پاورپوینت کامل سرمقاله; رسول اعظم(ص) اسوه امام خمینی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سرمقاله; رسول اعظم(ص) اسوه امام خمینی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرمقاله; رسول اعظم(ص) اسوه امام خمینی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سرمقاله; رسول اعظم(ص) اسوه امام خمینی (۲) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۳

خداوند به محمد(ص) هستی را آراست و رواق رواق آن را آذین بست و بر بامِ آن شعله جاودانه نام او را افروزید.

هستی در نشیب نیستی بود که محمد را خداوند از مشرق آن بردَماند و او را بر سریر هستی ویران برنشاند تا آن را بازسازی کند و ستونهای فرسوده آن را استوار سازد و انسان را که پایه های هستی را بردوش ناتوان و از هم گسسته خود داشت, از نو بسازد.

معماری روح انسان, کاری بس دشوار و توان فرسا, بر عهده محمد قرار گرفته بود و باید آن را در مجالی کوتاه به سرانجام می رساند و زمینه های چنین دگرگونی را از هر جهت آماده می ساخت. از هیچ باید آغاز می کرد و تنها به تواناییهای وجودی خویش این کار بزرگ را پیش می برد و با دشواریهای آن به رویارویی بر می خاست و میمنه و میسره دشمن را درهم می کوفت و خورشید معنویت را بر می دَماند, تا انسان در پرتو آن و در زیر تابش آن, به کمال برسد.

انقلاب روحی در مردمان نیوشنده پیام و سیره نبوی

او باید به داشته ها و تواناییهایی که پس از رنج فراوان و ریاضتهای توان فرسا در راه وصال به معبود, در جام وجودش جرعه جرعه ریخته شده بود, تکیه می کرد و به دل تاریکیهای هراس انگیز فرو می رفت و گوهر وجود تک تک انسانهایی را که شایستگی ورود به صحن و سرای روشنایی را داشتند, از چنگ اهریمن تاریکیها می رهاند و بر سریر روشنایی برمی نشاند. کاری که باید به طور طبیعی, در دوره های گوناگون انجام بگیرد, در مدتی کوتاه به انجام برساند.

آن چه از آموزه های آسمانی و ربّانی, به جامِ روح محمد نیوشانده شده بود, ناب بود و هیچ ناخالصی و آمیغی در آن دیده نمی شد, به گونه ای که رَشحه ای از آن در هر سرزمینی فرو می چکید, طوفانی به پا می کرد, چه برسد که به بلندای (روحی) از (روح)های شایسته و برگزیده فروچکد.

رَشحه هایی از روح محمد بر هر قلبی که باریده و بر هر روحی که فروچکیده, در آن نیرو, شادابی و جهشی پدید آورده که توانسته در زمانی کوتاه, راه های دشوار گذر را بپیماید و از مُردابها و لجن زارها خود را بیرون بکشد, حصار گناه را در هم بشکند و از بیغوله های شرک خود را برهاند و به آستان بندگی حق راه یابد, آستانی که در آن ملالی نیست, اندوهی به آن راه ندارد و عشق در آن فرمانرواست و بس و خدا عاشقانه پرستیده و بندگی می شود و انسان راه یافته به این آستان, به عبادت عشق می ورزد و در پرتو این عشق, به مقامِ برترینها در نزد خدا فراز می رود که این فرموده رسول خداست:

(افضل الناس من عشق العباده فعانقها وا حبّها بقلبه و با شرها بجسده و تفرَّغَ لها فهو لا یبالی علی ما أصبح من الدنیا علی عُسر ام علی یُسْر).۱

بهترین مردمان کسی است که به عبادت عشق بورزد و با عبادت هم آغوش گردد و از قلب دوست اش بدارد و آن را با بدن انجام بدهد و خود را در اختیار آن بگذارد و باکی از آن نداشته باشد که زندگانی اش به دشواری می گذرد, یا به آسانی و در آسایش.

محمد در تلاش بود و شبان و روزان رنج می کشید که انسانهایی بسازد عاشق, واله و شیدای عبادت و دوستار کُرنش در برابر ذات باری که این رمز جاودانگی آنان بود و باید با تلاش خودشان رقم می خورد بر سینه آسمان نوشته می شد, تا غبار زمانه آن را محو نسازد در این منظومه کسانی می توانستند هر بامدادان, تا دامنه قیامت طلوع کنند و نورافشانند و راه نمایند و عبادتها و کُرنشهای شان و سر ساییدنهاشان بر آستان ربوبی, مشعل کاروانهای انسانی شود که در حرکت و پویش اند, که از سویدای قلب, عبادت را دوست می دارند و در دورانِ حیاتِ نورانی خود, عاشقانه خدا را می پرستند و عاشقانه از زندگی می گذرند و در آن حال که به نیایش می ایستند و رو به سوی معبود, باکی ندارند که به سختی روزگار را می گذرانند, یا به آسانی. چه در آسایش باشند, چه در سختی, چه در فقر غوطه ور باشند, چه در اوج رفاه به سر برند, عاشقانه معبود خود را می پرستند و در برابر آفریننده این جهان و آن جهان, عاشقانه, در گاه و بی گاه, شباهنگامان و بامدادان, دست به دعا بالا می برند, لب به دعا می گشایند و تَرَنُّم می کنند:

(و اجعل لسانی بذکرک لَهِجا و قلبی بحُبِّک متیّماً).۲

پروردگارا زبانم را به ذکرت گویا, قلبم را به محبتِ خویش بی قرار فرما.

(و لا تحجب مشتاقیک عن النظرِ الی جمیل رؤیتک).۳

پروردگارا, مشتاقان دیدار زیبایت را محروم و محجوب مفرما.

(فانتَ لا غیرکَ مرادی و لک لا لسواک سهری و سُهادی و لقاءک قرّه عینی و وصلک مُنی نفسی و الیک شوقی و فی محبتک وَ لَهی و الی هواک صبابتی)۴

خداوندا, تنها مرادم تویی. شب بیداریهایم همه برای توست, نه برای کس دیگر. دیدارت روشنایی دیده دلم و وصالت آرزوی نهایی روح ام. اشتیاق ام به توست و به محبت تو شیفته ام و شدیدترین علاقه و دلباختگی ام به هوای توست.

(الهی من ذا الذی ذاق حلاوه محبتک فرام منک بدلا و من ذاالذی اَنِسَ بقربک فابتغی منک حَوِلا. )۵

ای خدای من! کیست که حلاوتِ محبت تو را بچشد و محبوب دیگری را به جای تو در دلش راه دهد و کیست الفتی به قرب تو پیدا کند و خواهان برگشت از تو باشد.

هنگامه آفرینی محمد در اوج دادن (روح)ها

او در انسان سازی هنگامه می آفرید, آوردگاه هایی شگفت انگیز. گویا سینه ها را می شکافت, قلبها را در می آورد و در کارگاه روح خویش زنگارها و سیاهی ها را از چهره آنها می سترد و در کوثر همیشه جاری دامنه روح خود شست و شو می داد, پس از آن که سپید سپید می شدند, بدون هیچ نکته سیاهی, به سینه ها بر می گرداند. اعجاز بزرگ! شگفت انگیز, شور آفرین, بیدارگر و رخوت زدا. بزرگ تر و اثرگذارتر از هر اعجازی. نه به زمان محدود و نه به مکان, جاری در همه زمانها و مکانها. مرز زمان و مکان را در می نوردید. در چشم انداز مردمان حاضر در آوردگاهِ ظهور و طلوعِ اعجاز, نمی ماند که تا بی کران اوج می گرفت, سایه می گستراند و چشمه های حیات را می جوشاند و در دل مردمانی, در زمانها و مکانها و سرزمینهای دیگر, شور می انگیخت, شوری عاشقانه و عابدانه, حیات بخش و حماسه ساز.

انسان باید ساخته می شد, از ویرانی به در می آمد, بنای وجودش دقیق بازسازی می شد. جغدهای شوم آوا, که او را به حرکت به سوی ویران گری و تباهی آفرینی و سیاهی فرا می خواندند, از دیوارهای ویران شده وجودش تارانده می شدند و کبوتر روح اش از حیرانی و سرگردانی به در می آمد و از پرواز در تاریکی و برفراز ویرانه, لجن زار و مرداب آزار دهنده وجود او رهایی می یافت و پس از بازسازی و گندزدایی, در آسمان صاف و بوستان عطرآگین وجود او بال به پرواز می گشود و رهای رها از تباهیها و زشتیها, دل آسمانها رابا بالهای توانای خود می گشود و حرکت می کرد, اوج می گرفت, تا بی کران.

انسان می بایست صف خود را از حیوان جدا می کرد. از خصلتهای حیوانی دوری می گزید. هم ّ و غم ّاش انباشتن شکم نمی بود و چریدن در علف زارها و جست و جو برای یابیدن علف زارها و چراگاه های بهتر و سرسبزتر و ستیز برای بیرون آوردن آن از چنگ دیگران

او باید روح خود را از چنگال جسم مزبله ای خود می رهاند, به پرواز در می آورد و منزل به منزل سیر می داد و در هر منزلی آن را می پالایید و می پیراست و از کُنام حیوانیت به در می آورد و به منزلی دیگر, که از کمال بیش تری می توانست برخوردار شود, فرود می آورد و… .

لازمه انسان بودن انسان این بود که آن به آن اوج می گرفت, زمینی نمی ماند, در لاک خود فرو نمی رفت, افق دیدش گسترش می یافت, همه آن چشم اندازهای گسترده ای فرا روی خود می داشت, به سوی کرانه های روشن در حرکت می بود, دل سیاهی ها را می شکافت و به پیش می رفت. سیرش از آخور به مزبله نمی بود. میان آخور و مزبله سرگردان نمی ماند.

رسول خدا, هر رنجی را به جان می خرید, تا به دنیای آشفته و پریشانی که هیچ چیز بر مدار درستی نمی چرخید, پایان دهد و فرهنگ و آداب و رسوم جاهلی را که انسان را از مدار انسانیت بیرون رانده بود, از سینه و ساحَت جامعه بزداید.

و این مهم, یعنی در هم کوفتن فرهنگ و رسوم جاهلی و پایان دادن به آشفتگیها و پریشان حالیها, جز به تربیت انسان ممکن نبود. این او بود که می توانست به رویارویی با آداب جاهلی برخیزد و رایَتِ جاهلیت را پایین آورد و با خرد و تدبیر خود, به آشفتگیهای خرد سوز پایان دهد. و هیمنه آن را در هم کوبد و از چیرگی و دامن گستری و پیشروی آن بکاهد و میدانی را برای میدان داری و جولان آن نگذارد و خار و خفیف به انزوا براندش.

تا انسان پا به عرصه نمی گذاشت, قد نمی افراشت, میدان داری نمی کرد, شعله های خشم مقدس خود را نمی افروخت, ممکن نبود که جاهلیت میدان را خالی کند و از عرصه های گوناگون زندگی پا پس بکشد.

انسان وقتی می توانست پا به عرصه بگذارد و با جاهلیت, که سخت هراس انگیز و بنیان سوز بود, درافتد و آن را از ساحَتِ زندگی خود بتاراند, که عشق به عبادت و محبت به خدا را در مزرعه روح خود برویاند و بپروراند و آن را از آسیبها در امان بدارد.

زمینه این انقلاب بزرگ روحی را نبی گرامی اسلام, مهیا ساخت و با ایستادن روبه روی کعبه و نمازگزاردن, صحنه شگفت پدید آورد. در تاریکی جهل و غوغای دلهره آور بت پرستی و پایکوبی نابخردانِ زورمند در پای بتان و حرکتهای جلف و خردسوز و گستراندن جهل و نابخردی, قیام و قعود فروتنانه آن والاگهر در برابر خدا و شجاعانه و غیورانه و بی باکانه در فرادید سران شرک, (روح)ها را به سوی آسمان می کشید و هر کدام سبک تر, اوج گیری اش بیش تر و بیش تر. چشمهای زلال این اوج گیری (روح)ها را می دیدند و نگاه شان از آسمان کنده نمی شد. عبادت گرانی که گویا نه آنان کسی را می دیدند و نه کسی آنان را می دید.

هر روز و در هر روز چندبار, این صحنه های شگفت, در آوردگاهی که در یَدِ قدرتِ شرک و آلودگان به شرک بود, تکرار می شد و شگفت در این هنگامه پر خطر که از چشمان شرک آلود مشرکان, شراره خشم می بارید, کودکی و زنی, او را همراهی می کردند و خدای واحد را می پرستیدند و بر سینه شرک می کوفتند و از آن بیزاری می جستند و چنان استوار و قامت افراشته بودند که چنین وانمود می شد خود را در دژی استوار می دیدند و مشرکان را بیرون از هر جان پناهی, اسیر سرپنجه های طوفانی که از سینه توحیدیان, دم به دم بر می خاست. سران سپاه شرک درمانده بودند که در برابر این سپاه کوچک که بی باکانه و شجاعانه, در پناه بانگ اللّه اکبر, به قلب سپاه شرک شبیخون می زند چه بکند. بیچاره شده بودند. به این سوی و آن سوی می دویدند که چاره ای بجویند و ابزاری برای رویارویی بیابند, با دستان خالی, سینه های خسته و دلهای افسرده و هر چه بیش تر در لجنِ سیاهی فرو رفته و چهره های نکبت زده بر می گشتند. به دیوانگان می مانستند. از خرد تهی شده بودند. چشم خردشان نمی دید, به دست خود شعله های توحید را می افروختند, جبهه حق را نیرومند می ساختند, رایَت آن را برمی افراشتند. هنگامه ای بود شگفت, مشرکان گور خود را می کندند, بتان را سرنگون می کردند و از آنها امید می بریدند و به آنها ناسزا می گفتند و دیوانه وار بدبختی, شوربختی و نگون بختی خود را واگویه می کردند, سخت در هم شکسته بودند, راه به جایی نمی بردند. هر روز, بیش از دیروز, دیوارها, ستونها و بناهای به ظاهر سُتوار باورهاشان فرو می ریخت و صدای فرو ریختن و ویران شدن آن را می شنیدند و آوار آن بر سر و روی و بدن خود احساس می کردند و با ضجّه وناله و فریاد فرار می کردند و خود رابه کوچه می رساندند و فریاد و ناله و ضجه و زار گریستنها فضای شهر را فرا گرفته بود. قیامت بود. چشمها از کاسه سر بیرون آمده بود. جاهلیت می مرد و هر کس بر پشت این کشتی بود. جاهلیت در لجن و گندابهای خود ساخته فرو می رفت و صدای خرد شدن استخوانهاو از هم گسستن تار و پودش به گوش می رسید.

آرامش محمد و یاران در دژ عبادت

امّا محمد و یاران اندک, در دژ عبادت و عشق و محبت به خدا, آرام بودند, گویا دشمن را نمی دیدند, نَفَسهای مسموم و کینه توزانه آن را احساس نمی کردند و از کینه های آن, آن گاه که زبانه می کشد, نمی هراسند و اشتلم بت بانان مست را نمی شنوند. بسیاری از مردان و زنان, عاشق این آرامش بودند, می خواستند به آرامش محمدی دست یابند. هراس, سخت زندگی آنان را دستخوش طوفان کرده بود و از این دیوار به آن دیوار و از این کوه به آن کوه می کوفتشان. خَسی بودند اسیر پنجه های باد, هر آن به سویی کشانده می شدند. در پی دستاویزی بودند که به آن آویزند. به حلقه یاران محمد پیوستند و به کهف عبادت فرو رفتند. آرامش به (جان) شان فروبارید. این چنین روز به روز بر شمار یاران محمد افزوده شد. شلاقها, صَفیرکشان بر بدنهای برهنه شان فرود می آمد, امّا در آرامش بودند. وقتی نام خدا بر زبان شان جاری می شد و به آن نام بلند تَرَنُّم می کردند, آرامشی, بسان نسیم بامدادان, سرا پای وجودشان را در بر می گرفت و آنان را در سُکر خود فرو می برد; امّا ناآرامی و هراس در درون شکنجه گران زبانه می کشید و با هر بار که شلاق را بر بدنهای نحیف خداباوران فرود می آوردند و صدای آنان به اللّه اللّه بلند می شد, کمرشان بیش تر می خمید و ترس بیش از پیش وجودشان را در تسخیر می گرفت و مرگ نکبت آلودشان را به جلو می انداخت و دنیا را در پیش چشم شان تیره و تار می ساخت و شکست خود را نزدیک می دیدند و جسدهای گندیده خود را که خوراک کرکسها شده بود.

سران شرک, با همه نخوت و نازش به ثروت و قدرت و به ظاهر هیچ انگاشتن محمد و یاران پولادین اراده او, آینده خود را تاریک می دیدند و وحشتناک که از درون فرو ریخته بودند. خود می دانستند که باورهاشان بی بنیاد است و سست و بسان خانه عنکبوت و از ثروت و قدرت شان, نه برای این پندارهای سست و بی بنیاد کاری ساخته است و نه برای رویارویی با محمد و یاران او. چون می دیدند محمد دلها را به تسخیر خود در آورده است و در هر خانه, سرا, محله و دلی, مشعلی افروخته است. هیچ پدر و مولایی, به زن, فرزند و برده و کنیز خویش اعتماد نداشت که از درون فرو نریخته باشد و دل را در گرو محمد و آیین رستاخیز آفرین او نداشته باشد. همه به هم با تردید می نگریستند. در چشم همدیگر نا امیدی, ترس, آینده تاریک و شکست, حیرانی و سرگردانی را می خواندند و (روح) را که با جسم همراه نبود جسم به سوی گندابهای شرک رهسپار بود و روح در پی آرامشی که در سینه محمد شعله می کشید, در آنات مقدسی که آیات قرآن را تلاوت می کرد, نماز می گزارد و در برابر خدا خود را به خاک می افکند و پیشانی بر خاک می سایید.

از آسمان سینه محمد عشق می بارید. هر سینه ای که در زیر این بارش قرار می گرفت, بِرکه ای می شد, چشمه ای جوشان و لبالب از زلال مهر و محبت به خدا. آن عشق و محبتی که درگاه نماز به اوج می رسید و شرک را نه در سینه نمازگزار, که در سینه هر تماشاگر این صحنه ملکوتی به زانو در می آورد و بیگانگی اش را با سَرابستان سینه, فریاد می کرد.

فتح قلعه دل مکیان, پیش از فتح دروازه های شهر

محمد با نماز و عبادت عاشقانه و عشق به عبادت, مکه را فتح کرد, پیش از آن که دروازه های آن را با سپاه خود بگشاید, آن گاه به مدینه رخت کشید و هجرت بزرگ خویش را بیاغازید.

آنان که در مکه مانده بودند, یا کسانی بودند که دلهاشان در پی محمد بود که بر لب برکه وجود او فرود آیند, یا کسانی بودند که دلهاشان در هراس بود, هراسی که بسان خوره از درون نابودشان می کرد. اینان جسدهای گندیده ای بیش نبودند که با چشمان بی فروغ, اراده های از هم گسیخته و خردهای صاعقه زده, خود را اورنگ بان سروری و آقایی و اشرافیت و اقتدار خویش می انگاشتند, انگاره ای بس سخره آمیز!

محمد از مکه آسوده خاطر بود. بت پرستی در نشیب افول قرار داشت, جسدهای گندیده, همانها که سپسها در چاه بدر افکنده شدند, از بتان و بتکده پاسبانی می کردند که بسی سعی باطل بود. دور بت پرستی به پایان رسیده بود. دیگر کسی به پای بت نمی افتاد. بتها از درون فرو ریخته بودند, آن شکوه را در نزد بت پرستان جاهل و به ظاهر نگرویده به آیین حق هم نداشتند. نغمه های توحیدی که از نای محمد به گوش (جان)ها جاری می شد, جایی و زمینه ای برای توجه به بتهای بی نقش در سرنوشت انسانها نگذاشته بود.

آن منطق قوی و روشنِ رسول خدا در برابر پدیده شوم بت پرستی و اورنگ بانان خدعه گر و مردم فریب بُتان, و آن نیایشها و عبادتهای روح افزای او در برابر معبود یکتا, کارگر افتاده بود و بت پرستی کاری عبس, به دور از خرد و جاهلانه قلمداد می شد, چه در نزد آنان که جرأت کردند و شجاعانه این باور را در کوی و برزن, حتی رودر روی سران قریش, برده داران, اورنگ بانان بتان فریاد زدند و چه در نزد آنان که به این اوج نرسیدند و لب فرو بستند و حاشیه گزیدند.

هنگامی که رستاخیز روحی و فکری بزرگی در سرزمینی پدید آید و دل مردمانی به پیام آن فتح شود و باروهای دل مردمانی از شکوه, هیمنه و بزرگی آن فرو ریزند و یا به حیرتی سخت شگفت انگیز فروروند, حتی اگر تک تک آنان از فتح دل خود به آن پیام رستاخیزی خبر ندهند و به دگرگونی و به فروریزی باروها که در هسته مرکزی وجودشان روی داده اشارتی نکنند, کلیه آن شهر و سرزمین, در دستان نیرومند فاتح دلهاست, همو که پیام رستاخیزی اش, باروهای سُتوار دلها را فرو ریخته است. گرچه برج و باروها و دروازه های شهر استوار باشد و نگهبانان, شب و روز, قدرت مندانه آن را پاس بدارند.

فتح مکه در دورانی که حضرت در مکه, تنها به نماز می ایستاد, یا آن هنگام که کودکی در یک طرف او و بانویی پشت سر آنان, رو به سوی خانه, با او همنوایی می کردند و نماز می گزاردند, می شد دید. شهر در غوغای نماز فرو رفته بود.

امری عظیم بود, بزرگ و شگفت. با یکدیگر از نماز او سخن می گفتند, از تلاوت او, از تَرَنُّم او, از نغمه ای که می سرود, از شادابی که به شریانهای روح سریان می داد, از عشقی که به جام جان فرو می ریخت, از گرمایی که می بخشید, از حسِّ غریبی که در وجود آدمی پدید می آورد, از تنفر و انزجاری که از بُتان به جان آدمی جاری می کرد, از آینده ای که خبر می داد, از مِهری که می پراکند, از عطری که می افشاند, از نسیم روح انگیزی که می وزاند, از دشمنی که بر می چید, از دوستی و برادری که می گستراند, از (روح)هایی که به پرواز در می آورد, از لجن زارهایی که می خشکاند, از گلستانهایی که می رویاند. بله امری بود عظیم:

(عفیف کِندی می گوید: در دوران جاهلیت, به مکّه رفتم تا برای خانواده خویش از پارچه ها و عطر آن جا خریداری کنم. پس نزد عباس بن عبدالمطلب, که مردی بازرگان بود, رو به کعبه نشسته بودم که خورشید در آسمان برآمد و به زوال رسید ناگاه جوانی آمد و دیده به آسمان دوخت و سپس رو به کعبه ایستاد, اندک زمانی فاصله شد که پسری رسید و دست راست وی ایستاد و طولی نکشید که زنی آمد و پشت سر آن دو ایستاد. پس جوان به رکوع رفت و آن پسر و زن هم رکوع کردند و چون سر از رکوع برداشت, آنان هم سر از رکوع برداشتند. آن گاه به سجده رفت و آن پسر و زن نیز سجده کردند.

به عباس گفتم: امری است عظیم.

گفت: آری, امری است عظیم. ) ۶

بله, فتح روحی و معنوی مکه را نه از سیما و رفتار و گفتار یاران خالص, ناب اندیش, زیبا رفتار محمد که از چهره گرفته, چشمان از حدقه بیرون آمده, سینه های به خِس خِس افتاده, سخنان بریده, کلافگی و سردرگمی و خشماگینی سران قریش و گاه از رفتار شگفت, از شگفت زدگی, از برقی که در چهره اشان می جهید, از حقی که در جویبار کلام شان جاری می شد, از اندیشه ای که بر زوایای ذهن شان سایه می افکند, از چگونگی نگاه شان به رسول اللّه, از چگونگی برخورد و سخن گفتن شان با همگنان و دیگر بُت بانان و نگهبانان اورنگ جاهلی, می شد دید و خواند و به تماشا نشست:

(روزی عتبهبن ربیعهبن عبد شمس, که یکی از اشراف مکه بود, در انجمن قریش, رسول خدا را دید که تنها در مسجدالحرام نشسته است, پس به قریش گفت:

آیا نزد محمد روم, تا با وی به سخن پردازم و پیشنهادهایی بروی عرضه کنم, باشد که قسمتی از آنها را بپذیرد و هرچه خواهد به وی دهیم, تا دست از سر ما بردارد و این پس از اسلام حمزه بود و اصحاب رسول خدا هم رو به فزونی بودند.

گفتند ای ابو ولید, برخیز و با وی سخن بگوی.

عتبه, نزد رسول خدا رفت و پهلوی وی نشست و گفت: برادر زاده ام! مقام خویش را در میان ما از حیث منزلت در میان عشیره و شرافت نسب می دانی. امّا با امری عظیم که آورده ای, جماعت قوم خود را پراکنده ساخته و خردهاشان را سفاهت خوانده و خدایان و دین شان را نکوهش کرده و پدران مرده ایشان را کافر نامیده ای. اکنون پند مرا بشنو, تا اموری بر تو عرضه دارم و آنها را نیک بنگری, باشد که قسمتی از آن را بپذیری.

رسول خدا گفت: ای ابوولید, بگو تا بشنوم.

گفت ای برادرزاده! اگر منظورت از آن چه می گویی مال است, آن همه مال به تو می دهم که از همه مال دارتر شوی.

و اگر به منظور سروری قیام کرده ای, تو را بر خود سروری می دهیم و هیچ کاری بدون اذن تو به انجام نمی رسانیم.

و اگر پادشاهی بخواهی, تو را بر خویش پادشاهی می دهیم.

و اگر چنانکه پیش می آید یکی از پریان بر تو چیره گشته و نمی توانی او را از خویشتن دورسازی, از طریق پزشکی تو را درمان می کنیم و مالهای خویش را بر سر این کار می نهیم.

رسول خدا گفت: سخن ات به پایان رسید؟

گفت: آری

گفت: اکنون تو بشنو.

گفت: می شنوم

رسول خدا آیاتی از قرآن مجید بروی خواند. (از آیه ۱ ۲۷ سوره فصّلت). عتبه دستها را پشت سر تکیه گاه ساخت و با شیفتگی گوش می داد. تا رسول خدا به آیه سجده رسیده و سجده کرد و سپس گفت: ای ابوولید, اکنون که پاسخ خود را شنیدی, هر جا که می خواهی برو.

عتبه برخاست و با قیافه ای جز آن چه آمده بود, نزد رفقای خویش بازگشت و گفت: به خدا قسم, گفتاری شنیدم که هرگز مانند آن نشنیده بودم. نه شعر است, و نه سحر و نه کهانت.

ای گروه قریش! از من بشنوید و دست از محمد باز دارید که به خدا قسم این گفتاری را که از وی شنیدم, داستانی عظیم در پیش است. اگر عرب بروی پیروز شدند, بی زحمت, مقصودِ شما حاصل است و اگر بر عرب پیروز گشت, پادشاهی او, پادشاهی شما و سربلندی او, سربلندی شماست. و شما به وسیله او, از همه مردم, خوشبخت تر خواهید بود.

گفتند: ای ابوولید! به خدا قسم که ترا هم با زبان خویش سحر کرده است.

گفت: نظر من همین است که گفتم. اکنون هرچه می خواهید, انجام دهید. )۷

رسول خدا, با موسیقیای روح خویش که با تلاوت آیاتِ حیات بخش قرآن, هماهنگ بود, و با نگاه های رحمانی و روحانی که از چشمان زلال اش می تراوید, برج و بارویی که دل عتبه را در حصار خود داشت و سخت آن را در آغوش گرفته بود, فرو ریخت و روح اش را به پرواز درآورد و جسم بی روح اش را به سران قریش بازگرداند, از این روی, سران قریش, تا وی را دیدند, گفتند جن زده شده است. سخنی که ناگزیر بودند بگویند. هر دری را می کوبیدند و دق الباب می کردند, گشوده نمی شد, هر راهی را که می پیمودند, به بیغوله ختم می شد. به هر گره گشایی که رجوع می کردند, نه این که گرهی نمی گشود, که گرهی بر گره ها می فزود. دست شان و عقل و اندیشه شان را به هر راهنمایی که می سپردند, نه این که راه شان می نمود, کوره راهی را به آنان می نمایاند که به چاه شان می افکند. عقلها را صاعقه زده بود. اندیشه ها در گردابی هولناک فرو رفته بود که نه تاری از آنها مانده بود و نه پودی.

عُتبه, گرچه از اردوگاه جاهلیت و همخوانی و همنوایی با مشرکان, پا واپس نکشید و ماند و ماند, تا این که جسدش از دمِ تیغ سپیدچهرگان گذشت و به چاه بدر افکنده شد; امّا تا آخر و واپسین آنات زندگی, شیرینی آن دیدار از خاطرش زدوده نشد و آن چهره مهربان از آیینه چشمان اش محو نگردید و پژواک تلاوت آیات زیبای سوره فصّلت در کوی جان اش خاموش نشد. از این روی, در اردوگاه جنگی بدر برای آخرین بار, روکرد به سران قریش و گفت:

(ای گروه قریش! شما از جنگ با محمّد و یاران اش طرفی نمی بندید. به خدا قسم که: اگر برایشان ظَفَر هم بیابید, بیش از آن نخواهد بود که پیوسته هر کدام از شما به کسی خواهد نگریست که عموزاده, یا خاله زاده و یامردی از خویشان اش را کشته است. پس بیایید و بازگردید و محمد را به سایر عرب واگذارید, اگر او را از میان برداشتند, به مقصود خود رسیده اید و اگر هم پیروز شد, شما را خواهد یافت, در حالی که با او جنگ نکرده اید. )

رسول خدا در بامداد روز بدر درباره عتبه فرمود:

(اگر در کسی از اینان خیری باشد, نزد صاحب شتر سرخ مو است و اگر از وی اطاعت کنند, سعادت مند می شوند. ) ۸

بسان عُتبه بسیار بودند که نتوانستند خود را از گنداب جاهلیت بیرون بکشند, با این که کلام نبوی به روی آنان چهره گشود و حق را شناختند, امّا تعصبات قبیله ای و وابستگیهای طایفه ای به غل و رنجیرشان کشید, تا به تیغ مرگ سیاه گرفتارشان ساخت و به دوزخ افکندشان.

حق رایَتِ خود را بر چکاد سیرت و سیمای رسول خدا برافراشت, بدان سان که نه در آن دوران و نه در دورانهای پسین, چیزی از آن بر مردمان پوشیده نماند. همگان به آسانی می توانستند بفهمند و نیز اکنون می توانند دریابند که رسول خدا بر کدام چشمه سارها و آبشخورها فرود می آمده و جان سخن اش چه بوده, راهی که او به سوی سعادت نموده کدام است و چه سان می توان سعادت را گستراند, شقاوت را مهار کرد, سیاهی را از بختها زدود, سپیدی را به بختها جاری ساخت, فقر سیاه را ریشه کن کرد, مکنت و آقایی غِنی را به جام زندگی ها سریان داد, عدالت را نهادینه کرد و ستم و برتری دادنهای ناروا را از میان برداشت, مدرسه های دانایی و آگاهی بخش را به سبک و اسلوب رسول خدا در جای جای جامعه اسلامی بنیان گذارد و بیغوله های جهل پراکن را برچید.

بایستگی تاباندن پرتوهای سیره نبوی به رأس هرم جامعه

سیره رسول خدا, در هر عصری می تواند طلوعی داشته باشد و از مشرق (جان)ها به گونه ای برَدمد که در آنها نکته تاریک و سیاه نماند و از تاریکی بپرهیزند و شب را بشکافند و به سوی سپیده به حرکت درآیند.

در هر دوره ای و روزگاری, تاریکی به گونه ای و به شکل و با هیأتی خاص بر (جان)ها فرو می ریزد و زندگی ها را دستخوش طوفان خود قرار می دهد و زمینه را برای تباهی کسانی که در این کره تاریک به سر می برند, آماده می سازد.

اگر تلاشی انجام نگیرد که روشنایی پا بگیرد و زندگی در پرتو روشنایی جایگاه خود را بیابد و یا سراپرده هایی این جا و آنها جا برافراشته نشوند که روشنایی بپراکنند و (روح) و (روان) انسان ها در پرتو آن پروریده و رشد داده شوند, همه تلاش ها و تکاپوها در جهت تاریکی زایی قرار می گیرند و روز به روز و آن به آن, تاریکی را بر تاریکی می انبارند. در رأس هرم باید این دگرگونی انجام بگیرد و حرکت ها جهت دار شکل بگیرند و هدف مندانه برنامه های راهبردی برای کاستن از دامنه سیاهی ها و تاریکی ها و گستراندن آن به آن روشنایی و گذر دادن آن از هر کوی و کومه, جان و سینه, پی ریزی شود, تا همه چرخ ها و ارّابه های جامعه به سوی روشنایی به حرکت در بیایند و مدینه ای بر این بنیاد و از دل روشنایی سربرآورد.

اگر تلاش ها و تکاپوها و هدایت گری ها در این جهت سامان بیابند که کسان به پاکی و روشنایی آراسته گردند و نیرویی در آنان با تلاش درونی خودشان و بیرونیِ هدایت گران و طلایه داران روشنایی پدید آید که دَم به دَم آنان را به پاکی و روشنایی و پرهیز از تاریکی ها بخواند; امّا از آنان نقش اثرگذاری در دیگران, محیط زندگی و جامعه ای که در آن روزگار می گذرانند و دیگر سرزمین ها و جامعه ها را نخواهد و یا به روشنی به گوش جان آنان بخواند که وظیفه و رسالتی به غیر از دایره وجود خود ندارید و یا برای رسیدن به رأس هرم جامعه, راهی برای آنان نگشاید که نقش آفرین ترین کانون در روشنایی گستری است, تاریکی می ماند و گام از گام برنمی دارد و روز به روز سنگین تر و خفقان آورتر, سینه ها را زیر سم ّ خود می فشارد, تا این که از نفس بیفتند.

حتی اگر تک تک مردم, (جان)شان در شعاع خورشید قرار بگیرد و روشن شود, امّا در رأس هرم جامعه و در اثر گذارترین کانون, برنامه راهبردی بر این باشد که تاریکی گسترش بیابد و روشنایی از دایره و شعاع وجودی هر فردی, فراتر نرود, جای شک و شبهه نیست و بس روشن است که روشنایی فردی, شمعی خواهد بود بر گذرگاه باد. اگر هر فردی, وجود و پیش پای خود را روشن بدارد و قَبسی از آن برای روشنایی و گرمابخشی دیگر وجودها برنگیرد و هیچ وجودی از تابش آن وجود غرقه در روشنایی و نور, بهره ای نبرد و نوری برنگیرد و یا شمع های روشنگر وجودها, به هم نپیوندند و خورشیدی را پدید نیاورند, شمع های کم سویی خواهند بود در دل ظلمات که نه به چشم می آیند و نه وجودشان را کسی احساس می کند. جزیره هایی دور افتاده در دلِ اقیانوس که زود یا دیر به هاضمه اقیانوس فرو خواهند رفت.

شعله افروزی در کوی جان دیگران, ورود به عرصه های اجتماعی همدردی با دردمندان, کمال بندگی

سیره رسول خدا اگر از این زاویه, با چشمان تیزنگر و ذهن های معنی یاب و دقیق اندیش اهل بصیرت, عالمانی که افزون بر دانش و آشنایی با معارف اسلامی و سیره و سخن رسول خدا, از ضمیری روشن, دلی بینا, هوشیاری, آگاهی و بصیرتی همه سویه و ژرف بهره مندند, آن به آن رصد شود, پایه های سعادت و خوشبختی مردمان ریخته خواهد شد. رسول خدا, هنگامی که نگاه اش در روح کسی می گرفت و آن را می گیراند, رهایش نمی کرد که به خودش بپردازد و به شعله هایی که در وجودش زبانه می کشید, دل خوش بدارد و بپندارد که راه سعادت را یابیده و می پیماید و چه باک که دیگران در کدام درّه فروافتاده و فرو می افتند, کدام با تلاق برای فرو بلعیدن شان دهان گشوده, در کدام کنام و بیغوله و تاریک خانه, برای شان دام گسترده شده, کدام دست ناپاک, راه فراز رفتن به سوی قلّه سعادت را به روی شان بسته و از سیر به سوی چشمه خورشید بازشان داشته است.

هرگز! هرگز! این رویّه و روش از ساحَتِ سیره رسول خدا به دور است و هیچ هم سنخی ای این رویه و روش, با سیره آن بزرگوار ندارد. بلکه روش او این بود وقتی انسانی به آبشخور وجودش فرود می آمد که تشنگی خود را فرو نشاند و از وجود آن نازنین پرتو بگیرد, باید به درستی این نکته را در می یافت, که فضا این چنین اقتضا می کرد, در این مدرسه, کار یادگیری و آموزش, جرعه نوشی و پرتوگیری, وقتی انسان را پله پله بالا می برد و به ستیغ معنی, شوریدگی, دگرگونی حال, بیرون رفتن از ظلمات راه می نماید, که دیگران از برکه زلالی که در سینه او دامن گسترانده, بهره برند, جام جام برگیرند و کامِ تشنه خود را سیراب سازند و جامعه, ردّ انگشتان گره گشای او را در سینه خود ببیند و تدبیراندیشه او را در هنگامه ها و درگاهِ بحران ها احساس کند. عضوِ کار آمد و نقش آفرین و با احساس جامعه باشد و چنان تارو پود وجودش, با تار و پودِ وجود دیگر اعضا, کلاف و درهم تنیده باشد که کوچک ترین دردِ دیگر اعضا, او را دردمند و رنجور کند و زخمه بر جانش اش بزند.

بنی آدم اعضای یک پیکرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

توکز محنت دیگران بی غمی

رسول خدا در قلّه بندگی, خیمه افراشته بود. قلّه ای بس بلند و دور از زمین و زمینیان و فرو رفته در آغوش آسمان, آن سان که ممکن نبود آن را با چشم سر دید و چکاد آن را رصد کرد و بلندپروازترین مرغ را به بلندای آن پرواز داد:

(لی مع اللّه وقت لایَسَعُهُ مَلَک مقرَّبُ و لا نبیّ مرسل)۹

مرا با خدا وقت خاصی است که هیچ فرشته مقرَّب و پیامبر مرسلی را چنین وقتی نرسد.

رسول خدا قافِ بندگی را در نوردیده بود و سیمرغ روح اش را در قلّه آن آشیان داده بود. بدان سان که, هر آن گاه درهای آسمان گشوده می شد و فرشتگان این گشودگی را بشارت می دادند و از عرش تا فرش را درمی نوردیدند و بندگان را صدا می زدند که به آستان پرشکوه و جلال خداوندی باریابند و بندگی خود را بنمایانند و به اوج برسانند و با گزاردنِ نماز و به پا داشتن ارکان آن بر خیمه وجود خود, راهِ شیری بین روح خود و عرش الهی را پدید آورند و قلب خود را با عرش در پیوندند و در سُکر این لحظه فرو روند, رسول خدا, حالت ویژه ای می یافت, از پیرامون خود کنده می شد, هر پیوندی را می برید, از هر دلمشغولی خود را می رهاند, گویا پیرامون خود را نمی دید, سخن پیرامونیان را نمی شنید و در هاله ای قرار می گرفت که نزدیک شدن به آن, ممکن نبود:

(از بعضی از زنهای رسول خدا, صلی اللّه علیه و آله, نقل شده که رسول خدا, صلی اللّه علیه و آله, با ما صحبت می کرد و ما با او صحبت می کردیم, چون وقت نماز حاضر می شد, گویی او ما را نمی شناخت و ما او را نمی شناختیم, برای اشتغالی که به خدا پیدا می کرد).۱۰

امّا شگفت و درس آموز برای همه روزگاران آن که, هر چه در وادی بندگی معبود, بیش تر سیر می کرد و در آسمان آن بیش تر اوج می گرفت و به خدا نزدیک تر می شد و در آن اوج و نزدیکی, لذتی شگرف به (جان)اش فرو می ریخت, علاقه و مهرورزی اش به مردم ژرف تر و گسترده تر می شد. بیش تر علاقه نشان می داد که با آنان بنشیند, هم سخن شود, از دردهاشان آگاهی یابد, به درمان برخیزد, مرهم گذار زخم هاشان باشد, غبار از چهره تک تک شان بسترد و از اندوه شان بکاهد.

در سیره جاودانه رسول خدا, نمازهای عاشقانه و خالصانه و بس طولانی, عبادت ها و ریاضت های بسیار سخت و توان فرسا, خلوت گزینیها, نه تنها که بازدارنده از نشست و برخاست با مردم و دوری گزینی از جامعه و اجتماع و ورود در عرصه های اجتماعی, بست و گشاد کارها نبودند که چشمه های مهر و مهربانی را چشم می گشادند.

رسول خدا طبیب روح و روان انسان

رسول خدا, چون آن پیوند استوار را با خدا داشت و درد خداجویی در (جان)اش شعله ور بود, درد خلق خدا, آرام و قرار را از او می گرفت و از هر مجالی برای کاستن از درد و رنج آنان بهره می برد و هر رنج و زحمتی را در این راه, به جان می خرید و سرسختانه, با بازدارنده ها و دستها و نَفَسهایی که درد و الم را به جانِ مردم می ریختند, به ستیز بر می خاست و راه هایی را به روی انسانهای دردمند و گرفتار در دست و در بند ستم پیشگان می گشود, که با پیمودن آنها و گام گذاردن در آنها, دردشان درمان می شد و راه برون رفت را در آیینه ای که فرا روی شان افراشته بود, می یابیدند.

راهی را که رسول خدا, فرا روی انسان گشوده بود تا با گام نهادن در آن, از دردها و رنج هایی که (جان)اش را می خَلید, رهایی یابد, به آسانی خود را بر حضرت ننمایانده بود. پس از سالها رنج, و شبان و روزان نالیدن و زاریدن در درد فراق و به خاک افتادن در پیشگاه خداوند, طبیب دردها شده بود و با دستان شفابخش خود, هر دردی را درمان می کرد.

او, ریشه دردها را نشانه می رفت. با شناخت ریشه درد, به درمان برمی خاست. بسیاری از دردهایی که سینه انسان را می خلند و برآن زخم کاری وارد می سازند, ریشه در روح آدمی دارند. تا روح آدمی درمان نشود, درد از سینه او رخت نمی بندد. روح بیمار, جسم را به ذلت وا می دارد, به زیر بار ستم می برد, به دریوزگی می کشاند, مهر سکوت بر لب انسان در برابر ستم پیشگان, تباه گران نسل و حرس, یغماگران مال و سرمایه و رهزنان اندیشه می زند.

روح بیمار, جسم را وامی دارد که شلاقهای فقر و فاقه و پریشان احوالی را تاب بیاورد و برابر یغماگران و چپاولگران و کسانی که زمینه های فقر و فاقه او را فراهم کرده اند, سکوت کند و دَم نزند و به عقاید خرافی پناه ببرد که فقر از سوی خداست! خداست که شماری را ثروت مند و شماری را اسیر فقر کرده است! شماری را آقا و سرور و شماری را به باتلاق بردگی افکنده.

بشر, برای ساختن و کنار آمدن با روح بیمار خود, ناگزیر است به خرافات پناه ببرد و به سحر و جادو دل خوش کند و هرکس ادعای کیمیاگری کرد به دنبالش بدود که چاره گری عقل خویش را باور ندارد و دَمْ به دَمْ به انکار آن بر می خیزد و در هیچ عرصه ای کار را به او وانمی گذارد و شدید و بیمارگونه براین پنداراست هر چیزی به تقدیر بستگی دارد, نه به عقل و تدبیر.

انسان در چنگ روح بیمار, از چشمه های زلال خردورزی و کانونهای دانش گستری, دوری می گزیند, به بیغوله ها و کنام های جهل پراکن و خردستیز, فرو می رود و در این گرما گرم و گریز از چشمه های روشن و حیات بخش, به دامهایی گرفتار می آید که بازکردن تارهای آنها از دست و پا و اندیشه او, کاری است بس دشوار و توان فرسا.

از زاویه نگاه سیره و آیین پاک و روشن رسول خدا, بسیاری از دردها, رنجها و باتلاقهایی که آن به آن پیش پای کسان و امتها و ملتها دهان می گشایند از بی دردی است. بی دردی است که انسان را به کام درد و بیماری روح و روان فرو می برد. انسان بی درد, به کام شرک فرو می رود و نکبت را برای خود رقم می زند. انسان, بی درد است که برخود ستم می کند و زمینه ستم دیگران را نیز برخود فراهم می آورد و چون در گرداب بی دردی فرو رفته, خود را به سوی سیاهی می کشاند و نکبت را بروجود خود آوار می کند و هویت خود را در بازار بی دردی به ثمن بخس می فروشد و در بند نام و نان می شود و گرفتار آز, دنیامداری و دنیادوستی بیماری زا و فرو برنده روح در گردابِ بیماری.

رسول خدا, طبیب دردها بود. دردهای روح را, یکی پس از دیگری درمان می کرد. در نزد خدا و در عرش برین او, به مقامی رسیده بود که از نگاه او, چشمان زلال او, نَفَسهای خوش بو و عطرآگین او و سخنان شیرین و دلنشین او, شفا می تراوید. آن داروی شفابخشی که در دست او بود و باید به کام (جان)ها فرو می چکاند, درد بود, چشمه ای که از درون فرد باید می جوشید. تا این درد در درون فرد چشم نمی گشود, هیچ دردی درمان نمی پذیرفت. این درد باید شعله ور می شد, تا دردهای دیگر در دامن شعله های آن می سوختند. این درد باید در (جان) آدمی دامن گستراند, خیمه می افراشت و حاکمیت خود را به تمام زوایای وجود گسترش می داد, تا دردهای تاریکی زا, و هول انگیز, یکی پس از دیگری وجود او را ترک گویند, آنهایی که انسان را در باتلاق زندگی پست فرو می برند, راه ها را به بُن بست می کشانند و انسان را از فراروی به سوی قلّه سعادت باز می دارند.

انسان, برابر فطرت اش, درد باید در قافِ وجودش آشیان گزیند و آنی بامِ وجود او را ترک نگوید که دردهای تباه گر جسم و جان, به بامِ وجود او فراروند و آشیان گزینند و بال های سیاه خود را از قاف تا قاف وجود او بگسترانند.

دردی که از سینه رسول الهی به سینه انسان جاری می شود, دردی است که انسان را برمی خیزاند, می شکوفاند, جام جام لذت و خوشی را به جام جان او فرو می ریزد و توان مندانه او را در برابر دردهای زجرآور, بر می شوراند, تا آن جا که هیچ دردی از دردهای خردسوز و تباهی آفرین, توانایی قدافرازی, میدان داری و جولان, در آوردگاهی که آن پاگذارده است, ندارد.

درد خداجویی, داروی شفابخش روح و روان

انسان, از روی فطرت, با این درد انس می یابد, زیرا که می بیند و احساس می کند وقتی این درد در ساحَت وجودش به جولان در می آید, غرق در شادی می شود, آن هم نه شادی ای از سنخ شادیهای دنیوی که مینوی. شادی پایان ناپذیر و همیشه جاری, غم زدا و حرکت آفرین, وادارنده انسان به کارهای سخت و بزرگ در راه سعادت و تعالی خود و مردم.

این درد, با فطرت انسان سازگاری دارد, نیازهای فطری او را برآورده می سازد. این همان دردی است که رسول گرامی اسلام پس از گذراندن دوره های بسیار سخت و توان فرسا, از روی مهر و محبتی که خداوند آبشار آن را به سینه همیشه سبز او جاری کرده بود, به سینه کسانی که سخن و مرام و سیرت او رامی نیوشیدند, جاری کرد و آن درد جاودانه, خداجویی است این درد است که انسان را به وادی عبادت و راز و نیاز و دعا می کشاند. چون احساس می کند آن شادی رحمانی و روحانی که سخت به آن نیازمند است و همه آنات زندگی اش به آن بستگی دارد و بهره مندی از وصال معبود, تنها و تنها در این ساحَت است که به جام (جان)اش فرو ریخته می شود و او را برای عرصه داری و میدان داری در آوردگاه های گوناگون و سخت آماده می سازد و توانی به او می بخشد که بتواند در برابر پلیدیها و ناهنجاریها قدافرازد و مردمان و جامعه را به سوی آبشخورهای گوارا رهنمون شود.

همه زیباییها از عبادت و راز و نیاز عاشقانه برمی خیزد, آن عبادتی که به اعمال بدنی خلاصه نمی شود, از چشمه های وجود انسان سرچشمه می گیرد:

(عبادت, تنها انجامِ یک سلسله اعمال خشک و بی روح نیست.

اعمال بدنی, صورت و پیکره عبادت است. روح و معنی چیز دیگر است.

اعمال بدنی آن گاه زنده و جاندار است و شایسته نام واقعی عبادت است که با آن, روح و معنی توأم باشد.

عبادت واقعی, نوعی خروج و انتقال از دنیای سه بعدی و قدم نهادن در دنیای دیگر است, دنیایی که به نوبه خود, پر است از جوشش و جنبش و از واردات قلبی و لذتهای خاص به خود).۱۱

اگر انسان از روی این درد, به آن عبادت, که سرچشمه و رود زاینده است, برخیزد و در شب های تاریک, دَمادَم با زمزمه آیه های رحمت و قهر و غضب خداوندی در روح خود شورانگیزد, به داروی دردهای خویش دست می یابد و آن گاه می تواند روح بیمار خود را در شفاخانه ربوبی, درمان کند و به آن آرامش بدهد و نگذارد به لجه های لجن آلود و بیماری زا فرو رود. وقتی چنین شد, پله پله به سوی سعادت سرمدی فراخواهد رفت و به مقامی می رسد که مولی علی(ع) آن را این گونه ترسیم می کند:

(قد حفَّت بهم الملائکه و تنزّلت علیهم السّکینه و فتحت لهم ابواب السّماء و اُعدَّت لهم مقاعد الکرامات فی مقام اطّلَعَ اللّه علیهم فیه فَرَضِیَ سعیهم و حَمِدَ مقامهم یتنسَّمون بدعائه رَوحَ التجاوز… ) ۱۲

فرشتگان آنان را در میان گرفته اند. آرامش برایشان فرود آمده است. درهای ملکوت به روی آنان گشوده شده است. جایگاه الطاف بی پایان الهی, برای شان آماده گشته است. خداوند, مقام و درجه آنان را, که به وسیله بندگی به دست آورده اند, دیده و عمل شان را پسندیده و مقام شان را ستوده است.

آن گاه که خداوند را می خوانند, بوی مغفرت و گذشت الهی را استشمام و پس رفتن پرده های تاریک گناه را احساس می کنند.

سعادت در پرتو عبادت

انسان در پی سعادت و خوشبختی است. اگر به آموزه های انبیا روی بیاورد که سعادت و خوشبختی چیست و انسان خوشبخت چه ویژگیهایی دارد و در کدام فراز از فرازهای این دنیا قرار دارد, در چه راهی می پوید, در چه منزلهایی رَحلِ اقامت می افکند, چه چیزهایی او را به وَجد می آورد, چه چیزهایی غم را در سینه اش می انبارد, علاقه های او از چه سنخ است, جهان را چگونه می بیند و تفسیر می کند, حرکت اش بر چه محوری است و… با سعادتِ سازگارِ با فطرتِ خود, که همانا سعادت حقیقی است, آشنا خواهد شد و انسان خوشبخت را باز خواهد شناخت. آن گاه به جست و جوی راهی خواهد پرداخت که با پیمودن آن, به قلّه سعادت برسد و آن را با تمام وجود احساس کند و از شوربختی و پریشان احوالی خود را وارهاند.

امّا اگر به تلاش برنخاست که سعادت و سعادت مند را در آیینه آموزه ها و کردار انبیا ببیند, بی گمان راهی را که برمی گزیند, چون برابر آیینها و آموزه های انبیا نیست, او را به سعادت نمی رساند و آن چه را به پندار خود سعادت می انگارد, سراب است, نه سعادت. وَهم است, نه حقیقت.

انسان وقتی در آغوش سعادت خواهد غنود و آرام جان خویش را خواهد یابید و درگاه تماشای روحِ لطیف, حساس و رخشان خود, لذت خواهد برد و سلامتی و شادابی (روح) اش را به تماشا خواهد نشست که به دنیای عبادت گام بگذارد و آفاتِ زندگی اش را در آن سَرابستان بگذراند و کاری کند که زندگی اش بر این مدار بچرخد و آنی از این مدار خارج نشود.

علی(ع), که در همه آنات زندگی, در شعاعِ آموزه های نبوی حرکت کرده و به معماری وجود خود پرداخته است, انسانی را سعادت مند می داند که به دنیای عبادت گام بگذارد و دیگر اهمیت ندهد که در دنیای ماده بر دیبا سر می نهد, یا بر خشت:

(طوبی لنفس ادَّت الی ربَّها فَرْضَها و عَرَکَت بْؤسها و هَجَرَتْ فی اللیل غُمضَها حتی اذا علب الکَری علیها افْتَرَشَت ارضها و تَوَسَّدت کفَّها فی معشر اَسْهَرَ عیونهم خوف معادهم و تجافت عن مضاجعهم جنوبهم و همهمت بذکر ربّهم شفاهُهمُ و تَقَشَّعت بطول استغفارهم ذنوبهم. اولئک حزب اللّه. الا ان حزب الله هم المفلحون.)۱۳

چه خوشبخت و سعادت مند است آن که فرایض پروردگار خویش را انجام می دهد (اللّه, یار او و حمد و قل هواللّه کار اوست) رنج ها و ناراحتی ها را مانند سنگ آسیا دانه را در زیر پهلوی خود, خُرد می کند.

شب هنگام از خواب دوری می گزیند و شب زنده داری می نماید. آن گاه که سپاه خواب حمله می آورد, زمین را فرش و دست خود را بالش قرار می دهد.

در گروهی است که نگرانی روز بازگشت, خواب از چشمان شان ربوده, پهلوهاشان از خوابگاه شان جا خالی می کنند. لب هاشان به ذکر پروردگارشان آهسته حرکت می کنند. ابر مظلم گناه شان بر اثر استغفارهای مداوم شان, پس می رود.

آنان اند حزب خدا, همانانند رستگاران.

نوع همدردی رسول خدا و یاران با دردمندان

همدردی رسول خدا با خلق خدا, مهرورزی و نگاه مهربانانه زودگذر نبود. خورشید نگاه او که از مشرقِ جانی بر می دمید, بی غروب بود. انسانی که این نگاه از مشرق (جان)اش بردمیده بود, همیشه در پرتو و زیر تابش آن سعادت مندانه و به دور از دردها و رنج های خانمان برانداز می زیست و هیچ گاه غم به آستان وجود او, که آکنده از پرتوهای خورشید نبوی بود, گام نمی گذارد که تاریکی در آن آستان راه نداشت.

رسول خدا, درد گرسنگی, بینوایی, بی خانمانی, فقر و فاقه و ستم دیدگی و… را با سیر کردن شکم گرسنه ای و دادن لقمه نانی به او, پوشاندن پوشاکی به برهنه ای, تهیه سرپناهی برای انسان بی سرپناه و خانه به دوشی, زدن دست ردّ به سینه ستم پیشه ای, رهاندن انسان ستم دیده ای از زیر شلّاق درنده خویی و… درمان نمی کرد که این سان درمان به انجام نمی رسد و درد را ریشه کن نمی سازد. رسول خدا, در پی ریشه کن کردن دردهای خانمانی سوز از چهره فرد و جامعه بود. چون در آیین او, درد فقر و فاقه, بی خانمان و اسیری در دست درنده خویان, افزون برخواری و ذلتی که به (جان)ها فرو می ریخت, سدّ و باز دارنده بزرگی در راه عزت گستری توحید بود.

رسول خدا, با انقلاب توحیدی خود, کاری می کرد که انسان گرسنه, بی خانمان و ستم دیده, با ورود به صحن و سرای آن, دَمادَم این باور از آبشار بلند توحید به سینه اش جاری شود که درد گرسنگی, بینوایی, برهنگی, فقر و فاقه و بی خانمانی, با دریوزگی درمان نمی شود که حقارت و تن به پستی دادن است و حقارت و پستی دربارگاه با شکوه توحید, جایی ندارد و انسان در یوزگر, نمی تواند به این بارگاه راه یابد, زیرا که با عزت توحیدی ناسازگاری دارد.

در این کانون همیشه شعله ور و پرتوافشان, به این باور روشن می رسد که خوره فقر و گرسنگی, وقتی به جان آدمی می افتد و او را از درون تباه می کند, که آدمی به خواری تن دهد و به پا نخیزد, با عقل و تدبیر, طبیعت را به چنگ بگیرد و روزی خود را از سینه زمین, ژرفای چشمه ها و دریاها, بستر رودها, دل جنگلها, لایه های رویِ هم انباشته کانها و معدنها, بجوید. و به این خودآگاهی می رسد که چون بی باکانه به خود ستم روا داشته, به باتلاق ستم گرفتار آمده و ستم بارگان جرأت یافته اند بر خودِ ستم دیده و خوار گردیده او, ستم روا دارند و تن اش را به زیر شلاق بکشند و به بردگی و مزدوری وادارن اش و در سایه کار او, راحت و آسان زندگی کنند و شکم سیری ناپذیرشان را آن به آن از دسترنج او بینبارند. و به روشنی در می یابد که در این بارگاه پاک و پیراسته از هرگونه ستمی, دست از ستم به خود بردارد و دست و پای خویش را از غل و زنجیر وارهاند و خود را از قید و بند آزاد سازد و چهره بر خاک نهد و پیشانی بر آستانِ ربوبی ساید, تا بتواند بر هر به خاک افتادن و دریوزگی در برابر انسانِ زورمندی بشورد و در برابر آن, قدافرازد و خود را از هر گونه ستمی وارهاند. نه به خود و نه به دیگران ستم کند و نه بگذارد کسی به او و دیگر مردمان ستم روابدارد.

ستمها, ناهنجاریهای اجتماعی, بیماریهای روحی, فقر و فاقه, بی عدالتیها, مرزشکنیها, بداخلاقیها و… در اوج گیری این انقلاب بزرگ توحیدی, در لایه های اجتماع و در سینه مردمان, ریشه کن می شود. هیچ راهی برای اصلاح جامعه و بنیانگذاری شهر پاک و پیراسته از هر زشتی و پلیدی و درّنده خویی, جز راهی را که انبیای الهی, با بهره گیری از آموزه های خردمندانه, انسانی, فطری و ناب آیین توحیدی, فرا روی بشر گشوده اند و رسول گرامی اسلام, آن را به زیباترین و با شکوه ترین وجه, نمایانده و بر اساس آن و برابر آن نَسَق, انسانهای والایی را رشد داده و تربیت کرده و از وادی تاریک و خفقان آلود و نکبت زای شرک, به سَرابستان توحید, سیر داده است, وجود ندارد و بشر به هر راهی که گام بگذارد, سرانجام به بی راهه می انجامد, به باتلاقها و مردابهایی که آن به آن, پیش پای او دهان می گشایند.

وقتی انسان پا به بلندای کمال خود گذارد و جایگاه خود را در جهان هستی شناخت و دریافت و مدام به اصلی برگردید که از آن برآمده و به چشمه و آبشخوری فرود آمد که از آن آبِ حیات برگرفته و (جان)اش ریشه در آن دارد و بُراقِ عبادتِ آفریننده هستی را برای این فرود آمدنها و فراز رفتنها برگزید و لذت این فراز و فرود و نیوشیدن و نوشیدن از کوثر عبادت را, در ذائقه (جان)اش چشید, آرام و قرار از کف می نهد و به تلاش بر می خیزد که همگان را در این لذت فرو برد.

بُنلاد مسجدالنبی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.