پاورپوینت کامل حوزه و بایستگی فلسفه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل حوزه و بایستگی فلسفه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حوزه و بایستگی فلسفه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل حوزه و بایستگی فلسفه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱
کسی کو ز حکمت برد توشه ای
جهانی است بنشسته در گوشه ای
چکیده: فلسفه برای تمامی دانش پژوهان لازم و برای دانش پژوهان علوم انسانی لازم تر و برای طلاب حوزه علمیه یک ضرورت جدّی است. فرقی نمی کند که فلسفه را به چه معنی بگیریم: چه به معنای فرآیند و چه به معنای فرآورده و چه به معنای تاریخ اندیشه. بدون تردید با هر رویکرد که به فلسفه نگریسته شود و هر معنایی از فلسفه اراده و یا ارائه شود، همان فلسفه برای حوزه، لازم و ضروری است. در این نوشتار بایستگی فلسفه، کارکردها و آسیب شناسی آن، کاوش شده است.
کلید واژگان: فلسفه، ضرورت، حکمت، حوزه، حوزویان
بایستگی
باید، یا بایستگی یک سوی سکه واقعیت است و رویه دیگرش نیاز است. نیاز، اگر ایجاد شد و به مرز واقعی رسید، به طور یقین، ضرورت ایجاد شده است. ضرورت بر پایه های نیاز استوار است. هر جا ضرورت هست نیاز هم هست و هرجا که نیاز هست ضرورت هم هست. اگر در حوزه نیاز به فلسفه وجود دارد، پس فلسفه برای حوزه یک ضرورت است و اگر فلسفه برای حوزه ضروری است پس حوزه به فلسفه نیاز دارد.
ممکن است گفته شود که حوزه به خیلی چیزهای دیگر نیاز دارد. نیاز حوزه به آنها شاید از باب زیبایی باشد که اگر بود چه بهتر و اگر نبود چندان مهم نیست. ولی نیاز حوزه به فلسفه بسیار جدی است.
منظور از فلسفه
نخست باید منظور از فلسفه روشن شود. فلسفه یک کار ذهنی و فکری است. یعنی در درون اشخاص و افراد اتفاق می افتد، نه در بیرون از آنها.
باید توجه داشت که هر کار فکری و ذهنی فلسفه نیست، ولی تمامی کار فلسفی، ذهنی و فکری است. البته فکر و اندیشه در حوزه و قلمرو خاص.
فلسفه، با ترجمه وارد جهان اسلام شد. آن چه از معنی و مفهوم فلسفه فهم می شد، این بود که آن را به عنوان دانشی در برابر دانشهای نقلی نهادند. یک دسته دانشهایی بود به نامهای کلام، لغت، نحو، صرف، معانی، بیان، بدیع، عروض، تفسیر، حدیث، فقه، اصول، رجال و تاریخ که تمامی این دانشها، ویژگی مشترک شان این بود که نقلی بودند. در برابر دانشهای نقلی، دانشهای عقلی بود; مانند الهیات، ریاضیات، طبیعیات، سیاسیات، اخلاقیات و منزلیات. فیلسوف کسی بود که همه این دانشهای عقلی را می دانست. بدین جهت، به کندی، فارابی، زکریا رازی و بوعلی سینا فیلسوف گفته می شد.
در اصطلاح مسلمانان گذشته، فلسفه یعنی علوم عقلی که خود بر دو قسم بود:
۱. عقلی نظری; یعنی دانشی که فقط مربوط به حوزه نظر بود. یعنی در باره واقعیت، بدان گونه که هست سخن گفته می شود که بدان حکمت نظری هم می گفتند.
۱-۱. فلسفه علیا که بدان الهیات می گفتند. و آن شامل دو بخش می شد: الهیات به معنای عام و الهیات به معنای خاص.
در الهیات به معنای عام، از وجود سخن گفته می شد و تقسیمات آن. وجود، یا هستی یا واقعیت، همان چیزی است که در الهیات به معنای اعم از آن سخن گفته می شود.
و در بخش دوم الهیات به معنای خاص، از خداوند به عنوان کامل ترین و فراگیرترین مصداق وجود – وجود مطلق و مطلق وجود – و صفات خداوند سخن گفته می شد.
۱-۲. فلسفه وسطی که به آن ریاضیات می گفتند.
ریاضیات به چهار بخش تقسیم می شد: حساب، هندسه، هیأت – نجوم – و موسیقی
۱-۳. فلسفه سفلی که به آن طبیعیات می گفتند.
۲. عقلی عملی یعنی دانش نظری که مربوط به حوزه عمل و یا منجر به عمل می شود. در این بخش از چیزی سخن گفته می شود که بایسته و شایسته اقدام عملی است. عقل عملی یا حکمت عملی خود به چند بخش تقسیم می شد:
علم اخلاق، علم تدبیر منزل، علم سیاست مدن
فیلسوف، در اصطلاحِ پیشینیان کسی بود که به همه این علوم عقلی دانا بود و آگاهی کامل داشت.
اگر بخواهیم فلسفه را بشناسیم، لازم است مفهوم خرد را خوب درک کنیم و خرد – عقل – یکی از مباحث و مسائل اساسی فلسفه – فرآورده – است. در همه علوم، آن گونه است که اگر بخواهید آن دانش را تعریف کنید، شما باید بیرون از آن دانش و به دور از سازوکارهای آن دانش، به تعریف آن بپردازید. بر خلاف فلسفه که تعریف آن نیز کار فلسفی است، بدین جهت کانت از فلسفه فلسفه سخن به میان آورده است.
فلسفه واژه ای است که بر سه حوزه، به طور کامل متفاوت اطلاق می شود:
۱. یک مرتبه فلسفه گفته می شود و مراد از آن مسائل فلسفی است که پیرامون موضوع خاص فلسفه بیان می شود، مانند وجود عینی و ذهنی، وجود بالفعل و وجود بالقوه، علت یا معلول، و… این مسائل فراورده های فلسفی نیز نامیده می شوند.
۲- یک مرتبه فلسفه گفته می شود و مراد عمل فلسفی یا همان فرایندی است که شخص برای بررسی مسائل فراگیر و یا پرسشهای فراگیر انجام می دهد. آن بخش از مسائلی که فراگیر است و در هیچ یک از علوم از آن سخنی به میان نمی آید. پرداختن به این پرسشها و بررسی آنها و تلاش برای پاسخ یابی برای آنها فرایند فلسفی است. این نیز فلسفه است.
۳- یک مرتبه هم فلسفه گفته می شود و مراد از آن تاریخ اندیشه است. چنانکه بعضی فلسفه را چیزی غیر از تاریخ فلسفه چیز دیگری نمی دانند.
تمام فلسفه، از همین قلمرو بیرون نیست. به بیان دیگر، برای فلسفه دو قلمرو کلان می توان ترسیم کرد:
۱- بحث از هستی
۲- بحث از شناخت هستی
در فلسفه یا از واقعیت سخن گفته می شود و یا از چگونگی شناخت آن واقعیت. زیرا واقعیت یک چیز است و شناخت واقعیت چیز دیگری است. و از همین جا، فلسفه به دو شاخه بزرگ هستی شناسی و شناخت شناسی تقسیم می شود.
موضوع فلسفه واقعیت است. در دستگاه عظیم فلسفه، آن چه وارد آن می شود و آن چه مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد و در لا به لای چرخ و پَر فکر و ذهن در هم کوبیده می شود و پودر و خاکستر می شود، واقعیت است.
ولی هر کس، به اقتضای توانایی اش (فرهنگ، موقعیت، علائق) نگاه خاصی بدان خواهد داشت و تفسیر خاصی از آن ارائه خواهد کرد. این تولیدات و برون دادهای پراکنده، دلیل نمی شود که از موضوع فلسفه بیرون شده باشند. بدین جهت، فارابی، بوعلی سینا، سهروردی، ملاصدرا، همه اینان، فیلسوف بودند، حتی غزالی و نیز میرزا مهدی اصفهانی. تمامی کسانی که به شناخت واقعیت می پردازند، از هر منظر و افقی که به واقعیت بنگرند و هر تحلیل و تفسیری که از واقعیت بدهند، خود آنان فیلسوف و کار آنان نیز فلسفه خواهد بود. آن چه همه این فیلسوفان را در کنار هم قرار می دهد، پرداختن آنان به واقعیت است. و آن چه به هر کدام از ایشان آشیانه ای مخصوص می بخشد و در جایگاهی ویژه قرار می دهد، تفسیری است که هر یک از آنان از آن واقعیت ارائه می کنند.
فلسفه، مطالعه واقعیت است، اما نه آن جنبه ای از واقعیت که علوم گوناگون بدان پرداخته اند. در فلسفه، کلی ترین امری که بتوان با آن سر و کار داشت، یعنی »وجود« موضوع تفکر قرار می گیرد. به دیگر سخن، در فلسفه، اصل وجود به طور مطلق، و فارغ از هر گونه قید و شرطی، مطرح می گردد. به همین دلیل ارسطو در تعریف فلسفه می گوید:
»فلسفه علم به احوال موجودات است، از آن حیث که وجود دارند. «۱
یکی از معانی فلسفه، اطلاق آن به استعدادهای عقلی و فکریی است که انسان را قادر می سازد تا اشیا، حوادث و امور مختلف را از دیدگاهی بالا و گسترده مورد مطالعه قرار دهد و به این ترتیب، حوادث روزگار را با اعتماد و اطمینان و آرامش بپذیرد. فلسفه در این معنی مترادف حکمت است.
فلسفه در پی دستیابی به بنیادی ترین حقایق عالم است. چنانکه ابن سینا آن را این گونه تعریف می کند:
»فلسفه، آگاهی بر حقایق تمام اشیا است به قدری که برای انسان ممکن است. «۲
فلسفه، همواره از روزهای آغازین حیات خود، علمی مقدس و فرا بشری تلقی می شد و آن را علمی الهی می دانستند. این طرز نظر، حتی در میان فلاسفه مسیحی و اسلامی رواج داشت; چنانکه جرجانی می نویسد:
»الفلسفه التشبه بالاله بحسب الطاقه البشریه لتحصیل السعاده الابدیه کما أمر الصادق صلّی اللّه علیه و سلم فی قوله تخلقوا باخلاق اللّه أی تشبهوا به فی الاحاطه بالمعلومات و التجرّد عن الجسمانیات. «۳
فلسفه تشبه به خداوندگار است، به میزان طاقت بشری تا نیک بختی همیشگی به دست آید. چنان که امام صادق(ع) دستور فرموده است در فرمایش خودش که به اخلاق خداوند متخلق شوید ;یعنی به او همانندی جویید توسط معلومات و تجرد از جسمانیات.
ملاصدرا در تعریف فلسفه می نگارد:
»اعلم أن الفلسفه استکمال النفس الإنسانیه بمعرفه حقائق الموجودات علی ما هی علیها و الحکم بوجودها تحقیقا بالبراهین لا أخذا بالظن و التقلید بقدر الوسع الإنسانی و إن شئت قلت نظم العالم نظما عقلیا علی حسب الطاقه البشریه – لیحصل التشبه بالباری تعالی. «۴
بدان که فلسفه به میزان توان انسانی به کمال رساندن نفس است با شناخت حقایق موجودات آن گونه که هستند و حکم به هستی آنها حقیقتا توسط برهان نه توسط پندار و تقلید. و اگر خواستی بگو: فلسفه نظم عالم است به نظمی عقلی بر حسب طاقت بشری تا همانندی باری تعالی بیابد.
روش فلسفه
روش مسائل فلسفی برهان است. رسیدن به نتیجه مهم نیست. مهم آن است که از روش برهان بهره گرفته شود. همه عظمت فلسفه آن است که نه تنها در فراورده، که در فرایند هم حیث برهانی آن و یا حیث تحلیلی آن باید رعایت شود. در فلسفه، تنها چیدن میوه از باغ خرد و خوردن آن دل نشین نیست. لذت فلسفه به آن است که باغ را فراهم آورند، به درختان بپردازند، آنها را هرس، آب یاری و مدام مراقبت کنند. این تلاش و کوشش باغبان، ستودنی و لذت بخش است. باشد که خود باغبان و یا دیگران از فراورده های آن بهره ببرند.
کارکردهای فلسفه برای حوزه
در ساحت دانش و حوزه تفکر، اهدافی برای فلسفه بیان شده است مانند:
۱. تصویر جغرافیای هستی.
۲ تحلیل مفاهیم و پیش فرضها.
۳. نظام سازی.
۴. پاسخ به حس کنجکاوی و حقیقت جویی.۵
۵. شناخت حقیقت از اوهام و اعتباریات.۶
اما فلسفه و تفکر فلسفی برای حوزه و حوزویان، دستاوردهایی بس ارزش مند دارد که با عنوان کارکردهای فلسفه به آنها اشاره می کنیم.
کارکردهای فلسفه در حوزه
۱. فهم گزاره های عقلی – فلسفی دین
امام خمینی، در بحث اعتقادات تصریح می کند:
»از بعضی از محدثین نقل است که: قام الاجماع و الاتفاق من المسلمین علی ان العالم حادث زمانی۷، اولا می گوییم در مسائل اعتقادی تعبد وجه ندارد. زیرا نهایت این است که این اجماع برای ما کشف از قول معصوم بنماید و تعبد به قول امام در احکام عملی لازم است، نه در اصول موضوعی. زیرا اصول موضوعی تعبد بردار نیست. و مسأله مورد بحث ما عقلیه و اعتقادیه است. و در اعتقادات تا چیزی مورد باور عقل نباشد به آن اعتقاد پیدانمی شود. این است که باید گفت تعبد در عمل صورت پذیر است، نه در اعتقادات عقلیه.«۸
با توجه به تبیین نادرست متکلمین از ماده، امام خمینی، ناخرسندی خود را از تعبیرهای آنان، این گونه اعلام می دارد:
»و اصطلاح دیگر در ماده بدن است. این است که در وادی حکما ماده گفته اند و متکلمین آن به خاطر عدم آشنایی به اصطلاح، بر ماده اخص حمل نموده اند و به واسطه همین عدم آشنایی ناصیه نورانی اهل توحید را با کلوخ تکفیر شکسته و خونین کرده اند – چنان که آن مرد در کربلا جبین نورانی صدر نشین مسند حق را خوین نمود – و بعد آخوند هر چه فریاد زدکه من قائلم معاد جسمانی است و عین این بدن است، تلقی به قبول نکرده و صدر الکفره اش خواندند. «۹
استاد سید جلال الدین آشتیانی می نویسد:
»توجه آخوند خراسانی به افکار حکما موجب ترویج فلسفه و علم الهی بود. از حکمای الهی و محققان در علوم عقلی تجلیل فراوان می کرد. پیشرفت مشروطیت در ایران مرهون اقدامات مؤثر آخوند است; چه آن که آخوند در جمیع بلاد ایران، شاگردان فاضلی داشت که از افکار و اقدامات او طرفداری می کردند. پافشاری و ایستادگی او در این امر شایان توجه است. مرحوم آخوند گاهی اصول عقاید تدریس می کرد. این تدریس به روش حکمای شیعی انجام می گرفت. آن مرحوم از قرار نقل آقازاده ایشان، حضرت آیت الله آقای حاج میرزا احمد کفایی خراسانی، همیشه می فرمودند: اشخاصی که از علم معقول و الهیات اطلاع کافی ندارند از فهم اخبار و احادیث اهل عصمت که در اصول و عقاید وارد شده است، محروم اند. «۱۰
در باره کارآیی فهم فلسفی در ارتقای معارف اسلامی – شیعی، استاد شهید مطهری می نویسد:
»به طور کلی، اخبار و احادیث شیعی و همچنین دعاهای شیعی از نظر معارف الهی و همچنین از نظر سایر مضامین، با اخبار و احادیث و دعاهای مسلمانان غیر شیعی قابل مقایسه نیست. مسائلی که در اصول کافی، یا توحید صدوق، یا احتجاج طبرسی مطرح است، در هیچ کتاب غیر شیعی مطرح نیست. آن چه در کتب غیر شیعی در این زمینه مطرح است، احیاناً مسائلی است که می توان گفت قطعاً مجعول است، زیرا برخلاف نصوص و اصول قرآنی است و بوی تجسیم و تشبیه می دهد. اخیراً هاشم معروف حسنی در کتابی که به نام »دراسات فی الکافی للکلینی و الصحیح للبخاری« تألیف کرده است، ابتکار خوبی به خرج داده، مقایسه مختصری میان صحیح بخاری و کافی کلینی از نظر روایات مربوط به الهیات به عمل آورده است. طرح مباحث الهیات به وسیله ائمه اهل بیت، علیهم السلام، و تجزیه و تحلیل آن مسائل – که نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است – سبب شد که عقل شیعی از قدیم الایام به صورت عقل فلسفی درآید و البته این یک بدعت و چیز تازه در اسلام نبود، راهی است که خود قرآن پیش پای مسلمانان نهاده است و ائمه اهل بیت، علیهم السلام، به تبع تعلیمات قرآنی و به عنوان تفسیر قرآن، آن حقایق را ابراز و اظهار نمودند. اگر توبیخی هست متوجه دیگران است که این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند. «۱۱
بعضی از آیات قرآن را، بدون معارف فلسفی نمی توان بدرستی فهمید. در حوزه احکام و اخلاق می توان به ظهورات تمسک جست و در عمل، راه را برای مومنان فراهم آورد، ولی در حوزه اعتقادات و بعد معرفتی دین، ظهورات حجیت ندارد; زیرا به عقاید کفرآمیز می انجامد، بویژه آن جا که سخن از دست خدا و علم خدا و قدرت خدا و دیدن خداوند است. در این باره، امام خمینی معتقد است:
»در عقاید، ظهور یک پول ارزش ندارد. لذ اگر در قرآن یدالله۱۲ وارد شد، چون ید لازمه جسم است، باید گفت مجاز بوده و به یک نحوه اعتبار یدالله گفته شده است و هم چنین اگر وصفی لازمه صراحه الوجود باشد، می گوییم برای حق و واجب الوجود ثابت است. «۱۳
برای نمونه آیات زیر را چگونه می توان بدون فهم فلسفی فهمید:
»لیس کمثله شی. «۱۴
»له المثل الاعلی. «۱۵
»هُوَ الأَوَّلُ وَالآَْخِرُ، وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ، وَهُوَ بِکلّ شَی ءً عَلِیم«۱۶
»هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلاَّ هُوَ، عَالِمُ الْغَیبِ وَالشَّهَادَهِ، هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ. هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلَهَ إِلاّ هُوَ، الْمَلِک الْقُدّوسُ السّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکبّرُ، سُبْحَانَ اللّهِ عَمَّا یشْرِکونَ. هُوَ اللّهُ الْخَالِقُ الْبَارِی ءُ الْمُصَوّرُ لَهُ الأَسْمَاءُ الْحُسْنَی یسَبّحُ لَهُ مَا فِی السّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیز الْحَکیم.«۱۷
»لَوْ کانَ فیهِما آلِهَهُ إِلا اللّهُ لَفَسَدَتا.«۱۸
»مَا اتّخَذَ اللَّهُ مِنْ وَلَدً وَ ما کانَ مَعَهُ مِنْ إِلهً إِذاً لَذَهَبَ کلّ إِلهً بِما خَلَقَ وَ لَعَلا بَعْضُهُمْ عَلی بَعْضً سُبْحانَ اللَّهِ عَمّا یصِفُونَ.«۱۹
»قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدُ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ یلِدْ وَ لَمْ یولَدْ. وَ لَمْ یکنْ لَهُ کفُواً أَحَدُ.«۲۰
استاد مرتضی مطهری، در باره پیوند نهج البلاغه با فلسفه و مباحث تعقلی آن می نویسد:
»بیش تر بحثهای نهج البلاغه درباره توحید، بحثهای تعقلی و فلسفی است. اوج فوق العاده نهج البلاغه در این بحثها نمایان است. در بحثهای توحیدی تعقلی، نهج البلاغه آن چه اساس و محور و تکیه گاه همه بحثها و استدلالها و استنتاجها است، اطلاق و لاحدی و احاطه ذاتی و قیومی حق است. علی، علیه السلام، در این قسمت داد سخن را داده است; نه پیش از او و نه بعد از او، کسی به او نرسیده است.
مسأله دیگر »بساطت مطلقه« و نفی هر گونه کثرت و تجزّی و نفی هرگونه مغایرت صفات حق با ذات حق است…. یک سلسله مسائل عمیق و بی سابقه دیگر نیز مطرح است از قبیل: اولیت حق در عین آخریت او و ظاهریت او در عین باطنیت اش، تقدم او بر زمان و بر عدد و این که قدمت او قدمت زمانی و وحدت او وحدت عددی نیست، علوّ و سلطان و غنای ذاتی حق، مبدعیت او و این که شأنی او را از شأن دیگر شاغل نمی شود، کلام او عین فعلش است، حدود توانایی عقول بر ادراک او و این که معرفت حق از نوع تجلی او بر عقول است، نه از نوع احاطه اذهان بر یک معنی و مفهوم دیگر. سلب جسمیت و حرکت و سکون و تغییر و مکان و زمان و مثل و ضد و شریک و شبیه و استخدام آلت و محدودیت و معدودیت از او، و یک سلسله مسائل دیگر. «۲۱
استاد مطهری بر آن است که در نهج البلاغه مسائل الهی به دو شیوه مطرح شده است: یکی با جست وجو در نظامات جهان محسوس و دیگر به صورت اندیشه های تعقلی محض و محاسبات فلسفی خالص که بیش ترین بحثهای الهی نهج البلاغه به این شیوه است.۲۲ به راستی، مسائلی که در خطبه اول مطرح شده است، بدون عقل فلسفی چگونه می توان فهمید و درک کرد. ونیز مطالبی که در خطبه شصت و چهار آمده است. آنان که این متون را ساده می انگارند، از آن روست که خود ساده ذهن هستند و ساده فکرمی کنند.
۲. قدرت دفاع و تهاجم فکری
در این باره مقام معظم رهبری می گوید:
»امروز اگر نظام و جامعه ما از فلسفه محروم بماند، در مقابل این شبهات گوناگون، این فلسفه های وارداتی مختلف، لخت و بی دفاع خواهد ماند. آن چیزی که می تواند جواب شماها را بدهد، غالباً فقه نیست; علوم عقلی است; فلسفه و کلام. اینها لازم است.«۲۳
شخصیتهای علمی حوزه که در سنگر دفاع از تمامت معارف دین هستند، کاربرد دفاعی فلسفه را بی بدیل شمرده اند:
»افزون بر این، فلسفه کمک شایانی به طرد وسوسه شیطانی و رد مکتبهای مادی و الحادی می کند و شخص را در برابر کژاندیشیها و لغزشها و انحرافات فکری، مصون می دارد و او را در میدان نبرد عقیدتی به سلاح شکست ناپذیری مسلح می سازد و به وی توان دفاع از بینشها و گرایشهای صحیح و حمله و هجوم بر افکار باطل و نادرست می بخشد. بنابراین، فلسفه، علاوه بر نقش اثباتی و سازنده بی نظیر، دارای نقش دفاعی و تهاجمی بی بدیلی نیز هست و در گسترش فرهنگ اسلامی و ویرانی فرهنگهای ضد اسلامی فوق العاده مؤثر می باشد.«۲۴
در این که علم کلام در فرهنگ اسلامی از منزلت و جایگاه ویژه ای در تبیین و دفاع دینی برخوردار است، تردیدی نیست. از همین روی، کسی نیست که از نیاز و ضرورت علم کلام سخن نگوید و این نیز روشن است که علم کلام برای بودن و قوام و بالندگی به فلسفه نیاز دارد. به یک نمونه اشاره می شود.
»این که امروزه، سر زبانها افتاده »خداشناسی فطری است و کسی نمی تواند آن را انکار کند« و اکثر طرفداران دین و موحدین از این جمله استفاده می کنند و عارف و عامی آن را ورد زبان خود ساخته اند، شاید یکی از علتهای عمده این شایع شدن و سر زبانها افتادن، آثار زنده یاد استاد مطهری باشد که به طور گسترده و اشباع شده ای در این موضوع سخن به میان آورده است.
ولی، ظاهراً، در تاریخ فکر دینی، اگر تأمل و تحقیقی بشود، معلوم می شود که این جمله، برای اولین بار از فلسفه شیخ اشراق به فکر دینی راه پیدا کرده است. چون اشراقیون قائل بودند که معلول، اگر مجرّد باشد (همچون انسان) به علت خود(خدا) علم حضوری خواهد داشت. و این حرف فلسفی، بعداً در فلسفه ملاصدرا، مفصلاً و مستوفاً مورد توجه قرار گرفت و آخوند ملاصدرا، حق این مطلب را ادا کرد. و از فلسفه ملاصدرا هم به بعد، به طور یک مطلب قطعی و غیر قابل خدشه ای در اذهان متفکران و اندیشمندان جهان اسلام جای گرفت. ولی قبل از شیخ اشرق و ملاصدرا، این سخن مطرح نبوده، بلکه حتی خلاف آن را اعتقاد داشتند، چنانکه مرحوم شیخ مفید از بزرگ متکلمین جهان اسلام، علی الخصوص فرقه حقه تشیع، می گوید: معرفت به خدا، اکتسابی است و به ضربی از قیاس حاصل می شود (یعنی نظری است نه بدیهی، وقتی که بدیهی نشد، به طریق اولی، فطری و حضوری هم نخواهد بود.) و این عقیده کثیری از امامیه و بغدادیون از معتزله می باشد. ۲۵ این جریان خود یک نمونه از خدمات فکر فلسفی به فکر کلامی و عقیدتی است.«۲۶
استاد شهید مطهری، علل گرایش به مادی گری را، بویژه در حوزه مسیحیت دو امر بیان می کند: یکی نارسایی مفاهیم کلیسایی در مورد خدا و ماوراء الطبیعه ودیگر خشونتهای کلیسا.۲۷ و در این باره که چرا نارسایی مفاهیم دینی در حوزه مسیحیت، بیش از جهان اسلام سبب مادی گرایی شد، می نگارد:
»در محیطهای اسلامی، در سطح فلاسفه و حکمای الهی، مکتبی وجود داشته است که پاسخ گوی اهل تحقیق بوده و مانع بوده که کار دانشمندان بدان جا بکشد که در اروپا کشیده شد، ولی در محیطهای کلیسایی، چنین مکتبی وجود نداشته است.«۲۸
در ادامه، ایشان این نکته را می افزاید که کژفهمی عالمان و متولیان دین و در نتیجه نارسایی مفاهیم به خاطر درست درک نکردن حقایق دینی، خاص کلیسا نیست، بلکه چه بسا در حوزه اسلام این نارسایی وجود داشته باشد:
»این که فقط نام کلیسا را می بریم به این معنی نیست که در منابر و مساجد ما، همیشه افراد مطلع و با صلاحیت مفاهیم دینی را تعلیم می دهند و می دانند که چه تعلیم دهند و با عمق تعلیمات اسلامی آشنا هستند.«۲۹
به هر روی، همان گونه که یاد شد و نیز استاد شهید به آن اشاره داشت، عامل اصلی نارسایی و کژراهه رویهای معرفتی، به بهره نبردن از روشِ تعقلی در فهم حقایق دین باز می گردد و در نتیجه، هر چه بیش تر نقش و جایگاه علم فلسفه نمایان می شود.
۳. بستر رشد اخلاق و عرفان اسلامی
یکی دیگر از کارکردهای فلسفه برای حوزویان آن است که با گشودن دریچه هستی شناسی فراروی آنان، باب معرفت به صفات جلال و جمال الهی نیزگشوده می شود و اخلاق و عرفان در حوزه هاشکوفا می گردد.
در این باره مقام معظم رهبری می گوید:
»اصلاً آمیزش عرفان با فلسفه، در فلسفه جدید – یعنی فلسفه ملاّ صدرا – به خاطر این است که فلسفه وسیله و نردبانی است که انسان را به معرفت الهی و خدا می رساند; پالایش می کند و در انسان، اخلاق به وجود می آورد.. اهل فلسفه ای که ما قبلاً دیده بودیم، همه همین طور بودند; کسانی بودند که از لحاظ معنوی و الهی و ارتباطات قلبی و روحی با خداوند، از بقیه افرادی که در زمینه های علمی حوزه کار می کردند، بهتر و زبده تر و شفّاف تر بودند.«۳۰
و نیز می گوید:
»من با یکی از مراجع نشسته بودم که وی سر صحبت را باز کرد و گفت: من شنیده ام شما در صحبتهای تان، اشاره داشته اید که حوزه باید در برابر فلسفه غرب فلسفه داشته باشد. فلسفه تقوا را ضایع می کند، دین را از بین می برد. من به آن آقا گفتم: فلسفه در حوزه علمیه لازم هست یا نیست، این بحث اختلافی است. در طول تاریخ حوزه هاوجود داشته و الان هم وجود دارد. همیشه هم یک عده این طرف بودند و یک عده آن طرف. زمان مرحوم حائری آن جور بود، زمان مرحوم بروجردی جور دیگر. علامه هم آن طرز فکر را داشت. نمونه هایی را ذکر کردم. از مشهد هم مسائلی را گفتم که در گذشته چگونه بود و اکنون چگونه است. گفتم اما بحث من امروز، بحث دیگری است. این که می گویم حوزه باید فلسفه داشته باشد، بدین خاطر است که اگر شخصیت شناخته شده ای که موردتوجه طلاب است، فلسفه بگوید، این سبب می شود که فلان دانشگاهی، که رسوبات فلسفه غربی را در ذهن دارد، سخنان فلاسفه غربی را، به اسم فلسفه اسلام، به خورد بچه های ما ندهد. حداقل این خاصیت را که دارد. این که می گوییم فلسفه اسلامی باید در حوزه باشد، یعنی بشود از فلسفه اسلام دفاع کرد.
بالآخره ما این حرفها را در حوزه داریم. یکی از آقایان با فلسفه مخالف است، دیگری با امتحان مخالف است و می گوید طلبه باید آزاد باشد و اما باید نحوه برخورد را بدانیم و امیدواریم با صحبت و بیان درست اهداف و برنامه ها، بتوانیم آقایان را قانع کنیم.«۳۱
آن گاه، مقام معظم رهبری، به یک نمونه عینی اشاره می کند:
»آن فلسفه است که انسان را وادار می کند هفت سفر پیاده به حج برود و به همه زخارف دنیوی بی اعتنایی کند.«۳۲
ملاصدرای شیرازی آن اندیشمند و فیلسوف بزرگ جهان اسلام، هفت بار به سفر حج رفت و در سفر هفتم در بصره، به سال ۱۰۵۰ قمری، جان به جان آفرین تسلیم کرد. این اگر تقوا نیست پس چیست؟ آیا کسی می تواند مدعی شود که امام خمینی، مرحوم شاه آبادی، و یا علامه طباطبایی، از تقوا به دور شده، چون فلسفه خوانده اند؟
در ادامه اظهار می دارد:
»راه فلسفه باید راه تدین و افزایش ارتباط و اتّصال انسان به خدا باشد. این را باید در آموزش فلسفه، در تدوین کتاب فلسفی، در درس فلسفی و در انجمن فلسفه – همین که به آن اشاره شد – رعایت کرد.«۳۳
۴. تداوم کرسی فلسفه اسلامی توسط حوزویان
مقام معظم رهبری می گوید:
»پرچم فلسفه اسلامی دست حوزه های علمیه بوده است و باید باشد و بماند. اگر شما این پرچم را زمین بگذارید، دیگرانی، که احیاناً صلاحیت لازم را ندارند، این پرچم را برمی دارند. تدریس فلسفه و دانش فلسفه می افتد دست کسانی که شاید صلاحیتهای لازم را برایش نداشته باشند.«۳۴
دانشگاه، یک نهاد و سازمانِ صرفا آموزشی است که تأمین کننده نیروهای مورد نیاز دولت و کشور می باشد. دانشگاه نیروهای مورد نیاز نظام و کشور را در مراتب و حوزه های مختلف از تکنسین گرفته تا متخصص و فوق تخصص تربیت می کند. این نیروها بر اساس نیاز سیستم تربیت می شوند. نیازها را هم دولت تشخیص می دهد; اما حوزه علمیه غیر از نظام آموزشی دانشگاه است. نظام آموزش دانشگاه، مدرن و متأثر از نظام آموزشی دانشگاه های اروپا و غرب است. دانشگاه در غرب، ادامه همان سنتهای آموزشی غربیان است که هم پای زمان و تحولات سیاسی و اجتم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 