فرمود: برو درخت خرما را از زمین در آور و بینداز جلوی سمره.
رفتند و این کار را کردند.
آن گاه رسول اکرم به سمره فرمود: حالا برو درختت را هر جا که دلت می خواهد بکار.)۴۰
ب. پیامبر نه تنها از حقی که افراد نسبت به یکدیگر داشتند, دفاع می کرد و آنان را به پاسداری از حق افراد فرا می خواند, همگان را از کوچک ترین سهل انگاری و بی اهمیتی نسبت به حق دیگران پرهیز می داد. اگر کسی نسبت به خود آن حضرت حقی داشت, با کمال دقت به نگهداشت آن همت می گمارد و به ادای آن می پرداخت:
(عن ابن عباس, قال: جاء رجل یطلب نبی الله بدین او بحقّ فتکلّم ببعض الکلام. فهمّ صحابهُ رسول الله به فقال رسول الله مه انّ صحاب الدّین له سلطان علی صاحبه, حتی یقضیه.)۴۱
ابن عباس گفت: مردی نزد رسول خدا آمد, درخواست مالی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 