پاورپوینت کامل دیده بان شهر دین ۷۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دیده بان شهر دین ۷۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دیده بان شهر دین ۷۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دیده بان شهر دین ۷۶ اسلاید در PowerPoint :
سبک معماری شهر دین، ویژه است، بی هیچ مانند و نمونه ای در دیگر اقلیمها و سرزمینها.
شگفت و شگرف. پی ها، بنیادها، بُنلادها، سازَه ها، برج و باروهای آن، به گونه ای از دلِ زمین سربرآورده و قدافراشته و سقف شهر را روی دست گرفته اند که حیرت افزاست. هر جست وجوگر دقیق اندیش، جهان دیده، تجربت آموخته را در حیرت فرو می برد که چِسان این بنای رخشان و آیینه گون، از دلِ ظلمت سرزده و این سان پرتو می افشاند و شب را می شکافد.
و این که چه دستی و با چه نقشه و طرحی و با بهره گیری از چه سازَه هایی این بنای سترگ را در شرایط بسیار سخت و روزگار بَس دهشت انگیز و زیر نگاه های خشماگین و شعله های سرکش کینه، پی ریزی کرده و ستونهای آن را این سان خوش تراش برافرازیده است.
در پِی ها و سازَه های آن چه ملاتی به کار رفته که در برابر جهنم توفنده و ویران گرِ دشمنیها، کمر نَخَمانیده و همچنان، سر به آسمان می ساید و بحرانهای سهمگین، شکننده، درهم کوبنده و نفس گیر را، یکی پس از دیگری، از سر می گذراند.
چه اراده های پولادین پشتواره این شهرند که بی محابا، در هنگامه های خطر، در برابر سیل مذابهای گداخته کینه توزیها و دشمنیهای بنیان سوز، قد می افرازد و صولت و قدرت خود را به رُخ می کشد.
این شهر از آغاز، چه آن گاه که به دور از چشم دشمن – امّا در شهری که دشمن اورنگ بان آن بود – چشم به دنیا گشود، بالید و قدکشید و چه آن گاه که در قلمرو و در برابر نگاه های پر شرر دشمن، خود را نمایاند و به رُخ کشید، بیننده را در برابر عظمت خود، به ستایش وا می داشت; زیرا که او، با هر گامی که به درون این شهر بر می داشت و کوچه های آن را سیر می کرد، دنیای جدیدی فرا دیدش نمایان می شد، دنیایی که جاذبه آفرین و پرکشش بود.
شهر جدید بود، بی طرح و نقشه ای از پیش. حتی در قوّه خیال و مخیلّه خیال پردازترین آدمها، شهری با این ویژگیها و با این سبک معماری، خطور نکرده بود. از این روی، هر کس آن را به تماشا می ایستاد و از عناصر سازنده و پردازنده آن آگاه می شد و یا نَقْبی می توانست به لایه های درونی آن بزند، شگفت زده می شد که این پدیده، چگونه و با چه نیرویی سینه از خاک برداشته و از کدامین چشمه، سرچشمه می گیرد که این سان زلال و روح افزاست.
شهر در حرکت است و آن چه را که در خود جای داده است. همه چیز و همه کس در پویش و حرکت اند، آن هم برای یک هدف و در یک جهت. آن که در کار کسب و تجارت است، آن که در کار خدمت رسانی است، آن که در کار فراگیری دانش است، آن که در حالِ نیایش و عبادت است، آن که در مزرعه در کار کشت و برداشت است، همه و همه، سمت و سوی حرکت شان یکی است و نسیمی که از کوی جان شان می وزد، به یک سان فضا را عطرآگین می سازد.
مردان و زنانی دیده می شوند خو کرده به شهر دین، رام و خشنود در برابر آیینها و قانونها و ارزشهای حاکم بر آن، که با گامهای استوار، اراده های پولادین، چهره های بشاش، پاکیزه جان و پاکیزه دامن، خردورزانه در کارِ ساختن خود و شهری که در پرتو آیینها و قانونهای حاکم بر آن، سعادت مندانه روزگار می سپرند.
برای پاکیزگی و پاکیزه سازی خود از آلودگیها و دَنَسها، تنها به آبشخور پرستشگاه ها فرود نمی آیند، یا در کنج خلوت گاهی به بیتوته نمی پردازند و از مردم و جامعه و زن و زندگی کناره نمی گیرند و رُهبانیت پیشه نمی کنند که با حضور و نقش آفرینی در متن زندگی و در عرصه های گوناگونِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، و در رویارویی با واقعیتها، “جان”شان را جلا می دهند.
شهر دین، به گونه ای مهندسی و طراحی شده که همه اهالی، از خرد و بزرگ، زن و مرد، با پشتواره و بی پشتواره، با قبیله و کسان و جدای از قبیله و کسان، احساس راحتی و امنیت می کنند، هر فرد، با روی فرد دیگری است. مردمان، خانواده ها، قبیله ها و طائفه ها، در حصارِ اَمنِ یکدیگر قرار دارند، از دست و زبان هم در اَمان اند و در همه حال خیرخواه همدیگرند.
دلها به هم پیوسته اند، پیوستگی ژرف و کران ناپیدا که در هنگامه های سخت، توان فرسا، زیر و زبرکننده، شورانگیزی و رستاخیز آفرینی آن را می توان دید. در آوردگاه های هراس انگیز، دلهای به هم گره خورده، جان پناهانِ استواری اند که هیچ گسل و گسستی به آستان آنها راه نمی یابد.
در جای جای شهر، در هر کوی و کومه و بر سر هر گذر، آیینه های شفاف، صیقل خورده و رخشان بر افراشته است و مردمان، خود را در آنها – که از جنس آدمی است – به تماشا می ایستند، تا اگر پَلشتی و غبار چهره شان را آلوده و فراگرفته، بِستُرَند و اگر اندام شان در فراز و نشیبها و لای چرخهای زندگی، ناموزون شده به اصلاح آن دست یازند.
شهر، به گونه ای طراحی شده که همیشه در حالِ “شدن” است و از حالی به حالی گردیدن. این “شدن” و از حالی به حالی گردیدن و دگرگونیها و دگردیسیهای پیاپیوسته، آن را زنده و شاداب نگه می دارد و نمی گذارد عضوی از اعضای آن بر اثر سکون بگندد و از دور خارج شود.
چون همیشه در کار جذب نیروها و عناصر مفید، کارامد به سوی خود و به کارگرفتن آنها در بدنه شهر، و در راستای اهداف و برنامه هایی است که پی گیرانه آنها را دنبال می کند و طرد عناصر زیان مند، بازدارنده و سدّ راه، هیچ گاه کهنه و فرسوده نمی شود که بیم آوار شدن اش برود.
شب به آن راه ندارد و در هیچ برهه و بازه زمانی، بر کویها، کومه ها و چهره های مردمان آن، چتر نمی گستراند و آفتابِ بی غروبِ آن، دَمادَم، همه زوایای شهر را روشن می دارد و رویها را رخشان. پنجره ها و روزَنهای شهر، همه گاه رو به خورشید آغوش می گشایند و روشنایی را به زوایای دلِ زندگیها می افشانند.
نسیم جان افزا و روح انگیزی، روزان و شبان، بامدادان و شامگاهان، جان شهر را می نوازد و به سرابُستانها و “جان”های مردمان آن می وزد و عطر می بیزد و زندگیها را عطرآگین می سازد، شور و نشوری که فسردگی و پژمردگی را از ساحَتِ آن می زداید و سرزندگی و شادابی را در آن پایدار می سازد.
خواب، مجال نمی یابد چشمها را در نَوَردد. بیداری، همیشه رایت افزاست و میدان دار و نمی گذارد خواب در آشیانه چشمها بار افکند و میدان را برای جولان و تاخت و تازِ غفلت باز بگذارد.
زمام و سِتامِ شهر، در دستِ توانای بیداری است. توسَنِ بیداری، شیهه کشان، سُم بر زمین می کوبد، سکوت را می شکند و کوچه ها و کویها را در می نَوَردد و به تک، فرازها و نشیبها را پُشت سر می گذارد، تا خواب، فرصت نیابد بر بامِ پلکها، خیمه افرازد.
شهر دین، در دور دستها، به دور از آب و آبادانی، در پناهِ کوه های سر به فلک کشیده، یا در صحراهای هراس انگیز، در دلِ بیابانهای خشک و سوزان و به دور از مردم و جریانِ زندگی معمولی، شکل نمی گیرد، بلکه در بستر زندگیها، کار و کسبها و داد و ستدها، در متن مردم، در همان شهرهایی که زندگی با آداب و رسومی خاص جریان دارد، شهری نوین، با آداب و رسوم و ارزشهایی به طور کامل متفاوت، رو به آفتاب قد می کشد.
شهر باآسمان پیوند دارد، پیوندی که روز به روز، هر چه زمان بر آن بگذرد، بر استواری، ژرفا وگستره آن افزوده می شود; زیرا خردِ اهالی شهر و مردمانی که سرسپرده آیینها، سنتها و ارزشهای متعالی آن هستند، روز به روز، شکوفان و شکوفاتر می شود و با دامن بر چیدن جهل از قلّه و دامنه آن، جلوه گری بیش تری می یابد.
شهر، یکپارچه آبگینه است. آبگینه گر چیره دست، جایی را از کف، دیواره ها، سقف، طاقها و رواقها، فرو نگذارده که خرافه پردازان و جهل گستران، در آن بخزند و از فضای تاریک آن بهره ببرند و بساطِ خرافه و جهل بگسترانند و یا دو چهرگان بتوانند چهره مرموز و ناشناخته خود را از تیررس نگاه ها به دور بدارند که چهره شان به هر رنگی که در بیاید، در آیینه های تمام قد و تمام نما، به روشنی بازتاب می یابد.
نقشه راه شهر، آموزه های وَحْیانی اند که راه از بی راه، خطرهای این سوی و آن سوی و فراروی را، فرازها و نشیبها، چگونگی گذر از دهلیزها و دالانهای پر پیچ و خم زندگی و راه های برون رفت از دشواریها را نشان می دهند و راهِ روشنِ زندگی سعادت مندانه را فرادید می نهند.
نقشه، دقیق; امّا بسیار روشن، گویا، به دور از هیچ پیچیدگی است. هر کس می تواند نقشهای برجسته آن را بخواند، بفهمد و به کار ببندد و در راه آبادانی و صلاح و سَدادِ شهر نقش بیافریند.
این روشنایی از سینه رَوشانِ آن روشن چراغ، سرچشمه می گیرد.
او بود که پس از راهیابی به چشمه لایزال خورشید و شکافته شدن سینه اش، و لبالب شدن آن از نور حق، همراهِ عرشیان، به عرشه اجتماع پای گذارد و سینه ها را در پرتو خویش گرفت و قدرت مندانه با تاریکیها درافتاد و امواجِ سرکشِ سیاهی رادرهم شکست و برابر نقشه روشنی که در سینه آویخته داشت، راه را بر جویبار زلال زندگی گشود.
در پرتو آیه هایی که دَم به دَم بر سینه اش می تابید، گامها را، یکی پس از دیگری، استوارتر برمی داشت و موجهای بلند و سخت هراس انگیز تاریکی، خللی بر باروی بلند اراده اش وارد نمی ساخت و آنی از ساخت سازَه ها و پی ریزی پِی ها و باروهای شهر نمی آسود که آسودَن، با ساختن سازَه ها ناسازوار بود.
باید گامها را استوار بر می داشت و هیچ گاه نمی آسود تا شهر را بگستراند و آینده را بسازد.
از آن رسول روشنایی نمی سزید که شهری به این سرزندگی، زیبایی، رخشانی و این سان سر به آسمان سوده را به دیگر سرزمینها و زمانها ساری نسازد، از این روی، باید شهر نمونه را به گونه ای می ساخت و می پرداخت که بدون وجود و حضور خود، در همان زمان و در همان سرزمین و در دیگر زمانها و دیگر سرزمینها، رو به گسترش نهد و ستونهای خود را با تکیه برآموزه های وَحیانی و پرتوگیری از آنها، برافرازد.
دنیا باید شهر دین می شد، آکنده از عطر و عبیر آن، بدون هیچ زاویه تاریک و بیغوله نمور و بویناک و ذهنهای دود زده و سینه های زنگار گرفته و قلبهای سیاه و آلوده. دِگردیسی مهمی که بدون پیوند خدا و خلق، ممکن نبود، پدید آید. آن هم پیوندی که دَمی نباید بگسلد و روز به روز، بر استواری و ژرفای آن افزوده شود، تا بَر دهد.
این رسالت بزرگ و بس سنگین، بر دوش رسول خدا بود، رسالتی که اگر بر دوش کوه ها و یا تمامی بشر فرود می آمد، بی گمان از هم فرو می پاشیدند و نمی توانستند در برابر هیمنه، شکوه، برّایی و سَنابرق آن تاب بیاورند.
بشر، تشنه این چشمه بود و سرشت او به گونه ای سرشته شده بود که نمی باید چشم برهم زدنی، صُراحی جان اش از آن دور باشد.
رسول خدا، عمق این نیاز را می دانست و به روشنی دریافته بود که جدایی افتادن بین صُراحی جان انسان، با چشمه الهی و وَحیانی و چشمه حیاتی که آن به آن بر زوایا و کالبد او جان بر می دَمد، فاجعه بار است و هستی سوز و جهان را به بیابان خشک و سوزان دگر می کند، عقیم و بی بارش و رویش و زایش و نسیمی که مهر و مهربانی را از کوی جانان بر کوی دلها و جانها بوزاند.
از این روی، بر آن بود که در مدتِ کوتاهی که مجال داشت، با یاران و تواناییهای اندک و دشمنان و بازدارنده های بسیارِ فرا راه، جلوی فاجعه بزرگِ انسانی را، نه تنها در همان روزگار و در شهرِ نوبنیاد خود، که در همه زمانها و در سرتاسر گیتی، تا دامنه قیامت، بگیرد و نگذارد انسان با دور ماندن از سرچشمه وحی، به وادی هول انگیزِ بی ایمانی فرو افتد و خود و جهان را به تباهی بکشد.
و دغدغه داشت و دلواپَسِ مردمان روزگار خود و همه روزگاران بود که چِسان آنان را از آخرین پیامهای آسمانی به زمینیان، که ساحَتِ سینه اش را جولانگاه خود ساخته اند، بیاگاهاند و نگذارد کلمه ای از آن پیام جاودانه و روان افزا، ناگفته ماند و و کامی تشنه و دلی تاریک.
از این که می دید آبشاری بلند از کوهسار وجودش جاری است و کامهایی تشنه و خورشید در کف
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 