پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بزرگوار آیت الله اراکی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بزرگوار آیت الله اراکی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بزرگوار آیت الله اراکی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با استاد بزرگوار آیت الله اراکی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

حضرت آیت الله حاج شیخ محمد علی اراکی [دام الله طله] کهن فقیهی با کوله بار تجربه از نوسانات حوزه: تاریخ زنده فقاهت یک قرن اخیر به شمار می آید.

وی بااخلاص و صفایی که در وجودش متبلوراست و تقوا و تعهدی که در طول زندگی داشته و آگاهی و آشنایی که به حوزه ها و عالمان متقی و پارسای آن داشته و دارد دست اندرکاران[ حوزه] را بر آن داشت که به محضرایشان شرفیاب شوند واز آن تجربیات گرانبها و آشنائیها. خوشه چینی کنند.ازاینرو آنچه را که در پیش روی دارید حاصل این گفتگو می باشد.

دراین پیش مصاحبه جای آن نیست که اعتراف کنیم این مختصراندکی از بسیار و قطره ای از دریای آگاهیها نصایح و راهنماییهای حضرت آیت الله است چه این که همه می دانند مردی با هشتاد واندی سال به عنوان محصل با مدرس در حوزه اراک و قم زندگی کردن و محضراشخاص دیگری چون: سلطان العلماء حاج شیخ عبدالکریم حائری محمدتقی خوانساری دیگران و دیگران را درک کردن و با شخصیت بی نظیر قرن حاضر یعنی حضرت آیت الله العظمی امام خمینی دمساز بودن گفتنی های زیادی خواهند داشت اما

کهولت همراه با ادب مجالست وی ما را رخصت نداد تا بیشتراز دو جلسه مزاحم ایشان شویم و بااکراه زیادی به همین مقدار بسنده کردیم. گر چه دراین مختصر سخنهای شنیدنی بسیاراست چه آن جایی که آرمان حاج شیخ عبدالکریم حائری – موسس حوزه علمیه قم – در تخصصی کردن فقه را مطرح می کند و چه آن جا که از حرکت امام سخن می گوید و باتمام وجود قسم یاد می کند که وی را جز عرق دینی انگیزه دیگری براین آیت الله آقا نورالدین عراقی آیت الله محمدتقی خوانساری و حضرت امام خمینی را مطرح می کند. وازاین رهگذر همه را می آگاهاند که تقوا و تقدس فرار از مسئولیت نیست و آگاهی و سیاست پشت پازدن به مسئولیتهای سنگین آن باانگیزه الهی است و حرکت کردن در راستای خواست خداوند چه این خواست قیام بر طواغیت زمان واستعمارگران خارجی و جهاد مسلحانه باشد و چه نگارش تفسیر نقد کتاب یا خواندن نماز باران!

دراین مصاحبه با کمال استیاقی که به آگاهی از زندگی خصوصی حضرت آیت الله داشتیم از آن دست شستیم چرا که باورمان بود زهد و قداست وی نخواهد گذاشت حضرت آیت الله بیشتراز آن در جاهای دیگراز قول وی آمده است برایمان بگوید.ازاین رو بی مقدمه سراغ علما و بزرگانی رفتیم که وی با آنان آشنایی داشت واز آیت الله آقا نورالدین عراقی مجتهد مجاهد مولف تفسیر پرارج[ القرآن والعقل] که با مقدمه آیت الله اراکی به چاپ رسیده است سئوال کردیم.

با تشکراز جناب حجه الاسلام آقای مصلحی که در تهیه مقدمات مصاحبه همراهی فراوانی فرمودند و شما خوانندگان که همراهان هستید به امید آن که بودها را غنیمت دانید و پاسدارید و نبودها در گذرید و معافمان دارید.

[حوزه]

مجله حوزه: استاد با توجه به این که کتابی به نام [ القرآن والعقل] از آقا نورالدین عراقی با مقدمه شما به چاپ رسیده است و باایشان آشنائی داشتید می خواستیم در موردایشان چیزهائی از قول شما داشته باشیم؟

استاد:ایشان فرد محبوبی بودند بااین که با حشمت خاصی از جایی به جایی می رفتند واز نظر زندگی هم در سطح بالایی بودند و مردم وقتی این این حرکات رااز آخوند جماعت ببینند می رمند و می گویند:این فرد دنیا طلب است ولی ایشان را آن قدر دوست داشتند که بلا تشبیه می خواستند پرستششان کنند.این قدر به اوارادتمند بودند. چون دارای حقیقت بود واین آثار واعمال ذره مثقالی در آن حقیقت تاثیر نمی کرد. مردم او را می پرستیدند. ببینید حقیقت چه کارها می کند!

یک روز مرحوم حاج آقا محسن که شخص متولی بود برای دهه عاشورا در بیرون منزل خود چادر بزرگی زده بود و مجلس روضه خوانی داشت و جمعیت اراک از روحانی و غیر روحانی در آن جمع بودند. آقای آقا سیدمحمدتقی برای بنده نقل کرد و گفت در آن روز تا آن ته مجلس علماء و روحانیون بودند وقتی که آقای حاج شیخ عبدالکریم وارد شد دیدم دولا شد و کفشهایش را برداشت و زیر بغل گرفت و پاورچین و پاروچین روی شانه این و آن این جمعیت کذایی را گذارند تا خود را رسانید به جایی کهی می خواست بنشیند. طولی نکشید که آقای آقا نورالدین باسلام و صلوات آمد وقتی که ایشان وارد شد جمعیت پا شدند و راه دادند و آقا نورالدین با کمال حشمت و عظمت رفت آن صدر نشست. آقای آقا شیخ عبدالکریم با آن علمیت تحت الشعاع او بود. مرحوم آقا نورالدین چیز عجیبی بود معروف بود که نماز شب ایشان دیدنی است

شخصی به نام آقا سید محمود خوانساری ازاهل منبر طالب شد که او را ببیند چون صدای العفوالعفوایشان توی کوچه می آمد و مردم از توی کوچه گوش می گرفتند.این آقا خواست که خود مجلس نماز شب خواندن آقا نورالدین را ببیند. شبهای ماه مبارک بود و مرحوم آقا نورالدین از عده ای از جمله آقا سید محمود خوانساری برای افطار دعوت کرد. آقا سید محمود خودش گفت: وقتی که افطار تمام شد و همه رفتند من نشستم. دید من راست (بلند) نمی شوم به خدمتکارش گفت: دو تا رختخواب بیاور. یک رختخواب خودش داشت یکی را هم برای من آوردند. من توی رختخواب که رفتم نخوابیدم. می خواستم سحرایشان را ملاحظه کنم. سحر شد دیدم که راست شد رفت بیرون وضو گرفت و آمد مشغول نماز شد وقتی که رسید به[ العفو] دیدم چنان گریه براو مستولی شد که چندین دفعه گلوگیرشد. فکر می کرد من خوابم.

روزهای پنج شنبه و جمعه که می شد به تکیه ای که در بیرون ازاراک به مسافتی تقریباازاین جا (منزل استاد) تا مسجد جمکران داشت می رفت. در آن جااطاقی بود می رفت آن جا. شوهر همشیره اش آقا سید باقر راهم که اهل حنجره بود و صدا و آواز خوبی داشت. با خود می برد. در آن تکیه آن آقاسید باقر دیوان حفاظ یادیوانهای دیگر نظیراو را می خواند واو همین طوراشک می ریخت ازاشعار عشق آمیزی که می خواند اشک می ریخت. چه جوراشکی! به اصطلاح خودش رفته بود. تفریح!

من به چشم خودم دیدم در دهه عاشورا در مجلس روضه خوانی که در منزل خودش ازاولل آفتاب شروع می شد و تا ظهرادامه داشت و منبری ها بلا حساب می آمدند و مردم زیادی از غریبه و آشنا ازاهل اراک و جاهای دیگر جمع می شدند واز جمله خاله زاده مرحوم آقای داماد آقای سید یحیی یزدی هم شرکت می کرد.

ایشان ازاول روضه چندین دستمال جلوی خودش می گذاشت و تمام دستمالها رااز گریه خیس می کرد.ازاول روضه گریه می کرد تا آخر. من نمی دانم چه گریه ای بود که تمامی نداشت. روز عاشورا که می شد معرکه بود بکاء بود به تمام معنی شخص بکایی بود!

مردم می پرستیدند تا مدتها بعداز فوتش عکسش توی خانه ها بود. مردم بعداز نماز صحبشان عکس آقا سید نورالدین را می بوسیدند.

آقای حاج غلامعلی کریمی که تجار و شخص معتمدی بود برای من نقل کرد و گفت: یکی ازاوقاتی که آقا نورالدین رفته بودند به تکیه در بیرون شهر تجار گفتند برویم پیشش. من هم جزء آنان بودم رفتیم دور تا دوراطاق تجار نشسته بودند. نزدیک ظهر شد و منجر گشت که آقا نورالدین

نهار بیاورد. نهاری که تهیه کرده بودند یک قابلمه دو نفری بود به اندازه خودش و آقا سیدباقر شاید هم یک نفر دیگر. جمعیت دور تا دوراطاق نشسته بودند. به خدمتکارش گفت: نهار بیاور.او خنده ای کرد و فهماند که قابلمه ما کفایت اینان را نمی کند. خودش راست شد و سرقابلمه رفت و گفت تو بشقاب بیارو هی بشقاب آوردند هی پر کرد دور تا دور به هم داد.ازاین غذای کم به همه داد چه برکتی پیدا کرده بود!

آقا سیدمحمد مکی نژاد که عمه زاده مرحوم آقای فرید عراقی بود با من آشنایی دارد. خودش به من نقل کرد و گفت که برای مرحوم آقا نورالدین خبر آوردند که حاج آقا صابر فوت شده به زیارت کربلا رفته و در همان کربلا فوت شده است. حاج آقا صابراز معمرین و خودش هم پیشنماز واهل منبر بود و خیلی آدم معتبر بود. مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم هم خیلی به ایشان محبت داشت. وقتی خبر فوت حاج آقا صابر را به آقا نورالدین رسانندایشان سرش را روی کرسی که بود گذاشت قدری طول کشید و بعد سرش را بلند کرد و گفت نه دروغ است. از کجا می گوئید؟ چون وقتی مومنی از دنیا می رود هاتفی در میان آسمان و زمین ندا می کند که فلان مومن فوت شد و من هر چه گوش دادم نشنیدم دروغ است. بعد هم همین طور شد دروغ بود. وقتی این خبر را به مرحوم آقای حاج شیخ عبدالکریم آوردند خیلی محزون و مغموم شد و آقای حاج میرزا مهدی بروجردی ابوالزوجه آقای گلپایگانی هم از باب این که خیلی محبت به حاج آقا صابر داشت خیلی گریه کرد.

باز همان آقای کریمی نقل کرد و گفت: یکی ازاعیاد بود و مردم به دیدن مرحوم آقا نورالدین می رفتند ما هم به دیدنش رفتیم. یک کیسه ترمه کوچکی جلوش گذاشته بود واهل سئوال که می آمدند دست می کرد توی کیسه و یک تک قرانی در می آورد و می داد. آن وقت تک قران خیلی محلی ازاعراب داشت. در همان مدتی که ما نشسته بودیم این قدر تک قرانی داد که ما تعجب کردیم! این کیسه تاب این همه یک قرانی را نداشت!

غرض اهل کشف و کرامت بود چون خیلی اهل حقیقت بود. وکفی به کرامت او که در جبهه جنگ با آنکه در بالای سرش آلت ناری بود که صدایش گوش فلک را کر می کرد و آتش از آسمان می بارید و هر آن احتمال داشت توی سینه انسان بنشیند قلم و کاغذ برداشته و تفسیر قرآن نوشت! هر کس دیگرباشد در حرف زدن یومیه اش اشتباه می کند واز حواس پرتی مبتدا و خبر را درست نمی گوید. توی جبهه جنگ چطور می شود حواس انسان جمع باشد! ولی این شخص با کمال دقت کانه توی اطاق خلوتی نشسته و هیچ کس بااو کاری ندارد خودش هست و خودش بر می دارد و همچو تفسیری می نویسد [کفی یذلک کرامتا]. حیف که این تفسیر به آخر برسد زیرا در آن وقت دراراک ایشان بود با تمام شهر و مضافاتش! اهل سئوال واستفتاآت از اطراف واکناف ودهات می آمدند و به ایشان مراجعه می کردند.

مرحوم آقا نورالدین در هیچ مساله ای محتاج به مراجعه کتاب نبود.این همه استفتاآت که می آوردند یک دفعه نشد که بگوید: کتاب را بیاورید ببینم. قلم دان حاضر بود و فوری جواب را می نوشت. تمام حاضر جواب بود.

یک کربلای علی داشتیم اهل بازار بود که به توصیه مرحوم حاج شیخ حیدراز آقا نورالدین تقلید می کرد.این آقای شیخ حیدراز مهاجرین بود یعنی از آن شهرهایی که روس ازایران گرفته است مثل قفقاز تفلیس قندهار و خیلی از شهرهای دیگر. در زمان تصرف روس عده زیادی از مسلمانان آن مهاجرت کردنداز جمله این آقا شیخ حیدر بود که به اراک آمده بود. خیلی شخص مجللی بود مجسمه تقوی بود دیدنی بود آقا شیخ حیدر. عده ای از بازاریهای اراک را که به او خیلی اخلاص داشتند درامر تقلیدارجاع داده بود به آقا نورالدین. در حالی که مرحوم آقای آخوند خراسانی حیات داشت مرحوم آقای حاج میرزا خلیل تهرانی حیات داشت مرحوم آقا سید کاظم طباطبائی حیات داشت همه اینان حیات داشتند عده زیادی بودند که[ مقلد] بودند مرحوم آقای حاج سید

اسماعیل صدر آقا میرزا محمدتقی شیرازی و. .. آقا شیخ حیدر گفت: امروزه بایداز آقا نورالدین تقلید کرد گفتند چرا؟ گفت آنان در جلو چشم من نیستند و نمی بینم و خبر ندارم ولی این را می بینم عدالت این را پیش چشم می بینم اجتهادش هم مسلم است. اگراز من بخواهید می گویم ازاین تقلید کنید.

این آقای کربلایی علی هم به توصیه آقا شیخ حیدراز آقا نورالدین تقلید می کرد و به درس مرحوم آقا شیخ جعفر می آمد که دراول صبح درس مساله می گفت و بعد هم سیوطی می گفت. ما درس سیوطی می خواندیم ولی در درس مساله هم شرکت می کردیم. با کربلایی آقا عل رفیق شده بودیم. ایشان گفت: من مجمع المسایلی که به اندازه رسایل شیخ است در پیشم بود.او را بردم به آقا نورالدین دادم و گفتم این را برای من حاشیه کن. در سه شب تمام را حاشیه کرد. حاشیه هایش هم خیلی مفصل و طولانی بود و در دو سه سطر نبود. یک نفر دیگرازاهل بازار بود گفت: من هم مجمع المسائل را می برم او هم برد و گفت: برای من هم حاشیه کرد. آن وقت این دو نفر مجمع المسایل شان را می برند منزل آقا شیخ جعفر که برایشان درس بگوید من هم بودم. این هم می گفت که سه شب طول کشید. هر جایی از[ مجمع المسائل] کربلایی علی حاشیه داشت این هم داشت عبارتها جور دیگر بود ولی معنی و مفاد یکی بود.این چه احاطه ای است! تما فقه گویا در ذهنش بود و محتاج به مراجعه نبود. مجمع المسائل به این بزرگی را در سه شب تمام حاشیه کرده بود.استفتاآتی که می آمد تمام بدون مراجعه جواب می نوشت. آن تفسیری که نوشته ببینید! در آنجا کتاب لغت تفسیر تاریخ هیچ نبود فقط یک کتاب معالم در پیشش بود که برای پسرش آن عطاء درس می گفت[ معالم] کجا و تفسیر کجا؟! بهم مربوط نبود. خودش به عقل و محفوظاتش نوشته است چه محفوظاتی داشته که این تفسیر را نوشته است! آن هم کشفیات و کراماتی که دیده شد.

مجله حوزه: با توجه به پیوند خویشاوندی شما با مرحوم سید محمد تقی خوانساری که مستجاب الدعوه بودن ایشان شهرت دارد می خواستیم راز و علت موفقیت ایشان رااز زبان شما بشنویم.

استاد: آن چه من فهمیدم این بود که وقتی ازایشان پرسیدند: گفت: من در نماز که می ایستم مثل این که با خدا شفاهی دارم صحبت می کنم کانه رخ برخ هستم این طور حالی دست می دهد با خدا شفاهی دارم حرف می زنم به خلاف ما ها که با گفتن الله اکبر توی کار و بازار می رویم هر کس بازاری است توی بازار می رود هر کس طلبه است وی درسش می رود اهل حرفه ای توی حرفه خودش می رود. [ السلام علیک] که گفت دیگر تمام می شود این جنگ و نزاع ها همه توی نمازاست از نماز که فارغ شد دیگر راحت است. هر کس چیزی گم کرده توی نماز پیدا می کند (خنده استاد) در جای دیگر حواسش جمع نیست توی نماز که می رود حواسش جمع می شود آنچه گم کرده پیدا می کند!امااو آن جور نبوده سر و کارش با خالق بود با پروردگار آسمان و زمین بوده است. می دانسته این نماز چه معنی دارد. معنای نماز چیست.

یک روز چند نفراز وعاظ را جمع کرد و گفت: خدا یک نعمت بزرگی به شما داده است و آن نعمت طلاقت لسان و فصاحت کلام است. واین را خدا به شما مرحمت کرده است که می توانیداین منبرهای عجیب و غریب را تحویل مردم دهید. خوب است یک منبر را مخصوص نماز کنید چون نماز درانظار مردم خیلی خفیف شده است و مردم با نظر کوچکی به آن نگاه می کنند. بااین قدرتی که خدا به شما داده است می توانیداین را خیلی بزرگ کنید. کوچک را می توانید بزرگ و بزرگ را درانظار مردم کوچک کنید خلاق معانی هستید

لکن هیچ کدامشان به خرجشان نرفت و قبول نکردند و عمل نکردند. هی اصرار کرد که در خصوص نماز یک یا دو منبر بروید و نماز را در ذهن مردم بزرگ کنید وازاین کوچکی که برای نماز پیدا شده نجاتش دهید ولی قبول نکردند. و چیز دیگری که من فهمیدم این بود که ایشان[ بواب قلب] بود هر کس به هر جا رسیداز بوابی قلب بود. مثل این دربانهایی که دربانی می کنند و نگاه می کنند که کسی چیز خطرناکی وارد نکند. حالا از همه مهمتر و بالاتر درگاه قلب است. آن جا هم خوب است. انسان دربان

درگاه قلب باشد. دم درگاه قلب بایستد و هر خیالی که می خواهد بیاید توی قلب وارسی کند. ببیند بمب و نارنجک که از آن شیطان است قوی این خیال هست یا نیست. اگر هست. دوش کند. بگوید: تو حق نداری قلب من بیایی. اگر خیال رحمانی است راهش بدهد.

خانه دل نیست ای صحبت اغیاردیو چو بیرون رود فرشته در آید

پس باید اینجا هم دربانی کرد. نباید دیو بیاید.اگر دیو آمد فرشته دیگر نمی آید.ایشان بوات قلب بود.از کجا می گویم؟ ازاین جا که خودش گفت: بعداز آن که رفت به جبهه جنگ و لباس سربازی پوشید و لباس آخوندی را کند و عمامه را کنار گذاشت و تفنگ برداشت و مسلح شد مثل سرباز و رفت به جبهه می گفت: گلوله توپ می آید و نزدیک من می افتاد و چیزی نمی ماند که به من بگیرد ولی خدا نخواست. خیلی در جبهه جنگ بود تا اسیر شد. چهارسال اسیرانگلیس بود.ازامام سجاداست که چه حال دارد کسی که اسیر یزید باشد. چه حال خواهد داشت کسی که اسیرانگلیس باشد. هر کسی دیگر باشد قلبش جور بجور می شود. قلبش انقلاب می شود ولی این مرد بااین که به دریا بردند به صحرا بردند توی زندان صحرایی بوده و مدتها توی آن جا بود و در بین اسرا عده ای بودند آدم خوار آدم را زنده زنده می خوردند. صبح که می شده می آمدند سرشماری می کردند که ببینند کسی را خورده اند یا نخورده اند مدتی همچو جایی داشت ولی قلبش آرام بود.

حاج حسین که معتمدایشان بودازایشان نقل کرد و گفت: یک روزی هم در آن محل من تک بودم همه رفته بودند بیرون یک حیوان درنده خویی از آن دم ول کردند کرس بست و بسرعت آمد به طرف من آمد نزدیک من به من کاری نکرد و برگشت. دم درب که رسید دو مرتبه آمد برگشت. چندین دفعه این کاراتفاق افتاد ولی کاری به من نکرد.

خودش به من نقل کرد و گفت توی آشتی که نشسته بودم روی یک سکویی اثاثیه من بود سکوی مقابل اثاثیه هندی بود که آن هم جزءاسراء بود. بطوراتفاقی چشمم به صورت اوافتاد دیدم دارد رنگ برنگ می شود و

گاهی سفید می شود فهمیدم در فرافتاده و و قلبش قلب وانقلاب پیدا کرده آمدم راست شوم بهش بگویم ای برادر چرا فکر می کنی و به چه فکر می کنی و چرا خودت رااذیت می کنی؟ این چه فکری است که تو را قب و منقلب کرده است. دیدم زبان من فارسی یا عربی است و زبان او هندی نه من زبان او را می فهمم و نه او زبان مرا. چه کار کنم؟ با خودم گفتم بروم به هر زبانی به اشاره ای به چیزی تسکینش بدهم تا خواستم بروم خودش راانداخت توی دریا! رفت که رفت. آدمی که دراسارت باشد آیا از فکر خودش بیرون می رود که به فکر دیگری بیفتد؟این آدم چه آدمی بوده که از فکر خودش خلاص بود و به فکر دیگری افتاده و می خواست که دیگری را نجات بدهد! بواب قلب بود دربان قلب بود! هر که به هر جایی رسیداز دربانی قلب بود:

خانه دل نیست جای صحبت اغبار دیو چو بیرون رود فرشته درآید

مجله حوزه: حضرت عالی که با مرحوم آیت الله حائری آشنا زیادی داشتید واز نزدیک ایشان را می شناختید یک مقداری از زندگی و خصوصیات ایشان بفرمائید؟

استاد: آقای آقا شیخ عبدالکریم از قراری که بنده خودم از ایشان شنیدم می فرمودند: پدرم از مادرم اولاد دار نمی شدند ناچار برای اولاد رفت منقطعه ای گرفت. پدرایشان اهل علم نبود شاید سواد فارسی هم نداشته. یک شب منزل منقطعه می رود. منقطعه صغیره یتیمه ای گریه می کند. پدر آقا شیخ عبدالکریم گریه او را می شنود. در عین حال که عوام بود حالش منقلب می شود. در همان تاریکی با خدا مناجات می کند خدایا توان قدر قادری. مگر نیستی؟ باعث نشو که من سبب گریه طفل یتیم بشوم. چاره کار مرا بساز. در همان شب یا شبهای بعد خداوند آقای حاج شیخ رااز مادرش مرحمت می کند و حاج شیخ به دعا و مناجات آن شب به وجود می آید.

حاج شیخ شش ساله بود که پدر فوت می کند و در حضانت مادرش تربیت می شود. می فرمود: در طفولیت وقتی بعض از کارها که خلاف طبع مادرم بود انجام می دادم می گفت: طفلی که به زوراز خدا بگیری بهتر

از تو نمی شود (خنده استاد) بنابراین حدوث حاج شیخ بطوراعجاز و کرامت شده است.

واما راجع به بقایش به سند صحیح شنیدم بعنی آقا فرید عراقی فرزند حاج آقا مصطفی که دراین جا مدرس بود و شخص عالمی بود نقل کرداز قول میرزا حسن که در دستگاه پدرش بود و شخص امینی بود که در سفری که به اراک آمده بودند بعد از آن که قم آمده و ماندگار شده بودند واهل اراک خواهش کردند که یک سفر تشریف بیاورید و مهاجرت کلی نفرمایید وقت تعطیلی یک ماهی رفتند به اراک و دراراک حاج آقا مصطفی دعوت کرده بودند به نهار در مجلس نهار حاج آقا مصطفی مطلبی فرموده بودند و حاج شیخ در جواب گفته بودند: برای من هم نظیراین اتفاق افتاد. دراوقاتی که در کربلا بودم شبی خواب دیم کسی به من گفت ده روز بیشتراز عمر شما باقی نیست. از آن جایی که حاج شیخ آعمی مسلک بود بی قید و بی تکلف و به این چیزها تقید نداشت. بیشتر توجه قلبش به علم بود و خیالات دیگر را اعتنایی چندان نمی کرد حتی اگر خواب مرگ بود پشت سر می انداخت واز باب گرفتاری خودش قرار نمی داد که مبادااز علم نقضانی پیدا بشود و ازاین جهت این فکر را بکلی از قلب خود محو و منسی کرده بود.

روز دهم پنج شنبه یا جمعه ای بوده و رفقای حاج شیخ روز قبل گفته بودند خوب است فردا به یکی از باغات کربلا برویم وایشان هم قبول کرده بودند. وسایل نهار بر می دارند و می روند. در آن باغ هر کس مشغول کاری می شود و به آقای حاج یخ هم کاری رجوع می دهند. حاج شیخ می بیند سرما سرمایش می شود.اول تحمل می کند ولی بعدا شدت پیدا می کند واز تحمل خارج می شود اظهار می کند ولی بعدا شدت پیدا می کند واز تحمل خارج می شود اظهار می کند آقایان من سرما سرمایم می شود می گویند: عبای کلفتی بیاورید. عبایی می آورند ولی درد شدت پیدا می کند و نمی تواند تحمل کند. می آورند خانه و توی بستر می افتد. می بیند حال احتضار بهش دست می دهد. آن وقت یادش می آید که ای وای امروز روز دهم است و من بکلی غفلت کرده بودم. به یاد

خواب می افتد. عجب خوابی است. حال احتضار دست می دهد می بیند که سقف شکافته شد. دو نفراز آن سقف پایین آمدند. می فهمد که اینان اعوان حضرت ملک الموت هستند و برای قبض روح پایین آمدند. پایین پا می نشینند تااز پا قبض روح کنند. در آن حال می بیند که خودش الان در دنیاست و هنوز به آخرت نرفته است. در آن حال افتاده در بستر توجهی پیدا می کند به حضرت ابا عبدالله الحسین[ علیه السلام]. چون خصوصیاتی هم در بین بوده زیرا حضرت ابا عبدالله علیه السلام در عالم خواب یک مشت نقل به وی مرحمت کرده بودند دراثراین که در زمان جوانی نوحه خوان سینه زن های اهل علم در سر من رای بوده سامرا زیرا مرحوم آقا میرزا حسن شیرازی فرموده بودند در دهه عاشورا باید دسته سینه زن ازاهل علم بیرون بیاید.

نوحه خوان آن دسته ها مرحوم حاج شیخ بوده وایشان جوان قوی هیکل و جهوری الصوت بوده است. اول آن اشعاری هم که می خوانداین بود: یاعلی المرتضی غوث الوری کهف الحجی قم. ..

این اولش بود که دم می گرفتند.اشعار یک صفحه بود که مرحوم آقا سید اسماعیل پدر آقا سید عبدالهادی معروف که اشعر شعرای عرب بود در مصیبت سروده بود. دراثراین نوحه خوانی یک شب خدمت حضرت اباعبدالله [علیه السلام] مشرف می شود و حضرت یک مشت نقل به او مرحمت می کند واز آن نقل تناول می کند. در حال احتضار هم به حضرت ابا عبدالله[ علیه السلام] توجه می کند و عرض می کند: یااباعبدالله مردن حق است والبته باید بمیرم. لکن خواهشمندم چون دستم خالی است و ذخیره آخرت تهیه نکرده ام اگر ممکن است تمدید بفرمایید. می بیند باز سقف شکافته شد و یک نفر آمد به این دو تا گفت: آقا فرمودند تمدید شد دست بردارید. دراین جا دو روایت است به یک روایت آنان گفتند ما ماوریم. بعد خود آقا تشریف آوردند و گفتند: من می گویم تمدید شد و به یک روایت دیگر گفتند: سمعا و طاعه و رفتند. بعداز رفتن آنها می بیند حالش یک قدری بهتر شد. پارچه ای را که رویش انداخته بود

کنار می زند. عیالش که بالای سرش گریه می کرده یک مرتبه صدایش بلند می شود: زنده شد زنده شد. پارچه را بر می دارند.اشاره می کند آب می خواهم. با پارچه لب و دهانش را آب می زنند و همان می شود و محتاج به طبیب هم نمی گردد. بنابراین بقایش هم مثل حدوثش به خرق عادت بوده است.

این حوزه علمیه را من گمان می کنم از اثر توجه حضرت اباعبدالله[ علیه السلام] است که گفته بود: من دستم خالی است و ذخیره آخرت ندارم. امیدوارم شما تمدید بفرمایید تا ذخیره ای تهیه کنم. ذخیره اش همین بوده همین اقامه حوزه علمیه قم. من گمان می کنم این حوزه علمیه از نظرابا عبدالله[ علیه السلام] است و کسی نمی تواندانشاءالله منحل کند.

نقل کرده اند که آقا شیخ محمد تقی بافقی یزدی مقسم شهریه در زمان مرحوم آقا شیخ عبدالکریم بوده است که بعدش پهلوی گرفت و شهید کرد اول ماه که می شده است می آمداز آقای حاج شیخ عبدالکریم پول بگیرد و بین طلاب تقسیم کند. یک ماه می آید درب خانه شیخ که پول بگیرد حاج شیخ می فرماید:الساعه جز مایه توکل چیزی در دستم نیست. می گوید: چیزی نیست؟ می فرماید: نه. از همان دم در بر می گردد و می رود مسجد جمکران. مرحوم آقا شیخ محمد تقی خیلی به مسجد جمکران اعتقاد داشت. نمی دانم آن جا با حضرت چه صحبتی می کند که طولی نمی کشد شهریه آماده می شود. بارهااتفاق افتاده بود که شهریه ازاین طریق درست شده بود. مقام توکل مرحوم حاج شیخ عبدالکریم بسیار بلند بود. کسی که آن چیزها را دیده و مکاشفات برای العین اتفاق افتاده به حضرت باری تعالی یقین کامل پیدا می کند.

یک روز خودش فرمودند که در نماز به مرحوم آقا سید محمد فشارکی اقتدا کرده بودم. عبایی به دوش داشتم که تا چهارانگشت حاشیه اش زری دوزی بود. رفتم گفتم: آقااین عبای من! این جایش زری است اشکال دارد. یک فحشی به بنده داد. فرمود: تو هنوزاین مطلب مسلم را

نمی دانی این قدر عاری و بری از فقه هستی که هنوز نفهمیدی به اندازه چهارانگشت معاف است. ذهب طلا در نماز مبطل است و لکن مقدار چهارانگشت مستثنی است. همین را نفهمیدی. گفت همین یک فحش باعث شد که کتاب صلوه را نوشتم. این [صلوه] اثر آن فحش است. مرحوم آقای بروجردی این قدرازاین کتاب [صلوه] تعریف می کرد.می گفت: من کتابی به این پرمغزی و کم لفظی ندیدم. خودش هم برای بنده نقل کرده فرمود: یک روز آن وقتهایی که در نجف بودم مرحوم آخوند خراسانی به منزل بنده تشریف آوردند. دید نوشته هایی در طاقچه است. گفت: این چه است. گفتم:[ صلوه] یک قدری نگاه کرد هی تعریف کرد گفت: به! عجب محرف خوشی است. سبک مرحوم آقای آخوند هم همین طور بود عبارتهای مختصر و پرمغز داشت. فرمودند: مرحوم آخوند خیلی خوشش آمد.این صلوه اثر آن تغیراست. گاهی این طور می شود یک حرف این قدر تاثیر می کند

مرحوم آقا نورالدین در م

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.