پاورپوینت کامل پیوند عقل و وحی راز ماندگاری شریعت محمدی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پیوند عقل و وحی راز ماندگاری شریعت محمدی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پیوند عقل و وحی راز ماندگاری شریعت محمدی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پیوند عقل و وحی راز ماندگاری شریعت محمدی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۵۶
شریعت محمدی, رود جاری است, نه می خروشد, نه می فُسرد و نه از زایندگی باز می ماند. همیشه زلال, همیشه گوارا, با آبشخورهای بسیار, دلِ دشتها را می رخشاند, تنِ زمین را می شوید, خاک را از رخوت به در می آورد و دَم به دَم به کالبدها حیات می دمد. بی دریغ, آن به آن, دریچه های حیات را می گشاید و با زمزمه ای جان فزا به دلهای افسرده شادابی می بخشد و از جانِ روحهای خسته, خستگی به در می آورد.
رکود, ایستایی, گل آلودی, غبارگرفتگی و گندیگی از ساحت آن به دور است که همیشه می خروشد و موج زن و بی قرار, سینه دشتها را می شکافد و به پیش می رود, تا به دریا بپیوندند, دریای جان و جهان, آن جایی که مرگ و ملال, خستگی و فسردگی را به آن راهی نیست, حیات دمادَم می بارد, تمام درها و روزنه ها به سوی مرگ بسته است.
گوهر و حقیقت شریعت محمدی, ناآرامی, بی قراری, پویش و ساری شدن از این سینه به آن سینه و از این دشت به آن دشت و از این سَرابُستان به آن سَرابُستان است. آرام نمی گیرد تا این که سینه ای را بشکوفاند و دشتی را با سبزه و گیاه برویاند, حیات را به کالبد آن بدماند. برکه ای را از حصار خشکی به در آورد و به آن جان تازه بخشد و از زلالی و گوارایی لبالب اش سازد.
جوهر شریعت محمدی, هستی بخشی است. جام هستی در دست دارد و صراحی لبالب از مَی ناب بر کف. به هرجا گام بگذارد, هستی می پراکند و نیستی را می تاراند, هَسبَندِ هستی, شیدای بود و روی گردان از نیستی و نبود. شریعت محمدی برکه ای در دل کویر و بیابانهای بی پایان, در حصار خشکیها نیست که شبان و روزان بر آن بادهای سوزان و داغ بتوفند و آفتاب تموز, آن به آن, بگدازدش و آه از نهادش بلند کند. به چندین اقیانوس به هم پیوسته ماند, با سینه ای بی کران, ژرفایی ناپیدا و جاذبه و گیرایی سخت خیره کننده و قوی, به گونه ای که تابش خورشید و سوزندگی این گوی آتشین در برابر هیبت و هیمنه آن رنگ می بازد و در دامن اقیانوسهای به هم پیوسته که زمین را جولانگاه خود قرار داده و در آسمان نیز اثر بخشیده, به گوی نور دگر می شود, رخوت زدا, نوازنده تن و جان. و بادها به نسیم خنک و طوفانها و تندبادها با توفش و غریو بسیار بالا, از صولت آن نمی کاهد که امواج آن را برمی انگیزد و از این برهم خوردن موجها و غریو آمدنها, رکود و سکون از آن دامن برمی چیند, زیباییها و رخشانیهای دل اقیانوس رخ می نمایند و گوهرهای ناب و گرانبها به بیرون پرتاب می شوند. در این انقلابها و هنگامه های, بزرگ آب درون خود را پا ک می کند و از زلالی سرشار, مردارها را بیرون می ریزد و به سینه ساحل می کوبد و دوران جدید حیات و حیات آفرینی را می آغازد, با توان و نیروی بیش تر
شریعت محمدی, اقیانوسی است همیشه خروشان و گلاویز با طوفانها و مأنوس با توفانها, غرّیدنها و خروشیدنها. از حرکت باز نمی ماند, می خروشد و به پیش می تازد و زمین را برای آینده بهتر, خرم تر و شاداب تر مهیا می سازد. چنان موجها برخاسته از نهادش, اوج می گیرند و کوه سان به حرکت درمی آیند که هیچ بازدارنده ای هرچند نیرومند و توان مند و هیچ سدّی هرچند بلند و با بنیانهای استوار, تاب ایستادگی در برابرش را ندارند. شکوه مندانه هر سدّی را پشت سر می گذارد, بدون آن که آنی از حرکت باز بماند و چهره اش را غبار فرو بگیرد.
محمد, نماد این شریعت بود, ناآرام و بی قرار و برای هدایت انسانها و زدودن تیرگی و آلودگی شرک از مغزها و دلها و تاباندن آفتاب توحید به روحها و روانها, همیشه در حرکت بود, از یک کار که فارغ می شد, شتابان به سراغ کار دیگری می رفت, از مرحله ای که سربلند به درمی آمد مرحله دیگر را بی درنگ می آغازید:
(فاذا فرغت فانصب والی ربک فارغب)۱
پس همین که فراغت یافتی, باز خود را به پا دار و یکسره به سوی پروردگارت روی آر.
در تفسیر شریف پرتوی از قرآن در ذیل این آیه شریفه آمده است:
(…در آیه (فاذا فرغت فانصب) اشاره به امر یا مرحله خاصی نیست, باید همچنان مطلق و ناظر به فراغت هر امر و مرحله ای باشد, زیرا با انجام هر کوشش و رسیدن به هر مطلوبی, هرچه هم بزرگ باشد, مسؤولیت و وظیفه حیاتی به آخر نمی رسد, آن هم برای پیغمبری که رسالتش برانگیختن استعدادهای نامتناهی انسانی و برپا داشتن نظامی هرچه برتر و در نهایت برگرداندن و سوق دادنِ خلق به سوی پروردگار نامتناهی در کمال و قدرت است. چنین پیغمبری, هرچه بکوشد و از گردنه مشکلات بگذرد و هر مرحله ای که برایش آسان گردد, نباید وظیفه و رسالتِ خود را از هر جهت پایان یافته و انجام شده بداند و فراغت یابد و خلوت گزیند و باید خود را برای هموار کردن سختیهای دیگر, که در راه کمال انسان است, پیوسته آماده کند, تا راه ها هموار شود.
در حقیقت, موجود متحرکی چون انسان, اگر متوقف و ساکن شود و پس از فراغت از هر وظیفه, خود را آماده برای کوششها و تحمل سختیهای دیگر ننماید, استعدادهای انسانی اش فاسد می گردد, همچنان که آب و هوا اگر ساکن شدند, فاسد و منشأ بیماریها می شوند و خاصیت حیات بخشِ شان از میان می رود.
ما زنده از آنیم که آرام نگیریم
موجیم که آسودگی ما عدم ماست.
این خاصیت و روح تحرک دائم در پیغمبران و پیشوایانی که هدفهای برتر انسانی را به صورت کامل تشخیص داده اند, شدیدتر و نیرومندتر و احساس و شعور آنها به دردها و وزرها بیش تر است. همین احساسها و دردهای متراکم است که با انگیزه وحی و الهامات منشرح و منفجر می گردد: (الم نشرح لک صدرک…) و تشعشع آن, عناصر ناقابل را می سوزاند و قابلها را به حرکت درمی آورد و نورانی و ربانی می نماید.)۲
عنصرها, ماده ها و مایه های این حرکت و پویش در درون شریعت محمدی, با سازوکارهای ویژه و دقیق وجود دارند و از درون, این اقیانوس را به خیزش و حرکت درمی آورند و از سکون و رکود آن جلوگیری می کنند و نمی گذارند از حرکت و جلوه گری باز ماند و غبار چهره اش را فرو پوشاند و کدرش کند و به روح زلال و همیشه رخشان اش, خدشه ای وارد سازد.
شمار این ماده ها, مایه ها و عنصرهای حیات, حرکت آفرین و نگهدارنده از فساد, تباهی, سکون و رکود, از اندازه بیرون است و کسی را توان آن نیست که اندازه آنها را روشن کند و کران و حدّ آنها را بنمایاند و از روی علم و یقین بگوید: ۱, ۲, ۳, و… عنصر و مایه در حرکت, پویش, زنده بودن, سرزندگی و ماندگاری شریعت محمدی نقش بنیادی دارند. هرچه دانش بشر بیش تر افقهای زندگی را بگشاید و رازها را فرانماید و به ژرفاها راه یابد و با نگاه روشن و ابزار دانش به قرآن روی آورد, دقیقه های آن را بشناسد, ماده ها و عنصرها, بیش تر خود را می نمایانند اما آن چه که بیت الغزل تمام ماده ها و عنصرهاست و از طلوع شریعت محمدی, تا کنون و از اکنون تا پایان جهان نقش آفریده و خواهد آفرید, در زنده نگهداشتن آیین حیات بخش اسلام, بالندگی, شکوه و ماندگاری آن نقش محوری داشته و خواهد داشت, پیوند عقل و وحی است. پیوند خجسته و مبارکی که از اوانِ برانگیخته شدن رسول گرامی اسلام, مشعل افروزی اسلام پر بارش وحی و ترنّم قرآن, خود را به زیبایی و درخشانی نمایاند. هرجا آبشار عقلی بود به سوی مَرغزار وحی سرازیر شد و هرجا و هر زمان وحی به شعله افروزی پرداخت, عقل پروانه وار به گرد آن به پرواز درآمد. هر یک به دنبال دیگری می گشت و کمال خود را در دیگری می جست. این دو با هم به آرامش می رسیدند و به آرامش می رساندند و دنیای جدید را براساس نورهایی که دَمادَم می پراکندند, بنا می کردند.
وحی, با بال عقل به سرزمینهای دور و نزدیک رخت کشید, دامن گستراند, نور افشاند, دگرگونی آفرید و جامعه های استوار و چرخان بر مدار حق را بنا کرد.
عقل, با تکیه بر وحی به شکوفایی نشست, بالید و رشد کرد و ثمر داد, درخشید و درخشاند. عقل بدون وحی, ماه به دور از تابش و نوردهی خورشید را ماند. ماه در پرتو خورشید, زیبایی, رخشانی و جلوه گری دارد, مورد استفاده و بهره دهی و بهره رسانی و مفید به حال طبیعت و بشر.
با آمدن و طلوع عقل کل در عرصه گیتی و به پایان رسیدنِ عمر شریف آن حضرت, وحی پایان پذیرفت, فرشته وحی, دیگر پیامی به زمین فرود نمی آوَرْد. این, بدان معنی نیست انسان بدون چراغ وحی می تواند راه بپیماید و عرصه های زندگی سعادت مندانه را درنوردد و بی نیاز از دستورها و راه نماییهای وحی است که این, با آوردن شریعت تازه در ناسازگاری است. خداوند شریعت محمدی را فرو فرستاد, تا بشر در پناه و در پرتو آن, تا ابد به سوی سعادت در حرکت باشد. نه این که پس از پایان پذیرفتن آمدن پیامبری از سوی خدا و عرضه داشتن شریعتی به بشر, بشر به خود واگذارده شده باشد و باید در پرتو عقل, بدون راهنماییهای آن به آن وحی ره سپارد و جامعه ای برای زیست سعادت مندانه بنا کند و روزگار را در پرتو خورشید سعادت, سرخوشانه بگذرانند, بی هیچ ملال و خستگی روحی و روانی.
شریعت محمدی به بیان روش قرآن, عصاره و نمادِ تمامی شریعتهای پیشین است و هر آن چه بشر از آغاز آفرینش تا عصر نورانی محمد از روشنایی در اختیار داشته و با آن راه می پیموده و زندگی سعادت مندانه برای خود سامان می داده, در قرآن و شریعت محمدی, به زیبایی و رخشانی جلوه گر شده و بازتاب یافته است:
(شرع لکم من الدّین ما وصّی به نوحاً والّذی أوحینا الیک وما وصّینا به ابراهیم وموسی وعیسی…)۳
برای تان از دین همان نهاد که نوح را سفارش بدان کرده بود و آن چه بر تو وحی کرده ایم و آن چه ابراهیم و موسی و عیسی را بدان سفارش کردیم.
آن چه از سرچشمه لایزال و پایان ناپذیر خداوندی به سوی بشر جاری شده, یک رود زلال, خوشگوار و روح افزا بیش تر نبوده, ولی با آبشخورهای گوناگون, به فراخور عقل و دانش بشر. شریعت محمدی کامل ترین و جامع ترین آنها بوده که به بشر عرضه شده است. به فراخور عقل بشر, از اوان شکفتن آفتاب قرآن بر بام گیتی, تا آن گاه که جهان آخرین جرعه حیات را سرکشد. به فراخور عقل هر انسانی که در درازای این زمان آید و رود و به هر جایگاهی که از عقل و دانش فرا رود.
شریعت اسلام, دربرگیرنده همه شریعتهاست. همه زیباییها و کمالها را یک جا در خود دارد. آن چه را که بشر نیاز دارد, از قانون و آیین. ویژه دورانی, دون دورانی نیست. تمام برهه ها و تمام انسانها را تا دامنه قیامت, به هر عقل و کمال و دانشی که برسند, دربرمی گیرد, برای همه آنها برنامه و پیام دارد, ضمن این که جوهر, گوهر و حقیقت آن دگرگون ناپذیر است. احکام و دستورهای آن پایدار.
در نزد خدای متعال, دین, اسلام است و بس و از بشر, تا قیام قیامت, تا واپسین دَمِ حیات, تا آخرین درخشش نور عقل, تا آخرین, جرعه جام حیات, دینی به جز اسلام پذیرفته نیست, بشر, به هر درجه از کمال و عقل برسد و به هر پایه از دانش دست بیابد, نمی تواند جز با پیوند به وحی و سرنهادن به شریعت محمدی, به آستان سعادت بار یابد و سرخوشانه جام از کوثر حیات برگیرد, بنوشد و بنوشاند.
(ان الدین عندالله الاسلام)۴
علامه طباطبایی در ذیل آیه شریفه می نویسد:
(دین نزد خدای سبحان, یکی است و اختلافی در آن نیست و بندگان خود را امر نکرده مگر به پیروی از همان دین و بر انبیای خود, هیچ کتابی نازل ننموده, مگر در باره همان دین و هیچ آیت و معجزه ای به پا نکرده, مگر برای همان دین که آن دین عبارت است از اسلام, یعنی تسلیم حق شدن و به عقیده های حق معتقد گشتن و اعمال حق انجام دادن.
به عبارتی دیگر:
آن دین واحد عبارت است از تسلیم شدن در برابر بیانی که از مقام ربوبی در مورد عقاید و آمال و یا در مورد معارف و احکام صادر می شود.
و این بیان, هرچند به طوری که در قرآن حکایت شده در شرایع رسولان و انبیای او, از نظر مقدار و کیفیت مختلف است, لیکن در عین حال, از نظر حقیقت , چیزی به جز همان امر واحد نیست, اختلافی که در شریعتها هست, از نظر کمال و نقص است, نه این که اختلاف ذاتی و تضاد و تنافی اساسی بین آنها باشد و معنای جامعی که در همه آنها هست, عبارت است از تسلیم شدنِ به خدا در انجام شرایع اش و اطاعت او در آن چه که در عصری با زبان پیامبرش از بندگان اش می خواهد.
پس دین, همان اطاعتی است که خدا از بندگان خود می خواهد و آن را برای آنان بیان می کند و لازمه مطیع خدا بودن این است که آدمی آن چه از معارف را به تمام معنی برایش روشن و مسلم شده اخذ کند و در آن چه برایش مشتبه است, توقف کند. بدون این که کم ترین تصرفی از پیش خود در آنها بکند.)۵
ییا می فرماید:
(من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه)۶
انسان باید به وحی گردن بنهد و هیچ راه, مرام, مسلک و روش از او پذیرفته نیست. اگر انسان, پس از شریعت پسین, به عقل خود باید متکی می شد و از وحی بی نیاز می بود, خداوند حکیم نمی فرمود:
(هر که جز اسلام دینی جوید, از او نپذیرد.)
و نیز آیه شریفه ذیل, دلیل دیگری است بر این که خداوند حکیم, انسان را به خود وانگذارده که راه خود را از وحی جدا کند و خود را بی نیاز به وحی بپندارد و با فرمان خدا و رسول, گزینشی برخورد کند, خواست گردن نهد و خواست ننهد:
(ما کان لمؤمن ولامؤمنه اذا قضی الله ورسوله امراً ان یکون لهم الخیره من امرهم. ومن یعص الله ورسوله فقد ضل ضلالاً مبینا)۷
هیچ مرد گرویده ای و زن گرویده ای را نسزد که هرگاه خدا و پیامبرش کاری فرمایند, در کارشان گزینشی باشدشان. هر که از خدا و پیامبرش سرپیچد, گمراه شده است, به گمراهی آشکاری.
علامه در تفسیر این آیه شریفه می نویسد:
(سیاق شهادت می دهد بر این که مراد از قضاء, قضای تشریعی و گذراندن قانون است, نه قضای تکوینی, پس مراد از قضای خدا, حکم شرعی اوست که در هر مسأله ای که مربوط به اعمال بندگان است, مقرر داشته و بدان وسیله در شؤونات آنان دخل و تصرف می نماید. و البته این احکام را به وسیله یکی از فرستادگان خود بیان می کند.
اما قضای رسول او, به معنای دومی از قضاء است و آن عبارت است از این که رسول او به خاطر ولایتی که خدا برایش قرار داده, در شأنی از شؤون بندگان دخل و تصرف کند, همچنان که امثال آیه (النبی اولی بالمؤمنین من انفسهم) از این ولایت که خدا برای رسول گرامی اسلام قرار داده خبر می دهد.
و به حکم آیه مذکور, قضای رسول خدا, قضای خدا نیز هست; چون خدا قراردهنده ولایت برای رسول خویش است. و اوست که امر رسول را بر بندگان اش نافذ کرده.
و سیاقِ (اذا قضی الله ورسوله امرا) از آن جایی که یک مسأله را هم مورد قضای خدا دانسته و هم مورد قضای رسول خدا, شهادت می دهد بر این که مراد از قضا, تصرف در شأنی از شؤون مردم است, نه جعل حکم تشریعی که مختص به خدای تعالی است.
آری, رسول خدا, جاعل و قانونگذار قوانین دین نیست. این شأن مختص به خداست و رسول او, تنها بیان کننده وحی اوست. پس معلوم شد که مراد از قضای رسول, تصرف در شؤون مردم است.
ماکان لمؤمن ولا مؤمنه. یعنی صحیح و سزاوار نیست از مؤمنین و مؤمنات, چنین حقی ندارند که در کار خود اختیار داشته باشند که هر کاری خواستند بکنند. و جمله: (اذا قضی الله ورسوله امراً) ظرف است, برای این که فرمود اختیار ندارند, یعنی در موردی اختیار ندارند, که خدا و رسول در آن مورد, امری و دستوری داشته باشند.
و ضمیر جمع در جمله (لهم الخیره من امرهم) به مؤمن و مؤمنه برمی گرددو مراد از آن دو کلمه, همه مؤمنین و مؤمنات هستند, چون در سیاق نفی قرار گرفته اند, با این که قبلاً کلمه (امراً) را آورده بود و حاجتی به ذکر دومی نبود, برای این است که بفهماند, منشأ توهم این که اختیار دارند, این است که: امر, امر ایشان و کار, کار ایشان است.
و این توهم را رد نموده می فرماید: با این که کار, کار خود ایشان است, در عین حال, اختیاری در آن ندارند.
و معنای آیه این است:
احدی از مؤمنین و مؤمنات حق ندارند در جایی که خدا و رسول او, در کاری از کارهای ایشان دخالت می کنند, خود ایشان باز خود را صاحب اختیار بدانند و فکر کنند که آخر, کار مال ماست و منسوب به ما و امری از امور زندگی ماست, چرا اختیار نداشته باشیم؟
آن وقت چیزی را اختیار کنند که مخالفِ اختیار و حکم خدا و رسول او باشد. بلکه بر همه آنان واجب است, پیرو خواست خدا و رسول باشند و از خواست خود, صرف نظر کنند.)۸
و نیز اگر بگوییم و بپنداریم, بشر پس از آخرین فرستاده خدا, محمد مصطفی, به خود واگذارده شده که خود برای خود و جامعه ای که در آن می زید, قانون برنهد و در دایره و چارچوب قانون خود برنهاده زندگی اش را سامان دهد, این همه دستور, حکم و تکلیف که در قرآن آمده و این همه خطابها: (یا ایها الناس) و (یا ایها الذین آمنوا) بی معنی و بیهوده خواهد بود و یا این همه بشارت به پیروان راستین وحی, به پادارندگانِ دستورهای قرآن و رسول گرامی اسلام, وجهی نخواهد داشت.
و یا این همه تهدید و ترساندن کسانی که از فرمان حق سرمی پیچند و به حق گردن نمی نهند, چه معنی داشت؟ خردها هرچه بالا بروند و به سوی کمال سیر کنند, اگر با وحی, آن به آن همراه و در پیوند نباشند و سر به فرمان قانون وحی نگذارند و از قانونها و آیینهای آسمانی که به وسیله فرستاده خدا به مردمان ابلاغ شده پیروی نکنند, شالوده ای که می نهند, تمدنی که بنیان می گذارند, بر لبه آب کندی سست است, دیواره ای که از جریان آب در کنار رود پدید می آید, بسیار سست و نااستوار و هر آن در حالِ فرو ریختن, فرو ریختنی هراس انگیز و سخت تباه کننده.
خردها, هرچه دامن بگسترند, زیبایی بیافرینند, آفریننده حکیم آنها, آنها را چنان نیافریده که بتوانند به دور از جویبار وحی, سبز و خرم بمانند و شادابی بیافرینند, دلها و روحها را در سُکر ابدی فرو برند و در سَرابُستان حیات سرمدی را به روی شان بگشایند.
خردها در هماغوشی با جویبار وحی به کمال می رسند, درهای پردیس سعادت را به روی انسان می گشایند و شالوده تمدنِ سعادت را می نهند و پی و پایه آن را به عشق به خدا و محبت به خلق, بالا می برند, با گنبدی از نور و کفی از آبگینه, روح افزا, ملال زدا, تفرّج گاه روح و جان, آن جا که روح آرام می گیرد و به آیینه جمال حق می نگرد, آلودگیها, زشتیها و غبارها را از خود می سترد و به نور جمال حق خود را می آراید و برای پرتوگیری از آن, خود را آماده می سازد.
و یا معنای (ولکن رسول الله وخاتم النبیین) این نیست که بشر به هدایت وحی نیاز ندارد, از هدایت وحی و از پیروی شریعت آسمانی آزاد است و برابر خردِ به بار نشسته و تکامل یافته, راه های سعادت و روش زندگی سالم را پیش می گیرد و قانون شرع و آیین شریعت در دوره آخر پیشنهادی است و بشر آن را باید در کارگاه عقل خود بررسی کند, اگر پذیرفته شد به آن گردن نهد و اگر پذیرفته نشد از فرمان آن سرباز زند و راه دیگری را پیش بگیرد.
علامه طباطبایی در برابر این گونه برداشت از خاتمیت می ایستد و می نویسد:
(این معنی در حقیقت برمی گردد به مدنیت دموکراسی که به موجب آن مقررات اجتماعی در آن, تابع خواسته اکثریت مردم می باشد. ولی باید دید که رسول اکرم(ص) کدام یک از این همه احکام و تکالیف را مانند: نماز و روزه و زکات و حج و جهاد و غیر آنها را بعد از نزول, در معرض شوری آورده, بعد از تحصیل رضایت اکثریت آرا, اجرا نمود؟ مطلبی است که در تواریخ و سیر نمی توان حتی نمونه ای برای آن پیدا کرد.
آری, گاهی آن حضرت در کیفیت پیاده کردن یک حکم فعلی و نحوه امتثال تکلیف الهی در کارهای اجتماعی (شور) می فرمود, چنان که در جنگ احد در این که آیا در داخل شهر به دفاع بپردازند, یا در خارج شهر و مانند آن به مشورت پرداخت و البته اصل عمل به تکلیف غیر از نحوه عمل به تکلیف است.)۹
خردِ ناب, جز در آسمان وحی به پرواز درنمی آید و جز از کوثر زلال وحی, تشنگی را از کام جان خود فرو نمی نشاند و هیچ گاه و به هیچ روی از سَرابستان وحی رخت نمی کشد که از یک چشمه سرچشمه گرفته و در یک بُستان شکوفیده بالیده و به ثمر نشسته اند.
خردهایی که از آسمان وحی فرود آمده, از این کوثر جدا افتاده و خود را بی نیاز از سرچشمه های جوشان وحی انگاشته گرفتار دیو جهل گردیده اند, تمدنهایی را برافراشته که به جای گشودنِ درهای سعادت, درهای شقاوت و شوربختی را به روی انسان گشوده اند, راه هایی که به جهنم می انجامد و بشر را به بلا می افکند, گردابهای سخت ژرف و کران ناپیدا.
خرد اگر از وحی جدا بیفتد, می فسرد, تاریکی آن را فرامی گیرد, به بن بست, نمی تواند راه به سعادت بگشاید سعادتی که هم دنیای انسان را شکوفان سازد و هم آخرت وی را.
خرد اگر از وحی بِبُرد و به راهی غیر از راه وحی گام بگذارد, شاید جسم انسان را بپروراند در آسایش و رفاه اش قرار دهد; اما بی گمان نمی تواند روح او را سیراب سازد; حقیقت انسان, چیزی که انسان بدون آن و یا با مرگ آن, از انسانیت فرو می افتد و به حیوانیت فرو می غلطد, دنیای سخت هراس انگیز, تاریک. خرد, از وحی جدا نمی افتد. خردی جدا می افتد که آمیخته به جهل است, یا جهل خردنماست. خرد آمیخته به جهل, جهانی را که بنا می کند, هیچ گاه تمام زوایا, افقها, کرانه ها و ساحتهای آن روشن و شفاف نیست, نیمی از آن را تاریکی فراگرفته و نیمی را روشنایی, روشنایی که کم کم تیرگی و تاریکی بر آن چیره می گردد;زیرا وحی دمادم بر آن نمی تابد. خرد وقتی از تابش وحی برکنار ماند, روز به روز, آن به آن, کم نورتر, تاریک تر و سردتر می گردد.
خرد, تا هنگامی نورافشان است که وحی به گونه مستقیم به آن بتابد, وقتی چنین نباشد و هرکدام رو به افقی در حرکت باشند, تاریکی و غبار جهل آن به آن, آن گوی رخشنده را در ظلام خود گم می کنند. خرد آمیخته به جهل, آمیغیده به تاریکی و فرو رفته در میغ, سخت شکننده, دل آزار و محنت زاست. نیم روشنایی آن, برمی انگیزاند, امید می دهد, به حرکت درمی آورد, برمی خیزاند, نیم دیگر آن که تاریکی است به زمین می افکند, در گرداب فرو می برد و در چاه ویل سیاهیها به بند می کشد تمدنهایی که با خردِ بریده از وحی ساخته شده و از دل زمین سر برآورده اند, یا با خردِ آمیخته به جهل, انسانها را پروار می کنند, آن گاه به مسلخ شان می برند, جسمها را می پرورند, روحها را می میرانند و از گردونه حرکت به سوی سعادت بازشان می دارند.
خداوند, آفریننده خرد, رسولان خود را برانگیخت, بویژه آخرین آنان را, تا خرد را از تک روی بپرهیزاند و دم به دم در صراطی قرار دهد که خود آن را پذیرفته و به حق بودن آن گردن نهاده و آن, وحی است, نگهدارنده خرد و شکوفاننده آن.
انسان, مرکب است از روح و جسم, خرد جمعی بشر و تمدنهای استوار گردیده بر خردها و تجربه های جمعی, به جسم کمال می بخشند و سعادت جسم را فراهم می آورند; اما این کمال, کمال انسان نیست.
پیامبران برانگیخته شده اند تا با دمیدنِ وحی به روح, روح را کمال بخشند و به سعادت برسانند و جسم را در مرز تعادل نگهدارند, در قلمرو فرمانروایی روح. از فربهی جسم و لاغری و نزاری روح جلوگیری کنند و از قلمرو جسم, آن به آن بکاهند و بر قلمرو روح بیفزایند. میدان را به روح بدهند و جسم را به فرمانبرداری از روح وادارند. رسولان الهی بر آن بودند جامعه انسانی به سوی پیش ببرند که وحی به درستی در همه عرصه ها میدان دار بشود, زیرا با میدان داری و میان داری وحی, جسم از اریکه فرمانروایی به زیر آورده می شود و خرد عرصه جولان می یابد و زمینه برای رشد روح فراهم می گردد, روحی که فنا ندارد و زوال ناپذیر است.
روح باید چنان کمال یابد و بر بام سعادت فرا رود که هم به کار انسان در این دنیا بیاید و هم در آن دنیا, در روزی که دوباره برانگیخته می شود. کار انسان تنها در همین دنیا تمام نمی شود که با سعادت جسم او, انسان به کمال برسد که این کمال, کمال انسانی او نیست. کمال انسانی انسان وقتی رخ می نماید که روح او پله های کمال را بپیماید و انسان را به تلاش وادارد که برای کمال روح خود زاد راه برگیرد و هر آن در این اندیشه باشد که روح خود را از گزندها و آفتها به دور بدارد. این, یعنی کار خردمندانه, همان راهی که وحی نشان می دهد. پیامبران, شبان و روزان در پی آن بوده اند.
وحی, خردمندانه نمی داند که تمام همّ و تلاش انسان در پروراندن جسم به کار رود, جسم فناپذیر و روز به روز در حال کاهش و فرو رفتن به خاک, و از روح غفلت شود, روحی که سرمدی است, حیاتی در بدن دارد و با بدن و حیاتی پس از جدا شدنِ از بدن.
این کار مهم, یعنی سعادت و کمال انسان, از عهده تمدنهایی که بر خردِ جدای از وحی تکیه دارند, ساخته نیست. اگرچه بسیاری از تمدنها, از جمله تمدن جدید, شالوده و تمام زیباییهایش را وامدار وحی است, اما تلاش می ورزد و خود را از این سرچشمه لایزال جدا سازد, به اندازه تلاشی که در این راستا دارد, در تاریکی فرو می رود و در به سعادت رساندن انسان, ناکارامد. این کار مهم و سرنوشت ساز, تنها و تنها از وحی ساخته است و پیامبرانی که ساز و برگ هدایت انسان را در اختیار دارند. اینانند که همیشه تلاش می ورزیدند روح تشنه نماند و با سازوبرگ لازم حرکت کند و راه های دشوار گذر را بپیماید.
شاید گفته شود تمدن جدید, به سوی کمال در حرکت است و در پی به سعادت رساندن انسان. می خواهد به مدینه فاضله دست یابد, مدینه فاضله را بنیان بگذارد و از درد و رنج انسان بکاهد و رفاه و آسایش انسان را برآورد.
بله, همان گونه که یادآور شدیم تمدن جدید, چون از وحی بُریده و از سرچشمه زیباییها جدا افتاده و می خواهد همه بن بستها را با عقل خود بگشاید و خود روز به روز از خورشیدی که از آن پرتو گرفته دور کند, نگاه اش به انسان سطحی است و لایه رویین او را می بیند که همانا جسم او باشد و به رفاه و تناوری جسم او می اندیشد و از روح که اصل, بنیاد, جوهر و گوهر انسان است و از انسانیت انسان, غفلت دارد و همین غفلت که پیامد جدایی عقل از وحی است, سبب شوربختی انسان جدید گردیده است و پیامدهای بس ناگواری برای انسان داشته و دارد و هر روز, یعنی هرچه فاصله عقل از وحی و تمدن از سرچشمه خود, بیش تر شود, سیاهی بیش تر آغوش می گشاید.
تمدن جدید, نماد جداافتادگی خرد از وحی است, از این روی, انسان را, همه, جسم می بیند و از روح او بی خبر است و آن را نادیده می انگارد و برای روح ارزشی قائل نیست و هیچ آبشخوری برای روح نمی شناسد. نه توان شناخت روح و آبشخورهای روح را دارد و نه برنامه ای برای شناخت روح و آبشخورهای آن. برنامه ای ندارد که شعله های وحی را برافروزد و از روشنایی وحی پرتو بگیرد و از توانایی وحی در رشد و بالندگی روح کمک بگیرد و وحی را به عرصه آورد, تا این بخش مهم وجود انسان را از فسردگی و پژمردگی وارهاند و نگذارد زیر دست و پای جسم تناور انسان نابود گردد.
به گفته علامه طباطبایی:
(…آن کمال و سعادتی که ما در اجتماعات نامبرده می بینیم, کمال و سعادت جسمی است و کمال جسمی, کمال انسان نیست, چون انسان در همان جسمانیت خلاصه نمی شود, بلکه او مرکب است از جسمی و روحی و مؤلف است از دو جهتِ مادیت و معنویت. او حیاتی در بدن دارد و حیاتی بعد از مفارقت از بدن. آری او فنا و زوال ندارد. او احتیاج به کمال و سعادتی دارد که در زندگی آخرت خود به آن تکیه داشته باشد. پس صحیح نیست که کمال جسمی او را, که اساس اش زندگی طبیعی اوست, کمال او و سعادت او بخوانی و حقیقت انسان را منحصر در همین حقیقت بدانی.)۱۰
انسان برای رسیدنِ به کمال و سعادت حقیقی به نیرویی نیاز دارد و عقل و شعوری که فساد نپذیرد, تعلق نگیرد, از گزندها و آفتها به دور ماند, هیچ گاه روشنایی اش رو به خاموشی نرود, چشمه اش از جوشش و سریان باز نایستد, پریشان نگردد, افسردگی و پژمردگی به ساحت اش راه نیابد, آستان اش از هر آلودگی پاک باشد و در گاه گردبادهای سهمگین و طوفانهای بنیادبرافکن, دچار سردرگمی نگردد و راه گم نکند.
آن نیرویی که دم به دم باید به هدایت انسان بپردازد و جان به روح او بدمد, می باید از هر اشتباه و لغزشی در امان باشد, نه در اصل هدایت و نه در وسیله هدایت.
این ویژگیها, و این در امان بودن از هر اشتباه و لغزش و گزند, تنها و تنها در روح نبوت و شعور مرموز وحی وجود دارد. این شعور, همیشه زلال و رخشان است و از هر آلودگی و آلایشی پاک. دست تکوین آن را به دور از هر آلاینده و آلایشی آفریده و در امان از هر اشتباه و لغزشی:
(وقتی فرض کردیم آن چیزی که انسانها را به سوی سعادت و رفع اختلاف ناشی از اجتماع اش هدایت می کند, ایجاد و تکوین است, قهراً باید اشتباه و خطایی در هدایتش مرتکب نشود, نه هدایتش, نه در وسیله هدایتش که همان روح نبوت و شعور مرموز وحی است. پس نه تکوین در ایجاد این شعور در وجود خود شخص نبی اشتباه می کند و نه خود این شعور که پدیده تکوین است در تشخیص مصالح نوع از مفاسد آن و سعادتش از شقاوت, دچار غلط و اشتباه می شود و اگر فرض کنیم خطا و غلطی در کارش باشد, واجب است که تکوین این نقیصه را با امری که مصون از اشتباه است, تدارک و جبران کند. پس واجب است بالاخره کار تکوین در این خصوص, منتهی به امری شود که خطا و غلط در آن فرض نداشته باشد.)۱۱
با این نگاه, که نگاه دقیق, روشن و همه سویه ای است, تنها هادی انسان, شعور مرموزی است که دست تکوین آن را پدید آورده و از اشتباه در امان داشته, نه عقل انسان, که وظیفه اش بازشناسی کارهای خیر از شر است و این که کدام مصلحت دارد و کدام مفسده:
(این عقل, عیناً, همان است که بشر را به اختلاف می کشاند, چیزی که مایه اختلاف است, نمی تواند در عین حال, وسیله رفع اختلاف شود, بلکه محتاج است به متممی که کار او را در رفع اختلاف تکمیل کند و توجه فرمودید که آن متمم باید شعوری خاص باشد که به حسب فعلیت مختص به بعضی از آحاد انسان باشد, تا به وسیله آن شعور مرموز به سوی سعادت حقیقی انسان در معاش و معادش هدایت شود.)۱۲
انسان برای گشودن درهای بهشتِ سعادت, به شعوری نیاز دارد که از سنخ شعورِ فکر نیست. انسان با عقل و فکر خود به مرحله ها, پایه ها و سَرابُستانهایی می رسد و این دستاوردها هرچه باشد, به هر پایه از زیبایی هم که به رسد, با آن دنیای شگفت انگیزی که شعور نبوی, انسان را به آن رهنمون می شود, فرق اساسی و بنیادین دارد و فاصله از زمین تا آسمان. خداوند, افزون بر عقل که چراغ آن را در وجود یکایک انسانها فروزاند, چراغ وحی نبوی را هم فرا راه او, برای هدایت و پرتوگیری آن به آن, فروزاند, شعور مرموزی که انسان را به سوی سعادت سیر می دهد, سازو برگی که انسان با پرتوگیری از آن, باورهای راستین را دریابد, کردار خود را شایسته گردانده و اجتماعی برتر, ترازمند و از هر جهت شایسته و نمونه بنیان بگذارد.
انسان نیاز دارد و باید این باب را برای خود همیشه گشوده نگه دارد که هرچه عقل بالا رود, راز بگشاید, شگفتی آفریند, اگر این باب بسته باشد و نسیم پردیس شعور نبوی نوزد, انسان ره به جایی نمی برد و به کمال و سعادت دست نمی یابد و نمی تواند جامعه ای بنا کند و مدینه ای بسازد که در آن انسان به آرامش برسد و جایگاه انسانی خود را بیابد و زمینه برای رشد و کمال روح او فراهم آید و حقیقت انسان, زیباییهای خود را بنمایاند.
انسان ناگزیر است که روزی به سرچشمه برگردد, آن روز, به زودی فراخواهد رسید. عقل متناهی است, نورش پایان می پذیرد, در جایی از آسمان, از پرواز باز می ماند و آن گاه اگر مجال یابد و مجالی برایش بماند, گزیری نیست که باید به نیرویی بیاویزد, به بال نیرومندی چنگ بزند, تا از نابودی حتمی جان به در برد. این همان راه و بابی است که پیامبر خاتم(ص) به فرمان حق, به روی انسان گشود و آن حرکت عقل در پرتو شعوری که از سنخ شعور فکر نیست, وحی, همان چیزی که دری از غیب به روی انسان می گشاید, از عالمی ورای این عالم.
اگر این دَر و باب عالَمِ ورای این عالَم, به روی انسان بسته شود, انسان که آن جایی است و روح اش از آن جا به این عالَم فرود آمده, در پشتِ درِ بسته, در ظلمات گرفتار می شود, از پرواز در باغ ملکوت باز می ماند, پروازی که آن به آن به آن نیاز دارد و بدون این پرواز, شادابی و حیات خود را از دست می دهد.
روح وقتی بمیرد, بپژمرد, در فضای تنگ و خفقان آور, بی هیچ روزنی به سوی روشنایی و هیچ دریچه ای به سوی بامداد و هیچ چشم اندازی به سوی بهشت جان, گرفتار آید, جسم, سخت مشام آزار می گردد و خود و دیگران را به لجن زار می کشد, جاهای عفن و بویناک. هم خود را به وادی هلاکت می افکند و هم دیگران را. جسم انسان, با روحِ شاداب, اوج گیرنده در آسمانها, جرعه نوش چشمه ها, همنشین گلها و سروها, هم آوی پرنده های خوش الحان, عبیرآگین است و بوی خوش آن فضا را می آگند, ولی آن گاه که روح بمیرد و از شادابی بیفتد, به لجن زاری دگر می شود سخت بویناک و مشام آزار, مردابی پر از پشه و بی هیچ گل و گیاه و سرو و سایه ای.
دری از غیب, از عالمی ورای این عالم, در همه حال باید به روی عقل انسان گشوده باشد و عقل با غیب, عالَمِ ورای این عالم, شعور مرموزی که از سنخ شعور فکر نیست در پیوند, تا بتواند درهای سعادت را به سوی خود بگشاید. بدون این پیوند, هیچ دری به روی آن و به روی انسان گشوده نمی شود.
محمد(ص) که شعور مرموز, در روح و جان او شکوفیده بود, تلاش می ورزید, شبان و روزان, گاه و بی گاه, دیگر انسانها را به این آبشخور فرود آورد و جامی از نهر جاری به کام شان فرو ریزد, تا در جان آنان نیز این شعور بشکفد و انقلاب شگفتی که در جان اش هنگامه آفریده بود, در جان آنان نیز هنگامه بیافریند.
مهربان بود, سخت دوستدار انسان. شگفتا از این دوستی! دوستی ژرف و کران ناپیدا. علاقه و دوستی او به انسان, از خود انسان به خودش, بیش تر بود. نمی شد این دوستیها را باهم سنجید, یکی آسمانی و یکی زمینی.
این مهربانی و دوستی آسمانی, چنان در جان آن عزیز شعله می کشید که آنی آرام و قرار نداشت. دوست می داشت و با تمام وجود علاقه داشت که عقل انسان در پردیس وحی به پرواز درآید و از چشمه ساران آن, جام وجود خود را لبالب سازد و هیچ گاه در برهوت نماند و تشنگی جان اش را بگیرد و بال پروازش را بسوزاند.
رمز ماندگاری شریعت خود را در این پیوند و در این اوج گیری عقل در آسمان وحی می جست. باور ژرف داشت و بر این باور سخت پای می فشرد, که بدون این پیوند, فرود آن به آن عقل به آستان جلال و شکوه وحی و جای گیری پیامهای وحی در عقلهای سالم, پاک از آلودگیها و آلاینده ها, پیراسته از زشتیها و کژیها, آن را ماندگار می سازد و آن از گرد و غبار زمانه و کژفکریها در امان نگه می دارد.
شریعت محمدی وقتی می داند دَمْ به دَمْ به روی انسان شریعه بگشاید که پیوند عقل و وحی به حقیقت بپیوندد.
حال چگونه این پیوند باید به حقیقت بپیوندد که حق مطلب ادا شود و سبب شکوفایی عقل و آفاق گشایی وحی گردد و ماندگاری شریعت محمدی؟ راز سر به مُهری است در سینه قرآن و دفینه ای است پنهان در دل قرآن که انسان را به آن راهی نیست, مگر از راهی که قرآن فراروی انسان می گشاید و با پرتوگیری از مشعلهایی که نبی افروخته است, مشعلهایی که گام به گام انسان را به صبح نزدیک می کنند.
قرآن سپیده به سپیده سینه خود را می گشاید و خورشید درخشان خود را در بام سینه ها می شکوفاند, برای انسانِ چشم به راه صبح, او که پلک فرو نِهشته, تا شکوه سپیده را به تماشا بایستد و سینه اش را زلال نگه داشته, تا خورشید قرآن, در بامدادان بر آن بردمد.
هرکس این سپیده را درک کند, آن دَمِ حیاتی و شورانگیز را خواهد دید, آن دَمی که قرآن از افق آسمان, مشرق جان و جهان برمی دَمد و برای چشم به راهانِ سپیده, سینه می گشاید.
انسان باید خیمه شب را برچیند, تا سپیده برای او چشم بگشاید. شب باید به پایان برسد, هیمنه اش بشکند, تا بامداد فرا رسد و خورشید گیسو افشاند.
عقل زلال با وحی پیوند می خورد. عقل انسانی که همیشه چشم به سپیده داشته, روح و روان خود را شسته, صیقل داده, رخشان ساخته تا سپیده بر آن بِدَمَد.
پیامبر(ص) برای ماندگار ساختن شریعت به چنین انقلاب شگرفی دست زد و انسانهایی در دامن خود پروراند و از آفتاب شعور مرموز خود به سینه آنان تاباند, تا مدام عقل خود را جلا دهند, زنگارهای آن را بزدایند و آفتها و آسیبها را از ساحت آن دور کنند, تا شایستگی یابد با وحی پیوند بخورد, از وحی نیرو بگیرد, بر مدار وحی حرکت کند.
هر تلاشی برای بهره مندی از وحی به نتیجه نمی رسد, هر حرکتی به پیوند عقل و وحی نمی انجامد. تلاشی بهره مندی از وحی را نتیجه می دهد و حرکتی به پیوند عقل و وحی می انجامد که از روح پاک, زلال, بی آمیغ سرچشمه گرفته باشد.
وحی به هر نگاهی پاسخ نمی دهد, در برابر هر چشمی چهره نمی گشاید, به نگاه های آسمانی پاسخ می دهد و در برابر چشمانِ رخشنده به نور حق, چهره می گشاید.
تلاش و مجاهدت انسان برای فهم قرآن, بی گمان نتیجه خواهد داد. وحی در برابر انسان پر تلاش, شب ستیز و چشم به راه سپیده, زبان خواهد گشود و آن چه در سینه دارد آشکار خواهد ساخت.
علامه در این باره می نویسد:
(قرآن به تمامی افرادی که در راه خدا مجاهدت می کنند, مژده داده که ایشان را به راه های خود هدایت می کند و فرموده: (والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا) آن وقت در مهم ترین جهادشان که همانا فهم وکلام پروردگارشان است, ایشان را هدایت نکند؟ … و چه جهادی اعظم از مجاهدت در فهم کتاب خدا و چه سبیلی بهتر از سبیل قرآن بشر را به سوی او هدایت می کند.)۱۳
وقتی انسان به این کمال دست یافت و عقل او به این درجه از رشد و بالندگی رسید و به این پایه از شایستگی که وحی برای آن زبان بگشاید و آن چه در سینه دارد آشکار سازد, پیوند عقل و وحی به حقیقت می پیوندد و شریعت محمدی در بَرِ چنین عقلهای شاداب و رخشانی که در پیوند دَمادَم با وحی اند, آنی از رویش, بالندگی و شکوفانی باز نمی ایستد.
پیامبر تلاش می ورزید چنین پیوندی را برقرار سازد. زمینه های رشد عقل را فراهم سازد, بازدارنده های رشد را از سر راه بردارد, تا عقل به جایی برسد که بتواند با وحی پیوند بخورد و از دیگرسوی, وحی را چنان معنی کند و پیام آن را واشکافد که عقل آن را درک کند, بفهمد و با خود سازگار یابد. وظیفه داشت با انسانها به فراخور عقل شان سخن بگوید. هر عقلی در هر پایه ای که هست باید وحی را با خود سازگار, هماهنگ هم افق بیابد, عطر و عبیر پیام وحی به مشام اش خوش آید و آن را در سُکری جاودانه فرو برد و از چشمه خوشگوار و زلال سلسبیل جان اش را لبالب سازد.
وحی چنان رخشان, زیبا و چشم نواز و با شکوه معنی و ترجمه شود که عقل سالم آن را درک کند و رقصان و پای کوبان به پای آن گُل افشاند, هر آن سرمست آن باده باشد و آنی خود را از آن باده بی نیاز احساس نکند و شکوه, رخشانی و ارجمندی خود را هماهنگی همه آن, با آن بیابد و به این درک برسد که بی چراغِ همیشه فروزان وحی, گام از گام نمی تواند بردارد.
البته به این اوج, هر عقلی نمی رسد. هر چه سخن خدا فرود آید و لباس واژگان رایج در بین مردمان و در افواه را بپوشد و زمینی گردد, باز عقلهایی هستند که از درک آن ناتوانند و آن شمیم پردیس برین و رحمانی, مشام جان شان را برنمی انگیزد. این از آن روست که عقل در بیغوله روح بیمار گرفتار آمده و سلامت خود را از دست داده است وگرنه محال است که عقل به سَرابستان وحی وارد شود و در برابر آن همه زیبایی و شکوه به ستایش نایستد و شوق ماندن در آن جا را نداشته باشد.
وحی چنان رخشان است و پرتو افشان که عقل در برخورد با آن و چهره به چهره شدن با جمال آیینه سان آن, ناگزیر پرتو می گیرد, رخشان می شود, سیاهیها و زنگارهایش زدوده می شود, مگر این که در باتلاق روحی بویناک, چنان عفن زده باشد و لجن آلود که خورشید وحی هم, با همه رخشانی, در آن اثر نگذارد و آن را نرخشاند.
عقل بیمار, مانده در برهوت, گرفتار در شبهای دیجور و دنیایی با کرانه های بس سیاه, تاریک و دلگیر, ناتوان است از این که به قله وحی فراز رود, نسیم بهشت را از آن فراز احساس کند و به بوی جان و جهان, جان را بیاگند.
وحی با عقل سالم پیوند می خورد. عقل سالم و زلال, از روح سالم و زلال سرچشمه می گیرد و در دل برکه ای می روید, گلهای آن می شکفد و فضا را عطرآگین می کند و بوی خوش می پراکند که دمادَم بر سینه اش باران رحمت ببارد و آفتاب مهر خداوند بر آن بتابد.
به گفته علامه طباطبایی:
(درک عقلی نیز وقتی حاصل می شود که عقل به سلامتی خود باقی مانده باشد و آن زمانی است که تقوای دینی و دین فطری اش را از دست نداده باشد. به آیات زیر توجه فرمایید:
مایذکر الا اولواالالباب. (آل عمران, آیه۷)
وما یتذکر الاّ من ینیب. (غافر, آیه۱۳)
ونقلّب افئدتهم وابصارهم کما لم یؤمنوا به اوّل مرّه. (انعام, آیه۱۱۰)
ومن یرغب عن ملّه ابراهیم الاّ من سفه نفسه. (بقره, آیه۱۳۰)
ییعنی کسی مقتضیات فطرت را ترک نمی کند مگر وقتی که عقل اش را تباه کرده و راهی غیر از راه عقل را پیش گرفته باشد.
اعتبار عقلی و حساب سرانگشتی هم مساعد با ملازمه ای است که گفتیم بین عقل و تقوا برقرار است. برای این که وقتی عقل و یا به عبارتی نیروی تفکر و نظر انسان آسیب دید و در نتیجه حق را ندید و باطل را باطل نیافت, چگونه ممکن است از ناحیه خدای تعالی ملهم شود به این که باید این کار نیک را بکند و یا فلان کار زشت را نکند؟
مَثَل چنین کسی, مَثَل آن شخص است که معتقد است بعد از زندگی دنیایی و مادی عاجل, دیگر هیچ زندگی ای نیست, چنین کسی معنی ندارد که ملهم به تقوای دینی شود, برای این که تقوای دینی زاد و توشه زندگی آخرت است و بهترین توشه آن. کسی هم که دین فطری اش فاسد شد و از تقوای دینی توشه ای ذخیره نکرد, قوای داخلی و شهوت و غضب اش و محبت و کراهت اش و سایر قوایش نمی تواند معتدل باشد و معلوم است که این قوا (که فرمانده اعضای بدن است) وقتی دچار کوران شد, نمی گذارد قوه درک نظری اش عمل کند و آن عملی را که شایسته آن درک است, انجام دهد.)۱۴
اسلام, برنامه ای برای عقل, جدای از روح ندارد و نه برنامه ای برای روح, جدای از عقل. این دو را با هم در کانون توجه, تربیت و هدایت خود قرار می دهد. روح سالم را در عقل سالم می بیند و عقل سالم را در روح سالم. برنامه و سازوکار هدایتی خود را چنان سامان داده که هر دو عنصر نقش آفرین و پایه و اساس انسانیت, در مداری قرار بگیرند که همه آن از نور وحی بهره برند و جان و گوهر خود را با نور وحی روشن و نورانی نگاه دارند. وقتی این دو نورانی شدند و هر دو در برابر آفتاب وحی قرار گرفتند و پیوند و بستگی روح با خدا ژرف شد و یاد خدا با روح درآمیخت و مدام به همان آبشخورهایی فرود آمد که خدا فرموده و خشنودی او را در پی دارد و جز در صراط حق نپویید, عقلی که از شرق چنین جانی طلوع می کند, با وحی همراه است, ممکن نیست راهی را بپیماید که به راه وحی نینجامد و از چشمه ای لبالب گردد که غیر از چشمه جوشان وحی باشد.
اسلام, برای هرچه نورانی تر شدن عقل و استوار گردیدن پیوند آن با وحی, که ماندگاری خود را در آن می بیند, به زلالی و پاکی روح اهمیت می دهد و آن را در کانون توجه خود قرار می دهد و قرآن, با گوناگون مشعل افروزیها, مسیری را می پیماید که روح اوج بگیرد و به جایی برسد جز خدا نبیند, جز برای خدا سر فرود نیاورد, جز به عشق خدا به حرکت درنیاید, رام خدا باشد و بس و شیدای جمال و جلال او و سر نهاده بر سریر قدرت و اورنگ فرمانروایی او.
روح وقتی به این پایه از شکوه و روشنایی رسید, عقلی که از آن می تراود, عقل ناب است, همان عقلی که خدا به آن شناخته و عبادت می شود, زیباترین, پر جلوه ترین و دوست داشتنی ترین آفریده خدا, روی امر و نهی خدا با آن و کیفر و پاداش خدا به حساب آن.
خرد ناب و زلالی که حیا و دین دستور دارند در کنار برکه آن خیمه افرازند و آنی از آن جدا نگردند. همان خردی که چشم و چراغ آفرینش است و هرکس در نزد ذات باری به اندازه خردی که دارد عزت می یابد و بر کنار اورنگ و سریر قدرت او جای می گیرد.
خردی که معیار ثواب و عقاب است. خدای حکیم در روز واپسین, درگاه دادن ثواب و چشاندن عقاب, به وزن عقل هرکس, ثواب می دهد و عقاب می چشاند.
خردی که خداوند حجتهای خود را به وسیله آن تمام کرده, دلیل شناخت و مدبریت خود قرار داده است. خردی که شکوه بندگی بسته به آن است و به عبادت و پرستش شبان و روزان انسان در بارگاه باری تعالی آن گاه ارزش می نهند و بها می دهند که مُهر عقل در طُغرای آن نقش بسته باشد و به خرد آراسته و زینت یافته باشد.
بله, انسان با بندگی و پاک کردن روح از آلاینده ها و آلایشها, به قلّه عقل می رسد و با عقل, بندگی, پرستش و نیایش او به بارگاه ربوبی بار می یابد و دانش به سراپرده او رحل می افکند و وحی برای چنین انسانی که از روح پاک, عقل ناب و دانش مفید و راه گشا برخوردار است, زبان می گشاید و با عقل او پیوند می خورد و جهانی از زیبایی و شکوه می آفریند و انسان را از گندابها و هرزابها رهایی می بخشد و به پردیسهای همیشه سبز و خرم ره می نماید و سعادت دنیا و آخرت را برای او رقم می زند و او را به دانشهایی رهنمون می شود که از وحی سرچشمه گرفته و می گیرند.
از این روی قرآن, تأکید می ورزد, که انسان به سوی پاکی و زلالی پیش رود و از هر زشتی دامن بگیرد و هر آفتی که عقل را زمین گیر می سازد و آن را از شعله افروزی, میدان داری, و به چرخش درآوردن چرخهای زندگی باز می دارد, از ساحَتِ آن دور سازد و غیورانه به ستیز با سیاهیهایی برخیزد که عقل را از نورافشانی و نقش آفرینی در ساختار زندگی برکنار می دارد.
عقل باید از زندان نفس بیرون بیاید, تا با وحی دمساز شود و هماهنگ. عقل اسیر و دربند هوی و هوس, انسان را از روشنایی وحی دور می کند و چهره عقل را کدر و سیاه می سازد و هرگونه جلوه و درخشش را از آن باز می گیرد.
هر انسانی با میدان دادن به هوسها و هواهای خود, عقل خود را از اریکه به زیر می کشد. وقتی عقل از میدان داری و نورافشانی و خرم و شاداب سازی زندگی و جان و روح بازداشته شود, جهنم دهان می گشاید و زندگی انسان را به کام خود فرو می برد و زندگی در روی کره ای که به شمار انسانهای پیرو هوس و هوا, جهنم دهان گشوده, سخت دشوار, بلکه غیرممکن می شود.
پیروی از هوای نفس, سرکشی و طغیان است و انسان طاغی در هر مرتبه ای از طغیان باشد, خود جهنمی است سخت سوزان و تباه کننده که باید از آن پرهیخت. زیرا جهنمی را که طاغی می آفریند, زیباییها را می سوزاند و عقل, که زیباترین زیباهاست در دَم نخست خواهد سوخت و هُرم آتش هوسها و هواها به خاکستر دگرش خواهد کرد.
(فاما من طغی و آثر الحیات الدنیا فان الجحیم هی المأوی وامّا من خاف مقام ربه ونهی النفس عن الهوی فان الجنه هی المأوی.)۱۵
اما پس کسی که سرکشی کرد و زندگی دنیا را برگزید, پس همانا همان دوزخ است جایگاه و اما کسی که از مقام پروردگارش هراسید نفس را از هواها بازداشت, پس همانا همان بهشت است جایگاه.
مفسر و معلم بزرگ قرآن, آقا سید محمود طالقانی, در تفسیر این آیه های شریفه, نکته هایی را یادآور می شود, روشنگر و رساننده هدف و مقصود ماست و آن چه که ما در این مقوله در پی آن هستیم:
ایشان در ذیل آیه نخست می نویسد:
(…طغیان و سرکشی و استبداد, موجب کفر و علت العلل گناهان دیگر و همه ستمکاریها و حق کشیهاست. و هر گناهی, نوعی از طغیان می باشد. این آیه و آیه سوره نبأ: (للطاغین مآبا) و آیات دیگر مانند: (وان للطاغین لشر مآب) طغیان را منشأ جهنم, و جهنم جایگاه شدن بیان نموده و در همین سوره درباره فرمان نبوّت موسی فرمود: (اذهب الی فرعون انه طغی) زیرا طاغی در هر مرتبه ای از طغیان, خود جهنمی است که ظاهر و باطن عالم را که بر پایه عدل و حق نهاده شده و سراسر جمال و کمال است, تبدیل به جهنم می کند….)
در ذیل آیه دوم: (وآثر الحیات الدنیا) می نویسد:
(ایثار آن است که شخص از میان دو چیز, یا بیش تر, یکی را بسنجد و با اختیار آن را برگزیند و دیگری را واگذارد. حیات دنیا مجموع زندگی این جهان است از جهت نادانیها و شهوات پستی که در دسترس و زودگذر است. هر اندیشه و عملی برای انسان عاقلِ مختار, دو رو و دو جهت دارد, یکی جهت منافع فردی و لذتهای وهمی گذرا و ناپایدار و دیگر جهت, مصالح برتر و خیر عمومی و نتایج آینده و باقی آن.
اذهان تاریک و اندیشه های بیمار, که محکوم قوای حسی و وهمی و طغیان هوا و شهوات اند, جهت اول را می گزینند. اذهانِ روشن و اندیشه های عاقبت اندیش و نیرومندِ با ایمان, پیوسته جهت باقی و خیر را برمی گزینند.
همین اندیشه و اختیار, سدّ برتری انسان بر حیوانات و گزیدنِ عمل خیر و باقی, مقیاس قدرت اندیشه ها و عقول است. خرد و اندیشه که ممیز انسان است, مانند نوری است که هر چه فروغ اش بیش تر باشد, محیط دورتر و وسیع تر را روشن می نماید و اعمال را متناسب با آن می گزیند.
این آیه: (آثر الحیات الدنیا) از لوازم و نتایج آیه قبل:
(فاما من طغی) می باشد, چون طغیان, موجب تیرگی و انحراف عقل و نفسیات است و این گونه عقلها و نفوس منحرف, جز به حیات دنیا توجه ندارند. همیشه آن می گزینند.)
و در ذیل آیه شریفه چهارم و پنجم: (امّا من خاف مقام ربه ونهی النفس عن الهوی) می نویسد:
(خوف از مقام رب است که پیوسته آدمی را هشیار می دارد, تا هواها و انگیزه های گوناگون نفسانی بر وی طغیان نکند و چیره نگردد و حاکمیت عقل و ایمان را از میان نبرد و نظام نفسانی را فاسد نسازد و زندگی پست و آلوده را بر حیات برتر و پاک نگزیند.
این دو آیه در مقابل طغیان و ایثار حیات دنیا و ضمناً بیان این است که: هر آن کس که اندیشه و نگرانی از مقامِ رب نداشته باشد و حاکم بر هوی نباشد, سرکشی می کند و در میانِ تیرگیهای نفسانی و طوفانِ هواها نمی تواند حق بین و عاقبت اندیش باشد تا زندگی برتر را برگزیند.)
و در جمع بندی از چند آیه یاد شده می نویسد:
(این آیات, اوصاف و نشانه های دو گروه متقابل را بیان فرموده: گروه دوزخ جایگاه و بهشت آشیان. در بین این دو گروه, بیش تر مردم در حال تردد و نوسانند, گاه دچار سرکشی بر حق و قوانین آن می گردند و زندگی پست و شهواتِ گذرا را بر می گزینند و گاه عقول شان از هواها آزاد و وجدان شان بیدار و نگران می گردد و بر طغیان هواها چیره می شوند. این گونه مردم, به تفاوت در طغیان, و واژگونی در دنیا, یا بیداری و وجدان و غلبه بر هوا, توقف شان در دوزخ و رستگاری از آن, و مقامات شان در بهشت متفاوت می باشد.)۱۶
از آیات شریفه و شرح و تفسیر روشنگر یاد شده به روشنی به دست آمد, عقل بر اثر طغیان انسان و نزدیک شدنِ او به طاغیان تیره می گردد و جز به حیات دنیا توجه ندارد و همیشه بر سر دو راهی: لذتهای وَهمی گذرا و ناپایدار و مصالح برتر و خیر عمومی, لذتهای وَهمی و گذرا را برمی گزیند و به طبیعت و خوی خود, به سوی مأوی و منزلگاه پایانی که همانا جهنم است, ره می پوید و هم دنیای خود را به جهنم دگر می کند و هم آخرت خود را.
پس هر انسانِ مسلمان و باورمندی وظیفه دارد برای سالم ماندنِ عقل خود به تلاش برخیزد و همه آن, از این چشمه همیشه جوشان که خداوند در وجود او قرار داده که روشنگر و چهل چراغ زندگی اش باشد و راه خیر و شر را به او بنمایاند و سخن و پیام و روشنایی وحی را بر جان اش بتاباند, پاس بدارد و هشیارانه از طغیان نفس جلوگیری کند, تا پیوند مقدس عقل و وحی که انقلاب بزرگ در وجود انسان و در جامعه انسانی است, به حقیقت بپیوندد و جمال دلارای خود را جلوه گر سازد و زندگی برتر و حیات طیبه دامن بگستراند و نسیم روح انگیز خود را در هر بام و شام, به جانها و روحها بوزاند.
توجه به حجابها و برداشتن آنها شرط پیوند عقل و وحی
وحی, نسیم بامدادان است, خوشایند و روح افزا, به جانی می وزد که دریچه سینه اش را به روی خود باز ببیند و زمینه های لازم را برای خوش وزیدن وحی آماده کرده باشد.
قرآن به عقلی می تابد که خود را در برابر تابش آفتاب قرآن قرار دهد و در دلِ میغ, ابرهای سیاه فرو نرفته باشد, بین خود و وحی و پیامهای روشنایی بخش وحی دیوار نکشد, پرده نیاویزد, چهره از چهره رخشان وحی پنهان نکند, روی از وحی نگیرد و چهره خود را به گِل نیندود.
قرآن, بر عقل کسانی که راه کتمان و نادیده انگاری حق را پیش گرفته اند, نمی تابد. یهود و نصارایی که نسل اندر نسل, چشم به راه سپیده بودند که از سینه حراء بردمد و در افق سینه ها بشکفد و زمین و زمان را به نور خود بدرخشاند و نام و یاد پیامبران پیشین را احیا کند, تحریفها را از ساحت دین یهود و نصارا بزداید, مشعل راستیها را برافروزد و توحیدیان را از سرگردانی گرفتاری در چنگ دشمنان, زبونی و بی خانمانی برهاند و به سُرادق نور و حقیقت محمدیه ره نماید, پس از آن که آن وجود شریف, با همان نشانه هایی که می شناختند و از پیش می دانستند و در کتابهای خود خوانده و از آگاهان و خردمندان و دین آشنایان خود شنیده بودند, بر بامِ جهان درخشید و بر هر جان و قلبی نور دمید, شگفتا! به کتمان برخاستند, خدا هم بین آنان و نور وحی پرده افکند و حجاب قرار داد:
(وقالوا قلوبنا غلف بل لعنهم الله بکفرهم فقلیلاً مایؤمنون. ولمّا جآء هم کتاب من عندالله مصدق لما معهم وکانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا فلمّا جاءهم ما عرفوا کفروا به فلعنهالله علی الکافرین.)۱۷
گفتند دلهامان پوشیده است. نه, که خداوند هم به ناباوری شان, به کفرین شان داشته است, پس چه اندک گردند. چون از نزد خدا نامه ای شان آمد که آن چه را با ایشان بود, راست داشت با آن که پیش از این بر ناباوران پیروزی می خواستند [یعنی به آمدن محمد(ص) در آینده که یاری شان کند, یا در جنگها, خدا را به نام او سوگند می دادند که پیروزی شان دهد]
پس چون آمدشان آن چه خود می شناخته اند, بدان ناباور شدند. پس نفرین خدا بر ناباوران باد.
سرچشمه پوشش دلها و برندمیدن خورشید وحی بر دلها و عقلها, آفرینش نیست. یعنی خدا دورماندگان از تابش وحی را, چنین نسرشت و نهادشان را برننهاد, بلکه در نهاد و سرشت هر موجود زنده ای راز هدایت را نهاده است. آن چه سرچشمه دور ماندن کسان از سرچشمه خورشید وحی است, راهی است که خود می پیمایند, چاهِ ویلی است که خود می گزینند, پرده ای است که خود جلوی عقل و دل خود می آویزند.
ییهود, گام در راه بی بازگشت گذارد. محمد(ص) را می شناخت و به خوبی می دانست همان است که چشم به راهش بوده و قرنها به افقهای دور و نزدیک چشم دوخته تا آمدنِ آن والاگهر را به تماشا بنشیند و برای رهایی از آوارگی, سرگردانی, چنگِ دشمنانِ تیز چنگ, به دامنش آویزد, امّا آن گاه که آمد, برتری جویی قومی گریبان شان را گرفت و چشم از روشنایی فرو بستند و در برابر کتاب روشنگر پیامبر راستین و آیه های روشنی که او برمی خواند و دلها و عقلها را روشن می گردانید و از تاریکیها به درمی آورد, عالمان قوم یهود گفتند: دلهای ما در درون پرده و غلاف او گنجینه ای از معارف و دانشهاست, از این روی سخنان محمد به آن راه ندارد. خدا هم به خاطر این غرور, کتمان, برتری جویی از پرتو قرآن راندشان. این سرنوشت هر فرد و گروهی است که به کتمان حق بپردازد و خود را در دانش برتر از قرآن بینگارد و برتر از آن که به آیین اسلام بگرود, و دین و آموزه های دینی را ویژه عوام بپندارد.
قرآن از حجابهای گوناگونی نام می برد که بر عقل و دل انسان, بر قوه بینایی, شنوایی, چشمِ باطن و عمق ضمیر او چیره می گردند و نمی گذارند آفتاب وحی بر آنها بتابد. رانده شدگان از شعاع هدایت قرآن و گرفتار آمدگان در گوناگون حجابها, که هر یک از انحراف ذهنی, فکری و خوی پست باطنی سرچشمه می گیرند, تنها اهل کتاب, که روی از حق و کتاب خدا و پیام وحی برتافتند, نیستند, بلکه هرکس و گروهی است که حجابی از حجابهایی را که قرآن به آنها اشاره دارد: حجاب, اکنه, وقر, غلف و قفل, بر تن روح و جان خود فرو پوشاند:
* (واذا قرأت القرآن جعلنا بینک وبین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستورا وجعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه وفی آذانهم وقراً.)۱۸
و چون قرآن بخوانی, میان تو و میان آنان که به سرای پسین نمی گروند, پرده ای پوشیده افکنیم.
بر دلهاشان پوششهایی نهیم که آن را درنیابند و گوشهاشان را سنگین بداریم.
* (ومنهم من یستمع الیک وجعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه وفی آذانهم وقراً وان یروا کل آیه لایؤمنوا بها.)۱۹
از ایشان کسانی اند که به تو گوش فرادهند. و بر دلهاشان پرده افکنده ایم, تا در نیابندش و گوشهاشان را سنگین داشته ایم. اگر هر نشانه ای بینند, بدان نگروند.
* (انّا جعلنا علی قلوبهم اکنه ان یفقهوه وفی آذانهم وقرا وان تَدعُهم الی الهدی فلن یهتدوا اذاً ابدا.)۲۰
ما در دلهاشان پوششهایی نهاده ایم, تا درنیابندش و گوشهاشان را سنگین داشته ایم. اگر به راه خوانی شان, پس هیچ به راه نیایند.
* (وقالوا قلوبنا فی اکنه مما تدعونا الیه وآذاننا وقرو من بیننا وبینک حجاب فاعمل اننا عاملون.)۲۱
گفتند: دلهامان از شنیدن آن چه بدان می خوانیدمان در پرده است و در گوشهامان سنگینی است و میان ما و تو, پرده ای است. پس بکن, که ما نیز کنیم.
یهود, با آن سرمایه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 