پاورپوینت کامل شریعتی و روحانیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شریعتی و روحانیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شریعتی و روحانیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شریعتی و روحانیت ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

دکتر علی شریعتی, از نویسندگانی است که بخشهای در توجه نوشته ها و گفته های وی درباره روحانیت شیعه است. بویژه درباره نسبتی که این جریان, با جریان غرب برقرار کرده است. در نوع تاریخ نگاریهای پس از او, از وی به عنوان یک مصلح اجتماعی که دردهای جامعه خویش را بسیار پرشور و پردرد بیان می دارد, یاد شده است. چه این که, از مجموع آثار نوشتاری وی نیز برمی آید که او نیز به دنبال به حقیقت پیوستن چنین رسالتی بوده است.۱ آسیب شناسی و نقد نظام و سازمان روحانیت, از مهم ترین مواردی است که وی بدان همت نهاده است. واقعیت این است که قضاوت درباره دیدگاه نهایی شریعتی درباره روحانیت, امری بسیار دشوار است, هم چنانکه دسته بندی قضاوت روحانیت شیعه درباره وی نیز چندان ساده نیست. شاید با مسامحه بتوان سه نوع نگاه متفاوت از سوی روحانیت شیعه درباره شریعتی را شناسایی کرد که به صورت یک خط تاریخی دنبال شده است:

نگاه اول: این نگاه با اعتقاد به اشتباه های بسیار شریعتی در فکر و عمل, بر این باور است که شخصیت وی به گونه ای است که نمی توان در توصیف وی از واژه هایی مانند: خائن, خودباخته, غرب زده, جاسوس و همکار ساواک, بی دین و… استفاده کرد.

نگاه دوم: این نگاه, اشتباه های شریعتی را اساسی و ناشی از باورهای غلط و التقاطی وی دانسته و بر این باور است که انتشار کتابهای وی در سطح جامعه و برای عموم بدون نقد و ارزیابی اساسی اشتباه و مایه گمراهی جامعه است.

نگاه سوم: این نگاه بر این باور است که اشتباه های شریعتی بر دو قسم است: قسم نخست, اشتباه های جزئی است که برای هر شخصی که به اندازه وی وارد بطن جامعه زمانه اش شده و گفته و نوشته باشد, ممکن است پیش آید و قسم دوم, اشتباه های اساسی است که توجه نداشتن بدانهاو غفلت از نقدشان می تواند آغازگر انحرافی اساسی در جامعه شود. این نگاه, در اساس به نقد و ارزیابی اشتباه های قسم نخست نپرداخته, اما نسبت به اشتباه های قسم دوم: تز اسلام منهای روحانیت, اعتقاد به خیانت علمای شیعه که در دربار حکومت صفوی و… به خدمت مشغول بوده اند و… بسیار حساس بوده و به جدّ به نقد و ارزیابی آنها پرداخته است.

در این نوشتار تلاش شده با ارائه دسته بندی و البته خلاصه کردن نگاه های متفاوت شریعتی در خصوص روحانیت, امکان قضاوت بهتر درباره آنها میسر گردد.

۱. در دفاع از روحانیت

تحقیق و درنگ وافی در تمام نوشته های شریعتی, انسان را به این نتیجه می رساند که ستایشهای به نسبت درخور توجه شریعتی از روحانیت, به راحتی در برابر سیل نقدهای بی شمار, تند و گزنده و در بسیار جاها, آمیخته به غلوّ و زیاده روی, که البته وی از آن به (اختلاف سلیقه پسری با پدرش) یاد می کند۲, رنگ می بازد. مواردی که شریعتی از روحانیت ستایش می کند عبارتند از:

۱۱. استعمار ستیزی روحانیت: شریعتی بر این باور است نهاد روحانیت در تاریخ معاصر ایران, به عنوان مهم ترین پایگاه برای مبارزه با استبداد و استعمار است. او به این مسأله در جاهای گوناگون کتابهای خود اشاره کرده است. آن چه از مجموعه نوشته های شریعتی در این باره استفاده می شود در چند نکته خلاصه می گردد:

الف. پای هیچ یک از قراردادهای استعماری را روحانیت امضاء نکرده است:

(این یک مسأله ذوقی نیست که بگویید من آخوند دوست دارم, من آخوند دوست ندارم, این یک مسأله عینی و تاریخی است; باید سند نشان دهید و مدرک. تا آن جا که من می دانم, زیر تمام قراردادهای استعماری را کسانی که امضاء گذاشته اند, همگی از میان ما تحصیل کرده های دکتر و مهندس و لیسانسیه بوده اند و همین ما از فرنگ برگشته ها. یک آخوند, یک از نجف برگشته, اگر امضایش بود, من هم مثل شما اعلام می کنم که: آخوند دوست ندارم! اما از آن طرف, پیشاپیش هر نهضت ضد استعماری و هر جنبش انقلابی و مترقی, چهره یک یا چند آخوند را در این یک قرن می بینم. از سید جمال بگیر و میرزا حسن شیرازی و بشمار تا مشروطه و…)۳

ممکن است گفته شود که املای نانوشته غلط ندارد, این که پای هیچ قراردادی را روحانیت امضاء نکرده است, نمی تواند نکته مثبتی برای آنها باشد; زیرا روحانیت, در جایگاه امضاء کردن نبوده است. روحانیون, بیش تر, بیرون از دولت بوده و دارای پست حکومتی نبوده اند, تا امضاء کردن و نکردن قراردادهای حکومتی به آنان نسبت داده شود. به دیگر سخن, در حقیقت, این تنها روحانیت نبوده که امضای آنان پای قراردادها دیده نمی شود, بلکه پای هیچ کدام از این قراردادها راکاسبان, دهقانان, راننده ها و… هم امضاء نکرده اند.

چنین اشکالی شاید بتواند جواب مناسبی برای این جمله شریعتی که (پای هیچ کدام از قراردادهای استعماری را روحانیت امضاء نکرده است) باشد, اما واقعیت این است که جمله شریعتی دربردارنده همه حقیقت درباره نسبت میان روحانیت و استعمار نیست, بلکه جمله ای که می تواند تمامیت این نسبت را بیان کند این است که (هیچ قرارداد استعماری بسته نشده است که روحانیت از آن مطلع بوده باشد و علیه آن اعتراض و قیام نکرده باشد.)

ب. آن دسته از روحانیونی که قلب ماهیت داده و به کشور خیانت کرده اند, قبل از خیانت, از جرگه روحانیت خارج و بلکه اخراج می شده و سپس خیانت می کرده اند:

(اگر یکی از میان این علما می خواسته خود را بفروشد و پای قراردادی استعماری را امضاء کند, اول عمامه و قبا و عبا را می کنده و ریش می تراشیده و فکل می بسته و یک سفری به فرنگ می رفته است و [او را] در رودخانه تایمز غسل تعمیدش می داده اند و بعد برمی گشته و (تصحیف حر) می شد و آلت فعل. و بالاخره به نام یک شخصیت متجدد و مترقی اروپایی مآب غیر مذهبی امضا می کرده است.)۴

ج. فریاد و اعتراض روحانیت به غرب استعماری, محدود به استعمار اقتصادی صرف نبوده, بلکه شناخت روحانیت از غرب, ناظر به ماهیت آن بوده و شامل استعمار در همه زوایای آن: اقتصادی, فرهنگی, انسانی و… می شده است:

(این رهبران و متفکران اسلامی بودند که بیش از همه خودشان و همچنین با زبان معنوی و مذهبی خودشان, که با توده مردم و نسل خودشان (برخلاف روشنفکران فرنگی مآب امروز) تفاهم و تبادل فکری داشتند, اعلام خطر کردند که اروپاییان نیامدند که فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کنند و منابع زیرزمینی و معادن گران بها را به یغما ببرند, بلکه در عین حال, همه منابع و ثروت انسانی و سرمایه فرهنگی و فضایل اخلاقی و ریشه های سنتی مذهب و معنی و شخصیت و تاریخ و هرچه موجودیت ملی ما را می سازد نیز, غارت می کنند و به لجن می کشند. اولین بار اینها بودند که در برابر امپریالیسم می ایستادند, برخلاف رهبران ملی نهضتهای ضد استعماری, مبارزه ضد استعماری شان را تنها در بعد اقتصادی و سیاسی محدود نکردند, بلکه یک زیربنا و پشتیبان فکری و ایدئولوژی و معنوی هم داشتند و استعمار را در همه چهره هایش شناختند, بخصوص در پنهانی ترین و مهیب ترین جناح هجوم و نفوذش, یعنی جناح فکری و معنوی و اخلاقی و علمی یعنی فرهنگی اش, با او درگیر شدند. اینان با یک سلاح فرهنگ و فکر در برابر غرب ایستادند.)۵

د. نظر به این که نهاد روحانیت (آخرین و تنهاترین سنگر) است که در برابر استعمار ایستاده است, دفاع همه جانبه از آن, حتی برای کسانی که معتقد به مذهب هم نیستند, لازم و بایسته است:

(همیشه قوی ترین, مؤمنانه ترین و منعصبانه ترین دفاع از روحانیت راستین و مترقی از جامعه درست و اصیل اسلامی کرده ام و در این جا, حتی به خود شما هم گفته ام که دفاع, نگاهبانی و جانبداری از این جامعه علمی, نه تنها وظیفه هر مسلمان مؤمن است, بلکه از آن جا که آخرین و تنهاترین سنگر است که در برابر هجوم استعمار فرهنگی غرب, ایستادگی می کند, وظیفه هر روشنفکرِ مسؤول است ولو معتقد به مذهب هم نباشد.)۶

ه. بسیاری مخالفتها با جریان روحانیت, بر اساس احساسات و بر پایه حرفهای غیر منطقی است:

(در سال ۱۳۳۹ در انجمن دانشجویان اروپا در فرانسه, جلسه ای تشکیل شده بود و در آن آقایی, که مشهور است, سخنرانی می کرد. حضرت ایشان می فرمودند که: (من از اسلام خوشم نمی آید, هرجا آخوندی می بینم (اُقم) می گیرد, مذهب عامل استعمار بوده و ملاها هم در تاریخ ما همیشه واسطه استعمار بوده اند. اصلاً من از مذهب خوشم نمی آید). همان جا برخاستم و گفتم: جناب! تو مثل آن خانمهایی حرف می زنی که شکم اول شان برای شوهر جان شان ناز می کنند که مثلاً من از ترشی خوشم می آید, از شیرینی خوشم نمی آید, آن را خوش ندارم, دلم می خواهد نان لواش بمکم, شیرین پلو حالم را به هم می زند! تو از مذهب و ایدئولوژی هم آن جوری حرف می زنی. مگر دین, ویار است که تو از آن خوشت بیاید یا خوشت نیاید؟ برای ردّ و اثبات یک مذهب باید استدلال کرد, استدلال علمی و عقلی, نه ابراز احساسات شخصی.)۷

وی, آن گاه, جریان روشنفکری را با این پرسش خود مورد خطاب قرار می دهد که:

(شما که می خواهید, این پایگاه فرهنگی ریشه دار را که در عمق تاریخ ما و در اعماق وجدان جامعه ما ریشه دارد برچینید, برای تکیه گاه فرهنگی و مردمی خود (به نام روشنفکر مسؤول), در برابر استعمار فرهنگی چه پایگاهی را می خواهید جایش بگذارید؟ چند تا شعر فارسی که مدیحه معشوق [است] یا چند تا ترجمه های آشفته آثار فرهنگی را؟)۸

و در نهایت, وی, روشنفکران را متوجه یک مسأله جدّی می کند و آن, این که:

(قانون تجربه ها به دشمن هوشیارِ پرتجربه ای که از قدرت اسلام و اسلامِ بیدار فردا می هراسد, آموخته است که: (برای کوبیدن یک حقیقت, به آن خوب حمله مکن, از آن بد دفاع کن) این تجربه ای است که درباره اسلام و جامعه علمی اسلامی و بخصوص حوزه علمیه شیعه, بسیار تکرار شده است و حمله های رویارویی, نتیجه ای معکوس داشته است.)۹

۲۱. نظام آموزشی صحیح و مناسب روحانیت: از مواردی که شریعتی با واسطه روحانیت را می ستاید, مورد برتری نظام آموزشی حوزوی بر نظام آموزشی دانشگاهی است. وی فهرست متفاوت و زیادی را درباره مؤلفه های برتری نظام آموزشی بر نظام آموزشی ایران برمی شمارد که برخی از آنها عبارتند از:

(انتخاب رشته علمی, بر مبنای ارزش فکری, نه درآمد اقتصادی; احساس مسؤولیت اجتماعی, آمیخته با رشته تحصیلی از لحظه انتخاب; انتخاب آزاد استاد بر اساس لیاقت معلمی و ارزش علمی شخص وی; ضرورت حفظ چهره علمی و اخلاقی برای استاد; رابطه ارادت حال معلم و استاد; متد تعلیم چند درجه ای; سنت مباحثه برای هر درس میان طلاب بعد از هر درس; آزادی حضور و عدم تقید به شرایط ظاهری و فرمالیسم پیچیده و خشک اداری در راه کسب علم; رایگان بودن تحصیل; آزادی مطلق تحصیل برای عموم مردم از هر سنتی و هر طبقه ای و با هر شرایطی; بورس و تأمین مسکن و امکانات تحصیل برای هر داوطلبی; قید لاینفک اخلاق با علم به طور طبیعی و در عین حال اجتناب ناپذیر; تماس دایمی با توده ها; تعهد رهبری فکری و هدایت اجتماعی مردم; پیوند ناگسستنی ایدئولوژی و علم; وجود یک فرهنگ عمومی و مشترک; جهت واحد و هماهنگی میان رشته های مختلف با وجود تخصص; نبودن فرم های ظاهری و قالبی در ارزیابی و ارزش یابی درجات شاگردی و استادی, (تصدیق, رتبه) و واگذاری آن به خود مردم و میزان لیاقت شخصی و ارزش و تکامل فکری و علمی استاد یا فارغ التحصیل در جامعه, به جای کارگزینی و مقررات ترفیع های اتوماتیک (مثل آلوبخارا که دم می کنند) پس از چهار سال, خود به خود, هر استادیاری تبدیل می شود به دانشیار و پس از پنج سال, هر دانشیار استحاله می شود به استاد.)۱۰

شاید یکی از مهم ترین برتریهای نظام آموزشی حوزوی بر نظام آموزشی دانشگاهی این باشد که در نظام آموزشی حوزوی این خود متون مورد مطالعه است که طلبه را به طور طبیعی به سوی مسجد و خدا دعوت می کند, به عبارت دیگر, دعوت به سوی دیانت از دل خود محتوای کتابهای حوزوی صورت می گیرد, اما در نظام آموزشی دانشگاهی, دعوت به سوی دین و خداوند تعالی, بیرون از محتوای متون درسی است و خود این علوم و متون دعوتی به دینی و دیانت ندارد.۱۱

۳۱. پایگاه اجتماعی روحانیت: شریعتی معتقد است که علمای شیعه از بالاترین پایگاه اجتماعی در میان توده های مردم برخوردارند. از نظر وی, آنان:

(با همه علوّی که از نظر پیمودن مدارج علمی و فکری داشتند, در میان توده زندگی می کردند و به سادگی و بسیار طبیعی در روستاها با دهقانان و در شهرها با عقب مانده ترین و محروم ترین قشرهای اقتصادی و فرهنگی و ذهنی توده پیوند برقرار می کردند.)

وی, علت اساسی این موقعیت ویژه را این می داند که آنان:

(همواره مشعلدار قیام علیه ظلم و پاسدار جنبش عدالت خواهی و آزادی اجتماعی و فکری و رهبری علم و تقوی و مبارزه مستمرّ علیه نظامهای استبدادی و اشرافی خلافت و حکومتهای دست نشانده یا وارث خلافت ظلم و غضب بوده اند).

توده های مردم در همه بحرانها, نهضتها و قیامها علیه دستگاه ظالم, آنها را در کنار خود و از خود می دیدند از همین رو به صداقت آنان و به پاکی راه آنان ایمان داشتند.

شریعتی علت اساسی داد و ستد دو سویه میان توده های مردم و علما را در تکیه علما از نظر اقتصادی و اجتماعی به مردم و نه حکومت می داند.۱۲ به لحاظ اقتصادی, مردم ناگزیر از پرداخت خمس و زکات و دیگر وجوهات شرعیه بودند و این امر آنان را در پیوند مستقیم با علما قرار می داد و از سوی دیگر; به لحاظ اجتماعی نیز, علما از متن مردم برخاسته بودند و بزرگی آنان معلول انتخاب خود مردم نه معرفی حکومت داخلی و یا دست نشاندگی حکومت خارجی بوده است.

شریعتی چنان مسحور جایگاه بالا و ویژه علمای شیعه در میان توده های مردم می شود که شاید بتوان گفت یکی از مهم ترین و بهترین متن های ادبی خود را در توصیف این پیوند می نویسد:

(تنها پایگاهی که به هر حال قدرت اعجازگر ایمان مردم را در اختیار دارد و بر روی ذخایر بی پایان انرژی و سوخت نشسته است و وارث تاریخی سراپا زایش و خیزش است و حامل فرهنگی قوی ّ و غنی ّ که ریشه در جان توده دارد و از سرچشمه سرشار و زلالی آب می خورد که از دل زمین و سینه خاک خویش می جوشد و به نهادها و ارزشهایی تعصب می ورزد که قابل معامله نیست و برج و بارویی از اصالت و استقلال و تعصب, بر گردِ موجودیت انسانی و ماهیت فرهنگی این ملت افراشته است که بازدارنده و تسخیرناپذیر است و در خاموش ترین ایامش ناگاه خفته ای از این اصحاب افسوس بیدار می شود و از کهف حجره ای بیرون می پرد و ابوذروار بر سر قدرت فریاد می زند و اسرافیل وار در صور قرآن می دمد و گورها را برمی شوراند و امنیت سپاه قبرستان را برمی آشوبد و محشر قیامتی برپا می کند, [پایگاه روحانیت شیعه است].)۱۳

۴۱ استقلال روحانیت: یکی از ویژگیهای بارز و مثبت روحانیت شیعه, استقلال آن از حکومتهاست و به تعبیر شریعتی حتی (نسبت به مذاهب دیگر, مستقل ترین گروه رسمی مذهبی است). همین استقلال وی باعث شده تا تنها جریان فرهنگی باشد که در برابر یورش فرهنگ غربی, بیش ترین ایستادگی را از خود نشان داده است:

(تنها جایی که درش به روی هجوم مصرف غربی و ایدئولوژی غربی و فرهنگ غربی بسته است و حصار دارد, همین جاست.)۱۴

شریعتی علت استقلال علمای شیعه نسبت به سایر علمای مذاهب دیگر را در ناوابستگی آنان به حکومتها۱۵ و تکیه آنان بر توده های مردم می داند:

(فقه اهل سنت, چون به حکومتها وابسته بوده, طبیعتاً, مدافع طبقه حاکم شده است, اما فقه شیعه چنین نیست. شیعه چون همیشه در برابر حکومتهای اسلامِ رسمی جبهه گیری داشته و از قید و بندهای سیاسی و دولتی زمان آزاد بوده, فقهش حامی حقوق مردم شده و هماهنگ با جبهه سیاسی اش, با نظام اقتصادی و طبقه اجتماعی که رژیم حاکم را می ساخته و خلافت یا سلطنت مظهر آن بوده اند, جبهه ضداشرافی و ضد طبقاتی دارد.۱۶)

البته غیر دولتی بودن روحانیت, از جهات دیگر باعث ضعف اقتصادی آنان در حدّ فقر شدید شده است تا جایی که شریعتی از آنان تحت عنوان پرولتر فکری نام می برد:

(در کتاب انتظار, طلبه را به نقل از ونسان مونتی, (پرولتر فکری) خوانده ام. این مجاهدان پاکباز راه علم و ایمان که با پولی که از مخارج یک مرغ آمریکایی کم تر است, جوانی را فدای آموزش علم دین می کنند و در زمانی که هر دانشجو, رشته تحصیلی اش را بر اساس درآمد آینده اش انتخاب می کند, وی رشته ای را برگزیده است که دوران طلبگی اش این چنین به زهدی باورنکردنی می گذرد و پس از فراغ از تحصیل, کوچک ترین تضمینی برای تأمین زندگی اش وجود ندارد! و یکی از امتیازات معمولی دانشجویی نیز شامل حالش نیست و با این همه, می بینیم که چه وفادارند و پر ایمان و صبور در این راه گام برمی دارند.)۱۷

ایمان شریعتی به استقلال روحانیت و کارآمدی چنین استقلالی برای رهایی توده های مردم از یوق استبداد و استعمار آن چنان زیاد است که می نویسد:

(در یک کنفرانس عمومی دانشجویی در حسینیه ارشاد, خطاب به دانشجویان گفتم که من, برای آینده این نهضت فکری, برای بیداری مردم و احیای روح حقیقی اسلام و برانگیختن روح معترض و عدالت خواه شیعه علوی و رستگاری جامعه, به طلاب, بیش تر از شما امید بسته ام; چون عمر روشنفکری شما کوتاه است و چهار تا هفت سال بیش تر نیست و فردا که تصدیق گرفتید و جذب زندگی شُدید, بی درنگ در طبقه بورژوا قرار می گیرد و خیالاتش از سرتان می پرد, اما این طلبه است که عمر مسؤولیت اجتماعی اش با عمر حیاتش یکی است و تا مرگ, مسؤول افکار مردم و سرنوشت مردم می ماند; اگر طلبه بیدار شود, و طلبه بیدار شده است.)۱۸

۵۱. روحیه ضد استعماری روحانیت: یکی دیگر از ویژگیهای مثبت روحانیت شیعه از نظر شریعتی, روحیه ضد استعماری آنان است. شریعتی معتقد است که برخلاف فساد و ذلت پذیری حاکمان کشورهای اسلامی که بیش تر باعث شده بود تا در خدمت قدرتهای استعماری نوین قرار گیرند, (علمای پاکباز و توده های وفادار) در برابر آنان اعتراض کرده و ایستادند تا جایی که از مصر گرفته تا الجزایر و مراکش و هند و چین و… همه جا صحنه پیکار شده است:

(در یک کلمه, آن چه نمی توان تردید کرد این است که اسلام در عصر ما رنسانس خویش را با سید جمال آغاز کرد و این کار کوچک نیست, که به تعبیری همه چیز است.)۱۹

از نظر شریعتی نهضت بیدارگرانه ضد استعماری روحانیت, در دو زمینه آغازگر حرکتی بزرگ بوده است: یکی در زمینه سیاسی که مهم ترین آثار آن (بیداری روح های خواب گرفته) و (روشنایی اندیشه های تاریک) و نیز (شناساندن چهره های استعمارگر به ملتهای مسلمان) بوده است و دیگری در وجهه علمی که سید جمال و شاگردانش, بویژه عبده آغازگر راه آن بوده اند. این دو, بزرگ ترین گامها را در راه عقلی کردن بینش مذهبی و حتی علمی کردن کلام و تفسیر و احکام اسلامی برداشتند.۲۰

شریعتی از روشنفکران زمان خود انتظار دارد که:

(لااقل به اجمال, نهضتهای مترقی و بیدارکننده ای که در جامعه های اسلامی در برابر غرب و حیله های غرب و عمال غربی ایستادگی کردند, بررسی کنند و ببینند چه نهضتی در برابر این (تجدد بازی) که بازاریابی و مصرف کننده سازی در جامعه ها برای استعمار بود و به اشاره استعمار و به دست متجددان بومی, که خود را به غلط روشنفکر و مترقی نام کرده بودند, علم شد مقاومت کردند؟)

خود شریعتی به روشنی نظر خود را این گونه بیان می کند:

(در صدر همه نهضتهایی که در برابر هجوم فرهنگی و حتی سیاسی و اقتصادی استعمار غربی عکس العمل ایجاد کرد و به پای خیزید و رستاخیز به وجود آورد, چهره های علمای مترقی و شجاع و آگاه اسلامی را می بینید. من به شبه روشنفکرانی که درباره مذهب اسلام و علمای اسلامی همان قضاوتهای صادراتی اروپاییها را درباره قرون وسطای مسیحیت و کلیسای کاتولیک تکرار می کنند, کاری ندارم, آنها که قضاوتهای شان کار خودشان و صادر شده از اندیشه مستقل و تحقیق و شناخت مستقیم خودشان است, می دانند که نقش علمای مذهبی, مسجد و بازار در نهضتها و انقلابات سیاسی صد سال اخیر چه بوده است.)۲۱

آن چه گذشت, شمّه و برگزیده ای از دیدگاه های شریعتی نسبت به ویژگیهای مثبت روحانیت شیعه بود که در مجموع می توان گفت که شریعتی روحانیت را جریانی می داند که آرمانها و آمالش تنها در این جریان می تواند قابل تحقق باشد. و از همین روست که می نویسد:

(بزرگ ترین امیدم به همین حوزه های علمی است.)۲۲

از سوی دیگر, موارد نقد و آسیب شناسی شریعتی از روحانیت نیز درخور توجه و بسیار زیاد است که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

۲. در نقد روحانیت

۱۲. درهم آمیختن مفاهیم: از نظر شریعتی, در باب واژه هایی که جریان روحانیت را توصیف می کنند, درهم آمیختگی آشکار و ناپسندی صورت گرفته است. این درآمیختگی به گونه ای است که سبب شده تا در طول تاریخ و گذشت زمان, این جریان از رسالت اصلی و اساسی خود بازماند و یا به کارهای حاشیه ای و جزئی و یا به بخشی از کارهای اساسی خود بپردازد. برخی از این مواردِ درهم آمیختگی واژه ای که شریعتی نام می برد, عبارتند از: روحانی عالم دینی, طبقه رسمی طبقه ضروری, سازمان رسمی, سازمان غیررسمی, فقیه اسلام شناس و…

از نظر شریعتی, در اسلام, چیزی به نام (روحانی) نداریم, بلکه (عالم دینی) داریم و آن (کسی است که به روح, هدف, روابط و قوانین دین آشناست). چنین کسی, تنها (یک داننده بی تعهد و دارنده مشتی دانستنی و اطلاعات فنی تخصصی نیست), بلکه (علم, در دل او پرتوی از نور خدایی است). شریعتی میان (علم دانستنیها) و (علم نور) تفاوت قایل است. از نظر وی, (علمِ دانستنیها یک نوع قدرت و علمِ نور, یک نوع هدایت است). عالم دینی, دارنده علم نور می باشد, نه دارنده علم قدرت. رابطه چنین عالمی با مردم, (رابطه متخصص و غیر متخصص است نه مقدس و غیرمقدس, متبرک و غیر متبرک, روحانی و مادی, مرید و مراد).۲۳

روحانیون کسانی هستند که:

(وجهه مذهبی خود را از ایمان مذهبی خود برتر می شمارند و نام و نان را به خاطر حقیقت به خطر نمی افکنند و به تحریف حق و مسخ دین و زوال ایمان و قربانی شدن فرهنگ و شعور و جامعه و زندگی مردم, با سکوت خود رضا می دهند.)۲۴

(روحانی, یک اصطلاح مسیحیِ هم تیپ برهمنان, مغان, کشیشان, مؤبدان, خاخام ها و رهبانان است که در عالم اسلام وارد شده است و آن, کسی است که تفسیر, فلسفه, تاریخ, فقه, اصول و کلام اسلامی را یاد ندارد, بلکه تنها کار ویژه وی, عوام فریبی و قداست وی است, آن هم قداستی بدون روح و شعور و آگاهی.)۲۵

وی در جای دیگر می نویسد:

(آقا روحانی است, یعنی مصرفش چیست, متفکر اسلامی است؟ نه! عالم اسلامی است؟ نه! سخنران اسلامی است؟ نه! نویسنده یا مترجم اسلامی است؟ نه! پس چیست؟ ایشان یک پارچه نور است, مقدس است, شخصیّت دینی است, آبروی دین است, وجودش توی این شهر مایه برکت است, نمی بینی چه صفایی دارد؟ روحانیت از چهره اش می بارد, وقتی چشم آدم به جمال مبارکش می افتد قلبش روشن می شود, اصلاً توی این دنیا مثل این که نیست, با این زندگی و این مردم مثل این که سرو کار ندارد, چیزهای دنیا را اصلاً نمی شناسد, این جور نورها باید توی این ظلمات دنیای سیاه ما باشند وگرنه سنگ روی سنگ بند نمی آید, به خاطر چند وجود نازنین مثل همین ها است که خدا آسمان را بالای سر ما و زمین را زیر پای ما نگه داشته و از عذاب ما در برابر این همه گناهان مان چشم پوشیده وگرنه باید زمین ما را مثل عاد و ثمود (کن فیکون) کند. او, آیت خدا است, حجت الاسلام است, از اولیاء اللّه است…۲۶ روحانی آن است که می گوییم تنها رابطه شان با مردم دستی است برای گرفتن و دستی برای بوسیدن. روحانی ساختند که هم دست و همکار قزلباش بود و نعلینش لنگه دیگر چکمه و هر دو, یک جفت کفش در پای شاه.۲۷ من, روحانیون را با علمای اسلامی یکی نمی گیرم, بلکه متضاد می بینم.۲۸ روحانی, هم مفهومش و هم مصداقش و حتی هم لفظش از فرنگ آمده است, همراه فُکُل و کراوات و…)۲۹

شریعتی پس از این که منکر وجود روحانیت در اسلام می شود,۳۰ از سر مسامحه و از باب اشتراک در مقام تفاهم و تخاطب, این واژه را برای محصلان و مدرسان علوم دینی به کار می برد. از نظر وی, روحانیت یک طبقه رسمی نیست, به همین علت, از نظر اسلام, (آخوند۳۱ رسمی, روحانیت رسمی, مبلّغ رسمی, مقلّد رسمی, مفسّر رسمی, جانشین رسمی, شفیع و واسطه رسمی وجود ندارد).۳۲ وی معتقد است که روحانیت یک طبقه ضروری است; بدین معنی که از سویی, نه فراغت افراد به گونه ای است که همگان بتوانند با غور و تأمل در متون و نصوص دینی مستقیماً معارف دینی را خود استخراج کنند و نه امکان دسترسی به منبع اصلی دین پیامبر و ائمه اطهار (ع) فراهم است تا بدون صرف وقت با خیال راحت بتوان معارف دینی را کسب کرد و از سویی, با (دور شدن مسلمین از صدر اسلام و پیچیده شدن معارف و توسعه فقه و ایجاد فرقه ها و مذاهب و اختلاط با عقاید و سنن انحرافیِ دیگر ملل و مذاهب و تخصصی شدن رشته های مختلف علمی و صنفی در جامعه های پیشرفته اسلامی, وجود کسانی که عمر را یکسره به کار شناخت و تحقیق در اسلام مشغول باشند ضرورت یافت.)۳۳

شریعتی بر افرادی که روحانیت را یک نظام و سازمان اداری متشکل تلقی کرده و بر همین اساس همچنان که درباره نظام روحانیتِ مسیحیت قضاوت کلی می کنند درباره کلیت آن به قضاوت و ارزیابی می نشینند خرده می گیرد و می نویسد:

(در اسلام مانند مسیحیت, روحانیت یک سازمان اداری متشکل ندارد که بتوان درباره اش یک قضاوت عمومی کرد. در اسلام, علما برگزیدگان طبیعی توده و جامعه اند و هرکدام شخصیتی مستقل و بنابراین در اسلام از یک جامعه واحدی به نام (روحانیت) سخن گفتن و درباره آن قضاوت کردن سخت جاهلانه است, ولی با این که در میان آنان افراد منحط و حتی وابسته به استبداد بوده اند, در عین حال مقایسه آنان با سازمان روحانیت قرون وسطای اروپا منطقی نیست, زیرا دو واقعیت اجتماعی نامتجانس و نامتشابهند.)۳۴

از سوی دیگر; شریعتی, فقیه را به (اسلام شناس) تعریف می کند و از این که امروزه, اصطلاح فقیه را (به انحصار علم احکام و شناخت حلال و حرام درآورده اند) ناراحت بوده و آن را معنی تازه ای می داند.۳۵ وی در این خصوص می نویسد:

(فقیه, به معنی اصطلاحی متأخرش, به کسانی اطلاق می شود که غالباً فقط دانستن احکام عملیه را علم می نامند و رشته های دیگر از جمله عقاید و منطق و… را فضل و فرع می دانند و معتقدند که دانستن آنها خوب است, اما پرداختن به آنها کسر شأن آنهاست.)۳۶

از نظر وی, اگر فقیه به اسلام شناس تفسیر شود, علاوه بر فقه, پای بسیاری دیگر از علوم نیز به میان کشیده می شود. علومی که از نظر وی پیوند و پیوستگی مستقیمی با نیازهای امروزی جامعه های اسلامی دارد.

۲۲. محتوای آموزشی بیگانه با نیازهای اساسی جوامع اسلامی: به باور شریعتی, محتوای دروسی که در حوزه های علمیه مورد مطالعه و تحقیق قرار می گیرد, غیر مناسب با زمان و مکان و نیازهای اساسی امروزین جوامع اسلامی است. محتوای آموزشی غلط در حوزه های علمیه, باعث شده تا (همه نبوغها و استعدادهای بزرگ ما به کار فلسفه, تصوف, فقه و اصول, ادبیات و معانی و بیان و بدیع, صرف و نحو) و مثل این علوم مشغول شوند. و (پس از سالها تحقیق و تفکر و رنج علمی, جز یک رساله عملیه در آداب طهارت و انواع نجاسات و احکام حیض و نفاس و شکیات نماز) و یا مباحث (اماء و عبید۳۷) چیز دیگری تولید نداشته باشند:

(چه خونهای مفتی که دهقانان و مردم خرده پا و محروم شهرها دادند, بر سر این بازیهای ذهنی علمای بیکار و فقهای بی درد و حکمای بی هدف که فارغ از معنی و روح اسلام و رسالت و آرمان توحید و غافل از فقر و تبعیض و ظلم و غضب و سرنوشت شوم است و آن همه شکنجه ها و قتل عامها و پرده دریها و شهادتها که بیخ گوش شان می گذشت و نمی شنیدند, می شنیدند و می بافتند و مسأله و مشکله می ساختند و می پرداختند و نامش معارف اسلامی! و نتیجه اش, قربانی شدن امامت در پای خلافت جور, فدا شدن عدل به سوی نظام طبقاتی ظلم و تبدیل شدن اسلام, به ماده مخدری برای مردم.)۳۸

این در حالی است که بخش اصلی رسالت روحانیت که عبارت است از: (حرف زدن با مردم, ابلاغ حقایق مذهب و فلسفه احکام و بیداری و آگاهی توده و شناساندن سنت پیغمبر و شخصیت امام و حکمت انقلاب کربلا و معرفی اهل بیت و نهضت تشیّع و مبانی فکری و اعتقادی), غالباً به افراد (متفرقه بی مسؤولیت و بی ضابطه) یعنی به (رفوزه های مدارس قدیمه) واگذار شده است.۳۹

از سوی دیگر, این که جریان روحانیت رسالت خود را منحصر به استنباط و تولید همان مقدار علوم سنتی و قدیمی دانسته است, سبب شده تا با این که (حقیقت اسلام همیشه نو است), در عصر ما, فرهنگ اسلامی به عنوان علوم قدیمه تلقی شود. این چنین شد که:

(زمان, دور از هدایت اسلام, به حرکتی انحرافی ادامه داد و بینش و فرهنگ اسلامی که با حرکت زمان هماهنگی نکرد, قدیمه شد و ناچار قلب و مغزش نیز از هم جدا افتاد. ایمان و اعمال مذهبی ماند, اما در میان عوام, و علوم اسلامی ماند, اما در قرون قدیم. در نتیجه, اسلام کنونی ایمانی شده بریده از علم و دلی شده جدا مانده از دماغ و احساسی محروم از عقل و احکامی فاقد روح و معنی و فلسفه. اعتقاد ما بر این است که عاملی که حرکت روح اسلامی را در مسیر زمان سدّ کرد و فرهنگ و بینش اسلامی را کهنه و متحجر ساخت, مرگ روح اجتهاد است.)۴۰

اگرچه شریعتی تصریح نمی کند, اما عبارت نقل شده از وی اشعار در این مطلب دارد:

نخست آن که: برخلاف این که می نویسد (زمان, دور از هدایت اسلام, به حرکتی انحرافی ادامه داد), باز هم این قرینه که می نویسد (بینش و فرهنگ اسلامی با حرکت زمانی همگانی نکرد) نشان می دهد که گو این که (زمان) فی نفسه برای وی اصالت دارد و در نتیجه, هماهنگی با آن نیز ضرورت. از همین روست که وی دغدغه هماهنگی تفکر و فرهنگ دینی با زمان را دارد. این در حالی است که مهم تر از (زمانی کردن دین)۴۱, (دینی کردن زمان) است, چیزی که شریعتی در هیچ کدام از آثار خود کم ترین اشاره ای بدان نداشته است.

دو دیگر: به نظر می رسد, منظور وی از علم و عقل نیز, به این قرینه که می گوید (اما قرن ما, قرن دین نیست, قرن علم و فکر و ایدئولوژی و مکتبهای فلسفی است۴۲), علوم جدید و عقل کم ّنگر مدرن است, چیزی که امروزه حتی خود غربی ها نیز در اصالت مطلق آنها به شدت تردید و خود به خلاف اعتراف به این که: (در کل تاریخ انقلاب علمی, هیچ اندیشه ای مطرح نشد که از دیدگاه منطق بتواند کم ترین تأثیری در راه از بین بردن ایمان به خدا داشته باشد۴۳) بر تضاد میان نتیجه این علوم و دین تصریح کرده اند.۴۴ و نیز به نظر می رسد منظور وی از اجتهاد نیز همان روش نقادانه ای است که تحت عنوان (عقلانیت انتقادی) از خصوصیات بارز روشنفکری و عصر مدرن معرفی شده است.

از سوی دیگر, این مطلب که جریان روحانیت رسالت خود را منحصر به استنباط و تولید همان مقدار علوم سنتی و قدیمی دانسته و این امر باعث شده تا با این که حقیقت اسلام همیشه نو است, در عصر ما, فرهنگ اسلامی به عنوان علوم قدیمه تلقی شود, مورد خدشه است. یکی از محققان و اندیشمندان معاصر در نقد این دیدگاه می نویسد:۴۵

(الف. روحانیت شیعه هیچ گاه علم را منحصر در فقه ندانسته و اساساً نمی تواند بداند, و حدیثِ پیامبر (اَلعلمُ علمان; علمُ الأدیان و علمُ الأبدان) شهره آفاق است. آنان زمانی که مریض می شوند یا می خواهند خانه بسازند, همچون دیگران, بی هیچ تأمّلی به دنبال (کارشناس) مربوطه (طبیب, معمار و… ) می روند, بلکه سراغ بهترین پزشک یا معمار را می گیرند و کم نیستند فقهای قله پویی چون شهید اول و ثانی که گذشته از فقه و اصول و علوم رایج حوزوی, در دیگر علوم نیز دستی داشته و به (جامعیت علمی) مشهور و ممتاز بوده و هستند. اساساً تا همین اواخر در حوزه ها در کنار علوم دینی, موادی چون نجوم, هیأت, طب و ریاضیات نیز تدریس می شد و طلاب و فضلا به طور گسترده در آن دروس شرکت می جستند و وجود دانشمندانِ بزرگِ آشنا با این علوم در تاریخ تمدن و فرهنگ اسلامی همچون ابن سینا, ابوریحان بیرونی, زکریای رازی, خیام, خواجه نصیر طوسی و ابن هیثم گواه این امر است.۴۶)

(شهید مدرس در مجلس چهارم (۱۳۰۰ ۱۳۰۲ ش) هنگام بحث درباره قانون نظارت شورای معارف بر امور مدارس قدیمه, تاکید کرد که: هرچند وجهِ تفوّق مدارس قدیمه بر جدیده, تدریس علوم دینی (فقه و اصول و… ) در مدارس مزبور است, اما باقی علوم که مرسوم است همه در این مدارس خوانده می شود, و الان هم اغلب علوم از قبیل هندسه, حساب, فلسفه, طب در این مدارس خوانده می شود. بنده خودم خاطرم هست در اصفهان, در اغلب مدارس علم طب تحصیل می شد.)۴۷

۳۲. تشیع صفوی به جای تشیع علوی: شریعتی در نقدی شعارگونه و بدون استدلال, جریان روحانیت و البته هم همزمان جریان انتلکتوئل را نیز متهم به تحجر, تعصب, دگم بودن و… می کند. وی ریشه این ویژگی در هر دو جریانِ روحانیت و انتلکتوئل را, تربیت غلط مذهبی گونه ای می داند که مبتنی بر (شیوه لعن و نفرین و دعا و صلوات و به عبارتی, سنت عاطفی در تولّی و تبرّی) است:

(آخوندهای ما و انتلکتوئل های ما هر دو, سر و ته یک کرباس اند و گرچه روی در روی هم ایستاده اند; اما پشت در پشت هم اند و هر دو, از یک جوهر واحد و هر دو, هم سطح و هم سنخ! هر دو مقلد و هر دو متحجر و هر دو متعصب و هر دو جزمی و (این است و جز این نیست) و هر دو, فاقد قدرت تحمل عقیده مخالف و هر دو, مؤمن به آن چه نمی شناسند و هر دو, کافر به آن چه نمی دانند. یکی گرفتار تعصب مذهبی, دیگری بیمار تعصب ضد مذهبی! آن قرآن تلاوت می کند و دعای توبه استماع می نماید برای درک ثواب اخروی و این, مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم و هنر مدرن قراءت می کند و سمفونی بتهوون و موازار استماع می فرماید برای کسب ثواب دنیوی. و هر دو, نمی فهمند و نمی شناسند و در (ندانستن) اختلافی نیست که ندانستن عدم است و درجات تنها در وجود ممکن اند و چه فرقی است میان مارکسیستی که مارکسیسم را نمی شناسد با مسلمانی که اسلام را نمی فهمد؟ و چه فرقی است میان مؤمنی که نمی داند به چه معتقد است و ضد مذهبی که نمی تواند با چه مخالف است؟)۴۸

شریعتی چنین روحانیت را مصداق کاملی از (تشیع صفوی) در برابر (تشیع علوی) می داند و به شرح, ویژگیهای زیر را برای آنان می شمارد:

الف. قدرت تحمل و حتی استعداد فهم عقیده و سلیقه مخالف را ندارد, هرچه را نپسندد, بی درنگ تحریم می کند و هرکه را نپسندد, بی تأمل تکفیر!۴۹

ب. از سؤال می ترسد و اگر بعد از جواب, باز هم سؤال کردی, سؤال دوم, جوابش یک دور تسبیح فحش و اتهام لعن و نسبتهای ناروا و تفسیق و تکفیر است. مخاطبش, حتی در مباحث علمی, توده عوام است و از روبه رو شدن با عالم می گریزد. او حافظ یک دستگاه رسمی صدور علمی است که مریدانش استنباط کرده اند.۵۰

ج. او متخصص کلاه شرعی است; بر قامت زور, ردای تقوی می پوشاند و بر سر کفر, کلاه شرع.۵۱ اسلام محمد را داشتن و تسلیم ابوجهل بودن, به خاطر حسین گریستن و با یزید دست داشتن, هم کیش ابوذر بودن و همچون عبدالرحمن بن عوف زندگی کردن, احتیاج به یافتن حیله ای فقهی و بافتن کلاهی شرعی دارد.۵۲

د. بزرگ ترین هنر روحانیت صفوی, این است که در رابطه مردم با امام, محبت را جانشین معرفت کنند. بی شک محبت, حالت طبیعی و مقدس انسانی است که هرکس امام را بشناسد, او را دوست خواهد داشت و این محبت که از شناخت زاده می شود, هم یک احساس فطری و انسانی است و هم یک عامل پرورش دهنده فضیلت و هم یک قدرت سازنده و زاینده و محرک و برای زشتیها و بدیها و ستمها, خطرناک. اما محبتی که در تشیّع صفوی به جای معرفت می نشیند, محبتی است پیش از معرفت, نه بعد از آن.۵۳

ه . کیمیای قدیم مس را زر می کرد, پتروشیمی جدید, نفت را کود. استعمار صفوی از خون, تریاک ساخت, از شهادت, مایه ذلت, از شهید زنده, قبر مرده, از تشیعِ جهاد و اجتهاد و اعتراض, تشیع تقیّه و تقلید و انتظار.۵۴

شریعتی کم تر کسی از روحانیت مبارز را به نام تشیع علوی شناسایی می کند, اما مصادیق زیادی از جمله مرحوم بهبهانی, میلانی, خواجه نصیر, مجلسی و… را به نام تشیع صفوی شناسایی می کند. وی معتقد است که مرحوم مجلسی (حاشیه نشین شاه سلطان حسین بوده) و (اهانت های وقیح و کثیف) به (ساحت مقدس خاندان پیغمبر و ائمه اطهار) داشته است. از نظر وی, چنین کسانی لیاقت الگو بودن برای دعوت جوانان روشنفکری که به لنین و چه گوارا و… دل بسته اند, به سوی شیعه دوازده امامی ندارند.۵۵ از سوی دیگر, وی گاندی آتش پرست را بیش تر لایق شیعه بودن می داند تا آیت اللّه بهبهانی.۵۶ و درباره آیت اللّه میلانی می نویسد:

( [گوروویچ]… از مرجع عالی قدر شیعه حضرت آیت اللّه العظمی میلانی که تاکنون هرچه فتوا داده است در راه تفرقه مسلمین بوده و ولایت برایش مقام نان و دکان نان و چماق دست بوده است, به تشیع نزدیک تر است.)۵۷

شریعتی اسلام روزگار خویش را اسلام صفوی و نه علوی می داند, از همین روی, پیش بینی می کند که:

(اسلام فردا, دیگر اسلام ملا نخواهد بود, اسلام قم و مشهد نیز تغییر خواهد کرد. اسلام فردا دیگر اسلام مفاتیح نیست, اسلام قرآن است, تشیع فردا دیگر تشیع شاه سلطان حسین نیست, تشیع حسین است. مذهب فردا, دیگر مذهب جهل و جور و تعصب و عوام و کهنگی و تلقین و عادات و تکرار و گریه و ضعف و ذلت نیست, مذهب شعور و عدل و آگاهی و آزادی و نهضت و حرکت انقلابی و سازندگی و علم و تمدن و هنر و ادب و جامعه و مسؤولیت و پیشرفت و نواندیشی و آینده نگری و تسلط بر زمان و بر سرنوشت تاریخ است.)۵۸

همان گونه که دیده می شود, نظام نقدهای شریعتی به تشیع صفوی آن قدر عام و گسترده و در عین حال بی ملاک و معیار است که شامل هر جریان دیگری می تواند باشد. تشیع تقیّه, تشیع تقلید, تشیع بدون معرفت, تشیع همسو با ابوجهل و یزید, تشیع عوام, تشیع فحّاش و… منطقاً نمی تواند تشیعِ آن چنان آگاهی باشد که بتواند شرایط زمان و مکان خود و از جمله غرب و ماهیت استعماری آن, غرب و ماهیت علم ابزاری آن, غرب و ماهیت تکنیک افسار گسیخته و خودمختار آن, غرب و ماهیت رسانه های فریبنده آن, غرب و ماهیت نرم افزارهای سیاسی حکومتی آن و… را بشناسد.

۴۲. خواب, سکوت و غفلت: شریعتی از روحانیتی نام می برد که در محراب فرو رفته و منبر و کرسی تعلیم و تبلیغ را به غیر عالمان واگذار کرده است. این روحانیت را شریعتی (روحانیت ساکت) می نامد.

([چنین] فقیه مجتهدِ جامعِ علومِ معقول و منقولِ مذهب, لازمه علم را سکوت می شمارد و نشر حقایق اسلام و معرفی عقاید تشیّع و پرورش افکار مردم را به هنرمندان وامی گذارد.)۵۹

این افراد:

(وجهه مذهبی خود را از ایمان مذهبی خود برتر می شمارند و نام و نان را به خاطر حقیقت به خطر نمی افکنند و به تحریف حق و مسخ دین و زوال ایمان و قربانی شدن فرهنگ و شعور و جامعه و زندگی مردم, با سکوت خود رضا می دهند.۶۰)

افزون بر این, شریعتی از آن جایی که جریان روحانیت شیعه را بیش تر مصداق تشیع صفوی می داند تا تشیع علوی, تمام این جریان را متهم به خواب, سکوت و غفلت می کند. وی خواب و غفلت روحانیت شیعه را تا این اندازه می داند که معتقد است:

(مشروطه را منحرف کردند و او خواب بود, میرزا کوچک خان و خیابانی ها از میان شان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادی و توطئه شکنی را در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی برافراشتند و آنها همچنان در دثار خویش خزیده بودند.)

شریعتی معتقد است که:

(روحانیت راه مماشات با قدرت حاکم و سازش با وضع موجود را در پیش گرفت, به خیال این که به پاداش این سکوت, قدرت حاکم, زندگیِ عبا بر سر کشیده و بی درد سرش را, در دایره معبد و حجره اش حفظ خواهد کرد.)

بهترین مؤید این دیدگاه از نظر شریعتی, حمایت و مماشات روحانیت با رضاشاه می باشد. از نظر شریعتی:

( [روحانیت] در لحظاتی که با یک فتوی می توانستند مسیر تاریخ را همچنان که در واقعه تنباکو نشان دادند عوض کنند, خاموشی را برگزیدند و بیست سال خفقان را تحمل کردند.)

حتی پس از شهریور بیست که (دیکتاتوری رفت و آزادیهای رایگان نثار ما شد), باز هم:

(روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه و ریش و حوزه و سینه زنی و هیأتهای مذهبی و برگزاری رسمی و علنی عزاداری غرق بود که نه خطر را احساس کرد و نه مسؤولیت را.)

نتیجه چنین سکوت و غفلتی و بلکه خیانتی از جانب روحانیت این شد که (بازار, کانون مذهب و دانشگاه, کانون کمونیسم) شد.

(عالم مسؤول اسلامی که از میدان زمان و زندگی بیرون می رود و به کنج آرام عزلت و عبادت می خزد تا رندانه, خودش تنهایی به بهشت برود و بی درد سر و گرفتاری و خرج و زحمت, هم نام و عنوانش در این دنیا محفوظ و محترم ماند و هم فلاح و نجاتش در آن دنیا تأمین باشد, پیداست که به جای این عالم مسؤول اسلامی, عالم مزدور استعماری به میدان خالی زمان و زندگی مردم پا می نهد و این است که در لحظه های تعیین سرنوشت ما, وقتی نایبهای امام ما, مانند خود امام ما, ناگهان غایب شدند و مسؤولیتهای اساسی رهبری و روشنگری و مبارزه و دفاع و جهاد و کار امت و ایمان مردم را به خواب عامه سپردند, پیداست که اصلاح مذهبی را سید کاظم رشتی و میرزا علی محمد باب و میرزا حسین علی بهاء میدان دار می شوند و نهضت تجددطلبی و ترقی خواهی را میرزا ملکم خان لاتاری و زعمای فراماسونری و مؤسسان فراموش خانه… و بالاخره, انقلاب اجتماعی و سیاسی را آقاجمال و آقا سید حسین تقی زاده و عین الدوله و خود مظفر الدین شاه و شازده عضد الملک!)۶۱

شریعتی بخشی از روحانیت صدیقی را که خود معتقد است همواره پیشاپیش همه نهضتهای ضد استعماری بوده اند۶۲, از جریان روحانیت شیعه جدا می داند. وی معتقد است که:

(این چهره ها, نماینده صداقت, آگاهی و مسؤولیت انسانی خویش بودند, نه نماینده و سخن گوی حوزه… [وگرنه, حوزه] در حصار بسته خویش غنود و در جهان و جهان بینی ای که عبارت از مثلث کوچکی بود میان نجف, قم و مشهد, تمامی مسؤولیتش, حفظ وضع موجود بود.)۶۳

۵۲. اسلام حاجی ملا (سازش زر و تزویر): از نظر شریعتی این که روحانیت شیعه وابسته به حکومت نیست, از محاسن این جریان است, اما این مسأله به نوبه خود باعث مشکل تکیه روحانیت به توده و عوام شده است و ضمن این که روحانیت را عوام زده کرده است, چرخش و جریان آن را نیز به شدت وابسته به منبع مالی مردمی کرده است. به نظر وی:

(تا وقتی که ریش مذهب به پول بند است, این مذهب شانسی ندارد. تا بانی برای دین پیدا نشود, هیچ مرجعی, هیچ مفتی, هیچ سخنرانی و هیچ نویسنده ای برای دین کار نمی کند. دینی که بانی اش پول باشد, آن دین, حامی همان پول خواهد بود. امکان ندارد طور دیگری باشد, برای این که حق نان و نمک به همدیگر دارند.۶۴)

شریعتی رابطه روحانیت و بازار را رابطه ای کثیف می داند و معتقد است:

(اگر اسلام بتواند روزی از این رابطه کثیف نجات پیدا کند, برای همیشه رهبری بشر را به عهده می گیرد و اگر این رابطه بماند, دیگر اسلام رفته است.)

شریعتی اسلام اجتماعی رایج در زمان ما را (اسلام حاجی ملا) می داند و بده بستان میان این دو را بدین گونه می بیند که این دو با هم بده و بستان دارند; این برای آن, دین را درست می کند و آن برای این, دنیا را. این دین آن را تأمین می کند و آن دنیای این را.۶۵

۶۲. لقبهای طبقاتی, درباری و تشریفاتی: سلسله مراتبی که در روحانیت با لقبهای گوناگون شکل گرفته, باعث شده است تا میان مردم و روحانیت فاصله بیندازد. وی فرهنگ لقب سازی را بسته به فرهنگ طبقاتی, تشریفاتی و درباری می داند که قائم به لقبهای: (الدوله), (السلطنه) و… می باشد.۶۶

به نظر می رسد, شریعتی میان لقبهایی که برای اهل دربار وضع می شده اند (الدوله, السلطنه و… ) و آن چه که به عنوان سلسله مراتب علمی دینی در حوزه های علمیه معمول است (ثقه الاسلام, حجت الاسلام, آیت اللّه, و آیت اللّه العظمی) درهم آمیخته است. هیچ کدام از لقبهایی که وی ذکر می کند در طول تاریخ به هیچ روحانی بما هو روحانی اعطاء نشده است و آن چه هم که از قبیل ثقه الاسلام, حجت الاسلام, آیت اللّه و آیت اللّه العظمی گفته شده است, سلسله القاب نیست, بلکه عنوانهای سلسله مراتب علمی و تا حدودی دینی روحانیت است که فلسفه خاص خود را دارد و اصل این سلسله مراتب بسته به صنف روحانیت نیست.

شریعتی هرگز به وجود این سلسله مراتب در سایر گروه ها و صنفها, از جمله قوای مسلح (سرباز, گروهبان, استوار, سروان, سرگرد, سرهنگ, سردار و… ), نظام دانشگاهی (مربی, استادیار, دانشیار, استاد, پروفسور و… ) و… اشاره نکرده است. هیچ کسی تاکنون به وجود این سلسله مراتب در این صنفهای خاص اعتراض نکرده است. چه, وجود چنین مراتبی در نظامهای اداری ناگزیر و لامحاله است. در نظام روحانیت نیز وجود این سلسله مراتب ضروری به نظر می رسد. چه, مردم باید بدانند کسی که احکام دینی, اخلاقی و اعتقادی آنان را بیان می کند, خود از چه پایگاه علمی دینی برخوردار است. مردم ممکن است احکام دینی خود را از عموم روحانیت بگیرند, اما تقلید دینی آنان تنها از روحانیون خاصی است که مجتهد و مرجع هستند, بدون این سلسله مراتب, آنها از کجا بدانند که چه کسی مجتهد است و چه کسی غیر مجتهد؟

۳. ملاحظاتی بر دیدگاه شریعتی درباره روحانیت

۱۳. تذبذب رأی و التقاط در مبانی فکری: در نگاه اولی به نوشته ها و گفته های شریعتی درباره روحانیت, می توان استدلال کرد که او مدافع جدّی آنان است, این در حالی است که همزمان می توان استدلال کرد که وی مخالف جدّی روحانیت نیز هست. کم ترین نتیجه ای که از این مطلب می توان گرفت این است که دیدگاه های وی درباره روحانیت, به خلاف روشنی, هیچ گاه شفاف و منسجم ارائه نشده است.

شاید بتوان از وی بدین گونه دفاع کرد که: از آن جا که به تعبیر خودش (همیشه قوی ترین, مؤمنانه ترین و متعصبانه ترین دفاع از روحانیت راستین و مترقی) را داشته۶۷ و به بیش ترین استادان حوزه و همه طلابش, بیش از دانشگاه و اکثریت استادان و بیش تر دانشجویان امید و ایمان داشته است۶۸, برای فرار از فشارهای دولت پهلوی که ضد روحانیت بوده است ناگزیر از نقدهای گاه به گاه از روحانیت نیز بوده است. اما این دفاع, مشکل را نمی تواند حل کند, چه, در بسیاری از موضوعات دیگری که وی مطرح کرده است از جمله دیدگاه وی درباره مدرنیته, تشیع و… نیز با همین مشکل روبه رو هستیم و به زحمت می توان دیدگاه نهایی و کلی وی را در آنها فهمید. این در حالی است که نگاهی بدبینانه نیز این جا وجود دارد که دست کم از آن برمی آید نوعی همسویی اگر نگوییم همکاری و هماهنگی! میان شریعتی و ساواک وجود داشته است و ساواک هیچ گونه مزاحمتی برای شریعتی نداشته است:

(دکتر شریعتی تا آبان سال ۵۱ که حسینیه ارشاد تعطیل شد, به کارش ادامه داد. این دوره, سخت ترین دوره برای مبارزان بود. ضربه شهریور ۵۰ و دستگیریهای گسترده مجاهدین در سال ۵۰ و ۵۱ و اعدام دسته جمعی آنان در خرداد ۵۱ رخ داد, نمونه هایی از این مشکلات است. همچنان که اعدام کمونیستها از فدائیان خلق و دیگر گروه ها نیز, بیش تر در همین سال اتفاق افتاد. این در حالی است که حسینیه آزادانه فعالیت خود را دنبال می کرد و ساواک گه گاه گزارشی از سخنرانیهای دکتر تهیه و ارسال می کرد; اما گویی به طور کلی از چنین مرکزی غفلت دارد. پس از آن, به دلیل طرح برخی از مباحث, حسینیه به تدریج مورد انتقاد شماری از روحانیون و مراجع قرار گرفته, عده ای از آنان, برای تعطیل کردن حسینیه, به هدف حفظ تشیع, دست به هر کاری زدند; حتی برخی از آنان به مقامات دولتی متوسل شدند, تا آن که در نهایت, دولت, نه به دلایل سیاسی, بلکه به دلیل فشارهای روحانیون سنتی, حسینیه را تعطیل کرد. این در حالی بود که شریعتی پس از آن تا مهرماه ۵۲ آزاد بود تا این که این زمان دستگیر شده, هجده ماه را در زندان سپری کرد. وی در عید نوروز سال ۵۴ آزاد شد. این درست در شرایطی بود که افرادی به خاطر چاپ یک اعلامیه ,یا یک ملاقات با یکی از افراد فراری سازمان مجاهدین یا فدائیان, چهار تا شش سال و یا حتی بیش تر حبس می شدند. در این مدت, به شهادت پرونده موجود, به جز چند بازجویی, اتفاق دیگری نیفتاد; محاکمه ای صورت نگرفت و بدون مقدمه در عید سال ۵۴ (اسفند ۵۳) آزاد شد. پس از آن تا زمانی که از کشور خارج شد, به نوشتن و اصلاح و چاپ برخی از آثار خود پرداخت, تا این که پس از خروج از ایران, در ۲۹ خرداد در لندن بر اثر سکته قلبی فوت کرد.)۶۹

شاید بتوان به گونه ای دیگر از شریعتی دفاع کرد; بدین گونه که وی به عنوان یک اندیشمند دارای فکر بالنده و در حال رشد, بسان هر متفکر دیگری که در سیر تکامل اندیشه خود, دیدگاه های گوناگونی و گاه ناسازگاری را می پذیرد, در هر برهه علمی خود دارای اندیشه ای خاص بوده باشد, اما در هر برهه, از اندیشه ای منسجم و یک پارچه برخوردار بوده است. اگرچه در طول حیات علمی خود اندیشه های گوناگون و گاه غیر منسجمی را داشته است; اما این دفاع نیز, دست کم, در مورد دیدگاه وی درباره روحانیت غیر قابل قبول است, چه, حتی با تفکیک زمانی و برهه ای نوشته های وی در این مورد, باز هم با مشکل بی انسجامی رو به رو هستیم. به عبارت دیگر, در آخرین نوشته های شریعتی, همان شیوه و همان قضاوت مدح و ذم بی معیار را شاهدیم که در اولین آنها.

به نظر می رسد, بهترین تحلیل برای این بی انسجامی و یک پارچه نبودن دیدگاه های وی درباره روحانیت شیعه, اعتقاد به تذبذب رأی و التقاط مبانی فکری وی باشد. این مطلب زمانی روشن و گویاتر می شود که معتقد باشیم وی گوینده و نویسنده زبردست و چیره دستی بوده و امکان ارائه دیدگاه نهایی خود درباره یک جریان, به طور شفاف و به راحتی میسّر بوده است. قضیه از این قرار است که او از سویی دوست داشته تا به اقتضاءات سنت و مذهب پای بند باشد و از سوی دیگر به رغم نوعی غرب ستیزی سطحی و گسترده ای که در نوشته هایش موج می زند هرگز نتوانسته از سیطره مبانی و اصول مدرنیته ای که در تضاد سنت و مذهب است خارج شود.۷۰ از همین روست که وی هنگامی که با مبانی سنت به جریان روحانیت نگاه می کند, ناگزیر از حمایت آن می شود; از این روی حمایت می کند و آن گاه که با مبانی مدرن به این جریان نگاه می کند, ناگزیر از عدم پذیرش و نقد آن می شود و لذا نقد می کند. البته این مشکل جمع سنت و تجدد به گونه ای که منجر به انسلاخ بی میعار و ملاک هم سنت و هم تجدد می شود. این مشکل تنها مشکلِ شریعتی نیست, بلکه مشکل همه روشنفکران دینی ماست. این افراد از یک هویت دوگانه مرکب, اما نه به شکل مزجی منطقی, بلکه به شکل مرکب نامتجانس برخوردار هستند و برای حفظ هر دو پایگاه هویتی شان (اسلام و غرب) ناگزیر از یکی به میخ و یکی به نعل زدن هستند و شریعتی نیز از نظر منطقی, نمی تواند از این قاعده استثناء باشد. یکی از طرفداران شریعتی البته با زبانی اغراق آمیز در این خصوص می نویسد:

(شریعتی به عنوان نقاد توأمِ مدرنیته و سنت ظهور می کند و تلاش می کند با ورود به گفتمان مدرنیته در راهی سوم قدم نهد. او روشنفکران متجدد را به عنوان کارگزاران غرب می بیند که هیچ گاه نمی توانند با واقعیات جامعه خود سازگار شوند و مردم خود را راهبری کنند. نیز, از سنت گرایانی که تنها مدرنیته را به نحوی منفی نقد می کنند ناامید است و اعتقاد دارد که آنها نمی توانند مشکلات جامعه را چاره گشایی کنند. شریعتی هم از سنگینی وزن سنت آگاه است و هم از تأثیرات مدرنیته, از این رو, هیچ گاه نمی خواهد سنت بر مدرنیته تفوق یابد, یا مدرنیته سنت را به کنار بیفکند. او تلاش می کند از طریق نقد توأم مدرنیته و سنت راه سومی را بگشاید. راه سوم او یک بازسازی نقادانه یا پروتستانتیسم اسلامی و یک نوزایی یا رنسانس مذهبی است. برای گشودن چنین راهی, شریعتی نقشی حیاتی برای روشنفکران قائل است. او معتقد است که روشنفکر باید با ایجاد پروتستانتیسم اسلامی, میان جزیره انتلکتوئل و ساحل مردم که از هم دور افتاده اند و هرچه می گذرد دورتر می شوند پلی از خویشاوندی و آشنایی و تفاهم و هم زبانی ایجاد کند.۷۱ در دیالکتیک رفت و آمد میان سنت و مدرن, شریعتی به گونه ای مؤکد, ویژگی متعصب و غیر عقلانی انگاره های سنتی را محکوم می کند و نارضایتی خود را از تجدد مبتنی بر تقلید کورکورانه از غرب, روح سودطلبی سرمایه داری و پرستش علم مدرن ابراز می کند.۷۲)

تذبذب رأی و التقاط فکری شریعتی باعث شده تا وی, نتواند در بسیاری از موضوعها و گزاره هایی که بارها درباره آنها در کتابهایش مطلب نوشته است, به یک داوری نهایی و روشن برسد. از باب مثال: در بسیاری از کتابهای شریعتی مطالبی در خصوص مدرنیته و تجدد و یا لوازم, پیامدها و نتیجه های آن نوشته شده است, امّا یک خواننده هرچند هم که دقیق باشد نمی تواند در نهایت, دیدگاه کلی و نهایی شریعتی نسبت به مدرنیته و تجدد را بداند. در بسیاری از موارد, وی به گونه ای کلی و عام حکم رانده است که نمی توان میان جمله های ناسازگار و ضد و نقیض وی وجه جمعی پیدا کرد, همان گونه که نمی توان میان دو جمله (امروز, سراسر آفتابی بود) و (امروز سراسر بارانی بود) وجه جمعی پیدا کرد. از این نوع تعمیم گوییها و کلی حکم دادنهای شریعتی, از باب مثال; می توان به دیدگاه وی درباره چگونگی داد و ستد روحانیت در قرون اخیر با دستگاه استبداد و استعمار اشاره کرد.

وی درباره روحیه ضد استعماری روحانیت و نیز عمق نگاه و شناخت آنان از غرب استعماری می نویسد:

(این رهبران و متفکران اسلامی بودند که بیش از همه خودشان و همچنین با زبان معنوی و مذهبی خودشان که با توده مردم و نسل خودشان (برخلاف روشنفکران فرنگی مآب امروز) تفاهم و تبادل فکری داشتند اعلام خطر کردند که اروپائیان نیامدند که فقط غارت مس و طاس و نفت و پنبه و کتان کنند و منابع زیرزمینی و معادن گران بهاء را به یغما ببرند, بلکه در عین حال, همه منابع و ثروت انسانی و سرمایه فرهنگی و فضایل اخلاقی و ریشه های سنتی مذهب و معنی و شخصیت و تاریخ و هرچه موجودیت ملی ما را می سازد نیز, غارت می کند و به لجن می کشد. اولین بار اینها بودند که در برابر امپریالیسم می ایستادند. برخلاف رهبران ملی نهضتهای ضد استعماری, مبارزه ضد استعماری شان را تنها در بُعد اقتصادی و سیاسی محدود نکردند, بلکه یک زیربنا و پشتیبان فکری و ایدئولوژی و معنوی هم داشتند و استعمار را در همه چهره هایش شناختند, بخصوص در پنهانی ترین و مهیب ترین جناح هجوم و نفوذش یعنی جناح فکری و معنوی و اخلاقی و علمی با او درگیر شدند. اینان با یک سلاح فرهنگ و فکر در برابر غرب ایستادند.۷۳)

از سوی دیگر; خود درباره خواب و غفلت روحانیت می نویسد:

(مشروطه را منحرف کردند و او [روحانیت] متوجه نشد, خواب بود, میرزا کوچک خان و خیابانی ها از میان شان برخاستند و پرچم انقلاب و آزادی و توطئه شکنی را در برابر استبداد داخلی و استعمار خارجی برافراشتند و آنها همچنان در دثار خویش خزیده بودند و آنها را تنها گذاشته و مدرس ها از میان آنان فریاد برآوردند, و آنان تکان نخوردند و به خواب شان ادامه دادند, ناگهان بریگارد قزاق قزوین به تهران ریخت و یک باره چهره ناشناخته ای به نام رضاخان, با نسخه بدل آتاتورک در دست, بر جامعه مسلط شد و نظامی بر اساس قومیت و آن هم قومیتی که با ارزشهای استعماری و وابستگی به فرهنگ قدرت, اقتصاد و سیاست و حتی سلاح غرب و زندگی غرب و ارزشهای اخلاقی غرب وابسته است, پی ریخت و آنان مماشات کردند, جز در غائله رفع حجاب که آن هم تنها شخص آیت اللّه قمی فریاد برآورد, اما بی دنباله; به خیال این که در این مماشات بیضه اسلام حفظ خواهد شد و آنها به زندگی محصور در مدرسه و حجره شان می توانند ادامه دهند. در لحظاتی که با یک فتوی می توانستند مسیر تاریخ را همچنان که در واقعه تنباکو نشان دادند عوض کنند, خاموشی را برگزیدند و بیست سال خفقان را تحمل کردند و از دست دادن همه آزادیها و حقوق انسانی و مذهبی را و حتی حق گریستن را, حتی داشتن عمامه و ریش و حتی پوشش نوامیس شان را. شهریور بیست آمد, دیکتاتوری رفت و آزادیهای رایگان نثار ما شد. اما روحانیت چنان در شور و شوق بازگشت به چادر و عبا و عمامه, ریش, حوزه و سینه زنی و هیأتهای مذهبی و برگزاری رسمی و علنی عزاداری غرق بود که نه خطر را احساس کرد و نه مسؤولیت را. انگار نیم قرن توطئه و انحراف و بیست سال استبداد و ریشه کن کردن همه نهادهای اجتماعی و معنوی و سنتی و اخلاقی این جامعه برای شان کم ترین تجربه ای به بار نیاورد. نتیجه چه شد؟ توده های مردم باز در پوست جمود و تعصب و تاریکی و اختناق خزید و روحانیت باز به قالبهای سنتی خویش فرو رفت و نسل جوان تحصیل کرده و روشنفکران, زمینه بی رقیبی برای مارکسیسم شد. مارکسیسم اکنون با خروارها کتاب و نوشته, با تشکیلات حزبی بسیار پیشرفته ای به نام حزب توده و پشتیبانی ارتش سرخی که شمال را اشغال کرده است, افراد آگاه نسل جوان و تحصیل کرده توده ای; بازار: کانون مذهب, دانشگاه, کانون کمونیسم. هیأتهای سینه زنی, کتابهای نوحه, دعاها, زیارت نامه ها, سفره های ابوالفضل , پارتی و حجره هایی که سالها و سالها و سالها فقه می خواند و آن هم درباره حقوق خواجه و تمییز میان حیض و نفاس و آن همه پیچیدگیهای تکنولوژیک درباره طهارت و آداب بیت الخلاء و در برابر تئاتر, کتابهای فلسفی, آثار ادبی, نثر نو, فکر نو, بهترین فیلم ها, بهترین اندیشه های اجتماعی, بهترین نبوغ های فکری و بهترین روح های انقلاب, بهترین آگاهی ها و تمامی نسل نو, بیدار و متعهد و پیشرو تنها در اختیار توده یا وابسته به آن و یا به هر حال در تغذیه آن چه او می پذیرد. این بود که در چنین شرایط خطرناکی که ملت ما و مذهب ما پس از جنگ و پس از شهریور بیست با آن مواجه بود, حوزه سرخوش از موفقیها محدود و سطحی و ظاهری که به دست آورده است, در حصار بسته خویش غنود و در جهان و جهان بینی ای که عبارت از مثلث کوچکی بود, میان نجف, قم و مشهد, تمامی مسؤولیتش, حفظ وضع موجود بود و پیداست که چنین وجودی با چنین محتوایی نمی تواند در برابر عمیق ترین توطئه های استعماری و همچنین در برابر نیرومندترین ایدئولوژی فلسفی و انقلابی و سیاسی و طبقاتی, مانند ایدئولوژی حزب توده که تشکیلات منظم و رهبری مشخص و در عین حال پشتیبانی نظامی و سیاسی ابرقدرت فاتح جهان را داشت, مقاومت کند. در نتیجه اصیل ترین نهضت رهایی بخش ملت ما که توانست عزت اسلام را در برابر هجوم امپریالیسم و استقلال اسلام را در برابر سلطه ایدئولوژی مارکسیسم, صیانت کند, از یاری که در آن روز تمامی نیرو ایمان توده را در قبضه قدرت خویش داشت بی نصیب ماند و روحانیت راه مماشات با قدرت حاکم و سازش با وضع موجود را پیش گرفت, به خیال این که به پاداش این سکوت, قدرت حاکم, زندگی عبا بر سر کشیده و بی درد سرش را, در دایره معبد و حجره اش حفظ خواهد کرد و در نتیجه نهضت ملی شکست خورد و دچار همان سرنوشتی شد که نهضت جنگل, که نهضت خیابانی و تلاشهای بی ثمر مدرس تنها.)۷۴

وی در جای دیگر می نویسد:

(روحانیت شیعه, ثمره هزار سال جهاد و شهادت مستمر شیعی در تاریخ اسلام را با ۴۰۰ سال سازش اخیرش با دستگاه ظلم بر باد داد. اما سکوتش در این ۴۰ سال, از آن سازش ۴۰۰ ساله اش ایمان براندازتر بود. چهل سال از ۱۲۹۹ تا ۱۳۴۲ که همه چیز در ایمان و فرهنگ و زندگی و خلق و خوی ما عوض شد و استعمار فرهنگی و روحی و فکری تا مغز استخوان مردم ما رسوخ کرد و از درون همه را پوچ و پوک ساخت, آن هم چهل سالی که فرصتهای عزیز بسیاری که در آن مدت برای نجات و عزت ما به چنگ آمد و دریغا که از آن هم, مارکسیسم بهره گرفت. و در نتیجه مذهب از متن زندگی ما رفت و اسلام از وجدان مردم و شعور روشنفکران ریشه کن گشت و ما آن شدیم که اکنون می بینیم. و ازاین چهل سال سکوت, ۲۲ ساله اخیرش از شهریور ۲۰ تا خرداد ۴۲ از همه ناموجه تر و شوم تر وحشتناک تر است و از این ۲۲ سال, غفلت و عزلت و بی دردی و بی مسؤولیتی و غیبتش از صحنه, میان سالهای شهریور ۲۰ تا مرداد ۳۲ از همه بدتر.)۷۵

چگونه می توان این فرازه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.